معرفی: همزمان با اوج گرفتن حرکت انقلابی مردم ایران، آیت‌الله طالقانی که در آبان‌ماه از زندان آزاد شده بود، طی شش جلسه سخنرانی در مسجد هدایت در آذر و دی‌ماه 1357، به تفسیر آیۀ 25 سورۀ حدید، معروف به آیۀ قیام به قسط، پرداخت. طالقانی در این جلسات با طرح مسائل بنیادینی چون مفهوم شناخت و ایمان به اصول از تاثیر آموزه‌های قرآنی بر تضعیف نظام استبدادی و تلاش استعمار برای کم کردن نقش قرآن در زندگی، به تشریح معنای قیام و نقش رهبری در آن می پردازد. وی همچنین با تببین رسالت انبیا، از مفهوم قسط در قرآن و تفاوت آن با عدالت اجتماعی در ادبیات چپ نیز سخن می‌گوید و به اهمیت جایگاه مفهوم ناس در این پدیده اشاره دارد. طالقانی در این جلسات تفسیر که به تناسب موضوع به شرایط روز انقلاب ایران هم اشاره می‌کند، از جایگاه قیام در مکتب انبیا و مسئولیت تک تک افراد جامعه در قبال مسائل اجتماعی برای رسیدن به جامعه قسط صحبت کرده و با پرداختن به دوگانه حزب الله و حزب الشیطان از وضعیت تاریخی نهضت ایران سخن می‌گوید. چیستی حکومت اسلامی و ضرورت وحدت در جامعه مفاهیم دیگری است که طالقانی در ضمن پرداختن به آن‌ها از تاثیر مخرب حرکت‌های کمونیستی و غرب‌گرا در نهضت‌های پیشین مردم ایران می‌گوید. طالقانی هدف قیام به قسط را شکستن هرگونه بت‌گرایی اعم از مکتب‌پرستی و علم‌پرستی توصیف می‌کند و در آخرین جلسه سخنرانی خود که مصادف با سالروز اربعین شهدای کربلا است، از آزادی همه مکاتب در حکومت اسلامی می‌گوید و ضرورت وحدت در شعار و هدف را به تمام نیروهای انقلابی هشدار می‌دهد.
تاریخ ایجاد اثر: از 2/9/1357 تا 28/10/1357
منبع مورد استفاده: کتاب تبیین رسالت برای قیام به قسط: مجموعۀ شش سخنرانی از ابوذر زمان و مفسر بزرگ قرآن آیت‌الله سید محمود طالقانی در مسجد هدایت، تهران: بنیاد فرهنگی آیت‌الله طالقانی با همکاری شرکت سهامی انتشار، تیرماه 1360، صص 10 تا 95.
متن

مجموعه سخنرانی‌های «تبیین رسالت برای قیام به قسط»

جلسۀ اول؛ پنج‌شنبه 2 آذرماه 1357

قيام مردم به قسط

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ  وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ»

[1] حرکت عمیق و پردامنۀ ایمانی و اسلامی در سرزمین اسلام و سرزمین امامت و شیعه که امروز دنیایی را به خود متوجه کرده و پایه‌های دستگاه‌های استعمار و استبداد را می‌لرزاند، بر مبنای قسط، شناخت و ایمان به اصول و مبانی وحی و قرآن است و این همان چیزی است که استعمار به هر حیله و به هر وسیله سال‌ها کوشید تا این شعلۀ الهی از درون وجدان‌ها و قلب‌ها سر نزند و آن را برای همیشه خاموش گذارد.

این دسیسه‌ها و کیدها نه در قرن اخیر بلکه از قرن‌های گذشته حتی بعد از صدر اسلام و رحلت پیامبر اسلام(ص) به صورت‌های مختلف بوده، تا اینکه در قرن اخیر تنظیم شده است و از جمله برنامه‌های اصلی دستگاه‌های پلید استعمار همین مسئله بوده است. این منطقۀ پر سرمایۀ مادی و معنوی خاورمیانه، این کشورهای اسلامی که مرکز منافع شرق و غرب است، جایی که زیرزمین‌های آنها پر از سرمایه‌های مادی است و در اندیشه‌ها و درون‌ها و وجدان‌های مردم آنها سرمایه‌های ایمان عمیق خفته است.

این مسائل دیگر چیزی نیست که احتیاج به شرح و بحث داشته باشد. بینش و درك تا آنجا گسترش یافته است که حتی بچه‌های دبستانی ما هم بحمدالله با این مسائل آشنا هستند.

شعارها بر اساس تفکر و ایمان

آنچه خواستم نتیجه بگیرم اینکه چون مبنا این است، همۀ ما، به خصوص نسل جوان ما که پیش‌قدم در این مبارزات هستند و سرمایۀ اصیل کشور ما هستند، این مسئله را نباید فراموش کنند. مبارزات اجتماعی، سیاسی، حرکت‌ها و شعارها به جای خود، ولی اینها نباید جوان‌های ما را از تفکر، اندیشه و تکامل فکری و پایه‌گرفتن هرچه بیشتر عقیده و ایمان و شناخت هدف‌ها و ایدئولوژی‌ها غافل بدارد، من نگران همین هستم.

مبنای این حرکت، کوشش‌هایی بوده است که سال‌ها، مغزهای متفکر اسلامی از زمان سیدجمال الدین و کواکبی و شیخ محمد عبده تا قرن حاضر ما، تا زمان حاضر ما، نویسنده‌ها و اندیشمندانی که برق‌هایی بودند در اطراف و اکناف کشورهای اسلامی به خصوص کشور شیعۀ ما درخشیدند و این تابش و این نور و این درایت را پدید آوردند و باید ادامه پیدا کند. چه در این مبارزه‌ای که ملت ایران در پیش گرفته، ما به زودی یا دیرتر پیروز می‌شویم یا خدای نخواسته بر اثر غفلت‌ها، اختلاف‌ها، خودخواهی‌های بعضی‌ها ممکن است دچار توقف بشویم. می‌گویم «توقف» نه «شکست»، شکست محال است. به این جهت با همۀ گرفتاری‌ها و ابتلائاتی که برای امثال ما به خصوص در این سنین کهولت هست و می‌دانید، با چنین وضع مزاجی و بیماری این را وظیفه خود می‌دانم که دنبالۀ همان برنامه‌هایی را که قریب شش سال است که قطع شده، (گرچه به طور مجمل و مختصر) ادامه بدهیم. شب‌های جمعه، اگر حالی شد، يك جمله، یك آيه، يك لغت از فرهنگ قرآن را که فرهنگ وحی و نبوت الهی است، برای سعادت همۀ بشر، این بشر متحیر، این بشر گمراه، به طور متفرق از آیاتی که به نظر می‌رسد به حسب احتياج‌ها و نیازها مطرح کنیم.

برادرها هم ممکن است که گاهی، مطلبی، آیه‌ای، مسئله‌ای دربارۀ این مسائل مورد احتیاج به نظرشان برسد، پیشنهاد کنند.

هدف رسالت انبياء

الان این آیه به نظرم رسید از سورۀ حدید، یعنی سورۀ آهن و نقش آهن. این نقش مهمی که آهن همیشه داشته و خواهد داشت. در این آیه‌ای که تلاوت شد، خصایص رسالت انبیاء را بیان کرده است؛ البته یکی دو هدف، نه هدف نهایی.

اولین هدف، اولین قدم انبیاء چه بود؟ یك‌يك لغات و تعبیرات این آیه را بررسی می‌کنیم:

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ»، فرستادیم رُسُل خود را همراه با بَیِّنات. به خصوص لغت «رُسُل»، رسالت، رسول، مُرسَل در حاقّ لغت به معنی رها شده است. همۀ مردم، همۀ بشر از قدیم و جدید، پیش از تمدن و بعد از تمدن‌ها و پیشرفت‌ها، گرفتار بندهای تقلید، غرایز، آرزوها، شهوات و آمال خود هستند، که از خصوصیات و لوازم ترکیب اولی انسان است که حیوانی است مترقی؛ حیوانی است اندیشمند. درعامۀ بشر حرکت، کار، گفتگو، زبان و منطق در بند غرایز است، در بند تقاليد است، دربند آثار محیط است و [در بند] تأثیرات متقابل اجتماع است. از این جهت، عموم انسان‌ها رها نیستند و نمی‌توانند هم به خودی خود رها باشند. رسل آن کسانی هستند که از همۀ این بندها رها و آزاد شدند. آزاد از این بندها شدند و از طرف خدا رسالت یافتند. پس تفکر آنها، اندیشۀ آنها، برتر از زبان و خواسته‌های عادی مردم و بندهایی که عموم مردم در آنها گرفتارند، بوده که رها و آزاد شده است.

این خصیصۀ اول رسل است. يك موجود در بندی را که رها می‌کنند، می‌گویند مرسل، یعنی آزاد شده، از بند رها شده. این انسان‌ها، این انسان‌های به اصطلاح امروز خود‌ساخته نه، خداساخته، در هر فصلی از فصول تاریخ، اینها سر برآوردند و انسان‌هایی را رها و آزاد کردند؛ به چه وسیله؟ با چه نیرویی؟ «بِالْبَيِّنَاتِ». اولین وسیله آنها «بَیِّنه» بوده، بینه یعنی برهان. برهان را بینه می‌گویند؛ برای اینکه مطلب مبهمی را روشن می‌کند، دو چیزی که از هم جدا است و تمیز داده شده اینها «مُبان‌اند»، چون در تاریکی همه چیز یکسان می‌نماید و هر چه نور بیشتر باشد، تميز اشیاء و جداییش از هم بهتر و بیشتر احساس می‌شود، رنگ‌ها، قيافه‌ها و چهره‌ها.

بيّنه آن چیزی است که مردم را روشن کند، شناخت بدهد، حق و باطل، درست و نادرست، هدف‌های زندگی و مسیر زندگی را مشخص کند. یکی از معانی آن‌هم به معجزاتی که انبیاء آوردند، منطبق است. بینه اعم از معجزه است؛ این سلاح اول و سرمایۀ اول انبیاء بوده است که مردم را روشن کنند. مردم را از سرگردانی و اشتباه در حق و باطل و اشتباه در شناخت خودش، از خود بیگانگی، از مسیرش، از نظاماتی که او را احاطه کرده، از رابطه‌ای که با خالق خود دارد، از رابطه‌ای که با خلق دارد، از مسئولیت‌هایی که در زندگی دارد و از این ابهام‌هایی که در این مسائل هست، اینها را بیرون بیاورند، روشن کنند، چشم‌ها را باز، دیدها را روشن و هر چیزی را به جای خود بشناسند یا به اصطلاح امروز شناخت عمومی [یا] شناخت کلی داشته باشند.

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ» با بینه‌ها فرستادیم یعنی بینه‌ها جزء وجود اینها است. مُرسل به اینها است، همراه اینها است. در مرحلۀ بعد، به حسب ترکیب و عطف «أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ»، بعد از شناخت اصول قوانین و مبانی اصلی قانون حیات و زندگی بشر و بيان معیارها و میزان‌ها، برای اینکه بتوانند برای همیشه در مسیر تجدد و تکامل زندگیشان از آن اصول و مبانی معیاری اتخاذ کنند؛ «وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ».

این معنای رسالت و این وظیفۀ انبیاء و رسل چیست؟

«لِيَقُومَ النَّاسُ» برای اینکه مردم خود بجوشند و قیام کنند، نه اینکه آنها مردم را به پا بدارند. بسیاری از مکتب‌های دنیا هستند که در آن مكتب‌ها، مردم چشم و گوش بسته به دنبال رهبرانشان حرکت می‌کنند. چون مردم عقده‌هایی دارند، درماندگی‌هایی، نیازهای برنیامده‌ای و آرزوهایی دارند و رهبری قیام می‌کند و اعلام می‌کند که من آرزوهای شما را انجام می‌دهم و آنها را به پا می‌دارد؛ ولی قرآن نمی‌گوید که انبیاء مردم را به پا بدارند، می‌گوید «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» نه اینکه آنها مردم را از جا بلند کنند بلکه این مردم خفته، این مردم لگدمال [شدۀ] شهوات و تقاليد و نظامات فاسد و استبدادها، این مردم، بعد از آنکه شناخت پیدا کردند و معیارها به دستشان آمد و اصول و قوانین را درک کردند، آن وقت هر فردی خودش از جا بلند بشود، نه اینکه اتکا به دیگری داشته باشد.

قیام برای خدا و با اتکا به خود

این یکی از مصیبت‌های ملت‌های عقب‌مانده است که در هر مکتبی دائماً از رهبر خود، چه رهبر خوب، چه رهبر متوسط، چه رهبر منحرف، انتظار دارند که او حرکت کند و مردم چشم و گوش بسته دنبالش حرکت کنند. نه، در قرآن این‌طور نیست. هر انسانی باید خودش حرکت کند، از خودش بجوشد، به پای خودش بلند شود که اگر رهبر هم از دستشان بیرون رفت، مردم خودشان راهی را که دارند طی کنند؛ نه اینکه متوقف بشوند.

متأسفانه، در تاریخ ایران ما می‌بینیم که هر وقت رهبری مورد عقیده و ایمان مردم بوده است، مردم به دنبالش حرکت کرده‌اند و چون رهبر کشته شده یا از میان رفته یا منحرف شده یا برکنار شده است، مردم خوابیده‌اند و نشسته‌اند. ولی منطق قرآن این است که مردم باید خودشان از جا بلند شوند. «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ» می‌پرسیدند تو چه می‌خواهی؟ حرفت چیست؟ چه مسئله‌ای مطرح می‌کنی؟ خدا به پیامبرش تعلیم می‌دهد که بگو: من شما را به همین مطلب موعظه می‌کنم، دعوت می‌کنم، پند می‌دهم، هوشیار می‌کنم به يك كلمه، يك كلمه بیشتر نیست: «أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى». اگر گروه ندارید، اگر جمعیت ندارید و دو نفر هستید، دو نفر قیام کنید. اگر دو نفر هم هنوز شکل نگرفته، یك‌يك قیام کنید: «أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى»، بعد از این قیام است که می‌توانید فکرها و اندیشه‌هایتان را به کار بیندازید.

انسان خفته، انسان والميده، انسانی که محکوم به شرایط محیط و غرایز درونی است، نمی‌تواند فکر بکند، نمی‌تواند بیندیشد. اول از جا بلند شو، قدم که برداشتی، راه که افتادی، آن وقت می‌اندیشی که کدام راه را بروی «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍ». مردمی که قیام کردند می‌فهمند که پیغمبر راست می‌گوید. نه آنهایی که در گوشۀ کتابخانه نشسته‌اند و ذهنی فکر می‌کنند و مثلاً می‌گویند اینجای قرآن اشتباه است و آنجایش هم چنین و چنان. آیا پیغمبر این‌جوری بود؟ مثل اکثر فیلسوف‌مآب‌ها و نویسنده‌های شرق و غرب و اینها که توی خانه‌ها و توی کتابخانه‌ها و مكتب‌ها و دانشگاه‌ها نشسته‌اند و برای خودشان انتقاد می‌کنند؟ نه، باید بشر راه بیفتد؛ آن وقت می‌فهمد که به چنین رهبری احتیاج دارد. آن وقت بررسی می‌کند که هیچ مطلبی بر او پنهان و پوشیده نیست. «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا  مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍ». هیچ نوع جنون و پوشیدگی در فکرش نیست؛ همه چیز برایش مبين است. انسان را خوب شناخته، مسیر انسان را شناخته، دزدهای انسان را خوب شناخته، نیازهایشان را شناخته، راه علاج‌ها را شناخته. تا کجا؟ تا چشم‌انداز آیندۀ تاریخ، نه آیندۀ حیات و زندگی.

«ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ»

تو عمل می‌کنی و او آثار عملت را به تو نشان می‌دهد که در تاریخ، در زندگی، بعد از مردن تا نهایت حیات (اگر نهایتی داشته باشد) به تو خبر می‌دهد، «بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ».این معنای قیام است، قیامی که هر کس به اندازۀ اندیشه و فکر و درك و شعور و معیارهایی که دارد، می‌کند. این قیام تبدیل به قعود نخواهد شد، «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»، مردم خودشان قیام کنند. به چه قیام کنند؟ به «قسط» قیام کنند و این مسئله‌ای است و باید که مسئله قسط را بفهمیم. این را که در اعلامیه‌ها و مقالات می‌نویسیم حکومت قسط، نظام قسط، اجتماع قسط، این قسط یعنی چه؟

متأسفانه من بیش از این قدرت بحث ندارم وان‌شاءالله اگر زنده ماندم و سلامتی داشتم بماند برای هفتۀ آینده. صلوات.

رب العالمينا، ما تصمیم گرفتیم که در دنبال دعوت انبیاء و ندای انبیاء برخیزیم، تصمیم گرفتیم قیام به قسط کنیم. خدایا جز نیروی لايزال تو، جز یاری تو، ما یاری نداریم، شرق وغرب، عوامل داخل و خارج عليه ما تجهیز شده. به جز دست خالی هیچ نداریم. ولی ایمان داریم. می‌خواهیم تجدید حیات کنیم. خدايا نصرتت را بر ما نازل کن!

خداوندا کيد خائنین، کید استعمارگرها، حیله‌های عوامل داخلی استعمارگرها را به زیان خودشان برگردان!

خدایا ما را به وحدت صف، وحدت نظر، وحدت حرکت و تعاون، هدایت بفرما!

قلب‌های ما را به نور ایمان و بصیرت و بَیِّنات روشن بدار!

پاهای ما را در راه خودت ثابت بدار! زبان ما را در راه گفتن حقایق تبیین، خداوندا گویاتر نگهدار!

پروردگارا کسانی که پرچم اسلام، پرچم قسط و عدالت را به دست گرفته‌اند. پروردگارا آنان را یاری برسان!

پروردگارا، خداوندا ما را جزء کسانی قرار بده که در راه انبیاء و رُسُلت قدم برمی‌دارند!

خداوندا به ما ایمان و صبر و توفیق شهادت عنایت بفرما!

پایان جلسه اول//

 

جلسۀ دوم؛ پنجشنبه 9 آذرماه 1357

قیام به قسط بعد از تیبین

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ  وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیعْلَمَ اللَّهُ مَن ینصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیبِ  إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزِیزٌ»

دومین شب است که این آیه را مطرح می‌کنیم. باز به برادران و خواهرانم و فرزندانم توصیه می‌کنم و تذکر می‌دهم: مواظب نهضت عظیمی که این کشور شیعه، کشور اسلامی، در پیش گرفته و این پرچم توحید و قسطی که در این کشور حساس خاورمیانه برپا داشته شده است، باشید. ما باید جواب‌گو باشیم، نه تنها رهبری روحانیت و مرجعیت بلكه یك‌یك شما برادران و خواهران و فرزندان عزیز ما باید جواب‌گو باشند.

بحث قرآنی برای تقویت زیربنای نهضت

ما چه می‌خواهیم؟ چه می‌گوییم؟ در این دنیای پر آشوب، دنیایی که دچار تحیر و سرگردانی و درماندگی شده، دنیایی که هر آن جنگ‌های خانمان‌سوز هر نقطه و همۀ سیاره زمین را تهدید می‌کند؛ ما شعارمان توحید، حاکمیت قرآن و اسلام است. خصم ما هم ادعای دین و اسلامیت می‌کند، قضاوت با عموم مردم است.

ما چه می‌گوییم؟ هدف ما چیست؟ اگر حالی و مجالی شد و مجالی دادند، بعد از نماز مغرب و عشاء توفیقی یافتم، آیاتی چند به صورت التقاطی از قرآن کریم در نظر می‌گیرم و همان‎قدری که توانایی دارم، یك بحث تحلیلی، علمی، تفسیری، نه جنجالی! که درست در فکرها، در مغزها جای‌گیر شود و بعد بتوانیم به دیگران منتقل کنیم، مطرح می‌کنم. به همین جهت در این آرامش، این نیم ساعت وقت را مغتنم بدانیم و بحث کنیم تا نهضت ما هرچه بیشتر اصولی یا به اصطلاح امروز، زیربنایش محکم‌تر و قوی‌تر باشد.

همان‌طوری که عرض کردم، نگرانی ما در این است که این حرکت پرشور، به خصوص در طبقۀ جوان باعث شود که از تفهیم مسائل و از بحث در مسائل باز بمانند. این مدرك قرآن است، حدیث نیست که سنی و شیعه و محدث و راوی در آن اختلاف داشته باشند. همان‌طوری که می‌دانید سال‌ها در این محل، و در این مسجد، بحث قرآنی بوده است و امیدواریم تا می‌توانیم همین را تعقیب کنیم. این آیه که از سورۀ حدید است، یک کمی در هفته گذشته بحث شد، باز هم تکرار می‌کنم. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ» باید دربارۀ هر کلمۀ قرآن و هر لغت قرآن، هر واوش، هر فایش، هر حرفش و هر ترکیبش دقت کرد. این اعجاز قرآن است که مطالبش مثل نظام خلقت مترتب و به هم پیوسته است تا هر مطلب مقدمی، زمینه یا علت برای تبیین مطلب بعد باشد.

رهایی، مبدأ حرکت رُسُل و پیروان رسل است

این آیه بیان روش انبیاء است؛ کسانی که در فصول تاریخ در زمان‌هایی که بشر دچار جهالت و سرگشتگی تام بود و از مسیر فطرت خارج می‌شد و ندای انبیاء در بین غوغای زندگی و سر و صدا و عربده‌های فاتحین و جباران گم می‌شد و مردم دچار سرگردانی و تحیر بودند، این شخصیت‌ها به اسم «رسول»، به اسم نبی برانگیخته شدند، اینها رسولند. «أَرْسَلْنَا»؛ «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَات».

ارسال یعنی رها کردن، آزاد نمودن، راه را باز کردن. رُسُل کسانی هستند که از هر قید و بند روحی، فکری، تقلیدی، تحمیلات اجتماعی و نظامات بشری، آزادند. اولین مرحله از رسالت همین آزاد شدن است، رها شدن است و همین رهایی با عنایات الهی، مبدأ حرکت، حرکت رسل و بعد پیروان رسل است. «اَرْسَلْنَا» اینها را رها کردیم از قید و بندها و از محدودیت‌ها که عموم بشر در فکر، در اندیشه، در مسیر زندگی، درهیجان‌های غریزی دچار بند هستند و همین بندهای درونی است که منشأ بندهای بیرونی است. ملت و امتی که بندۀ پول شد، بندۀ شهوت شد، بندۀ کرسی و پست شد، بندۀ درجه شد، این ملت بنده است.

هر چند ندای آزادی به او بدهند، او خودبه‎خود بنده است. عوامل خارجی هم از همین راه [ملت‌ها را] به بندگی می‌کشند؛ اشتهای فلان بیچاره را برای پول تحریك می‌کنند [یا] شهوات را بیشتر از آن‌قدری که ارزش دارد به او نشان می‌دهند. اگر از همین‌هایی که جنایت می‌کنند و آدم می‌کشند، بپرسید، آخر این مقام و این پست برای تو چه ارزشی دارد؟ اگر در خانه‌ات بنشینی و هر قدر از دزدی و غیردزدی که جمع کرده‌ای بخوری، یک قدم به ملت نزدیك‌تر شده‌ای [جوابی ندارند]، چون نمی‌توانند، چون بنده‌اند؛ نمی‌توانند آزاد باشند تا خود را از بند این قیدها رها کنند.

این تهییج شهوات کاذب، این سینماها، این شب‌نشینی‌ها، این محل قمارها، این بساط‌های «جشن هنر» همه برای این است که زن و مرد سقوط کنند؛ به بندگی برسند، یعنی بندۀ شهوتشان بشوند، یعنی انسان مستقیم‌القامه، دولّا بشود تا سوارش بشوند، یعنی حیوان بشوند؛ حیوان مسخ شده، انسان مسخ شده.

انبیاء این خصیصه را داشتند و پیروان انبیاء که از همۀ این قیدها و بندها رها می‌شدند، روی ساختمان فکری، طبیعی و عنایت الهی آزاد می‌شدند. «أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ» یعنی رسل، آن‏هایی که آزاد و رها شدند، این‌ها رهایی‌شان ملازم با بیِّنات است. به اصطلاح ادبی با «بای» ملازمه و مصاحبه باشد یا [با] «بای» سببیه. اگر با «بای ملازمه و مصاحبه» باشد، یعنی ما رسل را همراه بیِّنات فرستادیم، اگر «سببیه» باشد یعنی به سبب بیِّنات اینها رسل شدند. امور فطرت و ساختمانی که در این انسان برگزیده است، چنان است که وقتی که شروع به تابش می‌کند، همه چیز برایش مبیِّن می‌شود. عالم، جهان، حدود زندگی، مبدأ مسیر انسان و همۀ ضوابط برایش تبیین می‌شود.

بینه، آن دلیل و برهانی است که انسان را روشن کند؛ پس اول اینها روشن می‌شوند و ارسال می‌شوند یا رسلی هستند که بیِّنات همراه اینها است، با تفسیری که قبلاً عرض کردم.

کتاب، اصول تدوینی و میزان، معیار است

مرحلۀ دوم وقتی که این شخصیت‌ها از همۀ قیود و حدود نفسانی و غریزی و مواریث حیوانی و تحمیلات محیط و تلقینات و تقالید رها شدند و همه چیز برای اینها مُبَیِّن شد، می‌توانند برای دیگران تبیین کنند. «أَنزَلْنَا»، «وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ» که مرحلۀ بعد است، «الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ». کتاب اصول عملی انسان‌ها است، اصول ثابت تدوینی یا تبیینی. آنچه که در واقعیت و حقیقت ثابت است یا آن که به صورت تدوین در می‌آید «و المیزان» معیارها.

این مراحلی از رسالت است؛ پشت سر این می‌فرماید که «وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ». همۀ اینها جنبۀ مقدمی دارد، برای چه؟ برای اینکه مردم خودشان به پا خیزند، نه اینکه دیگری دستشان را بگیرد. این کیدهای نابالغ بشر که هنوز نمی‌توانند به پای خود راه بروند و به پای خود بایستند.

انسان‌ها همه راه می‌روند، همه با دو پا راه می‌روند، ولی انسان‌هایی هستند خفته، مرده‌های متحرك، خوابیده‌های راهرو یا آدم‌های گمراه که کمر خم کرده‌اند برای اینکه هر باری که به ایشان تحمیل می‌شود بکشند؛ بار گناه بکشند، بار اثقال بکشند، بار شهوات [بکشند]، بار ته مانده‌های نظامات منحط بشری را تحمل کنند. اینها آدم‌های [راستین] نیستند، اینها شبیه حیوان هستند، به اینها انسان نمی‌شود گفت. همان‌طوری که قامت انسان در ظاهر آراسته است و این امتیاز ظاهری او بر سایر حیوانات است، باید از حیث قوام روحی و فکری هم به پا بایستد. نماز هم برای همین است؛ نمی‌گوید مردم نماز بخوانند، یقرؤون یا یصلون نمی‌گوید بلکه «لِیقِیمُوا الصَّلَاةَ» همه‌اش «اقامه» است.

وقتی مسائل زندگی با معیارها روشن شد، مردم به قسط قیام می‌کنند؟

مسئلۀ مهم این است که انسان‌ها بتوانند بلند شوند، انسان‌هایی که زیر بندها و اصرها و اثقال خم شده‌اند، بتوانند روی پای خود بایستند. [که] چه بکنند؟ «بالقسط» این بالقسط هم ملازم با قیامشان است. «قسط» یعنی چه؟ قسط به نظر من غیر از عدل اجتماعی است. شاید عدل اجتماعی مرحله‌ای بعد از قسط باشد. مرحلۀ اول قسط است؛ قسط یعنی سهم هر کسی را به خودش دادن. الان هم در دهات ما گندمی را که قسمت می‌کنند یا میوه‌ای را که می‌دهند، می‌گویند: «قسطش را بهش داد». حالا مردم هم که همه قسطی شده‌اند و می‌دانند که قسط چیست. قسط یعنی سهم‌بندی واقعی؛ یعنی سهم هر کسی را به او بدهند، چه سهم معنوی‌اش و چه سهم استعدادی‌اش.

هرکسی هر استعدادی دارد، استعدادش را تربیت کنند، این سهم اوست. هرکسی هر موقعیت اجتماعی دارد سر جایش باشد، جابجا نشود. امیرالمؤمنین(ع) دربارۀ سرزمین جاهلیت میزانی می‌فرماید که این سرزمین جاهلیت است، عکس قسط است. وقتی بیان می‌کند، نمی‌گوید: سرزمینی که مردمش شترچران بودند، در خیمه زندگی می‌کردند [یا] پابرهنه بودند؛ نه اینها میزان نیست، می‌گوید: «عَالِمُها مُلْجَمٌ وَ جاهِلُها مُكْرَمٌ»[2] این سرزمین جاهلیت است. حال اگر عمارت‌ها و ساختمان‌ها و دستگاه‌های صنعتی و اتومبیل‌ها و همه چیز داشته باشند ولی اجتماعشان به این صورت باشد که عالم‌ها را دهنه بزنند که صدایشان درنیاید و جاهل‌ها کرسی‌های فرماندهی و رهبری اجتماع را به دست بگیرند، این سرزمین جاهلیت است، در هر جا که باشد، در هر زمانی معیار است.

«عَالِمُها مُلْجَمٌ وَ جاهِلُها مُكْرَمٌ» [می‌گویند] خفه شو! حرف نزن! پرونده برایت بسازند، زندانیت کنند. چرا؟ برای اینکه زبانش [گویا] است. ما که چیزی نداشتیم؛ ما نه اسلحه داشتیم و نه قشون داشتیم، یك عبا، یك عمامه، با یك جفت نعلین و یك ذره زبان. این یك ذره زبان را هم یك مقداری در می‌آوردیم، این را هم نمی‌توانند تحمل کنند؛ می‌گوینند این یك ذره را هم نباید دربیاوریم. این درست سرزمین جاهلیت است.

اما رجاله‌ها، آرتیست‌ها، رقاصه‌ها، همان‌هایی که خودتان همه را می‌شناسید، همه دستگاه‌های گویندگی، روزنامه، مجله، رادیو، تلویزیون، همه در دست آنها است، این سرزمین جاهلیت است. در مقابلش سرزمین اسلام است، نقطۀ مقابل جاهلیت و قسطی که قرآن می‌گوید همین است.

عالِم [باید در] جای خودش باشد تا بتواند علمش را نشر [داده] و برای مردم تبیین کند. آن کسی که عادل و صالح است، رهبریِ اجتماع شایستۀ اوست؛ نه هر دزد قالتاق و قاچاقچی. چنین کسی که در اجتماع منحط حاکم است، باید محکوم باشد، قسط این است. مرحلۀ دیگرش این است که آن کسی که کار می‌کند و زحمت می‌کشد به اندازۀ کار و کوشش از زندگی‌اش بهره‌مند باشد. نه یك عده‌ای کار بکنند و یك عده‌ای بخورند و عربده بکشند؛ در بانک‌ها جمع کنند و به خارج بفرستند و آن رسوایی که همه دیدید [به‌جا بگذارند].

«لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» نمی‌گوید یك طبقۀ مردم، یك قشر مردم، یك گروه مردم، یا پیروان انبیاء؛ می‌گوید: ناس. این هدف انبیاء است که همۀ مردم از جا بلند شوند. مردم خفته و مردم منحنی، همه مستقیم بشوند و همۀ مردم داعی به قسط باشند و طرفدار قسط باشند و عمل به قسط بکنند.

«لِیقُومَ النَّاسُ»، نمی‌گوید انبیاء دست اینها را بگیرند، [نمی‌گوید] «لِیقِیمُوهُم» و یا بلندشان کنند. بر اثر تبیین، روشن‌بینی، معیارهای اصیل، احکام و قوانین، در پی روشن شدن موازین زندگی وقتی که اینها برایشان تبیین شد، این امر خود به خود حاصل می‌شود. یعنی مردم قیام به قسط می‌کنند، مردم، ناس. این هدفی است که همۀ انبیاء داشتند و نمی‌گوید یك پیغمبر از ابتدای آدم تا نبوت خاتم بلکه همه، اولین هدفشان این بوده است، نه آخرین هدف و آخرین مطلب. این هدف برای اجتماع سالم است؛ اجتماعی که هر چیزی به جای خود و هر کسی به جای خود باشد و هر اندیشه و استعدادی قابلیت خود را نشان بدهد و هر کسی به اندازۀ عمل و اندیشه و ابتکارش در زندگی بهره‌مند باشد. عدل یك مرحلۀ دیگری است برای جامعه.

یاری کردن خدا، یاری کردن بنده خدا است

«وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ». این دعوت انبیاء است. این دعوت هماهنگی دارد؛ [هم] نیروی خدایی و حق پشتیبان این دعوت است و هم نیروی طبیعت. قدرتی که خدا در طبیعت ودیعه گذارده چیست؟ قدرت آهن. سلاح: «فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ». [در آهن] قدرت است، فلزی است، نشکن است. دشمن شکن است، [اما] خودش نشکن است. این معنی بأس شدید است و منافعی هم برای مردم دارد «وَلِیعْلَمَ اللَّهُ» این تبیین و آن هم آهن. تا چه نتیجه‌ای گرفته شود.

«وَلِیعْلَمَ اللَّهُ مَن ینصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیبِ» مردم وقتی که به این حد درآمدند و ایمان و نیروی باطن و تبیین زندگی، روشن بودن و شناخت همۀ جوانب و ابعاد زندگی و حیات و مسئولیت و تكیه بر قدرت به وجود آمد؛ آن وقت خدا به مردم می‌نگرد که در بین مردم چه کسانی هستند که خدا را یاری می‌کنند. بعد از این مقدمات است که خدا باید یاری بشود، یعنی خلق خدا یاری بشود چون خدا احتیاج به یاری ندارد. خدا را یاری کنند [یعنی بندۀ خدا را یاری کنند.]

«كَمَا قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ لِلْحَوَارِیینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَى اللَّهِ». اولین کلمه این بود که بیایید مرا یاری کنید در حرکت به طرف خدا. این آیه هم می‌گوید خدا را یاری کنند، [تا] خدا بداند. محقَّق باشد که چه کسی یاریش می‌کند و رسلش را یاری می‌کند. گرچه انبیاء هم نباشند، در غیبت انبیاء باشد. این منطق انبیاء است، روش انبیا است. «إن الله قَوِی الْعَزِیزُ».

این آیه‌ای است که ملاحظه می‌کنید که از کجا شروع و به چه مسئله‌ای ختم می‌شود و به اصطلاح امروزی‌ها، تز ما، ایدۀ ما، فکر ما و حرکت ما همین است: «قیام به قسط بعد از تبیین» و این تبیینی است که باید برای همه باشد. چون همه مسئولند؛ نه یك فرد و دو فرد، نه آن که اسمش را مسلمان گذاشته است. برای اینکه این دلخواه همۀ بشر است و همه دنبال همین هستند. مکتب‌هایی که درست می‌شود اصلش برای رسیدن به همین است؛ ولی بعد از پیاده کردن، بیچاره‌ها سرگیجه می‌گیرند. می‌بینند یك طرفش را درست انجام داده‌اند و مطلب از چند طرف دیگر درست نشده (مثلاً خواستند سهم مردم را به آنان بدهند دچار دیکتاتوری شدند، دچار استبداد شدند. در استبداد کارگری هم می‌گویند یك طبقه قیام کند؛ ولی در [قرآن] می‌گوید ناس باید قیام کنند. ناسی که با فطرت اصیل خودشان دنبال این مطلب هستند. خودشان به پا بایستند. «لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ  وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ».

امروز هم همین صدا است، همین ندا است، ندای انبیاء به گوش شما می‌رسد. به‌وسیلۀ خلفای انبیاء، پیروان انبیاء خدا را یاری می‌کنند. جامعه و مجتمعی که مطابق نظام خلقت و حکمت خدا است، این جوامع واژگون نبوده است که انسان‌ها، پاك، فطری، متحرك و متکامل به دنیا بیایند. بعد از چندی در یك نظام منحط و واژگون مسخ بشوند. انسان بیایند، حیوان از دنیا بروند. حیوانی که عمری بار برده و نفهمیده که چه کرده است؟ برای چه؟ برای که؟ چه می‌خواهد؟ ان‌شاءالله که حالا این طور نیست؛ ولی شما سابقاً می‌دیدید که در این خیابان‌ها چه خبر بود. از اکثر مردم، از هر کدام که می‌‌پرسیدی در زندگی چه می‌خواهی؟ چه گم کرده‌ای؟ می‌گفت: حالا بگذار بدوم، بعد فکرش را می‌کنم.نظام نبوت می‌گوید: بنشین تبین کن، بفهم، تفکر کن و دنبال تفكرت پیش برو. امیدواریم که ما ملت، ملت اسلام، با این قیام، با این نهضت، با این همبستگی به یاری خدا حرکت کنیم و به یاری انبیاء، مسئولیت خودمان را انجام دهیم.

خداوندا به همۀ ما توفیق انجام این رسالت را عنایت کن!

خداوند به همۀ ما توفیق وحدت و همبستگی عنایت کند!

آنهایی که در راه این رسالت، در راه قسط از ابتدای آدم(ع)، قیام آدم و هابیل و انبیاء و رسل تا پیغمبر خاتم(ص) و بعد از آن، میزان و قسط تعلیم کنند، مردم باید شیعیان آنان باشند. این خون‌هایی که ریخته شده همه در این راه است و چون در یاری خدا ریخته شده، خدا همان خون‌ها را ارج می‌گذارد و هیچ قطره‌ایش باطل نمی‌شود.

از آن خون‌هایی که در بدر و احد ریخته شد تا خون‌هایی که در بیابان کربلا روی زمین تفتیدۀ طَفّ ریخته شد! تا خون‌هایی که می‌بینیم در اطراف شهرها، جنگل‌ها و بیابان‌ها ریخته می‌شود. این امامزاده‌ها، این بزرگان، این شهدا تا بهشت زهرا، به دنبال همین رسالت‌اند و امیدواریم که خداوند به ما هم توفیق پیروی و قیام به قسط عنایت کند.

پروردگارا ما را از اشتباه، سرگردانی، تحیر در کارمان و  در وظیفۀ‌مان نجاتمان بده.

از آنچه که عنایت تو و رسل تو در آن است خدایا به ما بنمای.

پروردگارا حیله و تزویر و کید و سلاح و قدرت ظاهری دشمنان قسط و حق را به زبان خودشان برگردان!

مسلمانان را از کیدها و نقشه‌های شیطانی شرق و غرب و عوامل داخلی آنها آگاهی بده.

از این قیدها و کیدها نجاتمان ده!

گذشتگان ما را بیامرز!

علمای بزرگ، علمای مسئول و متعهد به خصوص مرجع عالی‌قدر ما را خداوندا مؤیدشان بدار!

پایان جلسه دوم//

 

جلسه سوم؛ پنجشنبه 30 آذرماه 1357

روش و هدف انبیاء

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلیَ السَراءِ وَ صَلَی اللهُ عَلیَ الرَسولِ البَشیرِ النَذِیرِ...اَبُوالقَاسِمِ مُحَمَد»

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ  وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ»

جنبه‌های نفیی و اثباتی انقلاب‌ها

...[3] و يك نوع جهش و حرکتی که برای ملت ایران و مسلمانان پیش آمده این نکته را عرض کردم. باز هم به برادران و خواهران و فرزندانم تذکر می‌دهم که حرکت، جهش، تحول و انقلاب برای هر ملتی و هر قومی باید بر مبنای فکر و تشخیص روشن هدف یا به اصطلاح روز ایدئولوژی باشد.

این روح انقلابی طوفانی که بر اثر آگاهی و رهبری قاطع و صریح مرجعیت عالم اسلام و عالم شیعه پیش آمده، نباید ما را غافل کند. به خصوص طبقۀ جوان ما را از تحقیق و تشخیص روشن و واضح هدف‌هایی که داریم و مبناهایی که داریم [باز دارد.] این حركت يك حركت نفیی و اثباتی است. مثل همان شعار است؛ یعنی در نقاب و پرتو همان شعار اولی اسلام است. کلمه «لااله الاالله» همان شعاری [است] که در میدان‌های مبارزه، در خیابان‌ها، بالای بام‌ها، از زبان مردم مسلمان به گوش همه رسید، غیر از گوش این کرهایی که به هیچ نحوی گوش شنوا نخواهند داشت «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ  وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ».

«لااله» کلمه نفی است، نفی هر فردی، هر طبقه‌ای، هر اندیشه‌ای و هر تخیلی که در مسیر حرکت انسانی باشد. در پی آن «الاالله» یعنی حاکمیت مطلق. مبدأ خير و حیات، حرکت و آفرینش و قدرت مطلق. در مرحلۀ مبارزۀ انبیاء و همۀ انقلاب‌های بشری، يك حركت نفیی [است] و يك حرکت اثباتی. حرکت نفیی برداشتن از سر راه اجتماع [است]، و قبل از اجتماع، از مغزها و فکرهایی که طاغوت‌ها و شيطان‌ها [در آن‌ها] جای گرفته‌اند!

این دو حرکت نمی‌تواند از هم مجزا باشد. این اصل اثباتی و ثبوتی است که می‌تواند انسان‌ها را جذب کند، بکشاند و مقدمۀ نفیی را با قاطعیت انسان‌ها از سر راه فکر، اندیشه‌ها و جوانب بردارد. بنابراین تظاهرات، شعارها، اعتصابات، درگیری‌ها همه انجام شده و امیدوارم به صورت قاطع‌تر، متشکل‌تر و عمیق‌تر ادامه پیدا کند و در عین حال باید مسائل ما برای خود مسلمان‌ها و مؤمنين به توحيد و نبوت و کتاب روشن باشد و بعد بتوانیم برای دیگران هم تبیین کنیم.

به همین مناسبت شاید بعضی از جوان‌های حساس و دردمند و آگاه ما این طور بیندیشند که در مسجد هم که جمع شده‌ایم باید شعار بدهیم، باید فریاد بکشیم! البته باید بکشید، مسجد جای فریاد است و «الله اکبر» فریاد اسلام است و روی این اصل چندان توجهی به بحث آرام و گفتگو نکنند ولی باید توجه بکنند. به همین مناسبت من این آیه را از سورۀ حدید انتخاب کردم. برای اینکه اولاً ببینیم روش انبیاء که به گواهی تاریخ، انقلابی‌ترین مردم دنیا بودند و هر انقلابی که در دنیا پیش آمده است، در پی انقلابات انبياء بوده است و یا منتسب به آن‌ها بوده و یا اگر منتسب هم نبوده از آن‌ها اقتباس کرده و به صورت دیگری درآورده‌اند. روش این سلسله مردم که در مَفصَل‌های تاریخی در زمان‌های مختلف برانگیخته می‌شدند، چه بوده؟ و هدف یا هدف‌های اینها که کامل آن همان اسلامی است که ما خودمان را به آن منتسب می‌دانیم و معتقدیم، چیست؟

در این آیه، يك قسمت بیان شخصیت انبیاء است که آن‌ها چه‎جور مردمی بودند؟ چه خصایصی داشتند که دیگران نداشتند؟ در بحث‌های فلسفی و کلامی راجع به انبیاء و وحی بسیار بحث کرده‌اند، ولی قرآن چطور ارائه می‌کند و دیگر اینکه هدف بعثت انبیاء یا لااقل یکی از هدف‌های اولیۀ آن چه بوده است؟

روش و هدف انبیاء چه بوده است؟

باز چون فاصله افتاده است و بعضی از آقایان، جوان‌ها و برادران و خواهران نبودند، من آیه را از سر می‌گیرم: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا» به اجمال عرض می‌کنم. «ارسال» که رسول هم از همین ماده است؛ رسالت هم از همین ماده است؛ به معنای رها شدن است. سنگی که رها می‌کنید در جهت طبیعی خودش حرکت می‌کند. این را می‌گویند «اَرسَلَهُ» يك چیزی که بازش می‌کنید، می‌گویند: «اَرسَلَهُ».

رُسُل این امتیاز را داشتند. اولین امتیازشان همان رسالت بوده، همان معنی رسول، یعنی مردمی که از همۀ وابستگی‌های درونی و بیرونی و از همۀ مطلقيات و مطلق‌هایی که عامۀ مردم گرفتارش هستند که هر چه می‌اندیشند، هر چه تصور می‌کنند، آنچه محيط به این‎ها تلقین می‌کند، مطلق و همگانی و شامل می‌دانند و محکوم تقاليد و محكوم آثار محیط خود و پیوندها و بستگی‌های محیط خود هستند.

این عده، مردم رها هستند؛ حالا چه‎جور رها می‌شوند؟ امتیاز استعدادی اینها چیست؟ آیا اینها استعداد است یا اینکه یك عنایت فاعلی از جانب خدا اینان را برمی‌گزیند؟ آن يك مسئله دیگر است. چون رها می‌شوند می‌توانند درست فکر کنند و درست بیندیشند. چون رها می‌شوند می‌توانند همان طوری که قرآن بیان کرده است، ثِقل‌ها، اِصرها، بندها و بارها را پاره کنند و به زمین بگذارند و همین نکته‌ای است که اینان مورد وحی واقع می‌شوند؛ چون مردمی هستند آزاد از تمام مسائل محدود و مکتبی و بینش‌های محدود اجتماعی. روی همین زمینه اینها به کسوت اولی انسانی تکیه دارند، به عقل فطری تکیه دارند. باز تأکید می‌کنم «عقل فطری»، عقل فطری غیر از عقل اکتسابی است.

عقل اکتسابی یعنی «آنچه از محیط گرفته است». این نمی‌تواند رهبری بکند بلکه در يك حد معینی می‌بیند. کسانی که در يك مكتب خاص، در يك علم محدود تربیت شوند با همان دریچۀ مخصوص و محدودیت می‌خواهند همۀ مسائل را حل کنند؛ فلاسفه در همان حدود فلسفه می‌خواهند مسائل را حل کنند و علمای قدیمه همین‌طور. مكتب‌هایی هم که از يك بعد می‌خواهند دنیا و مسائل آفرینش و مشکلات بشر را حل کنند. چون در يك بعد تقلیدی یا علمی واقع شده‌اند، موفقیت ندارند. اگر هم دارند در يك محدودۀ زمانی و در يك محيط خاصی است و یکی از گرفتاری‌های مهم بشر همین است که با دید و چهارچوب محدود زمان و مکان و شرایط و تقاليد و علوم و عقل اکتسابی‌اش می‌خواهد مسائل را حل بکند. انبیاء این‌طور نبودند؛ آنان از این‎هم رها بودند، عقل فطری آن‌ها در مقابل واقعیات جهان و خلقت و مسائل و مشکلات حیات واقع می‌شد و راه حل پیدا می‌کردند. شاید احتیاج به توضیح بیشتر داشته باشد؛ من چون بیشتر از این نه مجال دارم و نه حال، می‌خواهم [از این مقوله] بگذرم، شاید باز هم تکرار کنیم. این از مسائل اساسی بشر است و اگر همۀ زندگی کنونی ما هم نباشد، یک قسمت از آن همین است.

رسالت ملازم با بیّنه است

[در] «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا» هم کلمۀ ارسال هست و هم رُسُل. ارسال از طرف قوای مدبر جهانی وابسته به مبدأ قدرت که کلمۀ جمعی است. [در] «َارْسَلْنَا» طرف [سخن] رسل هستند، کار رسالت است. نیروی اینها در آغاز حرکت چیست؟ «بیّنات» است. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ» یعنی برای آگاه کردن مردم، برای تبیین کردن، جداکردن و روشن کردن مردم. اول خطاب به خود رسل است؛ يك انسانی که خودش را نشناخته، خودش را نمی‌تواند تبیین بکند: این چیست؟ حيوان است؟ شهوت است؟ شکم است؟ غرایز است؟

انسانی که خودش هست و همه چیز را برای خودش می‌خواهد، خودش چیست؟ آیا يك حيوان دو پایی است که اگر فقط به يك شكم و آخوری راضی شد، سرش را پایین می‌اندازد و می‌توان هر باری را به دوشش گذاشت؟ این يك موضوع دیگری است. این حیوان دو پا خود را هم نشناخته است. تبیین جهان، تبیین هدف خلقت و هدف حیات و زندگی بشری و کرامات و قدرت‌ها و براهین، این همه «بینات» است.

اصول قانون و معیارهای زندگی

بعد از بینات، «وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ» رسالت ملازم با بينه است. همه چیز باید برای رسول مُبيِّن باشد. پس از آن که رسول شد و مُبیِّن شد، باید دو سلاح معنوی و حیاتی و اجتماعی در دست داشته باشد؛ یعنی اصول قانون و معیارهای زندگی. «وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ» برای سنجش‌ها، ترازو به دست اینها می‌دهیم؛ چقدر حق در آن هست و چقدر باطل و سنجش مسائل زندگی ما در چه میزانی باید باشد.

«میزان» از وزن است؛ یعنی آن چیزی که اندازۀ اشیاء را معین می‌کند و «ترازو» هم مصداقی است از میزانِ اندازه‌گیری‌ها. همان‌طور که همۀ مردم وقتی میزانی نداشته باشند، اندازۀ عملشان و استعدادشان و مسئولیتشان را نمی‌شناسند و این یکی از ابتلائات مهم بشری است. «وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ».

هدف غایی رسالت، قیام مردم است

نتیجه و علت غایی ارسال رسل با بينات و میزان و کتاب چیست؟ «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». شما اگر در این تعبیر مقداری بیشتر دقیق بشوید، خیلی مسائل برای همۀ ما که الان در يك حالت تحولی و حرکتی هستیم حل خواهد شد. برای چه؟ برای اینکه مردم قیام کنند.

اولاً معلوم می‌شود مردمی که میزان ندارند، کتاب ندارند، اصول ندارند، نمی‌توانند قیام کنند؛ یعنی [برای] چه قیام کنند؟ همۀ مردم دو پا راه می‌روند؛ ولی دو پا هستند که واژگون راه می‌روند... دارند حرکت می‌کنند! یعنی آن چه حرکت می‌کند از شکم به پایین است، محرک‌شان محرک حیوانی است. طاغوت‌ها، قدرت‌های باطل، نظامات ضد انسان و ضد خلقت و ضد خلق، همین را می‌خواهند که از مردم فقط چند متر روده و معده و اسافل اعضایشان کار بکند، نه مغزشان! این اولین مسئله و تفاوت بین راه انبياء و طاغوت‌ها است که مردم حیوان باشند و سواری بدهند، نه اینکه قائم باشند و مستقیم راه بروند. «أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ».

این مسئله‌ای است که قرآن برای انسان‌ها مطرح می‌کند. آیا کسی که وارونه و واژگون حرکت می‌کند، راه هدایت دارد؟ یا کسانی که مستقیم و مستوی حرکت می‌کنند؟

«أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ» می‌گوییم هیچ‎کس این طور راه نمی‌رود، همه سر دو پا راه می‌روند، همه می‌گویند ما انسانیم؛ پس کیست که «مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ» راه می‌رود؟

با يك نظر دیگر می‌توان دید که بعضی دولّا راه می‌روند یا خوابیده‌اند یا نشسته یا هیچ راه نمی‌روند یا اگر هم راه می‌روند، چهار دست و پا و دولّا هستند. در واقع، به صورت دو پا است، به صورت انسان است، درونش مسخ شده است یا مسخ کرده شده است، نظامات باطل مسخش کرده است. يك مشت حیوان انسان‌نمایی که برای صد و پنجاه تومان چماق به دست می‌گیرند و برادر و خواهر خودشان را می‌کشند، آیا به کسی که این دستور را می‌دهد، می‌توان انسان خطاب کرد؟

دعوای سیاسی و اجتماعي يك مرحله دیگر است؛ امّا آدم بدبختی که این قدر خر و احمق شده است، دیگر ارزش انسانی ندارد، اگر هم توی سرش بزنید و بکشیدش يك حيوان را کشته‌اید. به کسی که برای صد و پنجاه تومان یا کمتر یا بیشتر خود را بفروشد، دیگر انسان نمی‌گویند. [با کشتن او] يك انسان از بین نرفته، بلکه یک حیوان از بین رفته؛ يك حيوان مزاحم، يك حيوان موذی. آیا چنین انسانی ارزش دارد یا انسانی که «يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»؟

ببینید تمام تزها، کتاب‌ها، مسائل فلسفی، مسائل اجتماعی، مسائل مکتبی، این مسئله‌ای که قرآن در این آیه مطرح می‌کند برای حرکت دادن انسان و انسان‌ها و شناخت انسان‌ها و راه انسان‌ها است. ببینید چنین کلمه‌ای پیدا می‌کنید؟ اگر همۀ قرآن هم نبود، مگر این یك آیه [در این مقوله بس نبود؟] ببینید مسئله را از کجا مطرح می‌کند.

«أَفَمَن» سؤال است؛ خودتان بروید فکر کنید ببینید خودتان چه‎جور هستید؟ آیا مُکبّيد؟ آیا سرتان در آخور شهوت و شکم است؟ يا سرتان در این عالم بلند است و مطابق نظامات، وظایف، هدف‌های انسانی است؟ این معنای قیام است.

«لِيَقُومَ النَّاسُ» نکته‌ای که هی تکرار شده است، باز هم تکرار می‌کنم. این جلسۀ سوم است که من این آیه را مطرح کرده‌ام؛ مردم قیام کنند. آیا اگر رهبر کشته شد یا مرد، شما باید متوقف بشوید؟ آیا باید سر جایتان بنشینید؟ یا مرتجعانه برگردید؟

این «انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ» این «انقلاب على اعقاب» انقلاب قهقرایی است. از کلمۀ «ارتجاعی» که امروز معمول شده است، خیلی جالب‌تر است. وقتی مردمی متکی به فکر باشند، متکی به عقیده باشند، متکی به تبیین باشند، متکی به معیار باشند، مسئولیت احساس بکنند، با رهبر حرکت می‌کنند؛ ولی نه به عنوان اینکه موت و حیات این رهبر و این شخصیت ملازم با حرکت یا توقف باشد. توجه می‌کنید؟ اگر مراجع دینی و مراجع سیاسی و حتی مرجعیت عالی که ما به وجودش افتخار می‌کنیم، حضرت آيت‌الله العظمی خمینی را می‌بینید که از میان مراجع تقلیدی که سابقۀ‌شان، سنشان از ایشان بیشتر بوده ولی ایشان امروزه مایۀ افتخار و رهبر يك حرکت انقلابی در متن عالم اسلام شيعه و همۀ خاورمیانه واقع شده‌اند؛ برای این است که دردهای مردم را درك می‌کند. یعنی زبان این مردم است، وجدان گویای این مردم است؛ برای اینکه رنج‌های مردم را و آن خواسته‌های فطری و درونی را که سال‌ها پوشیده و دور از انظار مانده بود، بیان می‌کند. بنابراین ما باید به این حقیقت و به این واقعیت دائماً ایمان داشته باشیم که متکی به خودمان هم باشیم و رهبریت هم البته لازم است.

چون مسئولید تشخیص هم باید بدهید

قرآن می‌گوید: «لِيَقُومَ النَّاسُ»، مردم خودشان به پا بایستند. برای تشکل اینها، برای سمت دادن اینها، احتیاج به رهبری است. مردم خودشان قیام کنند و رهبر سمت بدهد، جهت بدهد، فرماندهی بکند. بعد هم که می‌گوید «ناس» یعنی همۀ مردمی که این مسائل برایشان تبیین شده، نه يك قشر معین، نه يك طبقۀ معین، نه يك دستۀ معین بلکه مردم، تودۀ مردم، ناس؛ «لِيَقُومَ النَّاسُ» نه يك حزب خاصی!

در کشورهایی که علیه ظلم و ستم و جور و تبعیض و نظام طبقاتی یا هرچه می‌خواهی اسمش را بگذاری، حزبی [که] انقلاب می‌کند، متأسفانه وقتی که فاتح شدند اگر قبلاً يك ديكتاتور از يك طبقه ظالم حکومت می‌کرده و زور می‌گفته و دیکتاتوری می‌کرده، بعد دیکتاتوری حزبی سر کار می‌آید و باز يك مشكل جدید [به‌وجود می‌آید]. همان‌طوری‌که می‌بینید یکی از گرفتاری‌های کشورهای کمونیستی همین است که در آن کشورها طبقه سابق شستشو شد و رفت و مردم مقداری به آرمان‌هایشان رسیدند؛ ولی بعد می‌بینیم که خود حزب و جمعیت برای این جوامع بلایی شده است؛ ولی قرآن می‌گوید: همۀ «ناس» یعنی فرد فرد مسئوليد.

مطلب دیگر این است که چون فرد فرد مسئول و متعهدید، باید وظایف را تشخیص بدهید. آخر برادران و خواهران و فرزندان من، من از صبح تا غروب چقدر باید بنشینم و به يك‌يك جواب بگویم. به سرباز يك جواب بدهم، به خانم معلم یك جواب بگویم، به دانشگاهی يك جواب بگویم، آقا تکلیف ما چیست؟ آقا تکلیف ما چیست؟ آقا ما چه بکنیم؟ هدف مشخص است. پس چرا شما مردم این جور هستید؟ البته همۀ‌تان نیستید، اکثر این‎طورید.

آن خانم می‌آید و شرایط خاص خودش را می‌گوید؛ می‌گوید: من در این شرایط چه کار بکنم؟ آن بازاری‌ها یکی‌یکی می‌آیند و می‌گویند: ما چه کار بکنیم؟ باز کنیم؟ ببندیم؟ باز کنیم؟ ببندیم؟ اعتصابی‌ها یکی‌یکی می‌آیند و می‌گویند اعتصاب‌مان را چه‌جور انجام بدهیم؟ فرض کنید منِ بیمارِ ضعیف نه، شاید اگر يك وزارتخانه‌ای باشد می‌تواند جواب این مسائل را بگوید؟ خوب! خودتان باید فکر بکنید.

از صبح دم درِ منزل قطار می‌ایستند؛ من خودم هستم و زن و بچه‌ام. دائمأ سؤال، سؤال‌های مکرر می‌کنند؛ یا فلان آقا می‌آید، وقت خاص می‌خواهد و بعد هم می‌بینیم همان حرف‌های تکراری را می‌گوید. آقا اوضاع این جور است و شرایط فلان جور است باید چه کار کرد؟ چرا از من می‌پرسید؟ تو هم بگو ببینم چه کار باید کرد؟ آقا این مسئله این جور شده، خوب! تو هم يك فرد هستی، برو به دنبالش انجامش بده. مگر می‌شود همۀ بارها را روی دوش يك نفر گذاشت؟ این بار سنگینی است و این تحولی است که اگر فاتح شدید وضع خاورمیانه و عالم اسلام و این منطقه دگرگون خواهد شد و همه به حرکت درمی‌آیند و اگر خدای نخواسته غفلت کردید و شکست خوردید آن وقت خواهید دید که بعد به چه روزی می‌افتیم. امیدواریم که چنین روزی را خداوند برای ما پیش نیاورد.

وقتی که مرجع تقلید فتوا می‌دهد که باید اعتصاب باشد، وظیفه مأمورین، وظیفۀ نظامیان باید چه‎جور باشد؟ خوب معلوم است باید خودش تشخیص بدهد که در شرایطش چه‎جور باید عمل بکند. وظیفۀ معلمان چه باشد؟ وظیفۀ کارگران چه باشد؟ وظيفۀ وزارتخانه‌ها چه باشد؟ من از شما خواهش می‌کنم که مسائل بزرگ‌تر در پیش است و ما خیلی گرفتاریم. به آقایان و برادران و خواهران از طرف من بگویید که خودتان در انطباق سعی کنید. سعی کنید که خودکار و خودجوش باشید، متکی به خودتان باشید. به فرض آنکه من به همۀ مسائل برسم و همۀ مسائل را بگویم، مگر قابل حل است؟

همان‌طوری که در فقاهت ما حاکم شرع، رهبر دینی و رهبر نافذالحكم، حکم را بیان می‌کند، اما چگونگی پیاده کردنش به دست کسی است که خود را مسئول و موظف و مكلف می‌داند. [مثلاً] رهبر دینی [و] رهبر سیاسیِ امروز حکم می‌کند و صلاح در این است که مردم باید از کجا تا کجا پنجاه کیلومتر پیاده راه بروند؛ اما حالا اگر فلان آدم ضعیف است، ناتوان است، آن خانم بچه دارد و بچه‌اش گرسنه می‌ماند، آن یکی مریض است و گرفتاری دارد، باید این را هم از رهبر بپرسند که آقا من چون بچه شیر می‌دهم بروم با نروم؟ به آن پیرمردی که نمی‌تواند برود چه کند؟ خوب تو پنج کیلومتر از این راه را برو، تو سه کیلومترش را برو؛ نمی‌گوید همه حتماً پنجاه کیلومتر را بروند. می‌گوید: وظیفه این است، هدف تا آنجا رسیدن است، هر کس می‌تواند می‌رسد و آن که نمی‌تواند نمی‌رسد. «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»، «رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ».

باید کوشش کنیم تا همۀ قوای مادی، قوای روحی و قوای اجتماعی خودمان را در مسیر این نهضت قرار بدهیم. همۀ ما آمادۀ گرسنگی باشیم، همۀ ما آمادۀ سختی‌ها باشیم، «لَنَبدُوَنَکُم» این آزمایش است؛ همین خودش سازنده است. دستگاه منحوس حیله‌گر، هر روز یک بازی درمی‌آورد. کارمندان شرکت نفت می‌گویند: آقا نفت پارسال را هنوز در انبارها داریم، آیا این درست است؟ و به اندازۀ کفایت مصرف برای داخل کشور نفت می‌فرستیم. يك قسمتش را ارتشی‌ها می‌برند و قسمت دیگرش را هم نمی‌گذارند درست توزیع شود، بعد مردم را قطار وامی‌ایستاند تا این خبرنگاران خارجی بیایند و راه بروند و ببینند که مردم چه بیچاره شده‌اند و سر زمستان نفت ندارند و عدّه‌ای از مردم حریص هم، حوض‌های خود را از نفت پر می‌کنند؛ آخر این‌هم شد زندگی؟

این‌ها را برای مردم باید بیان کنید، این‌ها حیله‌گری است، این دست و پا زدن مذبوحانۀ این رژیم منحط است. رژیمی که خود را در معرض زوال می‌بیند به چماق متوسل می‌شود، به صف نفت متوسل می‌شود و به خواب و رؤیا متوسل می‌شود؛ اینها دلیل بر بدبختی رژیم است.

خوب شما باید در توزیع اینها شرکت کنید؛ اگر همسایه نفت ندارد به او نفت بدهید، مثل يك خانواده با هم زندگی کنید و دور هم جمع بشوید.

صفات فاسد و مفسد و تحمیلی و دیکتاتور و غارتگر و دزد که هر یک برای تأثیر گذاشتن به یکی از رژیم‌های دنیا کافی است، رژیم ما به تنهایی دارد. آنچه خوبان همه دارند رژیم ما به تنهایی دارد. این رژیم اگر تا به حال سعی کرده است که بین خانواده‌ها و پسر و پدر و دختر و مادر و همسایه و همسایه، کارمند و مدیرش و رئيسش تفرقه و دشمنی بیاندازد، ما باید این سلاح را از دست آن‌ها بگیریم. بگویيم ما يك خانوادۀ ایرانی هستیم و اگر غذا نرسید و نبود، غذا نمی‌خوریم. همه يك مورد غذا می‌خوریم. اگر من نان دارم و همسایه ندارد باید ایثار کنم؛ دیگر به پدر و مادر يك خانواده نمی‌گویند و نباید هم سفارش بکنند که وقتی بچه‌ات گرسنه شد، تو کمتر بخور، این یک امر طبیعی است. وقتی می‌بینی سفره‌ای پهن است و به همه نمی‌رسد، همه در يك اندازه کمتر با هم قسمت می‌کنند و می‌خورند و این همان است که اسلام می‌گوید و اگر چنین مردمی شدید، بدانید که خیلی مسائل را تحمل می‌کنید.

رهبر کسی است که قسط را اقامه بکند

باید آماده باشیم و هر چه ثروت داریم در این راه بگذاریم. اگر بازاری است و پولدار است باید امکانات خود را در این راه بگذارد؛ این مفصل تاریخ است، سرنوشت است، سرنوشت نسل ما است. گذشتگان ما اگر غفلت کردند و مورد نفرین ما واقع شدند و ما باید باجش را بدهیم، ما دیگر نباید کاری بکنیم که آیندگان به ما نفرین کنند و باید امامت را بشناسیم، رهبری را بفهمیم که چیست؟ رهبری همان است که می‌خواهد قسط را اقامه بكند و راه قسط را انتخاب بکند و برای معنای امام، علمای کلام و دیگر علمای اسلام که امام چه‎جور آدمی است؟ و چه صفاتی باید داشته باشد؟ چه خصایصی در امام هست؟ کتاب‌های بسیاری نوشته‌اند؛ آیا به او وحی می‌شود یا نمی‌شود؟ آیا معجزه دارد یا ندارد؟ عصمت در امام تا چه حدی شرط است؟

اکثر این توجيهات، تعبیرات، تعريف‌ها، تعریف‌های ذهنی در عصمت را باید داشته باشد؟ امام را من باید بشناسم، مردم باید بشناسند. چه می‌دانند که این عصمت دارد یا ندارد؟ از کجا می‌توانند بفهمند این تا چه حد عصمت دارد؟ اصلاً عصمت یعنی چه؟

حضرت سیدالشهدا(ع) که این روزها به نام اوست و ملت مسلمان قیامش را حادتر، صریح‌تر و قاطع‌تر بیان می‌کنند، وقتی که می‌خواهد از مکه به طرف کوفه حرکت کند و مسلم بن عقیل را برای اینکه پیغام امام را به اهل کوفه برساند و جواب اهل کوفه را بدهد به کوفه می‌فرستد؛ بعد از اینکه دستورات تشکیلاتی، دستورات تجمع و رهبری را به آن‌ها می‌دهد، در آخر و پایان آن چند جمله راجع به «امامت» می‌گوید. حالا ببینید که چه می‌گوید، سیدالشهدا(ع) در پایان نامه همان مسئلۀ قسط را که از جمله اوصاف امام است، بیان می‌کند و می‌فرماید: امام یعنی پیشوا، رهبر. به جان خودم (به مردم کوفه می گوید) امام نیست کسی مگر دارای این صفات باشد: «الا الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط، الدائن بدين الحق و الحابس نفسه على ذات الله».

واقعاً فدای چنین امامی که این جور امامت را برای مردم تبیین می‌کند. جان همه عالم به قربانش. می‌گوید مردم کوفه شما را به اشتباه انداخته‌اند؛ عبيدالله زیاد گفت من امامم، معاویه گفت من امامم. امام نیست مگر آن کسی که «الحاكم بالکتاب» است و نیز خودش هم محکوم کتاب است نه فوق کتاب؛ یعنی باید در متن قوانین الهی به مردم دستور بدهد نه يك فرد حاکم مطلق باشد.

«القائم بالقسط» آن کسی است که برای قسط قیام می‌کند. معنی قسط را هم در دو هفته گذشته عرض کردم. قسط غیر از کلمه عدل است. قسط یعنی حق هرکسی را به او دادن. اول شناختن حق هر فردی، هر گروهی، هر قشری، هر طبقه‌ای و یا هرچه تعبیر می‌کنید و بعد حق را به او دادن؛ چه حقوق مادی و نتیجۀ محبوب کار و عمل و اندیشه و حرکتش و چه در استعدادهای اجتماعی؛ یعنی هر کسی را به جای خود نشاندن.

این را می‌گویند يك «اجتماع قائم»، اجتماع مستقیم که اصلح و افضل و نزديك‌تر به خدا در رأس مخروطی در جلوی اجتماع باشد و افراد اجتماع بالطبع برحسب استعدادها و لياقت‌ها طبقه‌بندی بشوند، نه بر حسب عناوین، نه پول، نه ثروت، نه مواریث و پدر و مادرم کیست و خانواده‌ام کیست.

«اجتماع واژگون» برعکس این است. فاسدترین مردم، بی‌شرم‌ترین مردم، بی‌حیاترین، احمق‌ترین مردم باید در رأس واقع بشوند. این را می‌گویند واژگون. این را می‌گویند «مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ» [جامعه‌ای که در آن] عالم و فاضل و دانشمند و دانشگاهی و مردم فطری که با عقل فطری حرکت می‌کنند، همه باید محکوم و توسری خور باشند، این را می‌گویند اجتماع واژگون.

ما می‌خواهیم این اجتماع از واژگونی بیرون بیاید، هرکسی جای خودش را بگیرد و موقع خودش را بشناسد. «والله (يا العمري) ما الإمام الأ الحاكم بالكتاب القائم بالقسط الدائن بدین الحق الحابس نفسه على ذات الله تعالی.»

درود فراوان ما بر پیشگاه چنین رهبری که این‌جور امام را معرفی کرد و پای این امامت هم ایستاد، جان داد، سر داد، اسیر داد؛ ولی دستش را به سوی مردم پلید و جنایتکار دراز نکرد.

خداوند به ما توفیق هوشیاری، بینایی، شناخت مسائل، مسئوليت‌ها عنایت بکند. همۀ ملت ما و مردم ما را تأیید کند. پیروزی، وحدت و هدف‌گیری برای همۀ ما، این توفیق بزرگ دست بدهد و بتوانیم با همۀ مردم ایران با وحدت نظر، بدون اختلاف، بدون اختلافات گروهی و جمعیتی، با سلیقه‌های فردی یا وابستگی‌ها یا تعلقات، بتوانیم این مسئولیت بزرگ و عظیم تاریخی که خواه‌ناخواه به دوش ما گذاشته شده، به‌خوبی انجام بدهیم.

وفقكم الله. ایدکم الله، نصرکم الله!

خداوند همه شما را [موفق بدارد.]

والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته.

پایان جلسه سوم//

 

جلسۀ چهارم پنجشنبه 7 دی‌ماه 1357

حرکت ایثار و مقاومت

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. الحمدالله على السراء والضراء. الصلوه والسلام على جميع الأنبياء و المرسلين والقائمين بالقسط و الحافظين لحدودالله. سیّما على البشير النذير، الصادع بالأمر ابی القاسم محمد(ص)

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ  وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ»

این آیه که سومین یا چهارمین بار است که در این مسجد مورد بحث قرار گرفته، راه و هدف انبیاء و پیروان انبیاء را می‌نمایاند.

مکتب انبیاء برای حزب خاصی نیست

رُسُل یعنی آنهایی که از هر علاقه و علقه‌ای و وابستگی‌های فکری و اجتماعی و مکتب‌های خاص و تلقين‌ها و تراوش‌های محیطی آزاد و رها شده‌اند و چون از همین ابعاد محدود‌کننده که همۀ افراد و جوامع بشری گرفتار هستند، آزاد و رها هستند، رُسُل‌اند. از این جهت با عقل آزاد فطری، مورد الهام و وحی الهی هستند. این سر وحی و راز وحی الهی است که مخصوص انبیاء است و با این وحی همۀ ابعاد زندگی و حیات و مسئوليت‌ها برای آنها تبیین می‌شود: «بِالْبَيِّنَاتِ».

پس از این شناخت و تبیین در مسئلۀ حیات و آفرینش و شناخت انسان، اصول احکام و مسئولیت‌ها و وظایف و معیارهای زندگی مشخص و نازل می‌شود: « وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ». همۀ این‌ها برای چه مقصود و برای چه هدف حیاتی انسانی است؟

«لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» برای این است که مردم به قسط قیام کنند. همان‌طوری که قبلاً عرض کردم، همۀ مردم، خلق، انسان، ناس، نه يك گروه، نه يك فرد، نه يك جمعیت، انسان از جهت خصایص انسانی‌اش و مسئولیت‌هایی که احساس می‌کند، از این جهت که موجود زنده‌ای است که از غرایز حیوانی تحول و تکامل یافته، شرقی باشد، غربی باشد، عالم، غیرعالم، در هر موضعی از مواضع اجتماع باشد، همه، «لِيَقُومَ النَّاسُ» [قیام می‎کنند]. آن‎هم نه اینکه آنها را به قیام وادارد بلکه بر اثر تبیین انبیاء و ارائۀ کتاب و میزان فرد فرد مردم برای «قسط» قیام می‌کنند. هر فردی مسئولیت و هدف‌های زندگانی را بشناسد و برای انجام این مسئولیت که «قسط» باشد قيام می‌کند.

از این روی ما باید بدانیم که مکتب انبیاء که مکمل و متمم آن مکتب اسلام است، يك گروه، يك فرد، يك جمعيت یا يك حزب نیست و حزب خاصی ندارد. هر فردی که از جهت مسئولیت انسانی خود و روابطی که با دیگران دارد و مسئولیتی که از جهت هدف‌های عالی و تکاملی انسان دارد و این اصول را شناخته و باور کرده باشد، این انسان جزء این حزب است. نه مانند مجامع شرق و غرب دنیا که در آنها یك حزب، دو حزب چپ یا راست یا میانه‌رو، مسئولیت بپذیرند؛ چون یك حزب و يك گروه، خواه و ناخواه افرادی خاص و در يك محدودۀ معینی هستند و می‌خواهند حرکت و فکر و ایدئولوژی خود را پیاده کنند.

این خاصیت فرد و حزب است که پس از پیروزی، خود را قائد و حاکم بر دیگران می‌پندارد و همان‌طوری که می‌بینیم و می‌دانیم و در تاریخ می‌خوانیم و امروز هم مشهود است، پس از اندکی آن حزب به جای يك فرد یا يك گروه خاص، سلطه و قدرت می‌یابد و تودۀ مردم که باید از هر جهت آزاد و مسئول باشند، محکوم حزب می‌گردند. یعنی دیکتاتوری حزبی چنانکه در دنیا بوده است.

به این جهت به‌خصوص جوان‌ها باید به این مطلب توجه کنند که اسلام حزب خاص ندارد بلکه کسی که این اصول را که انبیاء و اسلام بیان کرده‌اند، وقتی با آزادی عقیده، آزادی فکر و آزادی تفکر، شناخت و ایمان آورد و مسئول شد، این فرد خود به خود جزء چنین حزبی خواهد بود. به این جهت، قرآن دو حزب بیشتر ندارد: حزب‌الله و حزب‌الشيطان و حد وسط ندارد و اولین کتابی که در دنیا مسئلۀ حزب را مطرح کرده است، قرآن است: «أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». در مقابل حزب‌الله، حزب‌الشیطان است. حزب‌الله آنهایی هستند که خودشان و وجود و فکر و عملشان در راه خداست. از خداست «من الله و الي الله» به سوی کمال مطلق، قدرت مطلق و حیات مطلق در حرکت است.

انسان استعدادی غیرمتناهی است و حرکتش به سوی کمال است و فعلیت استعدادها هم غیرمتناهی است. آن غیرمتناهی که مبدأ قدرت و حیات و علم و اراده است، آن را در زبان عربی «الله» می‌گوییم و در زبان فارسی «خدا» است و در هر زبانی کلمه‌ای همان که بشر جویای آن است.

در مقابل حزب‌الله، حزب‌الشيطان است. آنهایی که محکوم هواهای نفس خودشان هستند، محکوم تخیلات خودشان هستند، دنبال آرزوهای محدودند، قدرت طلبند، دنبال شهوات فردی یا گروهی هستند. به هر صورت، به هر عنوان و تحت هر تابلویی از نظر اسلام «حزب‌الشيطان» است.

 در جامعۀ «قسط» جایی برای جزمیت نیست

این خلاصۀ منطق همۀ انبيا است. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا» و هدف انبياء هم البته هدف آغازی است نه هدف نهایی؛ یعنی «جامعۀ قسط» به همان معنایی که گفتم. هر فردی در این جامعه بذری است که باید وسيلۀ رشد و بروز استعدادهای او در این جامعه فراهم شود و همین‌طور میدان عمل صحیح و سالم برای هر فردی باز باشد و نتایج عمل فکری و جوارحی هر فردی به خودش برگردد؛ یعنی مالك عمل خودش باشد، یعنی نه استثمار، نه استعمار نه استحمار، بلکه همه انسان باشند. این معنای جامعۀ قسطی است که قرآن بیان می‌کند و این مسئله، برای دنیای امروز مبهم مانده است. حتی برای مسلمان‌های ما، جوانان ما، که یا به چپ و راست منحرف می‌شوند و یا مكتب‌ها و ایدئولوژی‌هایی که تهیه می‌کنند، التقاطی است. مقداری از اسلام، مقداری از کمونیسم و مقداری از جاهای دیگر و بعد این را به عنوان مکتب مترقی ارائه می‌دهند.

مکتب‌هایی که به حسب اوضاع و شرایط زمان ارائه شده است، نه برای همۀ بشر است و نه برای همیشه. مكتب‌هایی که در يك برهۀ زمان افرادی به هر نیتی ایجاد کرده‌اند؛ چون مدت زمانی می‌گذرد و زمان ایجادکنندگان مکتب سپری می‌شود، دنباله‌روهای مکتب باقی می‌مانند و حالت جمود و دگمی که از بدترین خواص انسان است به وجود می‌آید و چون انسان دگم باشد و در دین نیز دگم باشد، این انسان شخصیت انسانی‌اش را کشته است. چه خاصیت انسان تحول و تکامل و تحقیق و تفکر و شك و يقين و پیشرفت است. هر مذهبی و مکتبی که بشر را در محدودۀ خودش نگه دارد و آزادی فکر و اندیشه را از او بگیرد و محدودش کند، این مکتب ضدبشر است. آن مکتبی مکتب انسانیت و بشریت است که به همه در فکر کردن در خارج از محدودۀ مذهب و مکتب آزادی بدهد. این «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» است. این هدف انبیاء است با «ليقوم» و با کلمۀ «قسط» به معنای صحیح آن.

حرکت ما اسلامی است نه اسلامی - ملی و نه چیز دیگر

من این را تکرار می‌کنم، برای اینکه این حرکت اسلامی که به خصوص در کشور ما پیش آمده است، دنیایی را متوجه کرده که این چه جور حرکتی است؟ چه مکتبی است؟ حتی جاسوسان زبردست شرق و غرب هنوز نمی‌توانند تحلیل درستی از این حرکت ما بکنند، مخبرین جراید گیج‌اند؛ وقتی می‌پرسند این حرکت اسلامی چیست؟ این مکتب چیست؟ جمهوریت اسلامی یعنی چه؟ قیاس می‌کنند با اسلامی که در بعضی از کشورهای عقب مانده وجود دارد. اسلامی که در آن يك حزب یك جمعیت، يك گروه، آن‌هم به طور وراثت، همۀ سرمایه‌ها را به دست گرفته‌اند و از اسلام آن قدرش را اجرا می‌کنند که دست دزد چند درهمی را می‌برند؛ ولی خود دزدهایی هستند که اموال مردم را همه جور می‌برند و به کشورهای خارج می‌فرستند و شهواتی که خودتان بهتر می‌دانید و من نمی‌خواهم اسم ببرم، مرتکب می‌شوند.

گاهی هم با مکتب‌های چپ و راست دنيا مقایسه می‌کنند. نه، اعلام کنید که مکتب ما اسلام محض است. نهضت ما اسلام خالص است و هیچ التقاطی ندارد؛ چون در سال‌های پیش، مکتب‌های التقاطی در حرکت‌ها و نهضت‌های ایران وارد شد، نهضت را عقب برد یا به نهضت ضربه زد.

نهضت مشروطیت اسلامی بود، عده‌ای از غرب‌زده‌هایی که می‌شناسید و تا این اواخر سرقفلی زمان مشروطیت را می‌خوردند، آمدند و مسائل غربی را مطرح ساختند. یکی از ایشان افتخار می‌کرد که ما وقتی تمدن پیشرفته خواهیم داشت که سر تا پا اروپایی و غربی بشویم و چپ نیز همین ادعا را می‌کند. ما باید سر تا پا افکار آنها را قبول بکنیم.

نه، نهضت ما اسلامی خالص است. بلی، هنوز اسلام میان خرافات و اوهام و کج‌روی‌ها و انطباقات باطل و تحت تأثیر افکار فلاسفه و ملیت‌هایی که در خلال تاریخ به وجود آمده‌اند، واقع شده و هنوز آن‌طوری که باید و شاید برای اکثر مسلمانان، خصوصاً برای جوانان ما، تبیین نشده است. این امر را قبول داریم ولی در ضمن همین حرکت باید تبیین بشود.

این تار عنکبوت‌هایی که از اسرائیلیات و دیگر مسائل کلامی و فلسفی و حتی در بعضی موارد برخی از مسائل فقهی در تفاسیر و حقایق قرآن پیچیده شده، از بین برود و از میان آنها نص قرآن با صراحت تمام و آیات قرآن و سنت پیغمبر(ص) و روش ائمۀ معصومین ما باید نشان داده بشود. حتی باید بدانند اسلام و این حرکت اسلامی ما ملی هم نیست؛ هر چند که ملیت در اسلام محترم است، اسم این حرکت را ملی-اسلامی هم نباید گذاشت. اسلام دین جهانی است و نهضت اسلامی خالص.

قيام به قسط هماهنگی با جهان آفرینش است

و چون حرکتی خالص است ما امیدواریم با این هوشیاری، با این آگاهی، با این جهش ناگهانی که در طبقۀ جوان ما پیش آمده، این موج در همه کشورهای اسلامی و در همۀ اجتماعاتی که در انحراف به سر می‌برند و به اسم اسلام در زیر سلطۀ قدرت‌هایی هستند، پیش برود؛ از این جهت، مرزبندی هم نباید بکنیم. «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» اول آنهایی که این برنامه، این تبیین، این میزان، این کتاب را می‌پذیرند و بعد هم دیگر بشر و مردمی که امروز دچار سرگشتگی و تحیر شده‌اند و راه نجات به روی دنیا بسته شده است [را شامل می‌شود.] به یاری خدا و با شناخت این مکتب و با مقاومتی که ملت ما نشان خواهند داد، امیدواریم یك تحول عظیم تاریخی برای ما پیش بیاید که در نتیجه بتوانیم دنیای سرگردان را هم نجات بدهیم.

«لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». قسط همان حقیقت و همان واقعیتی است که هماهنگی با دستگاه وجود و عالم کون است. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ». خدا، قوای جهان، مدیران عالم و کسانی که صاحب علم و بینش‌اند، همه قیام به قسط می‌کنند؛ قائم به قسط هستند. قیام به قسط هماهنگی با جهان آفرینش است که در جهان آفرینش هر کره و هر ذره، هر بزرگ و هر كوچك و هر مظهری و پدیده‌ای از پدیده‌های جهان، جای خودش را اشغال کرده است. قدرتمندها و کرات بزرگ به جهت اینکه قوی‌ترند هیچ وقت کرات كوچك را نمی‌بلعند بلکه آنها را در مدار خودشان می‌گردانند.

از ذرات عالم گرفته تا کرات و کهکشان‌ها، همه قائم به قسط‌ند و قيام به قسط یعنی انسان‌ها و همۀ بشر با عالم خلقت هماهنگ‌اند واین آن چیزی است که قرآن ارائه می‌دهد. «وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ  فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ»، از میان هر امتی کسی که صاحب رسالتی است، برانگیخته می‌شود و وقتی که چنین شخصیتی برانگیخته شد، بین مردم قضاوت و حکومت به قسط خواهد شد و به هیچ فردی ظلم نخواهد شد.

شرط اصلی امامت و رهبری

امانتی که ما شیعه بدان معتقد هستيم، عالی‌ترین تعریفش همین قيام به قسط است که هفتۀ گذشته عرض کردم وقتی که نماینده‌های اهل کوفه به خدمت سيدالشهداء حسين بن علی علیه السلام آمدند و دعوت کردند، خودشان هم نمی‌دانستند که چه می‌خواهند و چه مطلوبی دارند؛ فقط همان‌قدر معتقد بودند که رهبری و خلافت حقیقی اسلام با این نوادۀ عزیز و بزرگوار پیغمبر است. از طرف دیگر، ظلم و فشار عمال معاویه و یزید مردم را به جان آورده بود. بعد از مرگ معاویه نامه‌هایی برای رفع ظلم فرستادند و استمدادهایی کردند ولی امامت را درست تشخیص نمی‌دادند.

وقتی که دو نمایندۀ امام به نام‌های هانی و سعید آمدند و نامه‌های گروه‌های مختلف کوفی را که از احزاب گوناگونی تشکیل شده بودند و از قبایل مختلف بودند، آوردند. امام تصمیم گرفت که نمایندۀ مخصوص خود، مسلم بن عقیل صلوات الله علیه را برای تشکیل و تجهیز قوای مردم بفرستد و در آخرین نامه چنین می‌فرماید: «فلعمري ما الإمام إلا الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط، الدائن بدين الحق، الحابس نفسه علی ذات الله».

در همۀ کتاب‌هایی که از امامت تعریف می‌کنند و شیعه این امتیاز را دارد که معتقد به امامت است؛ «یعنی رشتۀ نبوت و رسالت در دنيا قطع نشده باقی مانده است»، ما چنین تعریفی نمی‌یابیم. متأسفانه در کتاب‌های کلامی و فلسفی و نه در تعریف‌هایی که دیگر علمای اسلامی کرده‌اند، چنین تعریفی نیست. آیا بالاتر و جامع‌تر و زنده‌تر از این تعریف، تعریفی هست؟

تعریف به عصمت بسیار خوب، عصمت یعنی چه؟ بعد بحث دربارۀ عصمت باز باید تعریف بشود. ولی امام خودش تعریف می‌کند آن امامی که دنبال این تعریف حرکت می‌کند...[4]

... در بشر هم به‎صورت قوانین تشریعی درآمده و این قوانین تشریعی به وسیلۀ وحی به صورت این کتاب درآمده است. همان خدایی که حاکمیت تکوینی بر عالم دارد و انسان هم جزئی از این عالم است و باید حاکمیت تشریعی داشته باشد.

قوانینی که بشر وضع می‌کند، هرقدر هم رسا و بشری و انسانی باشد، نمی‌تواند از يك طرفی بودن و یك جهتی بودن منافع حزب، یك جمعیت، يك گروه، يك ملت چشم‌پوشی کند و در این قوانین خواه و ناخواه جهت‌گیری خاص هست و حاکمیت خاص برای يك طبقه یا يك گروه بر دیگران، اگر ارادۀ فردی نباشد به صورت قوانین درمی‌آید و همان اراده‌های فردی و گروهی به صورت قوانین بر بشر حاکمیت پیدا می‌کند.

اسلام این را نفی می‌کند، یعنی هیچ بشری حق حاکمیت بر بشر دیگر ندارد و حاکمیت فقط از [آن] خداست و حاکمیت خدا همین قوانین است که به وسیلۀ قرآن و اصول و سنت به مردم ارائه شده است. (صلواتی ختم کنید.)

«ما الامام» هیچ کسی امام و پیشوا نیست. هیچ فردی امام و پیشوا نیست مگر کسی که دارای چنین خصایصی باشد: «الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط» که به پا بایستد برای اینکه حق هر فرد انسانی را به او برساند و هیچ تبعیضی بین مردم نباشد و هر کسی در اجتماع، جا و محل و موضعی که دارد اشغال کند. «الدائن بدين الله» آن کسی که خود را مدیون هیچ‎کس نمی‌داند و هیچ توقع و انتظاری هم از مردم ندارد؛ فقط خود را مدیون خدا می‌داند و متعهد به دین خدا است نه دیگران.

در آخر می‌فرماید: «الحابس نفسه علي ذات الله تعالی»، ما می‌توانیم این جمله را چنین تعریف کنیم: آن کسی که خودش را، نفسش را از هر انگیزه‌ای بر کنار داشته باشد و هیچ انگیزۀ شخصی و فردی، شهوی و مربوط به هوی‌ها، جز ارادۀ خدا در او نیست. خودش را در ارادۀ خدا حبس کرده. یعنی یك انسان متعالی است که هیچ چیزی در او و بر او سلطه‌ای ندارد و او را برنمی‌انگیزد. کلامش، سخنش، قدمش، فکرش، اندیشه‌اش، حرکتش فقط در جهت تعالی و جهت الهی است. «الحابس نفسه على ذات الله.»

خواست این حرکت چیست؟

این آن حرکتی است که ما باید بدانیم و بفهمیم. در این هیجان مبارزه و در برابر این همه شایعات و زد و خورد فکری که در بین جوان‌های ما است و در مبارزۀ حادی که بدان کشیده شدیم و کشانده شدیم و باید هم به این مبارزۀ تاریخی کشانده بشویم، آیا نباید این امر را بفهميم؟ ندانیم که چه می‌کنیم؟ چه می‌خواهیم؟ چه می‌گویيم؟ آیا آنچه می‌خواهیم به دنیا اعلام نکنیم؟ در این دنیای درهم و برهم، دنیای پر از غوغا، ما ایرانی‌ها با آن سوابق فرهنگی، با آن رشتۀ ارتباط با نبوت و با این مرجعیت قاطع ندانیم که مطلب ما چیست؟ هدف ما چیست؟

«لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» امامت، دنباله رشتۀ امامت هر فردی که دارای این خصایص شد. همان‌طوری که در مرجعیت تقليد ما عدالت، نبودن هوی و هوس، نبودن شهوات و انگیزه‌های دیگر در رأی فتوی، شرط است، در رهبری مردم که بالاتر از مسائل فتوایی است، باید از شرایط امام باشد و این‌ها را باید خود مردم تشخیص بدهند.

برادران و خواهران و فرزندان عزیزم، بدین جهت است که من نتیجه گرفتم که باید فرد فرد تشخیص بدهید که چه می‌کنید. فرد فرد جوابگوی سؤال‌های خودتان باشید. نه هر فردی، هر زنی، هر مردی، هر دختری، هر دانشجویی فرد فرد به من مراجعه کند که من چه کار باید بکنم؟ مهم‌ترین مسئله این است که با هم بنشینید خودتان، خودتان را جلو بیرید و از من یا از دیگری تعبداً نپذیرید، بلکه با مقیاس‌ها و موازینی که قرآن معین کرده است راه خود را خوب تشخیص بدهید، بحمدالله مقاومت هم کردید و پایداری هم می‌کنید. ما این همه شهید داده‌ایم، هرروز هم می‌دهیم. اول باید این مسئله فکری و اعتقادی و مسیر و هدف ما برای خودمان روشن باشد تا بتوانیم برای دیگران تبیین کنیم.

این مطلبی است از نص قرآن که از خودم هیچ اضافه نکردم جز آنکه جمله‌ها را برای شما ترجمه کردم. قرآنی که سند دین ما است و سند صحت نبوت همه انبیا است. چند روز قبل که عده‌ای از نمایندگان جامعۀ جوان‌های یهودی آمده بودند، به آنها گفتم: اگر شماها منصفانه به رسالت انبیای بنی‌اسرائیل معتقدید و همین‌طور مسیحیان، اگر ما قرآن را از میان برداریم و بپرسیم نبوت چیست؟ موسی(ع) کیست؟ چه کسی بوده؟ چه چهره‌ای داشته؟ اگر بخواهیم از تورات موسی(ع) را بشناسیم یا دیگر انبیای بنی‌اسرائیل را که قرآن به آنان احترام می‌گذارد و تصدیق می‌کند و یا مسیح(ع) را از قرآن برداریم و بخواهیم از انجيل‌ها مسیح(ع) را بشناسیم، برای مسیح(ع) چه می‌ماند؟ مطالعه کنید ببینید چقدر چهره‌های متضاد و مبهم و گرفتار اوهام شده از مسیح(ع) و موسى(ع) و انبیای بنی‌اسرائیل در میان این نوشته‌های انحرافی تورات و انجیل ترسیم شده است. این عظمت قرآن است که چهرۀ انبیاء را نشان می‌دهد و می‌گوید انبیاء برای چه بوده‌اند «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».

«ناس» برای نژاد اسرائیل نبوده، برای يك عده بشر خاص نبوده بلکه برای توده‌های مردم بوده است و برای هماهنگ کردن بشر با نظام آفرینش بوده است: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».

اگر قرآن را برداریم از نبوت چه می‌ماند؟ این است که هر چه علم پیش می‌رود، ما می‌بینیم که این سند محکم الهی ما جلوتر است. این بزرگترین دلیل اعجاز قرآن است. هزار و سیصد سال است که علومی آمده و مسلماتی در بین فلاسفه بوده و فکرهایی آمده است و بحث‌هایی شده، مخالف قرآن هم بوده ولی باز می‌بینیم قرآن در میان این بحث‌های ارسطویی و سقراطی و دموقراطي [دموکریتی] و دیگران و ابوعلی سینایی و دیگران، چهرۀ دیگری نشان داده که مافوق این‌ها است. هنوز هم با وجود این خدشه‌ها، این همه اشکال‌تراشی‌ها، می‌بینیم قرآن این کتاب عظیم ما، این وحی‌ای که آیاتش اگر درست خوانده شود و با گوش‌های باز شنیده بشود انسان را می‌لرزاند و از جا می‌کند. «لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّه».

ولی این قرآن را ما دفن کردیم. به قبرستان‌ها بردیم. در خانه‌ها برای تبرك، برای قسم دروغ بردیم، برای اینکه رئیس دولت، رئیس حکومت در مجلس به آن قسم بخورد که من به قانون اساسی عمل می‌کنم، بعد هم همۀ قانون اساسی را زیر پا بگذارد. حالا هم می‌گوید ما می‌خواهیم به قانون اساسی عمل کنیم؛ درحالی‌که پنجاه سال است که همین قانون اساسی خرد شده، له شده، پایمال شده است. همین‌هایی که قانون اساسی را پایمال کرده‌اند، باز دعوت به قانون اساسی می‌کنند. برای چه؟ چه کسی را می‌خواهند فریب بدهند؟ کدام مردم را می‌خواهند فریب بدهند؟ آیا باز هم این مردمی که این همه کشته می‌دهند، فریب این حرف‌ها را می‌خورند؟ و آن هم هر روز یک بازی و هر روز يك حيله؟

 پیام این حرکت ایثار است و مقاومت

برادران و خواهران، این پیام ما است، به همه برسانید؛ ما در مبارزۀ حاد هستیم. در مبارزۀ سرنوشت‌ساز هستیم، تنگناها و کمبودها و ترس و وحشت‌هایی که به طور مصنوعی ایجاد می‌کنند و همین‌طور سرما و [کمبود] نفت و نان، نباید ما را بترساند و از پای دربیاورد. البته نخواهند توانست که بترسانند.

شماها همه هشیار شده‌اید و بیدار شده‌اید. الحمدلله بعد از سی‎سال و چهل‎سال که من ضعیف برحسب قوای خود توانستم سعی کنم که چهرۀ قرآن را به جوانان نشان بدهم، امیدوار بودم که سال‌ها بعد از مردنم چنین نهضتی ملاحظه شود. حالا می‌بینم اصلاً چهره‌ها عوض شده، همین جوانانی که در این خیابان‌ها دنبال سینماهای کثیف استعماری و مراکز فساد و زن و مرد و دختر و پسر بودند، حالا می‌بینیم مثل اینکه اصلاً غریزه ندارند، مشت‌ها را گره کرده در مقابل استعمار و استبداد جلاد داخلی، در مقابل این همه توپ و تانك ایستاده‌اند.

من دیروز به تشییع جنازۀ این جوان استاد دانشگاه (منظور استاد کامران نجات‌اللهی است) رفته بودم. ببینید پستی و پلیدی و انحطاط به چه حدی رسیده است. آخر از این‌ها بپرسید مگر شما احمق شده‌اید و از این کار چه استفاده کردید که یک جوان بیست‌وهفت ساله دانشگاهی را که همیشه شاگرد اول بوده و ملت این همه برایش خرج کرده است، چون می‌آید تا نفسی بکشد، از پشت دیوار ترورش می‌کنید. بدبخت‌ها، دیوانه‌ها، جلادها، خجالت بکشید، حیا کنید، شرم کنید.

بعد از آن با این همه توپ و تانك‌هایی که از پول این ملت خریداری شده است به خیابان‌ها می‌آیند. روزی این توهم برای ما پیش آمده بود که آخر با چه کسی سر جنگ دارند که این همه اسلحه می‌خرند. شما که می‌گویید روابط ما با شرق و غرب صمیمانه است، با کشور عظیم روسیه روابط حسنه داریم، با آمریکا هم معلوم است که رابطه نیست، حاکمیت و محکومیت است، مزدوری است و چهار تا عرب هم که کاری با ما ندارند. دور و بر ما، این مرز عراقمان است، با آنها هم که روابط حسنه است، این طرف هم که پاکستان و افغانستان است و با آنها همکاری نداریم. من همواره تعجب می‌کردم که هر سال یك سبد ژنرال بیرون ریختن و این همه توپ و تانك و آخرین سلاح‌ها را خریدن برای چیست؟ حالا معلوم شد که برای همین ملت بوده، این ملت مظلوم، این ملتی که حقش را می‌خواهد.

حالا هم مسئولین مسئلۀ نفت را پیش کشیده‌اند که مردم بروند و پیت‌ها را به دست بگیرند. نشان بدهند بعضی از مستضعفین هم هی غر بزنند. اگر سن شما مقتضی نیست این دید عینی من است. مشهود من است که در شهریور بیست چه به سر ما آوردند؟ همین متفقین عزیزمان (!) که با رضاشاه ساخت و پاخت داشتند، وقتی که از دو طرف خاك ما را اشغال کردند و راه آهنی که ساخته شده بود و بعضی از رجال سیاسی (منظور مرحوم مدرس و مرحوم مصدق است) با حسن نیت می‌گفتند این راه آهن شمال و جنوب مال ما نیست، مال جنگ‌هایی است که این‌ها با هم دارند و می‌خواهند از آن استفاده کنند و برای رفاه این ملت ساخته نشده است، دیدید که چطور اشغال شد و به صورت يك آهن‌پاره‌ای درآمد و بعد از جنگ تمام جاده‌های ما را اشغال کردند و بعد هم خواروبار ما را بردند. از گندم‌هایی که با حشرات و شن و آشغال همراه بود، از ته سیلو می‌آوردند و نان می‌پختند و صف‌هایی ایجاد می‌کردند و صف سیلوی نان برای گرفتن نان سیلو گاهی بیشتر از این صف‌های نفت می‌شد و این ملت ما بود که صدمۀ این کارها را دیدند.

بلی این را به چشم خودم دیدم. وقتی به این ملت خبر رسید که در حال جنگ است و دو نیروی عظیم از دو طرف به میهن او حمله کرده و مردم در صف سیلو برای يك نان سیلو ایستاده، وقتی گفتند رضاخان از اینجا رفته است، همه به هم تبريك گفتند.

این ملت چنین‌اند؛ این ملت زجردیده حاضرند گرسنگی بخورند، اعلام کنید، کمک کنید و به این صف‌ها بفهمانید که یا ما نفت داریم یا نداریم. اگر نفت نیست چرا در صف می‌ایستید؟ بروید به خانه‌هایتان. اعلام کنند که ما نفت نداریم، بنزین نداریم؛ این صف، بازی است و حیله است و من هم همین مطلب را امروز تلگرافی به رئیس فعلی و مدیرعامل نفت اعلام کردم[5] و منتظر جواب هستم که بگویم ما حاضریم که کسانی را از خود مردم بگماریم که نفت داخلی را تأمین بکنند. چه شما می‌خواهید نفت را به اسم مردم بگیرید و به قوم و خویشتان اسرائیل بدهید، من خود در توزیع‌اش شرکت می‌کنم.

بیشتر از این را از شما عذر می‌خواهم، خسته شدم، ناراحت هستم، مزاجم عليل است. دعا کنید که خداوند به من توفیق بدهد که با این مزاج علیل بتوانم این مسئولیت سنگین را در خدمت به شما ملت مظلوم، ملتی که سال‌ها زیر بار ستم بودید، انشاءالله انجام بدهم.

فقط يك جمله‌ای هم عرض می‌کنم. امروز خبر فوت هواري بومدين رئیس جمهور الجزایر در منزل به من رسید. آن قدری که من می‌شناسم او مردی بود که اولاً محقق اسلامی بود که در جامعة الازهر تحصیل کرده بود و بعد که انقلاب الجزایر شروع شد، تقريباً يك روحانی بود و بعد در خط انقلاب آمد زحمتی کشید و کوشش‌هایی کرد تا کشور مستقل الجزایر را پایه‌ریزی کرد، خدایش رحمت کند. جزء پیشوایان اسلام باشد و روحش با انبیاء و بزرگان اسلام و پیشوایانی که ملت‌های اسلام را نجات می‌دهند محشور باشد، شما هم دعا کنید.

خداوندا این خون‌هایی که دائماً در خیابان‌ها و گوشه و کنار ریخته می‌شود، به کرمت قبول کن و با شهدا محشور بدار، خدایا از هر قطرۀ خون این‌ها صدها فرزند انقلابی اسلام برای ما تهیه کن.

پایان سخنرانی چهارم//

 

جلسۀ پنجم؛ پنجشنبه 21 دی‌ماه 1357

استفاده از آهن برای تحقق قسط

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ».

آیه‌ای است که به مناسبتی که گفته شد مورد بحث روز ما است. در دو، سه جلسۀ پیش این آیه مطرح شد. هفتۀ گذشته هم که مسجد محصور شد و قوای نظامی که همۀ‌شان هم مسلمانند الحمدلله ...

این مطلب، مطلب با اهمیتی است و گاهی هم بریده شده، باز مجبورم که تکرار کنم  به خصوص با تغییری که در چهره‌ها پیش می‌آید و نیز کسانی در جلسات پیش نبوده‌اند و تازه آمده‌اند.

 

خلاصۀ بحث گذشته

در این آیه فلسفه و حکمت رسالت رسل مطرح است. کسانی که از همه عیب‌ها و بندهای شغلی و اجتماعی آزاد و رها شدند و از این جهت مورد وحی الهی و رسالت الهی شدند، چه رسالتي داشتند؟ چی خواستند؟ با چه سلاحی برای انجام رسالت و پیام خود قیام کردند؟ سلاح این‌ها «بینات» بود. مردم ناآگاه را آگاه کردن و جهان و انسان را شناساندن و تبیین کردن و مسیر انسان و روابط انسان‌ها را مشخص کردن و خلاصه غایت زندگی و حیات را ارائه دادن. این سلاح انجام دادن رسالت رسل است. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَات». پس از بینات، تبيين همۀ ابعاد زندگی و حیات و وجود انسان و مسئولیت‌های انسان‌ها و فراهم کردن زمینۀ دریافت معیارها و اصول قوانین و روابط بشری وجود کتاب و میزان [از وظایف رسل است].

«وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ» كليات بحث شده است و بیشتر از آن نه مجالی است و نه حالی.

هر چه اندیشه قوی‌تر، قیام و حرکت شدیدتر است

برای چه؟ «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». کسانی که با واژه‌ها و حروف و کلمات عرب اندکی آشنا هستند، خوب در می‌یابند که لام در «ليقوم» برای نشان دادن علت غایی است؛ برای چه؟ برای اینکه قیام کنند، چه کسی قیام کند؟ همّۀ مردم، انسان از جهت همان انسانیت، بدون وابستگی به نژادها، اقوام، مرزهای جغرافیایی و مکتب‌های فکری.

قیام یعنی چه؟ قیام از کجا شروع می‌شود؟ وقتی که شما نشسته‌اید، نشستن و خوابیدن حالت طبیعی انسان است؛ چون انسان هم جسم است و جسم هم مجذوب جسم بزرگتری است که زمین باشد و قهراً انسان را به خودش جذب می‌کند؛ یعنی می‌نشیند و بعد خسته می‌شود و می‌خوابد. قیام، معکوس جاذبۀ طبیعی عمومی است و به همین جهت انگیزه‌ای می‌خواهد که انسان از جا بلند می‌شود و آن یا برای جلب نفعی است يا دفع ضرری. حتی اگر جلب نفع و یا دفع ضرر نباشد، باز انسان به طور طبیعی فقط برای رفع احتياجات موقتش یا می‌خواهد که بلمد و بخوابد و بنشیند و یا نیمه قیامی داشته باشد و یا دنبال انگیزۀ دیگری است. انگیزۀ جدی‌ای است که انسان بدان به پا می‌ایستد و هرچه اندیشه قوی‌تر قیام و حرکت بیشتر و شدیدتر خواهد بود. اگر هدف شما این باشد که در يك کیلومتر راه به آن مقصد و منفعتی که در نظر دارید می‌رسید، حرکت کنید؛ همتتان به همان اندازه است و شاید در پانصد متری هم خسته شوید، ولی اگر هدف راهپیمایی ده کیلومتر راه باشد، انسان با پیمودن يك كيلومتر خسته نمی‌شود چون هدف بالاتر است.

من و شمایی که ممکن است بين ما عاجز و ضعیف هم باشد، وقتی که با خطر مواجه می‌شویم با اینکه امثال ما نمی‌تواند چند قدم راه برود؛ اما ما چنان گرم می‌شویم و نیرو می‌گیریم که اگر مثلاً خطری پیش آید و یا قزاقی بیاید و به مسجد حمله و هجوم کند، همۀ ما پا پیدا می‌کنیم و برای حفظ جان شروع می‌کنیم به فرار کردن. همین‌طور اگر منفعت مهمی در پیش باشد و بگویند در چند کیلومتری اینجا گنجی است و جایزۀ مسابقه‌ای است، از این جهت می‌بینیم که همین ماها که به طور عادی نمی‌توانیم برویم و خسته می‌شویم، در آن حال احساس خستگی هم نمی‌کنیم. پس قیام، حرکت، این‌ها همه نشانه‌های محسوس است و قدرت قیام و نیروی قیام وابسته به همان هدفی است که انسان را به حرکت در می‌آورد. ولی این از کجا باید شروع بشود تا قيام مستمر باشد و خستگی‌آور نباشد و اگر هم خسته شد، رفع خستگی‌اش هم برای تجدید قوا در اندك مدت باشد. برای اینکه دو مرتبه حرکت کند و راهش را ادامه بدهد، باید دنبال یك هدف عالی باشد. هدفی باشد فوق هدف‌های مادی و زندگی انسان. از جهتی اینکه انسان است، از این جهت اینجا يك پرانتز باز می‌کنیم. (مكتب‌هایی که برای مردم فقط مسائل اقتصادی و مادی ارائه می‌کنند نمی‌توانند همیشه کشش داشته باشند و به آن مرحله که رسید حالت قعود یا حالت رکود و خوابیدن مطلق پیدا می‌کند.)

همان‎طوری که تاریخ نشان می‌دهد و برای همه مسئله‌ای مشهود است؛ اگر رسالتی عالی و هدف عالی‌تری بود، انسان کشش بیشتری دارد. این سِرّ قیام است که بعد از رسالت انبیاء و نشان دادن هدف‌های عالی انسان که تکامل انسان است؛ بعد می‌فرماید: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». این‌هم معنای قیام به طور اجمال.

بنابراین، ملت‌هایی که هدف‌های برتر ندارند، مدتی حالت قیام دارند، بعد حالت قعود و والميدن و رکود و توقف. توقف هم برای انسان که موجودی است متحرك و متکامل، پذیرفتنی نیست. متكامل یعنی کوشش‌کننده به سوی کمال. این اصطلاح در زبان همۀ فلاسفه و مکتب‌های اجتماعی هست، همه هم قبول دارند. فقط در يك مسئله گرفتار هستند و اینکه «متكامل» و «تكامل» دو واژۀ عربی است. از باب تفاعل است و معنای کوشش متقابل، یعنی کوشش پی‌درپی و انعکاسی. یك کوششی بعد نتیجه‌ای، باز کوشش دیگر، در جهت چیست؟

متکامل یعنی در جهت کمال؛ اما این کمال چیست؟ در تفکر ما هم حل این مشکل مطرح است که معنای متکامل را که کوشش در جهت کمال است ارائه بدهیم، تفهیم کنیم و ایمان داشته باشیم؛ اما مکتب‌های غیردینی در همین جا معطلند.

تکامل اجتماعی، تکامل انسانی، تکامل فردی، تکامل فکری، خوب همه نوع تکامل را قبول کردیم. اما جهت کمال در کجاست؟ می‌گوییم کمال مطلق. به کمال مطلقی معتقدیم و تکامل را در جهت کمال مطلق می‌دانیم. وقتی که این کمال ارائه شده که نامش را می‌خواهی خدا بگذار یا هر چیز دیگر [که] ما در نام و اسم و لغت، جنگ و دعوایی نداریم، به آن معنایی است که فطری بشری است. اگر خدای به معنای کمال مطلق، قدرت مطلق، حیات مطلق که همۀ عالم از آن مبدأ سرچشمۀ حیاتی می‌گیرند، یعنی آن سرچشمۀ حیات است، سرچشمۀ قدرت است، سرچشمۀ حکمت است؛ اگر این را برداریم، باز باید چیز دیگری به جایش بگذاریم. حالا بین کسانی که این‎جور تفکری دارند می‌کوشند چیزی به جای خدا بگذارند. همین [خدا] که فطری است.

مشرك يك قدمی که جلو آمد از فطرت بیرون می‌آید، بت به او تحمیل می‌شود. بت‌های گوشتی، بت‌هایی که از جواهرات گران قیمت ساخته شده‌اند، بت‌های سنگی، مجسمه‌ها. این‌ها را بت می‌کنند. مقداری که فکر وسیع‌تر شد و بخواهد این بت‌ها را شستشو دهد می‌گوید: نه، مادۀ مطلق است. خوب اگر مادۀ مطلق حیات داشته باشد، اگر قدرت داشته باشد، اگر در او حکمت باشد، همان خداست. با نام، جنگ و دعوایی نیست و اگر حیات و قدرت و حکمت نداشته باشد، مادۀ بی‎قدرت و بی‌حیات و بی‎علم و بی‎نظم و بلبشو، چطور مبدأ قدرت و شعور و حکمت شده است؟ حتی برای یک انسان که در مقابل مطلق به حساب در نمی‌آید؛ به هر حال این هدف انبیاء است.

همۀ مردم به صورت يك بدن قیام می‌کنند

اما این از کجا باید شروع شود؟ از زمینۀ «قسط» و گفتم که قسط هم با عدالت و با همۀ واژه‌هایی که در این معنی به کار می‌برند، اندکی فرق دارد. «قسط يعنی سهم هر کس را به خودش دادن» همین زندگی قسطی که می‌گوییم؛ یعنی تو یك سهم از بیت‌المال را از بانك گرفته‌ای، حالا باید قسطش را به ماه‌های معین تقسیم کنی و بدهی، قسط اول، قسط دوم. در دهات هم گندم و میوه‌ای که قسمت می‌کنند، می‌گویند قسطش چقدر است؟ این‌ها همه واژه‌هایی است که از قسط عربی گرفته شده است؛ پس معنایش چیست؟ معنایش این است که سهم هر کسی را به خودش دادن و این سهم هم منحصر به سهم مادی و تولیدی و صنعتی و کار عملی نیست؛ بلکه سهم فکری هم هست و آن سهم موقعیت و موضعی است که در اجتماع دارد و استعدادهایی است که برای کار معینی ساخته شده است. برای مسئولیت معینی است.

«لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». اینجا می‌بینیم که کلمۀ بالقسط و قبل از آن کلمۀ ناس است و چون قرآن به کلمۀ ناس تکیه کرده، پس برای همۀ مردم است؛ نه برای يك طبقه، نه برای يك قشر، نه برای يك گروه، نه برای يك گروه سیاسی خاص، نه برای مکتب خاص و مذهب خاص. مال مردم است چون همه بندۀ خدا هستند، روی زمین خدا هستند، متنعم از نعمت‌های وجود هستند. پس هر کسی، هر بچه‌ای که چشم به این دنیا باز می‌کند، در زندگی سهمی دارد و این سهم طبیعی به تدریج به سهم اکتسابی تبدیل می‌شود. یعنی چقدر بکوشد؟ چقدر کار بکند؟ معلوماتش چقدر باشد؟ قدرت فکری و اندیشه‌اش تا چه حدی باشد؟ باید این سهمش را به او داد.

همان‌طوری که در جهان طبیعت هر چیزی در اندام انسان و موجودات زنده به جای خودش است و سهمش را سلول‌های بدن، گردش خون و اعضا و جوارح و قسمت‌های تولید‌کننده و پخش‌کنندۀ غذا به آن می‌رسانند، سهم هر سلول و هر بافتی را [به] فراخور خودش به آن می‌دهند. این می‌شود موجود زنده، همین‌قدر که سهم یکی کم شد، سهم دیگران هم لنگ می‌شود. فرض کنید اگر سهمی که یك عضو كوچك انسان و يك قسمت از بدن انسان دارد، کم شود، دیگر اعضای بدن هم اختلال پیدا خواهد کرد. پس اختلال در اجتماع هم مثل اختلال در بدن يك موجود زنده است که هر عضوی که مختل می‌شود، یعنی یا نمی‌تواند به واسطۀ بیماری سهمش را جذب کند یا سهمش را برساند، یا خون یا مواد غذایی نمی‌تواند برساند، یا گلبول‌های دفاعی را نمی‌تواند برساند، اینجا يك عضو فلج می‌شود. وقتی که عضوی فلج شد، همۀ اعضا فلج می‌شوند. آیا تعبیری بالاتر و جامع‌تر از این می‌توانید بیابید؟ گویا رسول خدا در خطبۀ میدان احد فرمود: «إن المؤمن من المؤمن کالرأس من الجسد إذا اشتکی تداعی عليه و سائر الجسد بالسهر والحمى.»  و يك بُعد از این قسمت را سعدی شیرازی گفته است:

/بنی آدم اعضای یکدیگرند // که در آفرینش ز یک گوهرند/

این شعر یك بعد خاصی دارد. چه بنی آدم با صرف نظر از منطقه‌های جغرافیایی البته اعضای یکدیگرند؛ ولی آنان که عضو اول را تشکیل می‌دهند کسانی هستند که دارای یك هدف و يك بافت مشترك باشند و آن جامعۀ ایمانی است و اگر جامعه‌ای جامعۀ شرك باشد، خودبه‌خود اعضای یکدیگر نیستند، بلکه دشمنان یکدیگرند، متضاد با یکدیگرند؛ همان‌طوری که ما در جامعۀ استبدادی و استعماری می‌بینیم، می‌کوشند که این اعضاء را متلاشی کنند و به جای تعاون با یکدیگر تضاد داشته باشند و در خانواده، بین پدر و پسر، برادر و خواهر و زن و شوهر و تا قشرهای اجتماع تضاد ایجاد کنند.

این مهم‌ترین کار شاه و شاهکار اوست؛ یعنی شاهکار شاه مستبد همین است که عوامل اجنبی هم به پایشان نمی‌رسد و سعی بر این بوده است که کاری بکنند که همۀ مردم از هم وحشت داشته باشند. همه از هم بترسند و همه از هم برمند تا آنها بتوانند در يك جامعۀ از هم گسيخته و متضاد و دشمن یکدیگر، قدرت و سلطۀ خود را نفوذ دهند و به عكس، انبیاء می‌کوشند که مردم را به صورت يك اجتماع واحد، متحد کنند و به صورت يك موجود زنده در بیاورند. فقط فرقش این است که یکی چشم است و یکی گوش و یکی دستگاه دیگر. مغزی گیرنده است، حواس دارد، اعضاء دارد؛ ولی مجموعاً یك واحد حیاتی است و چون مقداری مردم هشیار شدند، بیدار شدند، خون دادند، مبارزه کردند، الان می‌بینیم که مصداق «فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا» شده‌اند و می‌بینیم که آن یکی پزشك و دیگری بازاری و دیگری دانشگاهی است، زن هستند و مردند و بدون اینکه هیچ رابطۀ خویشاوندی داشته باشند، مثل برادر دارند زندگی می‌کنند.

می‌بینیم که آن رعیت، آن کارگر، آن زحمتکش، در جنوب به فکر تهران شما است که مبادا این‌ها بی‌نان باشند. چون اوضاع مقداری مختل است، نان گلویش را می‌گیرد، دست به کار می‌شود و نان می‌پزد و درست می‌کند و با کامیون به در خانۀ شما می‌فرستد که ما شنیدیم که تهرانی‌ها بی‌نان هستند. همین‌طور تعاون‌های پزشکی و درمانی را می‌بینیم، همین‌قدر که می‌شنوند قزوین ضربه خورد، همۀ قوا متوجه آنجا می‌شود. با نهاوند و جاهای دیگر همین‌طور و پیغمبر خدا(ص) همین را می‌خواهد. آنجا که می‌فرماید: «إن المؤمن من المؤمن كالرأس من الجسد ...» نسبت مؤمن به مؤمن دیگر مانند سر است نسبت به [بدن]. اما همیشه سر نیست، کِی سر است؟ آن وقتی که یک عضوش به درد بیاید.

متوجه لطافت بیان باشید. پای انسان پایین‌ترین عضو انسان است. وقتی که پا به سنگ خورد یا عارضه‌ای یا زخمی به آن رسید، همین پا، سر می‌‍شود. یعنی تمام قوای ادراکی انسان، چشم انسان، گوش انسان، دست انسان متوجه می‌شود که آفت را از پا دفع کند. همان‌طوری که اگر يك عضو داخلی انسان مختل شد، همۀ بدن گرم می‌شود و تپش قلب بالا می‌رود و به سرعت خون را به عضوی که آفت ‌دیده و میکروبی در آن نفوذ کرده است، می‌رساند تا تغذیه کند و دفع نماید.

پس مؤمن نسبت به مؤمن مثل سر است به بدن. وقتی که بدن شکایت کند، یعنی هر عضوی از بدن در شکایت در آید و استمداد کند که من بیمار هستم، همان می‌شود. «إن المؤمن من المؤمن كالرأس من الجسد إذا اشتکی تداعی علیه».

بعد از قرآن، بليغ‌ترین سخنان به گفتۀ همۀ علمای دنیا، کلمات پیامبر اکرم(ص) است. اما ادعای وحی هم ندارد و نمی‌گوید که کلمات من وحی است. می‌گوید قرآن مال خدا است که من می‌گویم و کلمات من مال خودم است.

«تداعی علیه سائر الجسد بالسهر والحمی» تداعی، یعنی همه همدیگر را خبر می‌کنند، همۀ تلفن‌های داخلی کار می‌کنند، تمام خبرگزاری‌های بدن به کار می‌افتند که این عضو آسیبی دید و آفتی به او رسید. میکروبی، چماق‌داری، قلدری رفته و این عضو را صدمه زده است، همه به هم پیوند می‌شوند، کامیون‌ها به راه می‌افتند، دواها به حرکت درمی‌آید، آن شخص دهاتی و آن شهری که خودش در زندگی‌اش معطل مانده، نانش را، پولش را رایگان می‌دهد که برود آنجا را جبران کند. این‌ها همه طلیعه‌ای است که یک عضوی که متلاشی شده دارد زنده می‌شود، دارد حیات می‌گیرد.

«لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛ مردم همه قيام کنند، همه يك بدن باشند، انسان از جهت انسانیت، این مکتبی است که ما می‌خواهیم ارائه بدهیم؛ وقتی می‌گوییم حکومت اسلامی، مخبرین جراید خارجی و نیمه روشنفکرهای داخلی می‌گویند: این حکومت چیست؟ اگر حکومت اسلامی است، یعنی حکومت آخوندها است؛ خوب اینکه نشد، ما می‌خواهیم که همۀ مردم حق حیات داشته باشند، نه آخوند. یعنی يك قشر و يك طبقه بر اجتماع نباید حاکم باشد، چه کسی این حرف را می زند و برای چه؟

اولاً آخوند يك طبقۀ خاصی نیست، قشری است که در همۀ طبقات هست و با همۀ طبقات هم هست.  چون دیدم که یکی از این روشنفکرها نامه‌ای برای آیت‌الله امام نوشته و همین اشکالات را مطرح کرده که: «شما می‌خواهید حکومت اسلامی درست کنید؛ یعنی سلطۀ یك قشر واحد. پس مردم دیگر از حق حیات محروم می‌شوند.»

این طرز تفکر یک روشنفکر ما است. نویسنده‌ای که نمی‌توانیم متهم بکنیم که قبلاً چپ‌گرا بوده یا جور دیگر فکر می‌کند که می‌گوید پس آخوندها...  ببینید چقدر ساده لوحی می‌خواهد وقتی می‌گوییم «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»، یعنی این حق حیات نه برای کارگر تنها است، نه برای کشاورز تنها و نه برای بازاری تنها، نه دانشگاهی تنها و نه روحانی تنها. همۀ مردم باید به قسط قیام کنند؛ اما قسطی که معیار و اصولش در اسلام و قرآن مبین شده که این است راه قسط، برای اینکه اختلاف پیش نیاید، حق هر کسی را به او دادن [است]، این حق چه جور مشخص می‌شود؟ آیا تمام مكتب‌ها غیر از این است که مکتب‌های انقلابی و اجتماعی، عدالت می‌خواهند، ولی در قرن ۱۸ متفکران انقلابی و سیاسی که پیدا شدند...[6] مطلبی که پیش آمد چون قبلاً نامۀ یکی از روشنفکران را خواندم دیدم اشکالاتی دارد.

قيام به قسط با فهماندن معیارهای قسط

«لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» بالقسط یعنی به سبب قسط، با قسط و با انگیزه قسط و این «با»، به هر سه معنا می‌آید. اگر به سبب قسط باشد، یعنی محرکش قسط باشد، یعنی برای همین است که قیام کند؛ برای اینکه قسط را پیاده کند و عملی کند. اگر معنایش این باشد که زمینۀ قسط فراهم بشود برای قیام آن نتیجۀ نهایی را قرآن بیان می‌کند؛ یعنی به سبب قسط، به اصطلاح، یعنی به علت فاعليش وقتی که زمینۀ قسط فراهم شد و همۀ مردم به حقشان رسیدند، آن وقت است که انسان‌ها می‌توانند به پا بایستند والّا در نظام غیرقسط انسان‌ها همه بار بده هستند، قيام ندارند یا قعود دارند و توسری‌خور و سواری بده هستند.

ضد قسط‌ها را باید به زور آهن سر جای خود نشاند

«َنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ»، اینجا است که قرآن تکیه می‌کند. در این آیه تناسبی بین این جمله و جملۀ قبلی هست «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ»، معنای نزول حدید را ممکن است که این‎جور توجیه کنید و مثل «وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ» در نظر بگیرید. یعنی آهن را در دسترس گذاشتم. شاید منظور در دسترس قرار دادن یعنی دورۀ کشف آهن؛ یعنی وقتی که بشر در دورۀ حدید است یعنی همان دوره‌ای است که می‌گویند یکی از ادوار اجتماعی انسان بوده است که آهن را کشف کرد، تا مبدأ و منشأ زندگی و تمدن شد که توانستند با آهن وسایل زندگی، ساختمان و کشتی‌ها را فراهم کنند و همین‌طور جنگ‌ها به وسیلۀ آهن پیدا شد و گروه‌ها یا قبایل یا تمدن‌ها متشکل شدند.

یا معنای «وَأَنزَلْنَا الْحَدِيد» این باشد که از آهن‌هایی که در دوره‌های قبل از تحول زمین به این صورت فعلی آهن‌هایی از کرات به زمین می‌آمد و نزول می‌کرده و روی زمین می‌آمده است، به اصطلاح زمانی بوده که سنگ‌باران بوده از کرات دیگر به سوی کره زمین و مقداری مواد هم بود که ذوب می‌شد و آهن خالص به زمین می‌افتاد. شاید معنای انزلنا این باشد؛ تناسب آیه، تناسب انزلنا الحديد [است].

بعد بیان می‌کند که این حدید چه کار می‌کند. مهم‌ترین فلزی است که بشر کشف کرده و ممکن است اشاره‌ای باشد به اینکه دورۀ آهن طليعۀ تمدن بوده [است]، طليعۀ بلوغ انسان‌ها و تحول فکری.

در طلیعۀ تحول فکری بشر بود که ما رسل را فرستادیم؛ یعنی مردم از زندگی طبیعی فطری امت واحد بودن بیرون آمدند، امت متخاصم شدند و به ایجاد تمدن شروع کردند و این ممکن است مورد اشارۀ قرآن باشد و بعد خود قرآن تصریح می‌کند که «فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ»، آهن فلزی بسیار سخت است و دانشمندان و شیمی‌دانان و معدن‌شناسان می‌دانند که آهن از سخت‌ترین فلزات است و فلزات سخت دیگر از ترکیبات آن هستند.

«بأس شديد» یعنی قدرت زیاد و مقاومت زیاد دارد. منفعت‌هایی هم برای مردم دارد «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ» آن منافع به جای خود. ولی آخرین و عالی‌ترین هدف برای به کار بردن آهن، یك مقصد عالی بالاتر است برای ایجاد قسط. «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ» یعنی این علم خدا تحقق پیدا کند و معلوم بشود که در ایجاد قسط، خدا را و رسل خدا را چه کسی یاری می کند.

شما بشرید. انسان‌های مسئولید که باید این وظیفه را انجام دهید؛ یعنی با تنبه و آگاهی دادن و هشیار کردن کسانی که قسط را به هم می‌ریزند، یعنی انسان‌ها و جوامع را واژگون می‌کنند، حق هر کسی را به ناحق می‌دهند، انسان پستی را در موضع بالاتری قرار می‌دهند و انسان هوشیار و آگاه را طرد می‌کنند؛ انجام وظیفه کنید.

انسان‌ها با پیروی از رهبری و یا حیات اجتماعی و مسئولیت‌هایی که دارند باید با آگاهی، با موعظه، با تنبه، با فشرده کردن قشرهایی که طرفدار قسطند، در مقابل آنها که ضد قسطند قیام کنند، فشرده بشوند، تشکل پیدا کنند و اگر ضد قسط‌ها سرجای خود ننشستند و ادامه دادند، آن وقت است که باید به وسيلۀ آهن -یعنی سلاح - بتوانند قسط ایجاد کنند.

این مطالب آیه بود که خواستم عرض کنم و تا اینجا مقداری تکراری بود و عذر می‌خواهم که حالم بیشتر از این مساعد نیست. فقط در آخر بحثم تذکراتی می‌دهم:

بُرّاترین سلاح ما در حال حاضر مظلومیت ما است

چنان‌که در نوشته‌ها و همین‌طور [در] این اعلامیۀ حضرت آیت‌الله امام خمینی تذکر داده می‌شود، ساعت به ساعت، دقیقه به دقیقۀ زندگی ما که حساس است، حساس‌تر می‌شود و قیام شما مردم برای قسط به رهبری قرآن و طرفداران قرآن و هدایت قرآن و هدایت ائمۀ ما که مكتب وحی و مکتب امامت است، حادتر می‌شود. نمی‌خواهم بگویم که برادران سنی ما این مکتب را ندارند. اما مکتب امامت، مکتب خاصی است. مرجعیت شیعه و نظام مرجعیت، نظام خاصی است که در هیچ مذهب و مکتبی نیست. آن استعمارگرهای سابق، یعنی دستگاه‌های انگلیسی این امر را خوب شناخته بودند و از فتنۀ تنباکو گرفته تا نهضت مشروطیت، مواظبش بودند.

استعمارگران جدید، یعنی رفقای آمریکایی که این‌ها باشند، این شعور را نداشتند که بفهمند؛ زیرا با این توپ‌ها و تانک‌ها و به‎وسیلۀ سیا و پنتاگون و اسرائیل، این مسئله را نمی‌توان حل کرد. ولی مسئلۀ مهم‌تری که چشمشان نمی‌دید، مکتب شیعه بود و رهبری شیعه و اینکه امام و نایب امام به عقیدۀ شیعه «مفترض الطاعه» است. [این‌ها] جنبش و حرکت رهبری را به حساب نمی‌آوردند، حالا سرگیجه گرفته‌اند.

این ملت را به نظرِ سرانی که متکی به آنها بودند می‌دیدند و خیال می‌کردند که مردم گوسفند پروار شدۀ آرامی هستند که آنها هر وقت بخواهند می‌توانند بیایند يك تكه از دنبه‌اش و یا يك تكه از گوشتش را ببرند و يا يك لش افتاده‌ای را جلوی منقار هر لاشخوری که از هرجای دنیا می‌آید، بیندازند تا بردارد و برود. فقط برای اینکه رژیم را نگه دارد.

آنان این‌طور خیال می‌کردند؛ ولی يك مرتبه دیدند وضع عوض شده، حالا سرگیجه گرفته‌اند. (تعبیر دیگرش را هم نمی‌کنم) و نمی‌دانند چه بگویند و از کجا شروع کنند. این ثباتی که آن مردك دلقك آن را ثبات و امنیت می‌گفت و دعوت می‌کرد که از شرق و غرب بیایید و هرچه می‌خواهید به شما می‌دهیم، بیایید سرمایه‌گذاری کنید، یعنی بیایید غارت کنید. اما ارباب‌ها و مزدورها دیدند که با یک حرکت، همۀ بافته‌ها و معیارها به هم خورد.

حالا فقط از چیزی که ما را می‌ترسانند، ارتش است. ولی باید بدانید که نه استعمار و نه استبداد هیچ پایگاهی در این کشور ندارند. پایگاه‌های انسانی در ارتش به چند ژنرال که از این راه‌ها درجه و پست گرفته‌اند، متکی نیست. اکثریت ارتش مسلمانند، اکثریتشان ایرانی هستند، برادران شما هستند، فرزندان ما هستند. از این جهت شما فرزندان عزیز، شما برادران و خواهران باید کاملاً مراقب باشید. این آخرین سلاحشان است که به وسیلۀ ارتش، ارتشی که سال‌ها چشم و گوش فرماندهانش را دستگاه سیا و اسرائیل و جاسوسان دیگر بسته بودند و حالا هم شنیده‌ام که همین‌طور مثل مور و ملخ یا [مثل] دزدهای شب در گوشۀ فرودگاه فرود می‌آیند، برای اینکه تعلیمات بدهند، برای اینکه سرکوبیِ نهضت ما را تعلیم کنند.

ما چه باید بکنیم؟ ببینیم بیشتر پیشرفت ما از کجا شروع شده و مبدأ این نهضت چه جور شروع شد؟ علاوه بر ایمان، با مظلومیت. مظلومیت به قدرت تبدیل می‌شود و بُراترین سلاح در عالم می‌شود. يك طرف هارون‌الرشید بود با آن همه قدرت امپراتوری شرق و غرب، يك طرف موسی بن جعفر(ع) بود با یك مشت پوست و استخوان. آن یکی ظالم بود و متجاوز بود، این مظلوم. او به خلافت پیغمبر(ص) (که حق این بود) امپراطوری جهان را برای خودش ضبط کرده بود و این فرزند خلف و نایب پیغمبر با يك مشت استخوان در زندان بود. اما آخر قدرت به دست چه کسی بود؟ به يك سال و ده سال و صد سال هم در تاریخ مهم نیست. قبر هارون‌الرشید کجا است؟ آثارش کجا هستند؟ عباسيان کجا هستند؟ و اولاد اینان کجا هستند؟ آیا این‌ها عبرت تاریخ نیست؟

تا به حال، هرچه موفق بودیم با سلاح مظلومیت بوده است. او تیر می‌زد و ما می‌گفتیم: الله اكبر. او تیر می‌انداخت ما می‌گفتیم: «لااله الاالله». جوان سینه‌اش شکافته می‌شد و می‌گفت: «اشهد ان لااله الاالله». این صداها بود که وجدان‌های بشر را که غیر از يك مشت گرگ‌های استعمار نبود، تکان داد. جوان‌های ما را دسته‌دسته زیر شکنجه‌ها کشتند و خواستند که صدای مظلومیتشان را خفه کنند. اما از همان گوشه‌های زندان، از همان میان دخمه‌های اوین و دخمه‌های زیرزمینی کمیته، صدایشان به گوش دنیا رسید. آن دختری که زیر شکنجه جان داد و لب باز نکرد، بالاخره صدایش به همه رسید. این صدا بلند شد و صدای مقابل دارد خفه می‌شود. این جان‌هایی که دادید، خون‌های عزیزانی که دادید و صدای تکبیری که بلند کردید، همدستی و همفکری با هم، بزرگترین سلاح ما بود.

من نمی‌خواهم بگویم از جانی و قاتل و مزدور باید گذشت؛ ولی قدر این سلاح را بدانید، با هم متشکل باشید، ظلم نپذیرید. مظلومیتی که چاره ندارید (پیش آمده است) والّا همین مردم با يك اشارۀ رهبر عالی‌قدر دینی مسلح می‌شدند، آن‌ها یکی می‌کشتند ما ده تا می‌کشتیم؛ ولی چه کنیم برادران ما را مقابل ما قرار داده‌اند، ما چه کسی را بکشیم؟ او رحم ندارد، او مزدور است، مغزش را گچ گرفته‌اند؛ ولی مردم بیدارند. او می‌کشد، ولی مردم می‌گویند من چه کسی را بکشم؟ سربازی را که اسیرش کرده‌اند و درحالی‌که پدر و مادرش در ده بیچاره‌اند و گرسنگی می‌خورند، این‌ها را به [زور] اسلحه آورده‌اند که برادرش را بکشد.

آیا ما این را بکشیم؟ کشتن برای ما هم آسان بود، خیلی هم آسان بود، حالا هم آسان است؛ اگر این‌ها شعورش را داشته باشند و بفهمند. برادران، خواهران، فرزندان، عزیزان، حالا هم این نهضت را جلو می‌بریم. ممکن است فردا پس فردا حوادثی پیش بیاید، مبادا با سربازان ارتش درگیر بشوید. اکثریت این‌ها فرزندان عزیز ما هستند. يك عده‌شان گول خورده‌اند، فریب خورده‌اند، با يك شركت تعاونی و چند هزار تومان پول، مغز و فکر و وجدانشان را خریده‌اند والّا اکثریتشان این‌ها هستند. اجنبی و بیگانه هم همین را می‌خواهد که ما را به جنگ و برادرکشی وادارد تا بتواند باز راه باز کند و خود و عواملش و مزدورهایش چند روز دیگر از داخل و خارج غارت بکنند.

کسانی که جنایت کردند، کسانی که آدم کشتند، این‌ها را شناسایی کنید، بشناسید؛ ولی حکم این‌ها و محاكمه این‌ها با يك محكمۀ عدل اسلامی است، که خود آن محکمه باید در تاریخ بماند و الّا همین‌جور رفتن و منزل را آتش زدن (صحيح نیست) اگرچه درست تشخیص داده باشند یا کشتن او که خود با همۀ جنایاتش دفن می‌شود. ما می‌خواهیم جنایات این‌ها روی پرونده بیاید و در تاریخ زندگی ما بماند و این مسئله را شما، به همه توصیه و سفارش کنید.

هر ایدئولوژی و گروه‌بندی، جز آنچه مردم می‌گویند، خیانت به نهضت است.

امیدواریم با ایمان راسخ، بدون اختلاف، بدون شعارهای اختلاف‌انگیز و گرایش‌های گروهی قیام کنید. همه می‌دانیم که این نهضت، نهضت همۀ ما است. این قیام، قیام ناس است. «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» اقلیت باشد و یا پیرو هر مکتبی باشد.

برای ایدئولوژی‌ها بعداً مجال هست که ایسم‌ها را با هم مقایسه کنیم که این ایسم بهتر است یا دیگری؟ همین‌طور برای فلسفه‌بافی‌ها هم در خانه‌ها ننشینیم و فلسفه و لاهوت و ملکوت و ماده و صورت ببافیم. امروزه يك عده از جوان‌ها، تضاد و ضد تضاد و تز و سنتز و آنتی‌تز آنقدر می‌گویند تا خسته می‌شوند. برای این حرف‌ها هم مجال داریم. اما الان وقت این حرف‌ها نیست. الان هر که بخواهد تز و ایدئولوژی غیر از خواست عامۀ مردم عرضه بکند یا بخواهد نهضت را در گروه‌بندی خاصی بکشد، به این نهضت خیانت کرده است. نهضت مال مردم است؛ آن مردمی که دارند جان می‌دهند، آن مردمی که سینه‌هایشان را سپر می‌کنند، این مردم دهات، این مردم شهرها، این مردم قير، این مردم کازرون، این مردم شمال، این مردم ساری، این دهات ساری و بابل و مازندران. این نهضتی است که مال همه است.

ما نمی‌خواهیم مکتب‌های دیگر را بکوبیم. آزادی هست. از حالا هم آزادی هست. وقتی می‌گوییم شما مكتب خود را در اجتماع عرضه نکنید، این را این‌جور تلقی نکنند که مقصود دیکتاتوری و اختناق است، نه، نیست. اسلام هم چنین دستوری نداده است. منظور این است که به نهضت صدمه می‌زند، بیگانه هم همین را می‌خواهد که یك لکه، يك مهری بچسباند، به ارباب‌هایش هم عرضه کند و خودش هم بهانه بگیرد که این‌ها ضد دین‌اند.

همانطوری که می‌دانید خود مرا هم متهم کردند که من هم کمونیست هستم یا رئیس کمیته آن مرد که اول بار مرا دید گفت: «فلانی شما هم کمونیست شدید، مارکسیست اسلامی شدید.» ما مارکسیست اسلامی نداریم، ولی مارکسیست سلطنتی داریم و مارکسیست درباری داریم؛ اما مارکسیست اسلامی نداریم. به چه دلیل؟ به دلیل اینکه عده‌ای از مارکسیست‌هایی که دارای فکر و تفکرند و نویسنده‌اند، این حزب رستاخیز و رسواخیز را اداره می‌کردند، به دلیل اینکه مارکسیست آن کسی می‌شود که می‌بیند درِ هر مکتبی به رویش بسته شده است و چماق و گرز دیکتاتوری بر سر ملت می‌زنند و دردمند است و می‌خواهد راهی پیدا کند. دنبال مكتب مارکسیست یا فلان مكتب دیگر می‌رود.

ولی وقتی که همه عدالت می‌خواهند و قسط می‌خواهند و قسط همانی است که محرك همۀ اندیشه‌ها است و محرك همۀ مردم دردمند است. آن که پیاده شد، مثل دعوای اوزم و انگور و عنب است که وقتی آمد جلو گفتند ما دعوایی نداشتیم.

به مثال ملّای رومی، يك ترك و یك يونانی و يك فارس و یك عرب، یک شرکت سهامی تشکیل دادند، در اولین ظهر بنا شد اولین ناهار را تهیه کنند و بخورند؛ هر کدام به يك زبان می‌گفت. آن گفت انگور می‌خواهم و آن یکی گفت اريد العنب و آن یکی گفت اوزوم ایسترم و فلان، دعوایشان شد. یکی که زبان همه را می‌دانست، گفت اجازه بدهید پول‌هایتان را من بردارم، شاید شما را صلح بدهم و رفت یکی دو سه کیلو انگور گرفت و جلوی ایشان گذاشت. همه گفتند همین را می‌خواهیم؛ پس دعوایی در کار نبوده. اغلب این دعواها دعوای لغت است، حتی دعواهای مکتبی.

وقتی که یك قسط و یك نظام آزادی به وجود آمد که همه حق حیات و حق رأی و حق انتخاب افراد اصلح را دارند، دیگر چه می‌خواهند؟ و حالا اساساً شاید از نظر بعضی خوشایند نباشد، من با بررسی‌هایی که کرده‌ام، عقیده‌ام این است که اساساً مکتب کمونیسم عکس‌العمل سرمایه‌داری قهار، همراه سیاست استعماری در کشورهای شرقی است. این از بین برود دیگر چیزی نمی‌ماند.

به‎هرحال این بود عرایض امشب من. تا جمعه دیگر اگر حالی پیدا کردم و اگر مجالی پیدا کردم، ان‌شاء‌الله امید است که محیط‌مان بازتر شود. دعا کنید که خدا به من نیرو بدهد که بتوانم حرف‌هایی را که در این سی چهل سال پیش گفته‌ام، بعد از شش سال باز برایتان تکرار کنم و ممکن است که همه‌اش تکرار مکررات باشد.

امیدواریم که خداوند به همه شما توفیق بدهد و این نهضت اسلامی را موفق بدارد. خداوندا شهدای ما را و ارواح شهدای ما را که خون این‌ها باعث گرمی و حرکت این ملت بود، با اولیای خود و شهدای اولین محشور بگردان.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

پایان سخنرانی پنجم//

 

جلسه ششم 28 دی‌ماه 1357 (شب اربعین)

نظام آفرینش بیانگر قسط است

الحمدلله قاصم الجبارین، مبیر الظالمین، مدرک الهاربین، لكال الظالمین، صریخ المستصرخین، موضع حاجات الطالبین، الصلوة و السلام على جمیع الأنبیاء والمرسلین، المحدثین، سیَّما خاتم النبیین، أبی القاسم محمد (ص).

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیعْلَمَ اللَّهُ مَن ینصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزِیزٌ»

مهم‌ترین مسئله همین آگاهی‌ها است

در این مدتی که بنای اجتماع این مسجد چندین ساله پایه‌گذاری شد، بر مبنای روشنگری جوان‌ها و قرآن و اسلام اصیل، در هر شرایطی که بودم در این کشور موّاج در شرایط آرام، طوفانی، طوفان‌های بعد از آرامش، آرامش‌های بعد از طوفان، همیشه سعی داشتم طبقۀ جوان را با سرچشمۀ دین و منبع دین و اصل دین، قرآن و سنت پیامبر خدا و ائمۀ هدی و نشان دادن مجتمع عدل اسلامی آشنا سازم و بحث کنم.

مهم‌ترین مسئله همین است: مسئلۀ مهم، همین آگاهی‌ها است تا جامعۀ ما با این منابع اصیل فکری و سرچشمه‌های پرمایۀ فرهنگی و استعدادها و قوایی که در مغزهای مردم ما خفته است، با وجود تارهای عنکبوتی و اوهام و خرافات دنیایی که چهارده قرن موجش دائماً پیش می‌رود، با همۀ دشمنی‌ها، با همۀ ضدیت‌ها، بازهم پیش خواهد رفت که وعده‌ای است قاطع و صریح در قرآن کریم: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ». این وعده هم تحقق پیدا کرده و سعی اینکه اسلام دارای چه هدف‌هایی است و چه مجتمعی خواسته، چگونه انسانی را خواسته است، بسازد. اکنون هم که در یك مرحلۀ حساس تاریخی به سر می‌بریم که چشم دنیا و نظرها و مغزها، از شرق و غرب متوجه این نهضت عمیقی است كه یک‌باره در این کشوری که گمان می‌کردند همۀ مردمش تسلیم و سر به زیرند و تن به بندگی و استثمار و استعمار داخلی و خارجی و استبداد قهار داخلی با همۀ فریب‌هایش، با همۀ قدرت‌هایش، با همۀ امکاناتش، با همۀ آنچه استخدام کرده از نیروهای خارج و داخل، با همۀ پول‌ها و ثروت‌هایی که از این ملت به دست گرفته (سپرده‌اند). هیچ باور نمی‌کردند که این ملت این‌طور یک‌باره بندها را بگسلد و از خواب غفلت و بیهوشی بیدار و هوشیار و آگاه بشود.

 نظام قسط هماهنگ با نظام آفرینش است

بارها گفته‌ام مسئله، مسئلۀ یك ملت و محدودۀ یك مرز نیست. مسئله‌ای است که سرنوشت خاورمیانه و دنیایی را تغییر خواهد داد. با همت و آگاهی ملت ما و هوشیاری همه‌جانبۀ فرد فرد زن و مرد و بزرگ و كوچك ما، تا این نهضت مثل موجی جلو برود و امیدواریم یك منطق جدیدی و مکتب نوینی از جنبۀ دنیا، برای دنیای سرخورده از هر مكتب و از هر نظامی باز کند.

باز این آیه‌ای که چند جلسه‌ای در پیرامون لغات و کلمات و ترکیبات و معنا و مفهوم آن بحث کردم، امشب هم (با نداشتن مجال و حال) تکمیل همان بحث است:

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ» ما رسولان خودمان را با نیروی «بَیِّنات» یعنی آنچه مردم را آشنا کند، شناخت دهد و مسائل، مشکل انسان و زندگی او را تبیین کند، با آن‌ها فرستادیم و کتاب و میزان فرستادیم. «وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»، تا اینکه بشر و هر انسانی به خود بیاید و «قیام» به «قسط» کند. «قیام» به «قسط» برای همۀ انسان‌ها است، محدود به یک گروه و یک مرز و مردمی که دارای یک مذهب و آراء و نظریات خاصی باشند، نیست. رسالت انبیاء برای انسان‌ها است، همۀ انسان‌ها! همۀ انسان‌هایی که در بندهای گوناگون شرك و جاهلیت گرفتارند.

همه باید «قیام» به «قسط» کنند. قسط به همان معنایی که بارها بیان شد: «هر انسان با استعدادهای خاص و امکاناتی که دارد، در محل و موقع متناسب و شایستۀ خویش قرار گیرد و حقی که در این سیارۀ زمین و سفرۀ گستردۀ طبیعت و در این گهوارۀ آفرینش برای هر انسانی شناخته‌شده است، ادا و یا آن را به دست آورد.» قسط به این معنا هماهنگ با نظام آفرینش است.

نظام آفرینش بیانگر همین قسط است که هر ذره‌ای و هر کره‌ای و هر عنصری به‌جای خود و در مسیر خود است و همین گواه قدرتی است که این عالم را به‌هم‌پیوسته است؛ یا عالمی است که مظهر قدرت و علم فوق ارادۀ انسان‌ها است. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ»[7] قسطی است که هدف همۀ انبیاء بوده: «وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ  فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِی بَینَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا یظْلَمُونَ»[8]. قسطی که اقامۀ آن بر فرد فرد کسانی که مؤمن به این حقیقت‌اند، واجب شده است. «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ...»[9] در آیۀ دیگر، با اندك تغییری: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ»[10] ولی آیا هدف انبیاء همین بوده که نظام قسط برپا کنند؟ یعنی نظام عادلانه‌ای که در بعد زندگی مادی و استفادۀ آزاد از منابع و سفرۀ طبیعت محدود و منحصر است؟ یا مسئلۀ دیگری که بالاتر و مهم‌تر از این، منظور ایشان است؟

انبیاء از کجا شروع می‌کنند؟ آیا شعار آنان در آغاز قیامشان فقط قسط است؟ یا مسئله‌ای است برتر که ضامن اجرا و تحقق بخشندۀ قسط است و آن چیست؟ توحید. توحید در مقابل چه؟ در مقابل شرك. اول شرك‌زدایی از محیط جوامع بشری و مهم‌تر از همه، از محیط ذهن و نفسانیات و روحیات انسان‌ها، بت‌های ظاهر، پرستش‌های ظاهر یك منشأ بت‌سازی دارد که ذهن انسان‌های به بند کشیده و بت زده است.

سنگ و چوب و جواهراتی که از آن بت می‌سازند، مظهر مال‌پرستی و قدرت پرستی است. بت‌ها یا از جواهرات قیمتی بوده‌اند در سراسر دنیا، یا مجسمه قدرتمندانی بودند به‌حق یا به باطل و یا مظهر اندیشه‌های مردمی بودند که به‌صورت انواع بت‌ها تجلی می‌کرده.

از ابراهیم خلیل(ع) تا خاتم انبیاء (ص) نخستین کارشان این بود که بت‌ها را از ذهن‌ها بزدایند. وقتی‌که بت از ذهن و اندیشۀ بشر زدوده شد و توحید خالص جای آن را گرفت، بت‌های بیرونی و مظهرها چه ماه باشد و چه آفتاب، چه شاه باشد و چه قهرمان‌ها، همه از میان خواهند رفت. اگر شما مردم بت‌شکنی کردید در این‌یکی دو روز، برای این بود که قدمی به جلو رفتید، بت‌های فکری و ذهنی را شکستید. بت‌هایی که سال‌ها به معجزات، اندیشه، خلاقیت و ربانی‌ات لاف‌ها زدند و گزافه‌ها گفتند و دنیا را پر صدا کردند.

وقتی‌که این بت و بت‌ها از اندیشه‌ها زدوده شدند، مجسمه‌های سنگی و غیر سنگی خودبه‌خود زائل خواهند شد. ولی آیا ما هنوز از شرك رهاشده‌ایم؟ مسئلۀ بت‌تراشی و بت‌پرستی تنها مجسمه پرستی و شخص‌پرستی نیست؛ مکتب‌پرستی یك نوع بت است. همان‌طور که شهرت‌پرستی و مظاهر شهوات، بت‌هایی هستند [مانند] مال‌پرستی، شکم‌پرستی، شهوت‌پرستی [و] در سطحی بالاتر، علم پرستی؛ اگر علم حجاب انسان گردد و آتش غرور افروزد، غرور علمی که ماوراء اندیشه‌ها و فرمول‌ها و دریافت‌هایش را ندیده و وسیله‌ای و پله‌ای در نردبان تکامل نبوده، همان بت است که امروز دنیا به آن گرفتار شده.

دنیای غرب مغرور به علوم و اكتشافات و اختراعات است. احزاب مترقی ما گرفتار شرک‌اند؛ چون مكتب‌شان را می‌پرستند و آماده نیستند که جز در چارچوب محدود مكتب‌شان ماورای آن را ببینند و به واقعیات انسان و زندگی و حیات آشنا بشوند. اینها هم یك نوع بت‌پرستی است. شرك است. انبیاء آمدند تا انسان را از همۀ شرک‌ها، از همۀ بندها، از همۀ محدودیت‌ها، از همۀ یک‌جهت بینی‌ها، یك‌بعد ‌بینی‌ها، در یك بعد بودن‌ها آزاد کنند و برگردانند به انسان متعقل و عاقل فطری.

 آزادی و قسط هدف انقلاب‌ها بوده است

امروز این نهضت، این نهضت عظیم که در کشور ما مشاهده می‌شود، نتیجۀ کار افراد، اشخاص و مكتب معین نبوده، قهرمان‌پرستی‌ها نبوده، حزب‌ها نبوده، نتیجۀ یك آزادی است برای همۀ مردم. احساس به حقارت، یعنی احساس به شرك‌زدگی، احساس به بند‌کشیدگی [در این نهضت نیست]. این مسیر انبیاء است: مبارزه با شرك، یعنی آزادی انسان‌ها.

پس مرحلۀ نخستین که انبیاء اقدام کردند و رسالتشان را اعلام کردند، «توحید» است. توحید، یعنی آزادی بشر و غیر توحید یعنی شرك و كفر. البته شرك منحط و شرك مترقی که عده‌ای از تحصیل‌کرده‌های ما و روشنفکران امروزی ما دچار شرك مترقی‌اند و همین موضوع، منشأ درگیری‌ها و اختلافات در جامعۀ ما [شده است]. این گروه حاضر نیستند از دید محدود شرک‌آمیز خود به مردم، انسان‌ها، استعدادها، انگیزه‌های این حرکت و این فداکاری‌ها و این قربانی دادن‌ها درست بنگرند. این مسئلۀ اصلی انبیاء و مسئلۀ اصلی ما است. انبیاء بالاتر از قسط، بالاتر از مسائل اقتصاد، مسئلۀ آزادی بشر را مطرح کردند.

«یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا...» خطاب به «ناس» است. «ناس» در بند کشیده.

«یا أَیهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا...»

«یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ‏ الَّذِی جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا»

عبادت و بندگی خدا یعنی رستن از هر بندگی و شرک‌ها، وگرنه خدا بندی ندارد که مردم را به بند خود بکشد. این افراد بشر و مكتب‌ها هستند که با مرید و مرادبازی‌ها سعی می‌کنند فکر و اندیشۀ مردم را در بندهای خود محدود نگهدارند. شخص‌پرستی‌ها است که می‌خواهند مردم را به بند بکشند. همۀ اینها شرکند. قرآن می‌گوید خدا را عبادت کنید تا از بندگی هر بنده‌ای، هر پدیده‌ای و هر قدرتی آزاد شوید.

اصل، «آزادی» است و مكتب‌هایی هم که در دنیا پیش آمده، انقلاب‌ها، پیش از مسئلۀ اقتصاد و مسئلۀ توزیع ثروت، مسئلۀ آزادی بوده است. آزادی به ضمیمۀ «قسط»، یعنی توزیع عادلانه. انقلاب فرانسه برای همین بود. جنگ‌های بشر برای آزادی است نه برای اینکه شکمش بیشتر و بهتر تأمین بشود.

انسان به حسب غریزه، آزادی می‌خواهد. اگر آب و نان مطرح باشد، اگر دانه و آشیانه مطرح باشد، طوری‌ که [پرندگان را] که به قفس می‌اندازند آب و دانه و آشیانۀ‌شان، مأمنشان بهتر از آزاد بودنشان است. آب و دانه حاضر نزدیك‌شان [است]؛ ولی می‌بینید دائماً نوك می‌زنند که این میله‌های قفس را از میان بردارند. آزادی می‌خواهند؛ حیوان آزادی می‌خواهد، یك گربۀ گرسنه را شما در اتاقی نگه دارید و گوشت لخم را هم جلویش بگذارید، در عین این که می‌خواهد گوشت را بخورد، نگاه می‌کند که سلب آزادی‌اش نشود؛ تا دید درها بسته شد، گوشت را رها می‌کند، پنجه به در و دیوار می‌زند. یک فرد انسانی که تحقیر نشده، گرسنه است، به منزلتان دعوت کنید، بهترین غذا را برایش فراهم کنید ولی ضمناً او را مورد اهانت قرار دهید، آیا حاضر است این غذا را بخورد؟ این اشتباه است که انسان را یك موجود اقتصادی بدانیم، بعد هم ساختن مكتب‌های اقتصادی.

متأسفانه، بعد از این همه انقلاب‌ها و این همه خونریزی‌ها که در دنیا شد، انقلاب فرانسه، انقلاب اکتبر، انقلاباتی که در گوشه و کنار دنیا پدید آمد، مسئلۀ آزادی مطرح بود و در ضمن آزادی و همراه آزادی مسئلۀ اقتصاد؛ ولی چندی نگذشت که اقتصاد چیره بر آزادی شد. چه در کشورهای سرمایه‌داری که به صورت آزادی و دموکراسی به دست سرمایه‌دارها، سرمایه‌پرست‌ها افتاد، چه در کشورهای کمونیستی.

در شوروی که مادر کمونیسم است، ما مشاهده می‌کنیم آزادی‌های فردی توسط قدرت حزب سلب شد و اقتصاد را فوق آزادی قرار داد. کارگر! به تو مزد خوب می‌دهم، زندگی‌ات را اداره می‌کنم، فرهنگ‌ات هم خوب، بچه‌ات را هم می‌برم در جاهایی مانند پرورشگاه‌ها درست تربیت می‌کنم، ماشین هم داری، همه چیز داری، خوب، دیگر مرضت چیست؟ می‌گوید نه اینها نیست. نارضایتی در این کشورها چیست؟ می‌گوید من آزادی می‌خواهم، من انسانم. با دادن امتیازات که این کارخانه مال تو است، این ثروت مال تو است، تو باید حقوقت زیاد بشود، مزایایت زیاد بشود، مرا نمی‌توانی بفریبی؛ اگر هم بفریبی چند روزی بیشتر نیست.

مگر در این چند سال به کارگرهای ما کم امتیاز دادند که به دنیا نشان بدهند کارگر وضعش از عموم بازاری‌هایی که در سطح پایین هستند بهتر [است]، از عموم ادارات بهتر [است].اما کارگر فقط نان می‌خواهد؟ یا آزادی می‌خواهد؟ ولی یك سازمان امنیتی چند تا دست نشانده بالا سرش تو کامیون بنشیند، حرکت کنید، شعار بدهید، جاوید جاوید! این بود که کارگر ما را به حرکت آورد نه مسئلۀ استثمار،

استثمار مرحلۀ دوم است، یعنی «رفع استثمار». برادران ما، فرزندان ما که گرایش به مکتب چپی دارند، چشمشان را باز کنند؛ این ملت آزادی می‌خواهد، مکتب چپ تکیه‌اش به اقتصاد است. در جهت اقتصاد ممکن است ما اختلافی نداشته باشیم؛ ولی در این جهت که حزب، گروه [یا] جمعیت [وقتی] دو قلدر دیکتاتوری درباری را می‌بیند، این ملت [را] نفی می‌کند و کمونیسم در دنیا این‌جور نشان داده شده، درست می‌فهمید؟ می‌فهمید حرف من چیست؟

هی پشت سر هم می‌نویسد، روزنامه، نامۀ سرگشاده، نامۀ خصوصی. آقا به ما اجازه نمی‌دهند ما هم دادی بزنیم، فریادی بزنیم، حرف بزنیم. اساساً مطلب این است می‌توانند خودشان را هماهنگ کنند؟ مسئلۀ دیگر، در عین اینکه من در زندان و بیرون زندان به فداکاری این جوان‌های چپ‌گرا که به نظر من اندیشه و وجدان و محرک‌شان همان آزادی بوده، به عللی و عوامل داخلی و دیگر علل بین‌المللی به چپ کشیده شده‌اند و جان داده‌اند، فداکاری کرده‌اند، خون داده‌اند، ما به آن‌ها احترام می‌گذاریم.

چون این اندیشه از فطرت و وجدانشان برخاسته، چون انسان برای اینکه اگر بخواهد مکتبی فکر کند، من خودم را به کشتن بدهم، زجر بکشم، زیر شکنجه‌های مخوف و جان‌گداز جان بدهم برای این که کارگران برای ۵۰ سال دیگر بتوانند کارخانه‌های خودشان را به دست آورند. آیا این عقل است؟ نیست. مطابق مکتب است؟ نیست. ولی مطابق وجدان است، وجدانشان اینها را برانگیخته.

یك دین مشخص روشن محرك ندیده‌اند و دین اوهام و خرافات، منحرف کرد و ناراضی کرد. ناراضی از آزاد نبودن را هم احساس می‌کردند. خوب کجا بروند؟ همین آقایان افسرهای توده‌ای در زندان خودشان بارها می‌گفتند: ما مکتبی ندیده‌ایم، وسیله‌ای برای فریاد نداشتیم [بنابراین] به حزب توده پیوستیم. این یك مسئله را باز هم بگویم. من به شخصه به این‌جور مردم فداکار، مقاوم که کشته دادند، ۲۵ سال، ۳۰ سال در زندان بودند، از جهت انسانیت نه از جهت مکتب و وابستگی به مکتب خاص، به آن‌ها احترام می‌گذارم. ولی جوان‌های ما، فرزندان من، دانشگاهی‌ها، اساتیدی که به من نامه می‌نویسند، آخر این مسئله کمونیسم هم تجربۀ بدی نشان داده و می‌توانیم منکر بشویم؟ تو می‌گویی من نیستم، او بود؛ کی بود کی بود؟ من نبودم! اما خوب، ما دیدیم این تجربه را در تاریخ زندگی‌مان در تاریخ کشورهای اسلامی، همیشه در موقع حساس ضربۀ‌شان را زدند.

من نمی‌گویم اینها کمونیست اصیل بودند ولی عامل و آلت که شدند. نهضت ملی شدن نفت دیدید که وقتی که رفتند رفقا و دوستان ما برای خلع ید، سال‌های درازی کارگرها سر به زیر و توسری‌خورده، در مقابل عوامل داخلی و استعمار که انگلیس‌ها، بالای سرشان بودند، صدایشان در نیامد. همین قدر که مسئلۀ ملی شدن نفت مطرح شد، مرحوم دکتر مصدق هم گفت اقتصاد منهای نفت. ما همین الان اعلام می‌کنیم که تا خاطر استعمارگران جمع باشد، مردم همه دچار زندگی سخت شدند، مردانه مقاومت کردند. نفت بسته شد، حقوق کارگران هم داده می‌شد. شاید مزایا هم داده می‌شد؛ ولی هر روز میتینگ راه می‌انداختند ما مزایا و اضافه حقوق می‌خواهیم، ما بیمه می‌خواهیم، ما جا می‌خواهیم، ما مسکن می‌خواهیم؛ تا اخلال کردند.

آیا این را کسی منکر است؟ این تاریخ مشهود ماست و بعد هم آن‌قدر نهضت ملی را کوبیدند تا وقتی دکتر مصدق ساقط شد و این دیوسیرت مجدداً برگشت، هم ما را کوبید، هم آن‌ها را. هم از ما کشت، هم از آن‌ها کشت. حالا می‌خواهند باز تاریخ تجدید بشود؟ این تجربۀ بدی است که ملت ما دارد و الّا از جهت فکر «لَا إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ». من اعلام نمی‌کنم؛ حضرت آیت‌الله خمینی اعلام می‌کند، قرآن که ما شاگرد مکتب این کتاب هستیم، اعلام می‌کند: «لَا إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ  قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی». هر که هرچه می‌خواهد بگوید، هر مسلکی، آنهایی که می‌ترسند از اینکه دیگران در مقابل اندیشه‌هایشان حرفی بزنند، کاری نکنند یا آزادی نمی‌دهند، برای این است که از نارسایی مکتبشان می‌ترسند. اسلامی که می‌گوید «قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی»، دیگر برای چه وحشت داشته باشیم؟

برو هر چه می‌خواهی تحقیق بکن. یهودی هستی، بهایی هستی، طبیعی هستی، مسیحی هستی، زرتشتی هستی، مادی هستی، آزادی در فکر کردن [وجود دارد]. کی جلوی آزادی را گرفته؟ هی به من نامه می‌نویسند جلوی آزادی را از حالا دارید می‌گیرید. چطور تا دیروز از این سر و صداها و این تحریکات اطراف دانشگاه و بیرون دانشگاه خبری نبود؟ همینکه این بت ملعون پایش را بیرون گذاشت، تحریکات شروع شد؟ آیا اینها برای ما شك‌آور نیست؟ که جوان‌های پاك ما، همان چپ‌گراهای ما، غیر مستقیم آلت دست شده باشند؟

درست بیندیشید و فکر کنید. اگر من مطلبی [از] روی تعصب، خلاف حق، خلاف واقعیت می‌گویم، بیایید بگویید که شما خلاف می‌گویید و این مسئله‌ای است که در همه جا تجربه شده و علاوه بر این، آخر ما چه می‌خواهیم؟ این ایسم‌ها و مكتب‌هایی که از خارج، مطابق سنن و افکار و اندیشۀ مردم ایران نیست [تحمیل شده] یا باید به آن‌ها تحمیل کرد. این دهاتی، این زارع، این کارگر، برو شب و روز برایش بخوان، اصالت ماده، تضاد، تز، آنتی تز، سنتز، این حرف‌ها را بگو، اگر به یك امامزاده دروغیش توهین کنی، تو را از خانه بیرون می‌کند، چه برسد به اصل این دینش. حالا با این مردم شما می‌خواهید مكتب‎تان را پیاده کنید؟

کارگر می‌گوید من این حرف‌ها را قبول ندارم. تو می‌گویی باید قبول کنی؟ آخر این درست است؟ کارگر قبول دارد؟ کارگر فطری این مملکت. البته از جهت نارضایتی وقتی وعده بدهید، وعدۀ آزادی، آب و نان به او بدهید، البته دنبال می‌آید. اما غیر از مسئله فلسفی است، غیر از مسئله مکتبی است. اینها را با هم اشتباه نکنید. از جنبۀ مکتبی و فلسفی شاید پنج درصدِ این مکتب‌های غیراسلامی اصیل، یعنی شیعه طرفدار ندارد. آن هم شیعۀ اسلام، شیعه یعنی مکتب امامت، یعنی مکتب انقلاب، مکتب قهرمان، مکتب خون که از ۱۳۰۰ سال پیش همان‌طور ایستاده و خون می‌دهد تا ما وارث آن‌ها هستیم.

هدف همۀ شما آزادی مردم باشد

بنابراین باز تکرار می‌کنم، من نمی‌خواهم هیچ مکتبی را بکوبم؛ اگر مکتبی علمی است، واقعیت دارد، من با جان و دل می‌پذیرم. ولی مسئله، مسئلۀ مکتب نیست، مسئلۀ حساسیت موقع است، مسئلۀ تحریکاتی است که از همه جانب به سوی ما متوجه است و این دیوهای خون‌خوار، این استعماری که قسمت مهم نیرویش و فشارش روی همین کشور ما است و قسمت دیگری در سایر جاهای دنیا است. این را می‌دانید؟ مگر آرام می‌نشینند؟ مگر همیشه ما را با این چماق نکوبیده‌اند؟ چماق خطر کمونیسم. ۲۸ مرداد هم ما را با این چماق کوبیدند، [در] همین مسجد، در همین جا تفسیرم را گفتم.

من در ۲۸ مرداد در ده بودم؛ آنجا وسیلۀ روزنامه، رادیو و اینها آن وقت نبود. شنیدم که کودتا شده و دکتر مصدق سقوط کرده و دولتش سقوط کرده و به سرعت آمدم تهران. وقتی آمدم در همین محراب و همین مسجد، همین حاج ابراهیم خودمان که آن وقت مشهدی ابراهیم بود و حالا حاجی ابراهیم شده، آن وقت جوان‌تر بود، از توی قفسه شاید چهل تا، پنجاه تا، صد تا پاکت برای من آورد و دیدم همه‌اش تزها و شعارهای کمونیستی است. همین حرف‌های خلق، کارگر، دموکراتیک و اگر شما مخالفت کردید به دارتان می‌زنیم، خانۀ‌تان را آتش می‌زنیم، زن و بچۀ‌تان را از بین می‌بریم، چنین و چنان می‌کنیم.

من در ابتدا یک مقداری احساس کردم عجب خطری پیش آمده بوده. دکتر مصدق این مملکت را کجا می‌خواسته ببرد؟  بعد فهمیدم، نه برای من، برای تمام مراجع دین، برای مرحوم آیت‌الله بروجردی آن‌قدر نامۀ تهدید‌آمیز نوشته‌اند؛ ولی خوب ما می‌دانیم. نمی‌خواهم بگویم اینها مال آنان بوده است، مال آقایان کمونیست‌ها بوده است، بعد هم فهمیدم منشأ آن از کجا است؛ ولی به این اسم، هم روحانیت و هم تودۀ مردم را ترساندند. یعنی کمونیست ضد خدا، ضد دین، ضد نبوت، ضد وحی می‌خواهد بیاید دین شما را از بین ببرد. استعمارگرها را هم ترساندند که این کشور می‌رود، ضمیمه می‌شود به کشورهای کمونیست و منافع شما از بین می‌رود. در این میان یك مشت اوباش را راه انداختند، با یك مشت قزاق‌ها و قلدرهایی که الان هم هنوز ته مانده‌اش هستند و سروصدا می‌کنند، این جور مردم را کوبیدند و این نهضت را در هم شکستند و بعد از آن چقدر کشته دادیم؟ چقدر شهید دادیم؟ چقدر زجر کشیدیم؟ ما این حرف را می‌زنیم، نمی‌گوییم شما آزاد نیستید؛ درست متوجه باشید و همین جواب من است.

در نامه‌هایی که بعضی از اساتید دانشگاه در روزنامه نوشتند، به من دانشجوها نوشتند؛ ما هیچ‎وقت هیچ‎کس را طرد نمی‌کنیم؛ ولی می‌گوییم این تجربۀ تلخ را داریم و ملت ایران این تجربه را دارد و در این مدت همیشه توی سر ما زدند. حتی مرا محکوم کردند. روز اولی که مرا به کمیته بردند، کمیته‌چی‌ها می‌گفتند این یك آخوند کمونیست است؛ پس معلوم می‌شود با این شعار می‌خواهند هر نهضتی را بکوبند.

من فقط تقاضایی که دارم، دیگر نگذارید از این شعار و این مسئله سوءاستفاده بشود و دشمن در میان شما نفوذ بکند. شما جوان‌هایی که هر مسلکی دارید، فطرتتان پاك است، ایرانی هستید، ایرانی اصیل هستید، دردمند هستید، از دین رمیده هستید؛ همه اینها را من می‌دانم، بهتر از خودت می‌دانم، به دردهای تو [آگاهم]، من سال‌ها با تو بوده‌ام ای جوان مذهبی! کمونیست! می‌دانم دردت چیست. ولی مسئلۀ اینجا است، این مسئله در این مرحلۀ حساس تاریخی سرنوشت، این ملت دنبال مكتب نیست، دنبال آزادی است و هر روز نگران است که یک ضربه‌ای به او وارد بشود و دو مرتبه همان اوضاع و همان قلدر و قلدرها و همان دارودسته‌های چپاولگر فاسد کثیف بتوانند باز درباری درست کنند و شب‌نشینی‌ها و چپاول‌ها و فساد و فحشاء [کنند]، تا آن قدری که شماها بیشتر از من می‌دانید.

من نگران این قضیه‌ام، من عذر می‌خواهم، می‌دانید حالم مساعد نیست، از این جهت از فرزندان عزیزم، در هر مسلکی در هر مکتبی هستند، [می‎خواهم] هوشیار باشند، هوشیار که این دسیسه‌ها، هنوز دنباله‌های طاغوت قطع نشده، خودش رفته، سرش رفته ولی دمش اینجا می‌جنبد. یك روزی باز دم علم کند، به دست همان چماق به دست‌ها یا همان قزاق‌ها و وارث‌های قزاق‌های محمدعلی شاه و استعمار هم کاملاً در کمین نشسته.

تقاضای من این است که همۀ شما شعار واحد و هدف واحد داشته باشید. آزادی مردم را بخواهید، علیه استعمار و علیه استثمار باشید، ولی شعارهایی که تفرقه‌انگیز است، موضع‌گیری است [ندهید]، من از شماها استدعا می‌کنم، خواهش می‌کنم، این مرحله حساس است. این ملت کشته داده که در خیابان‌ها و بالای چوبه‌های دار و در همه جا هنوز خونش دارد می‌جوشد و بر روی زمین است، بگذارید این مرحلۀ تاریخی را بگذرانیم. شما را به هر چه که دوست دارید اگر مسلمانید، شما را به خدا و پیغمبر و نبوت و وحی و امامت، اگر به این اعتقاد ندارید شما را به کتاب و شرافت انسانی و حقیقت انسانی سوگند می‌دهم که بیایید یك آهنگ باشیم در آنچه مشترک بین همه است.

آزادی و حرکت انسان‌ها و گرفتن [حق] این ملت که مالش، ثروتش، هستی‌اش، حیاتش، و استعدادش به سرقت برده شده، برگرداند به دستش؛ این ملت می‌داند با سرنوشت آیندۀ خودشان. من و امثال من هم شاید چند روزی بیشتر توی شماها نباشیم. یا می‌میریم، یا اگر این ملت به راه افتاد و اوضاعش و شرایط مساعد شد، خودش خواهد توانست راهش را پیش بگیرد.

هیچ حزبی، هیچ جمعیتی نمی‌خواهد، [مردم] خودشان راهشان را پیش می‌برند. همان‌طور که می‌بینیم تا به حال هم همین‌طور بوده است. ان‌شاءالله آینده هم همین‌طور خواهد بود و این سفارش‌ها و وصیت‌های من است. من هیچ امیدی ندارم الان که از اینجا به منزل می‌روم، تا فردا زنده باشم. غیر از عوامل خارج با این قلبم، با این ناراحتی‌هایم، به خودم فشار می‌آورم که به شماها با این چهره‌های پاك، این چهره‌های روشن، این چهره‌های مصمم، این دل‌های داغ‌دیده، چند کلمه‌ای صحبت کنم.

فردا هم ان‌شاءالله توصیه کنید که همه با هم، با همبستگی، با شعارهای واحد، حرکت واحد داشته باشند. صداهای شما را که تا به حال به دنیا رسیده و مردم دنیا را به شما جلب کرده، عظمت، رشد، واقع‌بینی و همبستگی را که شما نشان دادید و دنیا در تاسوعا و در عاشورا دید، امیدوارم فردا باز هم ببیند. نگذارید با این اختلاف‌ها، صدای عامۀ مردم، تودۀ مردم، میان این اختلاف‌ها آرام بگیرد. یا خدای نخواسته از میان برود.بگذارید صدای ما به همه جا برسد. صدای ما آزادی انسان‌ها و زدودن استبداد و استعمار و دنباله‌ها و عوارض و آنچه که ناشی آن شده است، هست؛ یعنی تزكیۀ روحی و فکری و اخلاقی و اجتماعی این ملت.

امیدوارم خداوند هم ما را یاری فرماید. امیدوارم که ما همیشه بیدار و آگاه برای انجام مسئولیتی باشیم که تاریخ این کشور، حتی تاریخ دنیا به عهدۀ ما گذاشته است. خداوند توفیق دهد که بتوانیم این مسئولیت تاریخی را با سربلندی و سرفرازی و شرافت به پایان برسانیم. خداوند ارواح شهدای ما را با شهدای صدر اسلام و شهیدان کربلا همدم و محشور بدارد.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 ما وارث فریادیم

چند کلمه هم به یادم آمد با خستگی عرض کنم که خصوصیت اربعین را باید متوجه باشیم. اربعین یعنی چه؟ همان‌طور که در اعلامیه نوشتم[11] اربعین این خصوصیت را دارد: پسر پیغمبر، اصحابش، یارانش و فرزندانش در یک بیابان مرتفعی که صدایشان به هیچ جا نمی‌رسید، کشته شدند. ولی دستگاه تبلیغات امپراتوری شاهنشاهی یزید، مگر به همین اکتفا می‌کرد؟ وسایل تبلیغاتی، منابر و مساجد، نماز جمعه‌ها و خطبه‌ها همه به کار افتاد، برای اینکه این جنایت را توجیه کند؛ اینها خارجی بودند، اینها مخالف امنیت کشور بودند، اینها بر خلاف قانون کشور (قانون اساسی) قیام کردند. این تبلیغات همۀ مردم را، نه تنها شام را بلکه عراق را بلکه حجاز را و همۀ کشورها را متحیر کرده بود. چند نفر اشخاص درباری و قاضی و آخوند درباری اطرافشان بودند و جنایات حسین(ع) را عنوان کردند که: «حسین قد خرج عن دین جده، حسین قد قتل بسیف جده» از این چیزها به هم می‌بافتند و به مردم تلقین می‌کردند.

خصوصیت اربعین این بود. یک شخصیت بزرگ و مورد اتفاق و موجّه به اسم جابر بن عبدالله انصاری که شیعه و سنی از او حدیث نقل می‌کنند و قبولش دارند و باقی‌مانده از صحابۀ پیغمبر بود، مخصوصاً از مدینه به راه افتاد. ببینید برنامه چقدر منظم و چقدر دقیق. از جا بلند شد، از مدینه آمد به کوفه و از کوفه رفقایش را برداشت. این صحرای گرم و آرام را پیدا کرد که به اسم کربلا بود. احرام بست؛ یعنی اینجا شعبه‌ای از حج است، همان‌طوری که در مکه ابراهیم فرزندش را در راه آزادی مردم از شرك و كفر مأمور شد قربانی کند و نکرد، در اینجا این شخصیت بزرگ، همۀ فرزندانش و کسانش و خودش را در راه خدا قربانی کرد. پس شعبۀ حج است. غسل کرد مثل انسان حاجی احرام بست. قدم به قدم جلو آمد و آمد سراغ قبرهایی که هنوز معلوم نبود. مثل شهدای بهشت زهرا، نمی‌دانست این قبر از کی است و آن قبر از کی است. فقط بعضی از راهنماها، بعضی از قبرها را نشان دادند. آنجا ایستاد و شروع کرد به سلام کردن؛ این فریادی بود که از درون این بیابان خون‌بار ساکت بلند شد. فریادی که حالا ما شیعه به ارث می‌بریم و بعد از سلام ... که تو وارث آدمی، تو وارث انبیایی، تو ملحد و خارج از دین نبودی.

پایان متن//

[1]) سه نقطه‌ها نشانۀ ضبط نشدن مطلب در نوار است

[2] در سرزمینی که دانشمندش دهنه به دهان او زده شده است و نادانش گرامی و با ارزش شده است. نهج البلاغه / خطبه 2

[3] چند سطر اول ضبط نشده است که خوشبختانه مربوط به اصل مطلب نیست. مقدمه‌ایست برای ورود به اصل موضوع.

[4] مطلب بریده شده چون چند جمله در نوار ضبط نشده است.

[5]  متن تلگرام حضرت آیت‌الله طالقانی در مورد کمبود تصنعی نفت به آقای عبدالله انتظام:

صورت تلگراف مورخ 7/10/1357

جناب آقای عبدالله انتظام مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران

در مصاحبۀ روز گذشته خود اظهار داشتید که بر اثر اعتصاب کارگران نفت، تأمین مصرف داخلی به مخاطره افتاده است. چون اینجانب مطمئن هستم که کارگران و کارکنان شريف صنعت نفت به‌هیچ‌وجه تضییقی در تأمین سوخت داخلی به عمل نیاورده‌اند. صرف نظر از اینکه مطلع هستم موجودی مخازن جوابگوی سوخت مدتی را می‌دهد و این اظهار سرکار در خدمت جنگ اعصابی است که رژیم از دیرباز علیه مردم بی‌دفاع به کار می‌برد و شخص جنابعالی را در این سنین از عمر روا نمی‌بینم که در این غفلت و توطئه ضد مردم مسلمان مشارکت مستقیم داشته باشید. لذا جناب آقای سرهنگ عزیزالله اميررحیمی را به نمایندگی خود اعزام می‌دارم تا توزیع داخلی فرآورده‌های نفتی با همکاری و زیر نظر ایشان انجام گیرد. قطعاً با فراهم آوردن امکان به این همکاری از طرف شخص سرکار، رفع هر گونه شائبه‌ای خواهد گردید.

سیدمحمود طالقانی به تاریخ بیست و هفتم محرم الحرام ۱۳۹۹

 

تلگراف دیگر:

2-جناب آقای سرهنگ عزیزالله اميررحیمی

با توجه به رونوشت تلگراف مورخ 7/10/1357

به عنوان جناب آقای عبدالله انتظام مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران از جنابعالی خواستارم با مراجعه به جناب آقای عبدالله انتظام، ترتیب این همکاری و نظارت بر توزیع مواد نفتی و رفع نگرانی از مصرف‌کنندگان داخلی را فراهم آورید. البته مطلعین و متخصصین مربوطه در صورت لزوم با جنابعالی تشریک مساعی خواهند داشت. ان‌شاءالله این عمل شما مورد توجه خاص حضرت بقية‌الله عجل‌الله تعالی فرجه الشريف خواهد بود.

سیدمحمود طالقانی

 

3-متن اعلامیه

مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ  وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ.

ملت عزیز و قهرمان و شريف و شجاع ایران

انقلاب شکوهمند شما به رهبری امام خمینی عليه نظام استعمار و استبداد ایران وابسته به امپرياليسم جهانی که تمام دنیا را دچار شگفتی نموده و نور امید در دل ملت‌های ستم‌دیدۀ جهان افكنده و متقابلاً امپرياليسم و ارتجاع منطقه را به وحشت انداخته است. هم‎اکنون با دسیسه‌ها و توطئه‌های گوناگون از ناحيۀ خصم مواجه است. زیرا که دشمن داخلی و خارجی برای حفظ موقعیت و منافع خود بیکار نمی‌نشیند و به آسانی صحنۀ مبارزه را به سود شما ترك نمی‌کند. این توطئه امروز به صورت کمبود مصنوعی نفت و بنزین است و احتمالاً فردا تشکیل کمبود ساختگی نان و سایر مایحتاج دیگر زندگی خواهد بود. طبیعتاً مبارزۀ عظيم شما که نه تنها سرنوشت ملت و شرف و حيثيت و آزادی بیان بستگی دارد؛ بلکه سرنوشت ۶۰۰ میلیون مسلمان و اسلام عزیز بدان وابسته است، ایجاب می‌کند که با سعۀ صدر و استقامت و پایداری، با مشکلات این مبارزه روبرو شده و آن را با همت خود خنثی نمایید. روح تعاون و همکاری ملی و اسلامی ملت ما که به بهترین وجه در جریان انقلاب متجلی شده، خود نشانۀ آن است که شما به خوبی از عهدۀ حل مشکلات برخواهید آمد و از این صحنۀ آزمایش روسفید بیرون خواهید شد. به یاد بیاوریم که یاران انقلابی پیامبر گرامی در جنگ‌ها که با تن مجروح و لب تشنه در میدان نبرد افتاده بودند از نوشیدن آبی که حیاتشان به آن وابسته بود امتناع و آن را به برادر مجروح دیگری ایثار می‌کردند و در پرتو آن ایثار و از خودگذشتگی بود که امپراطوری قدرتمند ایران و روم را واژگون کردند و خلق‌های ستم‌دیده را نجات بخشیدند. اکنون زمان ايثار فرا رسیده است و محمد و علی و برادران صدر اسلام به ما نگاه می‌کنند تا چگونه صحنۀ پرافتخار ایثار و از خودگذشتگی را در این میدان نبرد و آزادی بیافرینیم. عزیزان من، تا جایی که امکان دارد نگذارید صف طولانی برای نفت و بنزین به وجود آید. وسوسه انداختن و احتکار کردن [را] که تبلیغات رژیم بدان دامن می‌زند، از خود به دور کنید [و] امکانات خود را در تمام زمینه‌ها به یکدیگر عرضه کنید.

صرفه‌جویی را در تمام موارد به موقع اجرا بگذارید. از اتومبیل‌های شخصی برای نقل و انتقال رایگان همشهریان خود در مسیرتان استفاده کنید. با روی گشاده و بدون اعتراضی و برخورد به یکدیگر راه بدهید و نوبت بدهید. همسایگان در هر کوی و برزن از یکدیگر خبر بگیرند. امکانات تلفنی خود را به آنان که تلفن ندارند عرضه کنید تا احتیاج به رفت و آمدهای طولانی نداشته باشند. شما که رشد و کفایت و لياقت خود را در راهپیمایی‌های طولانی به دنیا نشان دادید این ظرفیت را دارید که روح ایثار و از خودگذشتگی را نیز به جهانیان نشان بدهید تا معلوم شود که پیروان قرآن از این آیات برای تعاون و ایثار الهام دارند. «تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ» «وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ» امروز تلگراف بالا را به مدیر عامل شرکت نفت مخابره کردم. اگر با پیشنهاد اینجانب موافقت کند مسئله نفت و بنزین مصرفی را با همت و همکاری شما حل خواهیم کرد و اگر نکرد بر شما ثابت خواهد شد که پیام رادیویی ایشان جز تزوير و ريا و توطئه چیز دیگری نبوده است.

[6]) متأسفانه مقدار کمی از مطلب در اینجا ضبط نشده است.

[7] آل عمران /18

[8] یونس /47

[9] نساء /135

[10] مائده/ 8

[11]) منظور اعلامیه‌ای است که آيت‌الله طالقانی، به دنبال دعوت امام از خارج، برای راهپیمایی اربعین (29/10/57) منتشر کردند.

 

پی‌دی‌اف

کتاب تبیین رسالت برای قیام به قسط: مجموعۀ شش سخنرانی از ابوذر زمان و مفسر بزرگ قرآن آیت‌الله سید محمود طالقانی در مسجد هدایت، تهران: بنیاد فرهنگی آیت‌الله طالقانی با همکاری شرکت سهامی انتشار، تیرماه 1360، صص 10 تا 95.

نسخه صوتی

سخنرانی حرکت ایثار و مقاومت در تاریخ 7 دی ماه 1357. (جلسه چهارم از مجموعه 6 سخنرانی قیام به قسط).

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *