معرفی: متن حاضر آیات 12 تا 21 تفسیر سوره اللیل به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد ششم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. آیت‌الله طالقانی در تفسیر این آیات بر جهان‌بینی دینی مبتنی بر هدایت انسان تأکید می‌کند. او معتقد است خداوند انسان را به دو طریق غریزی و وحیانی هدایت می‌کند و انسان نیز در عمل مختار است. اما نتایج این اختیار و انتخاب نیز با خود اوست. ممکن است به آتش دوزخ گرفتار شود یا رستگار و خشنود گردد. این جلد که تفسیر بخش دوم جزء سی‌ام است، از سوره اعلی تا سوره ناس را در برمی‌گیرد. تفسیر جزء سی‌ام پس از جزء اول قرآن کریم و در مدت حبس در زندان قصر در نیمۀ دوم دهۀ چهل به نگارش درآمده و پس از آزادی مؤلف، توسط وی ویرایش و منتشر شده است. لازم است یادآور شویم کتاب‌های «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1346
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 182 تا 188
متن

پرتوی از قرآن؛ جلد ششم، تفسیر سورۀ اللیل، آیات 12 تا 21

«إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى» ‎(١٢)‏

«وَإِنَّ لَنَا لَلْآخِرَةَ وَالْأُولَى» ‎(١٣)‏

«فَأَنذَرْتُكُمْ نَارًا تَلَظَّى» ‎(١٤)‏

«لَا يَصْلَاهَا إِلَّا الْأَشْقَى» ‎(١٥)‏

«الَّذِي كَذَّبَ وَتَوَلَّى» ‎(١٦)‏

«وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى» ‎(١٧)‏

«الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّى» ‎(١٨)‏

«وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تُجْزَى» ‎(١٩)‏

«إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى» ‎(٢٠)‏

«وَلَسَوْفَ يَرْضَى» ‎(٢١)‏

همانا بر عهدة ما همان هدایت است. ‎(١٢)‏

و همانا بازپسین و نخستین براى ما ست. (١٣)‏

پس به آتشى که همى درگیرد و شراره زند شما را بیم دادیم. (١٤)

در نیاید و نسوزد در آن مگر تیره روزتر. ‎(١٥)

آنکه تکذیب کرده و یکسره روى گردانده. (١٦)‏

و از آن زود کناره گیرد آن کس که پروا‌گیرنده‌‏تر است. ‎(١٧)

همان که مال خود را مى‏‌دهد تا پاکیزه شود و رشد یابد (١٨)

و براى کسى هیچ نعمتى نزد او نیست تا پاداش داده شود. (١٩)

مگر جویایى روى پروردگار برترش. (٢٠)‏

و به یقین چندى بعد خشنود مى‌‏شود. (٢١)

شرح لغات

تلظى، تتلظى است که «تاء» آن براى تخفیف حذف شده: آتش افروخته و درگیر شود، زبانه کشد، مار از خشم به حرکت و جست و خیز آید.

ابتغاء: چیزى را خواستن، براى دریافتش جستجو کردن. افتعال، از بغى: طلب کردن، از حق عدول نمودن، بر کسى ستم روا داشتن.

 

«إِنَّ عَلَینا لَلْهُدَى‏. وَ إِنَّ لَنا لَلآخِرَةَ وَ الأولَى» ‏: ان و لام قسم براى تأکید و تثبیت مطلب، و تقدم علینا و لنا، براى اختصاص است. على، اشعار به تعهد و لام «لنا» اشعار به مالکیت و تصرف، ضمیرهاى جمع «نا» اشعار به دخالت وسائط دارد: همانا بر عهدة ما و نمایندگان و رسل ما هدایت است. زیرا پس از تکمیل آفرینش و بروز حیات و تنظیم غرایز و قواى زندگان، اگر نور هدایت غریزى و فطرى تا عقلى و وحیى، در درون آن‌ها، روشن نشود، همة جنبندگان در تاریکى مى‌‏مانند و منقرض مى‌‏شوند.

بنابراین بقا و کمال زندگان که در نهایت خط تکامل واقع شده‏‌اند، مرهون هدایت مى‏‌باشد. از این‌جهت و به قانون حکمت، بر خداوند هر گونه هدایت لازم است. هدایت غریزى به اندازة احتیاج و ساختمان عضوى، از آغاز ولادت همراه جانوران است. با این هدایت است که طریق تغذیه و تولید و دفع و جلب نفع و بسیارى از حوایج دیگر را به خوبى مى‌‏شناسند، و از این که مى‌‏توانند انتخاب کنند و تغییر جهت دهند و رفع مانع نمایند معلوم مى‌‏شود که داراى اختیارى هستند، گرچه موضوعات و منافع و مضار و نتایج را کاملاً نتوانند تشخیص دهند. همین‌که این اختیار کامل‌تر شد، هدایت عقل فطرى به سراغشان مى‏‌آید، و به موازات قدرت تعقل، قدرت اختیار افزوده مى‌‏شود، و در هر اندیشه و اختیارى، مطلب و موضوع دیگرى پیش مى‏‌آید، تا آنکه، حدود مطالب و آفاق مدرکات بازتر مى‌‏گردد، و اختیار موضوعات و مطالب نیک و بد و خیر و شر، در حدود وسیع‌تر، از منافع فردى و گذرا، به نظر مى‌‏آید، و در اختیار هر یک خود را مسئول مى‏‌نگرد، و مى‏‌کوشد که با اختیار و عمل خود، آینده‌‏اش را بسازد.

در این مرحله، و پس از هدایت غریزى و فطرى، کوشش‌ها پراکنده و خطوط زندگى از هم جدا مى‌‏شود: «إِنَّ سَعْیَکمْ لَشَتَّى»، و دیوارهاى حدود گذشته فرو مى‌‏ریزد، و تردیدها و اختلاف‌ها و گمراهی‌ها پدید مى‌‏آید.

در این مرتبه هدایتى برتر و لازم‌تر از هدایت غریزى و عقلى مى‏‌یابد، تا در پرتو آن، هدایت‌هاى سابق کامل و قواى آن‌ها تنظیم شود، و موضوع‌ها و هدف‌ها و غایات، از هر جهت روشن گردد تا شخص مختار و مکلّف هرچه خواست برگزیند، و در هر راهى که گزید پیش رود: «إِنَّ عَلَینا لَلْهُدى‏» مفهوم تأکید و تقدیم ظرف در این آیه، این است که فقط همان هدایت (به قانون حکمت و عدل) بر خداوند و رسل او مى‌‏باشد، اما اختیار و کوشش، به عهدة انسان عاقل و مختار است. و پس از اختیار و عمل و کوشش، رسیدن به مقاصد و مطلوب‌ها، باز از قدرت و ارادة گزیننده و کوشنده خارج مى‌‏شود، و در تصرف قوانین و نوامیس که همان ارادة خداوند است درمی‌‏آید، چنان‌که پیش از مرحلة متوسط عقل و اختیار، تدبیر و تصرف جهان یکسره از آن پروردگار است: «وَ إِنَّ لَنا لَلآخِرَةَ وَ الأولَى» فقط در میان آخرت و اولى و این فاصلة محدود است که موجودى سر برآورده و داراى اختیار و تصرف و رهبرى گشته است.

گویا از این‌جهت که آخرت، بعد از هدایت، محصول اختیار و کوشش و مسیر کمال انسان است، در این آیه با لام تأکید آمده و بر اولى مقدم گشته: بى‌چون آخرت براى ما و به تصرف ماست، و اولى هم.

«فَأَنْذَرْتُکمْ ناراً تَلَظَّى. لا یَصْلاها إلاَّ الأَشْقَى. الَّذِی کَذَّبَ وَ تَوَلَّى»: فاء «فانذرتکم» براى تفریع انذار بر هدایت مطلق است: «إِنَّ عَلَینا لَلْهُدى‏». عدول به سوى خطاب، گویا از این‌جهت است که انسان پس از هدایت، به مقام والایى رسیده که شایستة خطاب خداوند گشته است.

ضمیر متکلم واحد، پس از ضمایر متکلم جمع «علینا، لنا» مشعر به این است که پس از هدایت عمومى که به وسیلة قواى غریزى و فطرى است، هدایت وحى و انذار، مخصوص خداوند است که به وسیلة پیمبران و از زبان آن‌ها مى‌‏رسد.

پس از اعلام هدایت مطلق، تذکر به خصوص انذار، گویا از این‌جهت است که کفر و گناه و انحراف از حق و صواب، بیش از آنکه در مسیر تمایلات و جواذب ریشه‏‌دار حیوانى است، عواقب نهایى آن‌ها هم براى انسان مجهول است. ولى عواقب حق و صواب چون راه فطرت است تا حدود بسیارى روشن مى‌‏باشد. و همین‌که شخص از عواقب کفر و گناه آگاه شد، خود به سوى خیر و صلاح روى مى‏‌آورد. بر مبناى همین علل نفسانى است که هدایت وحى و دعوت پیمبران نخست انذار است.

ناراً، نکره عظمت و ابهام این‌گونه آتش را مى‌‏رساند. تلظى، صفت ناراً است، هیأت و لغت این فعل، افروختگى پى‌در‌پى و درگیرى آن را مى‌‏نمایاند: آتشى بس عظیم و ناشناخته که پیوسته فروزان‌تر مى‌‏شود. از زیر خاکستر دنیا و نفوس دوزخى زبانه مى‏‌کشد، و همة قوا و استعداد و سراسر وجود او را فرا مى‌‏گیرد، نه فرو مى‌‏نشیند و نه محدود مى‌‏شود. در این آتش درنمى‌‏آید و ملازم آن نمى‌‏شود مگر شقى‏تر «اشقى».

مى‌‏شود که این حصر راجع به آتش موصوفى باشد که پیوسته زبانه مى‌‏کشد و شعله‏‌ورتر مى‏‌گردد: در چنین آتشى جز اشقى درنمى‌‏آید.

اگر این حصر راجع به فعل «یصلى» باشد، ازاین‌جهت است که این فعل متضمن معناى درآمدن و جایگزین و ملازم شدن است: در این آتش وارد و جایگزین و ملازم نمى‌‏گردد مگر اشقى. چون کسانى که به این مرتبه از تیرگى تیره‌‏تر، و شقاوت سخت‏‌تر نرسیده‏‌اند، شاید که از آلودگى و شقاوت اولى خود توبه کنند و از کنار آتش برگردند. و اگر هم وارد شدند در آن جاودان نمانند.

وصف خاص و جامع اشقى چنین است: «الَّذِی کذَّبَ وَ تَوَلَّى» اگر مفعول و متعلق این دو فعل «کذَّبَ وَ تَوَلَّى» انذارى باشد که از «انذرتکم» برمى‌‏آید، این تکذیب و تولى باید پس از انذار و مخصوص به آن باشد. گویا همین تکذیب پس از انذار است که موجب شقاوت بیشتر مى‌‏گردد. و اگر مورد تکذیب، الحسنى «وَ کذَّبَ بِالْحُسْنى‏» باشد، اختصاص به انذار ندارد و مطلق است: اشقى کسى است که به هر حقیقت نیکو و بهتر و برتر تکذیب نموده و از آن روى‌گردانده است.

به‌ هر تقدیر این‌گونه تکذیب، منشأ تاریکى عقل و هرگونه تیرگى و شقاوت است.

«وَ سَیجَنَّبُهَا الأَتْقَى. الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یتَزَکَّى»: از معنا و هیأت فعل مضارع مجهول «سیجنبها»، از باب تفعیل، و دلالت سین، چنین فهمیده مى‌‏شود که اتقى به خودى خود و مانند دیگران در معرض آن آتش است، و این وصف و قدرت هرچه بیشتر تقوا «اتقى» است که او را نگاه و برکنار مى‌‏دارد. چنان‌که در مقابل اتقى، اشقى در متن چنین آتش درمى‌‏آید. در بین این دو گروه متقابل، کسانى هستند که نه به حد شقاوت اشقى رسیده‏‌اند و نه به مقام تقواى اتقى. این‌ها به مقیاس جاذبة فرا آورندة تقوا، یا فرود برندة شقاوت، از سقوط یا توقف در دوزخ رها مى‏‌گردند، یا در آن گرفتار عذاب مى‌‏شوند.

«الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ»، وصف اتقى است، و اضافة مال به ضمیر راجع به اتقى، پیوستگى و علاقة به آن را مى‌‏رساند. فعل «یتزکّى» که اشاره به پذیرش و کشش دارد، حال یا مفعول‌له براى الذى است: اتقى چنان کسى است که مال خود را مى‌‏دهد براى آنکه (یا در حالى که) پاکیزگى پذیرد و یکسر پاک گردد. چون تقوا صفت معنوى است، آنچه آن را مى‌‏نمایاند و مشخص مى‏‌سازد، بذل مال مورد علاقه و به دست آورده مى‌‏باشد.

اثر نفسانى و اجتماعى بذل مال همین است که ریشة علاقه‌‏هاى مادى سست و کنده شود، تا محیط براى رشد مواهب انسانى پاک و آماده گردد، و همین معناى تزکیه است.

در مقابل اتقى، اشقى است که به آنچه باید تصدیق کند تکذیب مى‌‏کند، و به جمع مال روى مى‏‌آورد و در میان این‌گونه علاقه‌‏ها و وابستگى‌‏ها که گیرانة آتش است سقوط مى‏‌نماید: وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ...

«وَ ما لأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزَى‏. إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَعْلَى‏. وَ لَسَوْفَ یرْضَى»‏: و ما لاحد، باید تقریر «یؤتى»، یا عطف به آن، یا حال براى الذى باشد. من زائده، براى تأکید و تعمیم نعمت منفى، «تجزى» صفت «من نعمة» است: براى هیچ‌کس هیچ‌گونه نعمتى که مورد پاداش واقع شود نزد او نیست.

اگر، «و ما لأحد»، حال براى الذى باشد، مناسب‌‏تر است که فعل «تجزى» به معناى «لتجزى به»، و براى غایت باشد: با آنکه براى کسى هیچ‌گونه نعمتى نزد او نیست تا به وسیلة مالى که مى‏‌دهد آن نعمت پاداش داده شود. به هر صورت این آیه، مانند شرط منفى و مکمل براى اتیان مالى است که منشأ تزکیه مى‌‏گردد. و با این شرط هرگونه سبب و انگیزة سابق و غیر خدایى را در این کار نفى مى‌‏نماید. «الا ابتغاء...» استثناء منقطع از نعمة است، با این استثناء جز جُستن وجه رب، هر امید و چشم‌داشتى نسبت به آینده نیز نفى شده است.

مى‌‏شود که استثناء از مفهوم آیه و متصل باشد: هیچ منظورى و چشم‌داشتى در دادن مال ندارد، جز جستن و دریافت وجه رب اعلاى خود.

وجه رب مضاف و اعلى، تا به وسیلة آثار و نشانه‌‏هایش شناخته نشود، نمى‌‏توان از آن پى‌‏جویى نمود، شاید همان انگیزة رحمت و عاطفة خیرى که انسان را وادار به گذشت و روى آوردن به دیگران مى‌‏نماید، و آثار اطمینان و دلخوشى که در بذل مال و خدمت روى مى‌‏آورد، و عواطف و روى خوشى که از خلق نمودار می‌شود، از آثار و مقدمات روى آوردن وجه رب است. و همین، شخص اتقى را به پى‏جویى و دریافت بیشتر آن برمى‏‌انگیزد.

نظر به ترتیب این آیات، گذشت از مالى که محصول کوشش شخص است: «یؤْتِی مالَهُ» و بذل آن، شخص اتقى را پاکیزه مى‌‏نماید، و برتر مى‌‏آورد: «یؤْتِی مالَهُ یتَزَکَّى». و با تزکیه و باز شدن دید ذهن، به سوى وجه رب روى مى‌‏آورد، و وجه رب براى وى رخ مى‏‌نماید و یکسره از سواى آن، روى مى‌‏تابد: «وَ ما لأحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزَى‏» تا وجه رب اعلى را بیابد: «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأعْلَى‏». و تا آن را درنیابد و به آن نپیوندد، آرام نگیرد و راضى نشود. دیر یا زود این کوشش و دهش، به مقصودش مى‌‏رساند و عنایت ربوبیّتش او را درمى‌‏یابد. و خشنودش مى‏‌نماید. و لسوف یرضى.

آیات این سوره داراى طول یکسان و کوتاه است، و گاه به تناسب معانى و تفصیل و اجمال به اندازة یک کلمه بیش و کم شده است.

اوزان آیات «مستفعل- فعل» و فواصل آن‌ها «فُعلَى» است. با چنین لحن و آهنگ مشدد و مخفف، معانى و مفاهیم آیات و مظاهر متقابل آن‌ها تصویر و نمایانده شده است.

مجموع آیات این سوره نمودارى از اوضاع و مناظر دوگانة متقابل و متقارب و منشعب جهان و حیات است:

و اللیل- و النهار، یغشى- تجلّى، الذکر- الانثى، اعطى- بخل، اتَّقى- استغنى، صدق- کذب، للیسرى- للعسرى، الآخرة- الاولى، الاشقى- الأتقى، تلظى- یتزکى، وَجْهِ رَبِّهِ الأعْلى‏- وَ لَسَوْفَ یرْضى‏.

کلمات و اوزان فعلى و اسمى که به خصوص در این سوره آمده: عسرى. تردى. تلظى. سیجنبها. الاشقى.

اُبَّى از رسول اکرم (ص): کسى که این سوره را بخواند خداوند خشنودش گرداند، و از سختیش برهاند، و آسانى را برایش فراهم نماید.

// پایان متن

 

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 182 تا 188

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *