«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» (159)
«إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولَئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ» (160)
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ» (161)
«خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ» (162)
«وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ» (163)
«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» (164)
به راستی کسانی که پرده پوشی میکنند آنچه را فرو فرستادیم از بینهها و هدایت، پس از آنکه آن را برای مردم در کتاب تبیین کردیم، همانها را خداوند لعنشان میکند (از رحمت خود به میدارد) و لعن میکنند آنها را لعن کنندگان؛ (159)
مگر کسانی که توبه کرده و اصلاح کرده و بیان کنند. پس، همینها هستند که توبه آنان را میپذیریم (به آنها روی میآوریم) و من بس توبه پذیر و مهربانم. (160)
همانا کسانی که کافر شده و بمیرند، در حالی که کافرند، همانها، بر آنهاست لعنت خدا و فرشتگان و مردمان همگی؛ (161)
جاویدند در آن، تخفیف نمییابد از آنان عذاب و نه مورد نظر (مهلت داده) میشوند. (162)
و خداوند شما خداوندی است یکتا، نیست خدایی مگر او؛ همان رحمان (رحمت آور عام) رحیم (رحمت آور خاص). (163)
به راستی، در آفرینش آسمانها و زمین و دگرگونیهای شب و روز و آن کشتی که همی در میان دریا پیش میرود با آنچه مردم را سود میدهد و آنچه خداوند از آسمان [فرو] فرستاده از آب، پس زنده کرده به آن زمین را بعد از مردگیاش، و پراکنده در آن از هرگونه جنبندهای را، و به هر سو گرداندن بادها، و ابر رام شده بین آسمان و زمین، همانا نشانههایی است برای گروهی که همی اندیشند. (164)
بينات (جمع «بينه»): دلیل، برهان روشنگر؛ از ریشه «بون» واضح، جدا، ممتاز.
لعن: زبون کردن، دشنام گفتن، با خواری راندن، دور کردن از خیر.
توبه: پشیمانی از گناه، تصمیم به ترک گناه و بازنگشتن به آن.
خالد (فاعل از «خلود»): جاودانی، چون همیشه زیستن از اوصاف زمانی است، به خداوند گفته نمیشود.
ينظرون (مضارع مجهول از «انظار»): وادار به اندیشه کردن؛ مهلت دادن تا در گرفتاری راه خلاص یابد یا بدهی خود را بپردازد؛ از «نظر»: اندیشه کردن و خواستن، بررسی کردن.
خلق: بی نمونه، به اندازه و از نیستی پدید آوردن؛ از صفات خداوند است و به معنای مخلوق نیز گفته میشود.
اختلاف: در پی هم آمدن، از «خلق» (ماضی): در پی او آمد؛ جایش را گرفت، او را به جای خود نشاند؛ از همراهان باز ماند؛ جامهاش را اصلاح کرد.
النهار: پرتو گسترده؛ از «نهر» (ماضی): نور یا آب گسترده شد، وسعت یافت؛ خون به شدت جاری شد.
الفلک: کشتی؛ از «فلك» (ماضی): به دور خود یا دیگری گشت، به صورت دایره درآمد؛ کشتی را از این رو فلک گویند که در دریا میگردد یا چون ساختمان آن به صورت دایره بوده است.
بث: تفریق، جدا جدا و پراکنده کردن…
المسخر ( مفعول از «شر»، ماضی): آن را رام کرد، مهارش کرد؛ آمادهاش ساخت؛ او را بدون پاداش به کار واداشت، به سخرهاش گرفت.
«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ». فعل مضارع «یکتمون» که به استمرار كتمان اشعار دارد، مجال توبه را مینمایاند. کتمان حق، ظاهر به این است که پوشیده یا تأویل و توجیه برخلاف شود و اگر پنهان است، بیان نشود. «ين البينات»، بیان «ما انزلناه و البينات»، شامل اصول اعتقادی و احکام و ادلهای است که خود با عقل فطری، روشن و روشنگر است.
«والهدی»، عطف بیان برای مجموع «البينات» است، از این نظر که در پرتو بینات، هدفها و مقاصد روشن و راهها باز میگردد. «والهدی» را میشود که عطف مغایر و ناظر به قسمتی از بینات باشد. ضمير «بيناه» راجع به «ما آنلا» یا «الهدی» است.
«للناس»، ظاهر در جنس و مشعر به حق عمومی در تبیین بینات است. «في الكتاب»، ناظر به وحدت نوعی کتب وحی است و این قید، سند ثبت شده بینات را مینمایاند.
این آیه جز درباره گروهی از علمای دین که واسطه ابلاغ و بیان آناند نمیتواند باشد؛ همانها که باید حاجب دین خدا باشند، نه حجاب آن. قیود و اوصاف تفصیلی مبین سنگینی گناه و همچنین شرایط کتمان است:
1- كتمان «ما أنزلنا»: آنچه را ملکوت عالم تا حد دریافت فکر مردم پایین آورده و در دسترس واقع شده است. پس اگر گروهی با تفکر خاص خود، آنچه از حقایق و احکام [که] در شرایط خاص تنزل و تحقق نیافته و در مرتبه اعلى (مشیت، نفس الامر) باشد، را دریافتند و اعلام نکردند، نباید کتمان کننده «ما أنزل» دانسته شوند.
۲- «من البینات»: آنچه خود روشن یا روشنگر است. پس شامل کتمان مسائل مشکوک یا مظنون نمیشود.
۳- «من بعد ما بيناه للناس»: پس اعلام مسائلی که برای عامه مبین نشده، گرچه برای خواص مبین و تکلیف آور باشد، الزامی نیست.
۴- «في الكتاب»: آنچه در کتاب مبین و ثبت شده است. آنان که حق خدا را که همان حقوق خلق است، با این شرایط و قیود همی کتمان کنند، چه پاداشی خواهند داشت:
«أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ». تکرار فعل «يلعن» برای اعلام دو گونه لعن است. آنکه ما أنزل الله را کتمان میکند، خود از معرض تابش آیات و هدایت برکنار میماند و دچار جهل و غرور میشود و همین از آثار لعن، [یعنی] دوری و طرد خداوند است، و چون مسئولیت وساطتی که با مردم دارد انجام نمیدهد، آنان را از رشد و کمال و طریق هدایتی که پیمبران آوردهاند، دور و برکنار میدارد و همین که این مردم عقب مانده و بازمانده متوجه وضع خود و علل اصلی آن شدند، به زبان استعداد و حال و مقال خود بر آنها نفرین میکنند: «و يلعنهم اللاعنون…». اثر این لعن دو جانبه، دور شدن از هر خیر و سقوط از قلوب است.
آیا کتمان نخستین مؤسسه توحیدی و مناسک آن که همیشه باید دعوت و مکتب ابراهیمی را زنده و الهام بخش بدارد و واپسین رسالت را بنمایاند، سند مکتوب و بارزی از کتمان ما انزل الله نیست؟ چرا از این بنای عظیم و بانی آن در تورات و انجیل نام و نشانی نیست و فرزندان آن پدر بزرگ و مایه افتخار، چنین اثری را از یاد بردهاند؟[1]
با آنکه آن را با همه صفات و خصوصیات میشناختند: «ألين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون أبنائهم و أن فريقا بينهم ليكون الحق وهم يعلمون».
این قرآن است که، پس از قرنها پرده پوشی، چهره ابراهیم و فرزندش را در حال بنای بیت و زمزمه آنها چنان نمایاند که دیگر از خاطرهها نمیرود، و سزای کتمان کنندگان این قبله توحید و مناسک آن، و همچنین [کتمان کنندۀ] هر حقی را که نزول یافته، لعن خدا و لعن هر لعنت کنندهای اعلام میدارد.
«إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولَئِكَ…». اصل توبه اراده جازم به بازگشت از گناه و ترک آن، پس از بیداری وجدان و شناخت آثار آن است. [توبه] بر حسب منشأ و اثر گناه، مراتبی دارد: توبه از اندیشههای بد و وسوسهها، استعاذه به خداوند است و یاد او، و تبدیل خویهای زشت آنها به خویهای نیک، از گناهانی که مستقیم مربوط به گناهکار است، همان ترک گناه و طلب آمرزش است. هرچه میدان و شعاع اثر گناه وسیع تر و بیشتر باشد، شرایط توبه بیشتر میشود. اگر با گناهی چون کتمان «ما أنزل الله»، حقوقی ضایع و استعدادهایی فاسد و مردمی گمراه بشوند، پیش از توبه باید اصلاح مفاسد و بیان مقاصد شود: «تابوا وأصلحوا و بینوا». تکلیفی است بس سنگین! اینان، مانند هر پدیدهای که از نظام عمومي «دریافت و اعطا»[2] خارج شود، چون خاصیت وجودی و حیاتی خود را از دست داده [اند ولی] هنوز نمردهاند، میتوانند تجدید حیات کنند و به وضع و شخصیت اصلی خود برگردند، تا دوباره نیروی افاضه و تشعشع آنها تجدید شود و اصلاح و تبیین کنند. با چنین توبهای مشمول فیض و لطف خاص خداوند میگردند، و اثر آن همین است که پس از تاریکی و بیخودی و دوری، روشن و نزدیک میشوند و به خود میآیند.
«فَأُولَئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ». اسم «فاولئک» و فعل «أتوب» بدون واسطه فعلی چون «أقبل توبتهم»، و «عليهم» که شمول و استعلا را میرساند، و ضمایر مفرد متکلم و صفات «التواب الرحيم»، مبین همین معانی نویدبخش و آمادگی عنایت و توبه پذیری پی در پی و رحم آوری خداوند است. در مقابل «تابوا و أصلحوا و بینوا».
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ». فعل كفروا، حدوث کفر و ادامه آن را تا حدوث مرگ(ماتوا)، و جمله اسمیه «و هم کفار»، ثبوت و توقف به حال کفر را در این سرحد مینمایاند.[3]
به قرينه آیات، «کفر» به معنای لغوی و اصیل و ناشی از کتمان است: پوشیدن خود از حق و حق از دیگران. در مقابل توبه از کتمان: همانها که در کتمان حق پیش رفتند و راه خیر وصلاح و اصلاح را به روی خود و دیگران بستند، تا از دنیا چشم پوشیدند:
«أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ». این کلام مؤکد اسمی، بر ثبات و دوام لعن، و اضافة «الملائكة» و «الناس» و تأكيد «اجمعین»، بر تعمیم آن دلالت دارد. چون پرونده کفر و کتمانشان با مرگ بسته میشود و اثر کتمانشان، نخست ملتی را از راه کمال و خیر باز میدارد، سپس به ملتها و نسلهای دیگر میرسد. لعنت پیش از توبه و مرگ به صورت فعل «يلعن» آمده و خدا و لاعنين محدود شده، چون هنوز راه توبه و اصلاح و تبیین باز است.
«خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنظَرُونَ». ضمير «فيها» راجع به «لعنة الله …» است. در واقع این لعنت عمومی که طرد و به دور داشتن آنها از هرگونه جاذبه خیر و رحمت است، دوزخ جاودان آنهاست؛ دوزخی که عذاب آن تخفیف نمییابد یا پیوسته تشدید میشود و نه مهلتی به آنان داده میشود که بیندیشند و راه خلاصی بیابند؛ یا مورد نظر رحمت واقع نمیشوند. تقديم ضمير «هم» اختصاص را میرساند: فقط همینها مورد نظر نیستند، مجرمین دیگر شاید مهلتی یابند یا مورد نظر قرار گیرند.
«و إلهكم إله واحد لا إله إلا هو الرحمان الرحيم»: این آیه، به قرینه واو، چه استینافی یا عاطفی یا حالی باشد، پیوسته به آیات قبل است. «اله»، بدون الف و لام الله، و اضافه به ضمير «كم» بر معنای وصفی و تعریف اضافی دلالت دارد و خبر آن، «اله» متصف به «واحد» است. تکرار «اله»، به جای «و الهكم واحد»، مبین وحدت در الوهیت است که جامع وحدت همه صفات است: الوهیت مضاف و متضمن تدبیر و مرجعیت، برای همه معروف است. ناشناخته و پوشیده از اذهان، توحید مطلق و صفاتی و افعالی است: «اله واحد». ایمان به الوهیت واحد است که از هر عبودیت دیگر و کفر و کتمان میرهاند و استعدادها را برای کمال و به سوی تکامل بر میانگیزد. عبادت هر معبودی، جز کمال و قدرت مطلق، چون هم سطح انسان یا پست تر است، موجب انحطاط و توقف میگردد و استعدادها را خاموش و مکتوم و حقایق را مسخ و منحرف میکند؛ آن بت پرستی که سنگ و چوب را میپرستد؛ تا مادهپرست و شهوتپرستی که به مظاهر آنها سر فرود میآورد و احکام خدا و هدایت را برای تقرب به آنان تأویل و کتمان میکند؛ تا عقیده و مرام پرست جامدی که همه حقایق بسیط را در راه افکار ساخته و محدود خود شکل میدهد و تحریف میکند؛ تا علم و فرمول پرستی که میکوشد تا هر حقیقت و واقعیت آزادی را با دریافتهای محدود خود منطبق سازد. چون انسان به هر مقام فکری و علمی برسد باز خود را مخلوق و مألوه و محکوم میبیند، ناچار باید معبودی برای خود بسازد و منتهای عشق و کشش خود را به آن برساند، و چون نمیخواهد یا نمیتواند اندیشه خود را از هر قید و محدودیتی آزاد کند و از میان قشرهای اوهام و تقاليد و دیوارهای علمی بیرون آید و به معبود مطلق و واحد برسد، معبودها و الوهیتهایی برای خود میسازد که با خاموشی و تنبلی ذهنش سازگار و نزدیک باشد.
«لا إله إلا هو»، تأكيد وحدت و نفی هر گونه الوهیت و نمودار بسط و برگشت نمودها و نورها و نیروها به همان هستی و واحد مطلق است: همه از اویند و به او باز میگردند؛ همه از او هستی و حرکت و کمال و جمال و پیوستگی دارند. عبادت و پیوستگی به او، پیوستگی و هماهنگی با همه اجزای جهان و در مسیر آن است. آن رحمت و نوازشی که انسان گمراه از غیر او میجوید و [به آن] چشم میدوزد و [در برابر آن] کمر خم میکند باید از آن سرچشمه بی دریغ رحمت بجوید، تا چشمش باز و قامتش راست گردد: «الرحمان الرحيم».
«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ». «إن في…»، ظرف و خبر مقدم برای «لآيات» است: همه این پدیدهها که از ترکیب مواد و عناصری برآمده یا از آثار نظم و حکمت در حرکات آنهاست، چون ظرف و آیینهای برای نمایاندن و تجلی آیات است؛ چنان که با نظر سطحی ظرف و آیینه دیده میشود، [ولی] با نظر عمیق و محيط و عابرانه، مظروف و انعکاسهای آن. [4]
«اختلاف»، به معنای در پی هم آمدن با گوناگون شدن، از آثار بس شگفت و دقیق حرکات منظم عموم کواکب و ستارگان، در نظام وسيع [جهان]، و زمین، در تنظیم زندگی ما خاکیان، در طول و عرض مکانها و روزها و فصول است. پیوسته اشعهای از آفاق مختلف میدرخشد و گسترده میشود و بر میانگیزد و میدان زندگی را باز میکند و آفاق آسمانها را میپوشاند؛ سپس پرده تاریکی روی میآورد و چشم انداز زندگی را میپوشاند و آفاق دور آسمانها را مینمایاند و فرمان سکون میدهد. همین اختلاف است که قسمتی از زمین را با حرارت بهاری و تابستانی، سرسبزی و خرمی میبخشد و ناحیه دیگری [را] با سرمای زمستانی میبندد و پیوسته به خواب و سکون و حرکت و بیداری میبرد و زمان سال و یکنواخت را تقسیم میکند.
«وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ»: نمودار دیگری از حکمتها و قوانین عام و خاص است که در آب و هوا و جمادات جریان دارد. کشتی از نخستین کشفیات و مصنوعات انسانی است که خود از آیات عظیم جهان و قدرت اندیشنده و کشاف است. انگیزه بسط قدرت و احتیاج و خروج از محیط طبیعی و ارتباط با اقوام دور، آدمی را برانگیخت تا خواص اجسام و قوانین اوزان و جریان بادها را دریابد و چنین وسیلهای بسازد. و همین سازندگی، اولین جهش به سوی تکمیل وسایل و تسخیر دریاها، و سپس هوا و فضا بود. کشتی با این وصف، همی در دریا به هر سو پیش میرود و به مردم سود میرساند: التي تجري في البحر….
«وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ». تعبیرات خاص این آیه، از ابهام «ما أنزل الله » و بیان «من ماء»، که بر آبی خاص و ناشناخته اشعار دارد، و افعال ماضي «أنزل، فأحيا، و بث»، گویا از اولین مادهای خبر میدهد که در جو (السماء) تکوین یافته و به صورت آبی بر زمین نازل شده و منشأ حیات گردیده است. لغت «ب»، پراکندگی از منشئی را میرساند. «من كل دابة»، به جای «كل دابة» بر بعضی از نوع کلی دلالت دارد؛ به این ترتیب که پس از پراکنده شدن از مبدأ و منشأ جمعی، از هر نوعی نمونههایی برآمده و همان منشأ انواع کاملتر گردیده است؛ الله اعلم.
اگر این آیه را با آنچه مشهود و مأنوس است تطبیق دهیم، باید ابهام «ما» و نكرة «ماء» برای اعجاز و جلب نظر باشد: آنچه به صورت آبی در میآید و همیشه نازل میشود و منشأ حیات میگردد.
به هر صورت، این پدیده نخستین یا مستمر- به سیاق آیه – از چگونگی آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز تکوین یافته و منشأ حیات گردیده است.
«وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ». تصريف الرياح، شاید اضافه مصدر به مفعول و فاعل آن، «اله»، باشد: و به هر سو گرداندن خداوند بادها را. و شاید به آن چنان که کلمه تصریف میرساند. اضافه به فاعل و مفعول آن مقدر باشد: و گرداندن بادها، ابرها، هواها، آبها، گیاهها و هرچه بادها در آن تصرف کند و انسان با پیشرفت علم دریابد و کشف کند. اگر ترتیب ذکر این آیات ناظر به ترتیب در تحولات و تکوین باشد، شاید بعد از گذشت زمانهایی که جو زمین طوفانها بوده و زمین برای بروز حیات آماده شده، بادهای استوایی و قطبی به جریان و تصریف و تصرف درآمده باشد. «السحاب المسخر»، از آثار بارز «تصريف الرياح» است: بادهایی که از جبهههای مختلف برمیآید ابر را در میان فضای بالا و زمین، در حدود و مسیری پیش میبرد و باز میدارد، نه در فضای بسیار دور که بارآنها پراکنده شوند، و نه در سطح نزدیک زمین که هدف گیری انجام نگیرد. میشود که «بين السماء» متعلق به عامل مقدری، چون «الواقع»، باشد، نه «المسر»: سحاب مسری که بین آسمان (جو بالا) و زمین واقع است، از سطح بالا تا زمین دامن میگستراند.
«لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ». به قرینه «و إلهكم إله واحد»، مقصود از آیات، نشانهها و نمودارهای وحدت الوهیت (تدبیر و قدرت) است. فعل مضارع «يعقلون»، استمرار و پیشرفت را میرساند: هر یک از اینها و روابط و هماهنگیهایی که با هم دارند وحدت قدرت و تدبیر را مینمایانند، برای مردمی که همی میاندیشند.
از نظر قرآن کریم، طریق پیشرفت فکری و شناخت جهان و جهاندار، همین است؛ نظر در پدیدههای جهان از این رو که حکمتها و قوانینی دربردارد یا آن را در برگرفته، نه از این جهت که از مواد و عناصری تكوین یافته است؛ آنگاه، نظر در روابط عمومی و هماهنگی ارگانیسم) آنها. پیشرفت کنوني علم به این حقیقت رسیده است که کشف و دریافت قوانین خاص و مربوط به یک یک پدیدههای جهان نمیتواند مسائل خاص و عام جهان را روشن کند. این گونه کشف علمی مانند شعاع کم سویی است که گوشهای را روشن میدارد و خود پردهای برای دیدن پیرامون نزدیک و دور آن میشود. و به عکس، هرچه مسائل عمومی بیشتر کشف شود، موارد مبهم مسائل خاص و عام روشن تر میگردد؛ چنان که در پرتو قانون جاذبه عمومی و نسبیت و بعد چهارم، بسیاری از مجهولات منکشف گردید.
قرآن، در رهبری فکری، عناصر جهان و پدیدههای آن را به صورت آیات حکمت و قدرت مینمایاند، تا هرچه بیشتر آفاق تفکر بازگردد و جهان و جهانیان تمثل حکمت و قدرت و فکر محقق مبدأ حکیم جلوه نماید. بنابراین، [مردمی که خرد خود را به کار میگیرند بر ذهنیات خالص لغزان و اختلاف انگیز و همچنین بر محسوسات و مشهوداتی که از تجرید عقل بر کنار باشد اتکا نمیکنند؛ لآيات لقوم يعقلون.
//پایان متن
[1] در تورات کنونی اختلاف ساره و هاجر، همسران ابراهیم، و تبعید شدن هاجر و فرزندش اسماعیل به تفصیل آمده: آب و نان با خود برداشتند و در بیابانها راه را گم کردند. به بئر السبع رسیدند. ابراهیم فرزندش اسماعیل را زیر درختی گذارد؛ بانگ فرشتهای را شنید که وعدۀ خروج امت عظیمی از فرزندش اسماعیل را به او میدهد؛ در بیابان فاران چاه آبی کشف شد و بر سر آن آب با ابی مالک اختلاف پیش آمد؛ و دیگر تفصیلات فصول ۲۰ و ۲۱ و ۲۲ «سفر پیدایش». [دیگر از ساختمان بیت و عاقبت کار این زن و فرزندش هیچ ذکری در میان نیست! در قاموس کتاب مقدس، درباره «هاجر» میگوید: «و از آن پس از هاجر مذاکرهای نمیشود، و پولس حواری هاجر را همچون رمزی از شریعت ذکر میکند»! (مؤلف).
[2] نظام «دریافت و اعطا» در سراسر جهان جامدات و نباتات و حیوانات جریان دارد. همه موجودات عالم چیزهایی مانند نور و هوا و گرما و سرما و آب و…، از طبیعت می گیرند و در برابر ثمره ای می دهند (مانند نباتات) یا تبدیل به جنسی برتر می شوند (مانند جامدات) یا بهره ای می دهند (مانند حیوانات) . تنها انسان است که از طبیعت و تاریخ و اجتماع و افراد اجتماع و آفریدگار جهان چیزها دریافت می کند و باید در برابر آنها چیزهایی عطا کند، لیکن برخی از انسانها نم پس نمیدهند.
[3] فعل، حدوث و حرکت و استمرار عمل را می رساند و اسم، ثبوت و دوام و ایستایی و توقف حالتی را نشان می دهد.
[4] «ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما» (مؤلف).
دیوان اشعار حافظ، غزل شماره ۱۹.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad