«كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ» (٩)
«وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ» (١٠)
«كِرَامًا كَاتِبِينَ» (١١)
«يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ» (١٢)
«إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ» (١٣)
«وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ» (١٤)
«يَصْلَوْنَهَا يَوْمَ الدِّينِ» (١٥)
«وَمَا هُمْ عَنْهَا بِغَائِبِينَ» (١٦)
«وَمَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ» (١٧)
«ثُمَّ مَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ» (١٨)
«يَوْمَ لَا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِّنَفْسٍ شَيْئًا وَالْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِّلَّهِ» (١٩)
نه چنين است، بلكه شما تكذيب مينمایيد به دين. (9)
و همانا بر شما نگهبانان است. (10)
كريمانى نويسندگانند. (11)
ميدانند آنچه انجام ميدهيد. (12)
همانا نيكان در نعمت جاى دارند. (13)
و تبهكاران در دوزخند. (14)
در آن درآيند (بسوزند) روز جزا. (15)
و نيستند از آن پنهانان. (16)
چه تو را دانا نمود به اينكه چيست روز جزا. (17)
پس باز چه تو را دانا نمود به اينكه روز جزا چيست؟ (18)
روزيست كه ندارد نفسى براى نفسى چيزى را، و فرمان در چنين روز براى خداست. (19)
دين، به كسر دال: حساب، آیين، پاداش، حكم.
ابرار، جمع بارّ: نيكوكار، شايسته، بخشنده.
نعيم: نعمت و خوشى پايدار. از نَعَمَ: زندگى خوش و آسوده يافت، نهال سبز و خرم شد.
يصلون، مضارع صلى: به آتش درآمد، دچار و ملازم آتش شد، گوشت را بريان كرد، كسى را به آتش افكند، مدارا نمود، دام نهاد.
ادرى: به چيزى دانا گرداند. از دَرَى: براى علم به چيزى توسل جست و به آن روى آورد.
«كَلاَّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ»: كَلاَّ، ردع و نفى اصل منشأ موجبات غرور است كه جملة استفهامية: «ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ؟» سؤال از آن است. تكذيب، نسبت به كذب دادن يا اصرار به باور نداشتن است. و مقصود از دين، در اين آيه، جزا و پاداش ميباشد، نه آیين. و الف و لام «الدين» اشاره به جزاى خاص عمل يا تعميم آن است و منظور روز قيامت و جزاى نهايى نبايد باشد، زيرا تعبير قرآن از آن، «يوم الدين»، است: آن چنانكه تو انسان مىپندارى موجبات غرور نه در وجود تو است با آن تعديل و تسويه و تركيب صورت، و نه در جهانيست كه در آن به سر ميبرى، بلكه موجب آن همين است كه با اختيار خود جزاى خاص يا هر جزایى را نميخواهى باور داشته باشى و اين همه نشانيها و آثار ثابت اعمال را كه تركيب وجود تو را فرا آورده و محيط زندگيت را برآورده است، ناديده ميگيرى، همين تكذيب است كه بينش تو را پوشانده و به غرورت واداشته و از نظر در آثار و جزاى اعمالت باز داشته است و به گناه و بىبندى آلودهات كرده است.
«وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ»: واو حاليه. و «على»، دلالت بر احاطه و استيلا دارد: بلكه شما جزا را تكذيب ميكنيد و حال آنكه نگهبانانى بر شما احاطه دارند و مراقبند. ميشود كه واو عاطفه و جمله عطف به «الدين» باشد: بلكه شما به دين تكذيب ميكنيد، و اينكه بر شما نگهبانان است.
اين حافظين، فرشتگان و قدرتهاى ما فوق و محيط بر انسانند كه اعمال و آثار را حفظ و ثبت ميكنند و به صورت ثابت نگه ميدارند. آن چنانكه صفات و خواص ثبت و متراكم شده در صفحههاى ذرات هستة ياختههاى نسلى و نطفه و در سراسر ساختمان انسان، از نظرهاى نافذ و علمى نهان است. اوصاف و چگونگى اين مبادى ثبت و نگهدارى پنهانتر است و جز از طريق وحى اوصاف آنها را نمىتوان دريافت:
«كِراماً كاتِبِينَ. يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ»: اين آيات، اينگونه فرشتگان و مبادى ناپيدا را به چهار صفت توصيف نموده است كه سه صفت آن به صورت اسمى آمده و دلالت بر ثبات دارد. آخرين صفت، يا جملة فعليهايست كه مبيّن استمرار است، و «ما»، در ميان دو فعل دلالت بر تعميم دارد: اين نگهبانان گراميند، نويسندگانند، آنها ميدانند هر چه را كه همى انجام ميدهيد.
از وصف فعلى استمرارى «يعلمون» معلوم ميشود كه اينگونه فرشتگان در وجود انسان و همراه او ميباشند و از نوع فرشتگان مجرد كه فعليّت محض هستند، نمیباشند.
بيان اين اوصاف خاص: «حافظين، كرام، كاتبين، يعلمون…» در آن حد و براى آن است كه انسان دچار غرور و غفلت نشود و مراقب انديشهها و اعمال خود باشد. وصف «كرام»، در بين اين اوصاف، انسان گناهكار را اميدوار مينمايد، زيرا اين فرشتگان حافظ و كاتب چون كرام و نمايندة رب كريمند، از ثبت و ابقای گناه تا ميتوانند چشم مىپوشند، و اعمال و نيّات خير و مؤثّر در كمال را، گر چه اندك باشد، ثبت و نگهدارى ميكنند و آن را مىافزايند و از اين طريق انسان را در مسير كرامت و تكامل كه قانون اصيل عالم است، پيش ميبرند.
آنچه در روايات معصومين(ع) در اوصاف اين فرشتگان آمده مطابق همين حقيقت است. مطالب اين روايات را صدوق رحمة اللَّه عليه، چنين خلاصه كرده است: «هيچ بندهاى نيست مگر آنكه بر او دو فرشته گماشته شدهاند كه همة اعمال او را مىنويسند. كسى كه قصد كار نيكى نمايد و آن را انجام ندهد برايش يك حسنه مينويسند، و اگر انجام دهد ده حسنه مينويسند. و اگر قصد سيئه نمايد آن را نمىنويسند تا آنكه انجام دهد و چون انجام داد تا هفت ساعت از نوشتن آن خوددارى ميكنند تا اگر توبه كرد نمىنويسند و اگر توبه نكرد يك سيئه مينويسند. اين فرشته هر عمل كوچك و بزرگ تا دميدن در خاكستر را مينويسند. تا مرد مسلمان ساكت است محسن نوشته ميشود و چون سخن گفت محسن يا مسىء شمرده ميشود. جاى اين دو فرشته از وجود فرزند آدم، در ترقوتين ميباشد. آنكه سمت راست است نيكىها را مينويسد و آنكه سمت چپ است بدىها را. اعمال بنده را دو فرشته در روز و دو فرشته در شب مينويسند». (نقل از مجمعالبحرين، لغت حفظ)[1].
«إِنَّ الأبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ. وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ»: اين آيه كه بدون حرف ربط بيان شده است پيوستگى و وحدت آنها را با آيات سابق آن چنان ميرساند كه گويى اين آيات صورت ديگر و نمودارى از آن آيات است: حفظ و ثبت اعمال به وسيلة اينگونه حافظين به صورت محيط سرسبز و نعمتهاى پايدارى درمىآيد كه ابرار در آن با خوشى و رفاه به سر ميبرند، و به صورت دوزخ درمىآيد كه فجّار در آن ميسوزند.
جملههاى اسميه دلالت بر ثبات و هميشگى دارد و خبر از وضع كنونى ابرار و فجار ميدهد:
«يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ. وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِينَ»: يصلونها، بدون حرف عطف، اشعار بر پيوستگى و عدم فصل از آية سابق دارد. يصلى، به آتش درآمدن، ملازم با آن شدن، در آن سوختن و به دام افتادن را ميرساند. دو ضمير «ها» راجع به جحيم، واو عاطفه يا حاليه است. عن «عنها» بر جدايى و باء «بغائبين» بر تعميم نفى دلالت دارد: فجّار پيوسته در دوزخند تا روز جزا كه يكسره در آن درمىآيند، دچار آن ميشوند، همى مىسوزند. و آنها هيچگونه از آن به دور و غایب نيستند.
ظاهر اين دو آيه همين است كه درگيرى دوزخ در روز جزا «يوم الدين» و آشكار شدن آن، از اين روست كه زندگى فجار به صورت ديگر درمیآيد و آنها خود در دوزخ درمىآيند و ديگر از دوزخ غایب نيستند، نه آنكه دوزخ از آنها غایب باشد.
معناى مقابل اين آيات راجع به دوزخ كنونى فجار «إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ» اين است كه آنها اكنون در دوزخى به سر مىبرند كه درگير نشده و خود از آن غايبند، چنانكه هر بىخبر و غافل از محيط خير يا شرِّ پيوسته به خود، از آن غایب است.
اين دو آيه گويا از اين جهت خبرى از نعمت كامل آينده و بهشتى ابرار نداده و يكسره آيندة دوزخ فجار را بيان كرده است تا شايد فجار به مآل اعمال خود هشيار شوند و مسير خود را تغيير دهند و دوزخ خود را تبديل نمايند، اما ابرار چون در حال تسليم به حق به سر ميبرند و با روشنبينى آيندة خود را مىبينند و از آن غافل نيستند، هيچگاه از آن بركنار نميشوند.
«وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ. ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ»: ما، استفهام تعجبى يا انكارى، ضمير خطاب، متوجّه به هر عاقل قابل خطاب است. «ثم»، تأخير و تأمل را مىرساند، تكرار آيه براى تأكيد استفهام ميباشد. هيأت و مادة فعل «ادراك» اشعار به منشأ علم دارد: چه چيز تو را دانا كرده است به حقيقت و چگونگى يوم الدين؟! باز هم چه چيز تو را دانا كرده است… ؟!
انسان كه دريافتنش محدود به حواس ابهام انگيز است، و نور عقل فطرى كه در معرض اشتباهات و طوفان هواهاى نفسانى ميباشد، به چه وسيله ميتواند مسير نهايى خود و جهان و روز جزا را كه ماورای محسوس و مشهود و طبيعت و زمان است، دريابد. عقل اكتسابى و تجربى از طريق آثار و بقای اعمال ميتواند نشانيهايى را كه منتهى به يوم الدين ميشود، دريابد. شعور فطرى (دل) ميتواند رمزى از ابديت و خبرى از پشت پرده بگيرد[2]، اما براى دريافت چگونگى روز نهايى، جز از طريق وحى و نبوّت كه از ماورای حجابها ميرسد راهى نيست. تكرار آية «ثُمَّ ما أَدْراكَ» تأكيد و اِشعاريست به اينكه هر چه عقل اكتسابى و انديشة انسانى پيش رود، باز وسيلهاى براى دريافت و علم به حقيقت و چگونگى روز جزا ندارد.
«يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الاَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ»: يوم، به رفع، بدل است از يوم الدين يا خبر ضمير مقدر؛ به نصب، ظرف براى لا تملك يا فعل مقدر است. «شيئا»، تعميم نفى. تقديم «الامر» براى تخصيص، «يومئذ» تأكيد و تخصيص ميباشد: «يوم الدين» روزيست كه، يا در آن روز، مالك نيست نفسى براى نفسى هيچ چيز را و فرمان در آن روز مخصوص خداوند است.
اين وصف قابل درك و تهديدآميز روز جزا، و امتياز و فصل خاص آن روز از روز اين جهان ميباشد. در اين جهان هر نفسى با قدرت عقل و اختيار و توسل به اسباب، مالك گزيدن و تسبيب و انجام عمل و تصرف در امور خود و ديگران است، در آن عالم كه استعدادها به فعليّت ميرسد و اعمال بارز ميگردد، قدرت اختيار و عمل كه منشأ مالكيت در تصرف است، گرفته يا مقهور قدرت فاعلى خداوند ميشود (رجوع شود به تفسير مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، ج 2 مجموعه آثار، ص 74).
در اين سوره، واقعة قيامت و مقدمات آن به صورت جامع و خاصى بيان شده كه در ديگر سورهها و آيات به اين صورت و ترتيب بيان نشده است. يكى از خصوصيات اين سوره بيان انفطار آسمان و انتثار كواكب ميباشد.
در سورة نبأ، از مقدمات مشهود قيامت همان از سير كوهها «وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً» و در سورة «النازعات» از بركنده شدن زمين «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ» و مصيبت فراگيرندة بزرگ «فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى» و در سورة عبس از صداى نهايى پر هراس، آگاهى داده شده است.
سورة «تكوير» اذهان را متوجّه به يكى از علل به هم ريختن و دگرگونى وضع زمين و ستارگان نموده است كه همان به هم پيچيده و تاريك شدن خورشيد ميباشد: «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ». در اين سوره اذهان را به دگرگون شدن جهان وسيعتر و آسمان برتر، و سبب بالاتر تحوّل خورشيدها و ستارگان و زمين، متوجّه نموده است: «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ». ديگر از خصوصيات اين سوره، تعبير و لغت آية «وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ» و همچنين نداى «يا أَيُّهَا الإِنْسانُ ما غَرَّكَ… » ميباشد. و بيان خاص ادوار گذشتة خلقت و تركيب انسان و ضابطين اعمال و ارتباط ثبت و ضبط اعمال با محيط نعمت و عذاب، نيز از خصوصيات اين سوره است.
لحن و تعبير آيات اين سوره به هشت صورت آمده است: تا آية پنج آيات كوتاه و با تاء ساكنه بسته شده است. چهار آية اولى، با طنين اذا، آغاز شده كه نمايانندة اخبار انگيزنده و عابرانة برتر از انديشه است. طول موج و تفصيل كلمات آية پنجم هماهنگ با بيان بروز نهايى اعمال و جواب انديشة حاصل از چهار آية قبل مىباشد. اين آيه انسان را به نهايت مسير و اعمالش آگاه ميكند و آمادهاش مينمايد تا به موانع روحى و نفسانى كه او را از نظر در اين مسير نهايى باز داشته است آگاه شود. آية ششم «يا أَيُّهَا الإِنْسانُ… » با ندا و موج طولانى و هشيار كننده، به سوى انسان مستعد و غافل همى پيش مىآيد و تموّج آن در فضاى ذهن منعكس ميگردد: «ما غَرَّكَ… » و با ياء و ميم «الكريم» متوقف ميشود. آية هفت و هشت با آهنگ شديد و سريع مراحل خلقت انسان را مىنماياند و از نظر ميگذراند. از آية نهم، كه با كلمه كَلاَّ، آغاز شده است، لحن آيات آرام و آهسته ميشود تا شايد انسان را به فعل و انفعالهاى داخلى و نفسانى و ثبت و پايهگذارى اعمال در بناى سعادت و شقاوتش متوجّه گرداند. وزن و لحن اين آيات با ياء و نون و آية دوازدهم با واو و نون آمده است كه نمايانندة استمرار و پايهگيرى ميباشد. پايهگيرى و بقای اعمال و نفوذ آنها در اعماق وجود انسان و طبيعت به صورت نهايى و قطعى «نعيم و جحيم» در مىآيد كه به دو آية كوتاه سيزده و چهارده و بسته شدن به ياء و ميم منتهى ميشود. آيات بعد با لحن فعل استمرارى «يصلونها…» و وزن ياء و نون، از اجمال به سوى تفصيل و ارتفاع پيش رفته و هماهنگ با مقصد به آخرين و مفصلترين آيه و نهايت وجود و كلمة «اللَّه» ختم گرديده است.
خواندن اين سوره با قرائت و لحن متناسب و تفكر در آيات و حقايق آن جلوى ديد ذهن را براى توجّه به نهايت مسير انسان و جهان باز مىنمايد و روح را به سوى فرا آمدن به مقامات عالى و همّت را براى كوشش در عمل خير و باقى، برمىانگيزد.
در حديث ابى، از رسول خدا (ص) چنين آمده است: «هر كس اين سوره را قرائت كند به شمارة هر قطرهاى و هر قبرى، به وى حسنهاى بخشد و روز قيامت كارش را سامان دهد».
از حضرت صادق(ع) چنين رسيده است «هر كس سورة «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ، و إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ» را بخواند و آن دو را در نماز واجب و نافله برابر چشمش قرار دهد، هيچ حجابى وى را از خداوند محجوب نميدارد، و پيوسته به سوى خداوند نظر نمايد و خداوند به سوى او نظر نمايد تا حساب مردم را به پايان رساند».
// پایان متن
[1] اين بيان كه جاى اين نوع فرشتگان را از وجود آدمى در ترقوتين نشان داده است، ميشود كه مثل و تشبيهى باشد، مانند: «َنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ». (ق 50/16) و شايد محل واقعى يا جاى عمل اينگونه فرشتگان از اين جهت در ترقوتين ميباشد كه مركز اعصاب و معبر شريانها و وريدهاى بزرگ، و مفصل ميان سر و بدن است، از همين مركز اراده و فرمان منجز به سوى اعضا و عمل و حركت ميگذرد و احساسات و انفعالها كه در سراسر بدن و خون و قلب حادث ميشود به دستگاه مغز ميرسد، و پيوسته محل بروز عمل و عكسالعمل ميباشد. ديگر دستگاههاى بدن و نسوج مختلف متأثر از انعكاسات پى در پى و مختلفى ميگردند كه به وسيلة اعصاب و جريان خون از اين مفصل در آنها منعكس و ثبت ميشود و همة سلولهاى بدن صفحاتى براى ثبت اين انعكاسات مىباشند و سپس از آنها در نسل و صفحات نفوس و اعضای انسان و اجزای طبيعت و زمان ثبت ميشوند.
اميرالمؤمنين (ع)، منشأ و محل و رستنگاه اين مراقبان و نگهبانان را، در نفس و همه جوارح انسان نشان داده است: «بدانيد، بندگان خدا! كه بر شما مراقبانى «رصدا» از نفوس شما و جاسوسانى «عيونا» از جوارح شما و نگهبانان راستينى «حفظة صدق»، هست كه پيوسته اعمال شما و شمارة نفسهاى شما را نگه ميدارند. نه تاريكى شب ديجور شما را از چشم آنان پوشيده ميدارد و نه درهاى سخت و بسته از نفوذ آنها شما را در برميگيرد.» (از خطبة 156 نهج البلاغة).
از اين بيان اميرالمؤمنين(ع) معلوم ميشود كه اين نگهبانان از اعماق نفس و جوارح انسان كه مراكز انديشه و عملند رستهاند. بنابراين صفحات ثبت و ضبط آنها بايد نخست همان نفس انسان و جوارح باشد: «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً، اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً»: «هر انسانى را ملازم ميداريم نامهاش را در گردنش و بيرون مىآوريم براى وى در روز قيامت به صورت كتابى كه آن را گشوده مييابد. بخوان كتاب خود را، همين بس باشد امروز بر تو حسابگر». (اسراء (17)، 13 و 14)
از اين آيه نيز معلوم مىشود كه نوشتة اعمال و ضمناً نويسندگان آن در وجود و با خود انسان هستند. نامة هر كس پيچيده و فشرده است و در روز قيامت گشوده و باز مىشود. به هر صورت و به هر حال:
حديث نيك و بد ما نوشته خواهد شد زمانه را سند و دفترى و ديوانيست
(مؤلّف)
[2]. دل گواه است كه در پرده دلارايى هست هستى قطره گواهست كه دريايى هست
هر كه در بحر عدم رفت نيامد بيرون اين دليل است كه در پرده تماشايى هست
كس ندانست كه سر منزل مقصود كجاست آن قدر هست كه بانگ جرسى مىآيد
(مؤلّف) (حافظ شیرازی)
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad