پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 87 تا 92
«وَلَقَد آتَينَا مُوسَى الكِتَابَ وَقَفَّينَا مِن بَعدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَينَا عِيسَى ابنَ مَريَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُم رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهوَى أَنفُسُكُمُ استَكبَرتُم فَفَرِيقاً كَذَّبتُم وَفَرِيقاً تَقتُلُونَ» (87)
«وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلفٌ بَل لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفرِهِم فَقَلِيلاً مَّا يُؤمِنُونَ» (88)
«وَلَمَّا جَاءَهُم كِتَابٌ مِّن عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُم وَكَانُوا مِن قَبلُ يَستَفتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى الكَافِرِينَ» (89)
«بِئسَمَا اشتَرَوا بِهِ أَنفُسَهُم أَن يَكفُرُوا بِمَا أَنَزَلَ اللّهُ بَغيًا أَن يُنَزِّلَ اللّهُ مِن فَضلِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ فَبَآؤُو بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ» (90)
«وَاِذَا قِيلَ لَهُم آمِنُوا بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُوا نُؤمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَينَا وَيَكفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَهُم قُل فَلِمَ تَقتُلُونَ أَنبِيَاءَ اللّهِ مِن قَبلُ اِن كُنتُم مُّؤمِنِينَ» (91)
«وَ لَقَد جاءَكُم مُوسى بِالبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذتُمُ العِجلَ مِن بَعدِهِ وَ أَنتُم ظالِمُونَ» (92)
ما همانا به موسى كتاب داديم، همى بعد از او در پيروش آن پيامبران را آورديم و عيسى فرزند مريم را بيّنات داديم و به روح القدس تأييدش كرديم. آيا پس هرگاه پيامبرى به سوى شما آمد و آنچه با خود آورد موافق هواهاى نفس شما نبود، خود را برتر گرفتيد؟ پس گروهى را تكذيب كرديد و گروهى را مىكشيد؟ 87
و گويند: قلوب ما بسته (يا در پوششى) است. چنين نيست، بلكه خداوند به سبب كفرشان دورشان داشته؛ پس اندكى هستند كه ايمان مىآورند، (يا اندكى است آنچه به آن ايمان مىآورند). 88
و چون از پيشگاه خداوند كتابى به سوى آنان آمد كه تصديق كننده آنچه را دربردارند هست، و حال آنكه پيش از آن آنها بر كفرپيشگان به آن پيروزى مىجستند، پس همين كه آمد به سوى آنها آنچه شناخته بودند به آن كافر شدند؛ پس لعنت خدا بر كافران باد! 89
بد و ناچيز است آنچه نفوس خود را به بهاى آن فروختند، كه كافر شدند به آنچه خداوند فرو فرستاده، كفرى از روى حسد و كينه، خداوند از فضل خود بر هركه از بندگانش كه بخواهد فرو مىفرستد؛ پس به خشمى بر روى خشمى دچار گشتند؛ و براى كافران عذاب خواركنندهاى است. 90
و چون به آنها گفته شود به آنچه خداوند نازل كرده ايمان آوريد، گويند به آنچه بر ما نازل شده ايمان مىآوريم و به ماوراء آن كفر مىورزند، با آنكه آن حق و تصديقكننده چيزى است كه دربردارند، بگو: اگر به راستى مؤمن بوديد، پس چرا پيامبران خدا را پيش از اين مىكشتيد. 91
همانا موسى با بيّنات به سوى شما آمد، چندى پس از او گوساله را به پرستش گرفتيد، در حالى كه ستمكار بوديد. 92
شرح لغات
و لقد، «لام» سوگند و «قد» تحقيق، لزوم اتيان كتاب را مىرساند.
الكتاب: مجموعه قوانين و دستورات از اين جهت كه بر مردم واجب و ثابت شده، يا آنكه بر قلوب پيامبران نقش بسته است.
قفّيناه: پى در پى و در قفاى او درآورديم. از قفاء: پشت سر، اثرِ پا.
البيّنات (جمع «بيّنه»): برهان روشن، مميّز حق از باطل، از «بين» به معنى فاصله و جدايى.
أيّدنا: قدرت داديم و پابرجايش كرديم، از «أَيد» و «آدَ» (فعل ماضى، مانند دَيم و دام): سخت و نيرومند شد. «يَد» از همين ماده است.
روح: مبدأ و مايه زندگى، اثر و قدرت.
تهوى از هوى (با ياى مقصوره): خواهشها و جنبشهاى نفسانى.
غُلف (به سكون لام، جمع أَغلَف؛ مانند حُمر، جمع اَحمَر): آنچه در پوشش و جلد است؛ كسى كه ختنه نشده؛ دلى كه نمىفهمد و درك نمىكند. به ضم لام هم قرائت شده كه جمع «غلاف» باشد (مانند مُثُل جمع مثال): پوشش و جلدى كه بپوشاند.
لعن: راندن و دور داشتن.
بَغى: سرپيچى از حق، ستم، كينه توزى، پى جويى.
مُهين (اسم فاعل از اهانة): پست و زيردست و خواركننده.
«وَلَقد آتَينا موسَى الكِتاب». «كتاب»، مجموعه دستورها و قوانين يا اصول ثابت آن است كه مانند قوانين كلى جهان غيرمتغير است.
عهد و ميثاقى كه در آيات گذشته سربسته به آن اشاره شد: «الَّذينَ ينقُضُونَ عَهدَ اللّهِ مِن بَعدِ مِيثاقِه»، «وَ اِذ أَخَذنا ميثاقَكُم»، بايد راجع به همين كتاب باشد كه در آيه پيشين به تفصيل آن را بيان فرمود.
كتاب كه اصول و فروع آن مورد اين مواثيق است، همان ظهور تشريعى اراده خداوند است كه تحقق و اجراى آن به پادارنده عالىترين نظام اجتماعى انسانى است. موجد وحدت و حافظ تركيب چنين نظامى ، عبادت خداوند و خضوع در برابر قوانين اوست. ديگر صور اجتماعى و تركيبات آن، طريق و مقدمه اين تركيب الهى است؛ چنان كه تركيبات و صور معدنى، نباتى و حيوانى در طرق تكامل به سوى صورت انسانى واقع شده است.
پيامبران پيش از موسى به آن نظام عالى الهى دعوت مىكردند و نفوسى را براى آن آماده مىساختند و پيامبران پس از او به تحكيم و تحقق بخشيدن و اجراى آن مىكوشيدند: «وَ قَفَّينا مِن بَعدِه بالرّسل …» در فاصله ميان موسى و عيسى اين اصول و نظامات زير پرده غرور به اوهام و تشريفات پنهان گرديد و آيين موسى از نظرها دور شد، تا آنكه عيسى كه خود و رفتار و گفتارش نماياننده و مبيّن «بيّنه» حق بود، آشكار گرديد و در برابر سرسختى يهود و غرور و اوهام راسخ در نفوس آنان، خداوند او را به وسيله روح القدس تأييد كرد.
نسبت دادن عيسى به مريم، گويا اشارهاى به غلبه ملكوت در او و سرّ ظهور بيّنات از اوست. روح القدس، مبدأ و نيرويى برتر از آميختگى به طبيعت و الهام بخش علم و هدايت و برتر آورنده نفوس مستعد از آلودگى و پيش برنده عقول عاليه به سوى كمال است. مىشود كه روح القدس در اينجا مرتبه عاليه كمال روحى عيسى باشد كه مراتب پست و ارواح ديگر، مانند روح الشّهوة و روح الغضب و مانند آنها، در ضبط آن درمى آيد و روح التّقوى و روح الايمان و روح العصمة به آن تأييد مىشوند.[1] اين روح قدس، چون مرتبه عاليه نفسانى است، آينه انعكاس شعاع وحى آن مبدأ بيرونى و تأييد شونده از آن است و خود تأييدكننده، ضابط و مكمّل قواى نفسانى است. پس نسبت تأييد به هر يك، نسبت به ديگرى است.
تأييد به روح القدس از امتيازات مسيح و طورى از اطوار تكامل نبوّت است؛ و نيز مىرساند كه مسيح نه عين روح القدس و نه در عرض آن بوده (چنان كه مسيحيان مىپندارند) و نه ملازم و مصاحب با آن بوده كه دوره كمال نهايى نبوّت و سرّ خاتميت است: «قُل نَزَّله روحُ القُدُسِ»،[2] «نَزَلَ بِهِ الّروحُ الاْمين»،[3] «عَلَّمُهُ شَديدُ القُوى».[4]
اين آيه، با تعبيرات و اشاراتش، دورههاى تكامل نبوت و وحدت هدف و پيوستگى آن را مىنماياند. پايان آيه، در ضمن خطاب به يهود، سبب مخالفت با پيامبران و سرپيچى از دعوت آنان را بيان مىكند: «أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنفُسُكُمُ». هواهاى نفس كه از غرايز و شهوات برمىخيزد، پيوسته با احكام و دستورهاى آيين معارض است، زيرا آيين خدايى همى خواهد كه قانون و خير كلى بر طغيان هواها و حق بينى بر خودبينى و خودانديشى (فرديت) غالب و حاكم گردد و نفس آدمى را از تنگناى اين انديشههاى كوتاه برهاند و جلو ديدش را بازگرداند. چون بيشتر مردم محكوم غرايز حيوانى و عوامل ميراثى و دنبالههاى آن هستند، يكسره به حاكميت عقل، ايمان و قوانين ناشى از آن تن درنمى دهند؛ از اين رو، داعيان به آيين را، نخست عامه مردم تكذيب مىكنند، و چون اين معارضه بالا گرفت و با استبداد مستبدّين و امتيازات و شهوات خودسر آنها برخورد، آنان را مىكشند: «إستكبرتُم فَفَريقاً كذّبتم و فريقاً تقتلون».
معارض و مانع ظهور كامل دين، با همه احكام و قوانينش، جز در زمانى كوتاه و ميان مردمى انگشتشمار، همين علل نفسانى و سازمان درونى است كه گروهى يكسره از آن سرمىتابند، يا به مبارزه عملى و علمى با آن مىپردازند و براى آزادى شهوات غيرقانونى و عقايد موروثى و تقليدى و انديشههاى ضد آيين خدايى خود، فلسفه مىآورند. گروهى به همان احساسات و عواطف قلبى و در محيط عبادتگاه سرگرم مىشوند و از محيط زندگى و معارضه با هوا بركنارش مىدارند. حاكميت كامل حق كه همان آيين خدايى است، آن گاه بر محيط زندگى سايه مىافكند كه عقلهاى صلاح انديش ايمانى، در بيشتر مردم بر غرايز نفسانى حاكم شود، يا چنين آمادگى در عموم هويدا گردد. اين تحول و انقلاب نفسانى يا جهش از غرايز حيوانى را پيامبران گذشته در نفوس اندكى از مردم مستعد آغاز كردند و اسلام، با دعوت به توحيد و تأييد عقل و فضايل انسانى و احكام و دستورهايش، اصول و قوانين اين تحول و انقلاب را تكميل كرد. تكامل عقول و انديشههاى بشرى به سوى همين تحول پيش مىرود. اولين توصيف اميرالمؤمنين (ع) از مصلح آخرالزمان و حاكم به حق و قائم به عدل اين است: «يعطف الهوى على الهدى»[5] : هوى را به سوى هدايت برمىگرداند.
«وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ». پس از آمدن آن كتاب و پيامبران پىدرپى و آن بيّنات و تأييدات، آن گاه آن سرپيچىها و تكذيبها و آن ستيزهها و پيامبركشىها كه از قابليت خطاب به دورشان داشته ـ گويا همين سّر عدول از خطاب به غياب در اين آيات و ديگر آيات است ـ عذرى در پيشگاه وجدان بشرى و تاريخ انسانى پيش مىآورند و مىگويند: دلهاى ما در درون پرده غليظ و غلافى است، چنانكه سخنان اين داعيان در آن راه ندارد و تميز حق و باطل را نمىدهد؛ يا قلوب ما گنجينههاى پوشيده از علوم و معارف است .[6] اين گونه عذر آوردن براى اين است كه خود را از هر مؤاخذه و مسئوليتى بركنار دارند و خود هر چه هستند و هر چه مىكنند را به آفرينش و آفريننده نسبت دهند. و غرورى است كه صاحبانش مىخواهند خود را از پذيرشِ آيين برتر دارند و دين را مخصوص عوام مردم بپندارند. منشأ آن پوشش دلها، آفرينش نيست؛ زيرا خداوند به فراخور زندگى هر زندهاى، راز هدايت را در نهادش نهاده است؛ بلكه منشأ آن پرده كفرى است كه به اختيار خود برگزيدهاند، آنچنان كه فطرتشان را تاريک ساخته و از گرفتن امواج هدايت دورشان داشته است. منشأ كفر گروهى از مغروران نيز غرور به انديشههاى قومى و برترىجويى است: «بَل لَّعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ». در اين زمينه روحى، اندكى از اينها به ايمان مىگرايند: «فَقَلِيلًا مَّا يُؤْمِنُونَ». اين معنى بنابر اين است كه مقصود از «ما» اشخاص باشد كه چون از انديشه صحيح و عقل دور شدهاند، «ما» كه براى غيرصاحبان عقل است بر آنها اطلاق شده. يا از «ما» موصوفه متعلَّق ايمان مورد نظر است؛ يعنى به اندكى از آنچه بايد ايمان آورند ايمان مىآورند. احتمال ديگر آنكه «ما» نافيه باشد؛ يعنى اندكى هم ايمان نمىآورند.[7]
«وَلَمّا جائهُم كِتابٌ مِن عِندِاللّهِ». اكنون كه كتابى خود از پيشگاه خداوند آمده است، كتابى كه زنده و حيات بخش است، كتابى كه خود به سراغ مردم مىآيد بايد چنين باشد: كتابى برتر از عقول و انديشههاى بشرى. (تنوين «كتاب» اِشعار به تعظيم و برترى دارد). منشأ آن كتاب صفات علياى خداوند است: «من عنداللّه». كتابى كه راستى و حقانيت پيشينيان را تصديق مىكند و برهان مثبت آنهاست.
«مُصَدّقٌ لِما مَعَهُم». «ما»، با ابهامى كه دارد، مىشود كه اشاره به كتب و قوانين و خواستها و انتظارات درونى و فطرى گذشتگان باشد. به راستى اگر قرآن و تصديقها ودعوتهاى عقلى و فطرى آن نبود، هرگز برهان صدقى براى پيامبران گذشته و كتابهاى باقى مانده آنان وجود نداشت.
در آن روزگار، يهود پراكنده و زجركشيده، بخصوص آنان كه پيرامون يثرب و در ميان هراس و فشار بتپرستان به سر مىبردند، پيوسته ناظر افق روشنى بودند تا چنين كتابى آشكار گردد و پيامبرى برخيزد. آنها دلهاى خود را در انتظار چنين روزى قوى مىداشتند و در كشمكشهايى كه با مشركان داشتند و شكستهايى كه از آنها مىديدند، به خود نويد پيروزى و فتح مىدادند و براى دشمنان خود شكست و خوارى را پيشبينى مىكردند. اينگونه انتظارِ گشايش و پيروزى حق، منحصر به قوم يهود نبود، بلكه در آن فاصله ميان پيامبران و اختلاف اديان و پراكندگى مردم و تيرگى جهان، همه مردمى كه با آيين خدايى آشنا بودند، انتظار ظهور آيين پاكى را داشتند: «وَ كانوا مِن قبل يستَفتِحون عَلى الّذينَ كَفَرُوا».
[كجفهمى از اميد اتكالى به بار مىآورد]
اين انتظار و اميد، به خصوص براى يهود، محور اتكا و قوام آيين و مانند ستون فقرات حيات دينى و قومى آنان بوده و هست. آنچه اين قوم را در برابر مصائب و پراكندگىها و طوفانهاى حوادثى كه بر آنها وزيد و آواراگىها و شكنجههايى كه از طرف بابلىها و رومىها و مسيحىها به آنان رسيد، پايدار داشت و مىدارد، همين اميد و انتظار به آينده است. چنانكه ايمان به ظهور دولت حق و آينده روشن، از مقوّمات حيات دينى و اجتماعى مسلمانان است. با اين انتظار و چشم داشت به افق روشن، كفر و فساد و ستمگرى، ابرهاى تيرهاى است كه زود يا دير پراكنده مىشود. هر ملتى كه چنين اميد و عقيدهاى داشته باشد، نبايد در مبارزه با باطل و ستمگرى دچار شكست روحى شود و از پاى درآيد. بيشتر مسلمانان، به خصوص شيعه، از اين پايه اتكاى معنوى، مانند يهود هم بهرهبردارى نمىكنند، بلكه كج فهمى موجب بركنارى آنان از ميدان مبارزه زندگى گرديده و اتكالى بار آمدهاند.
همين كه اين كتاب با براهين و نشانه حق، نخست براى نجات مدعيان خداپرستى و منتظران طلوع بامداد روشن، سپس براى نجات ملل ستمكشيده و ظلمتزده جهان آمد، به آن كافر شدند و از آن روى گرداندند: «فَلَمّا جائهُم ما عَرَفوا كَفَرُوا به». تكرار جاء براى تأكيد و تثبيت فعل و پر كردن فاصله شرط و جزا است: همين كه آنچه با آن اوصاف و آن انتظار، و با علايم صدق و پيش بينى و پيش گويى آن را شناخته بودند به سويشان آمد، به آن كافر شدند. مىشود «ما» نافيه باشد معنى آن چنين است كه آن را نشناختند و روى ناشناسى نشان دادند. اينها كه با علم و معرفت به كتابى كه سايه عدل و رحمت خداوند بود، كافر شدند و خود و دنيا را از آن محروم داشتند و درهاى سعادت را به روى خود و ديگران بستند، آيا جز سزاوار لعنت و نفرين خدا و خلق اند؟
«فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى الكافِرينَ». اگر اين جمله خبريه باشد، خبر از دورى رحمت و خير براى هميشه است.
«لمّا»ى و لمّا جائهم كتاب… مشعر به اين است كه يهود و اهل كتاب، بلكه شعور عمومى مردم، انتظار چنين كتابى را داشت: كتابى كه همه را به راه مستقيم و مقاصد و هدفهاى حيات رهبرى كند و قوانين عدل و حق براى همه آورد؛ كتابى كه برتر از رنگ محيط و زمان و طبقهاى و از پيشگاه خداوندى بوَد كه مانند زندگى، نور، هوا و منابع هستى، براى همه باشد. از تنوين «كتاب» و جمله «مِن عند اللّه» اين معانى به ذهن مىآيد: كتابى است كه اصول دعوت پيامبران گذشته و كتب آنان را تصديق و تثبيت مىكند؛ همان اصولى كه اوهام اختلاف انگيز بشرى آنها را از نظرها پوشانده و غرورها و هواها نور و شعاع آنها را خاموش كرده و به جاى دل ربايى موجب نفرت و به جاى حركت منشأ سكونت گشته است. «مُصَدّقاً لِما مَعَهُم»: تصديق و تثبيت كننده چيزهايى از كتب و دستورات پيامبران است كه در دست يهود و اهل كتاب مىباشد. «ما» ابهام و آميختگى آن حقايق را با اباطيل مىرساند. همچنين، تصديق و تثبيت كننده خواستههاى صحيح و فطرى بشرى است كه همراه و ملازم با سرشت او قرار داده شده است.
اينان پيش از آمدن چنين كتابى، چشم به راه آن بودند تا پس از شكستهاى دينى و آن پراكندگى و خوارى كه يهود از اوس و خزرج و ديگر عرب و دنيا به سرشان آمد، دعوت دينى آنها را تأييد كند و از پراكندگى و زبونىشان برهاند. يهودِ پيرامون يثرب، هرگاه از مشركان شكست مىخوردند و زندگىشان به تاراج مىرفت و خونشان ريخته مىشد، با وعده آمدن پيامبر و كتابى به خود دلدارى مىدادند و دشمنان خود را تهديد مىكردند. گويند علت پيشى گرفتن مردم مشرك يثرب به اسلام و پذيرفتن آن، همان پيشگويىهاى يهوديانى بود كه پيوسته با آنها در حال جنگ و گريز بودند:
«وَ كانوا مِن قَبلُ يستَفتِحون عَلَى الّذينَ كَفَروا». پس از آن انتظار و آمدن چنين كتاب و آن نويدهاى پيروزى، همين كه اين برهان حق و اين پيامبر و كتابى كه مىشناختند آمد، به آن كافر شدند: «فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ»: همين كه آنچه شناخته بودند آمد؛ بنابر اينكه «ما» موصوله يا موصوفه باشد، اما اگر «ما» نافيه و جمله جواب «لمّا» باشد: همين كه آمد نشناختند و به آن كافر شدند.
چنين مردم كفرپيشهاى بايد رانده خدا و خلق شوند و دستشان از هر خير و سعادتى كوتاه باشد: «فلعنة اللّه عَلى الكافرين». يهود، بخصوص، كه به اين كتاب و آورنده آن كافر شدند، هيچ جاى شبهه و عذرى براى آنان نبود و حجت خدا بر آنها تمام بود، زيرا كتابى است مورد انتظار و تصديق كننده آنچه با خود داشتند، همراه دلايل خدايى و از نزد خدا، كتابى كه پيش بينى مىكردند آنها را نيرومند و پيروز گرداند.
آن گاه قرآن زيان نهايى و جبران ناپذير كفر آنها و سبب نفسانى اين كفر را با تمثيلى مىنماياند:
«بِئسَما اشتَروا به اَنفسَهم اَن يَكفروا بما اَنزَل اللّه»: با آن سرمايه نفسانى خود كه به بازار زندگى آمدند، معامله بد و بس زيان بخشى كردند؛ به جاى آنكه سرمايههاى حقانديشى، كمالجويى، عزت نفس و شرافتخواهى فطرى براى آنان از هر جهت سودآورد و از آن معرفت و فضيلت برويد و تاريكىها را از عقل فطرى آنان بزدايد، كفر و پردهپوشى روى حق و اِعراض از آن و فساد استعدادها و گناه برآوردند، و در زمينه چنين نفوسى ريشههاى كينه و بدانديشى و غرور و شرّ روييد.
با آنكه با سرمايه ثابت نفسانى فروشندهاند، چون مانند خريدار همى جوياى كالاى كفرند، وصف «اشتراء» درباره آنها آمده است. اين كفرِ «بما انزل اللّه» و اين سوداى زيان بخش، سبب و منشأى جز كوتهانديشى و غرور و حسد نداشت. در اثر اين كوتهبينى و غرور چنين مىپنداشتند كه خداوند تنها براى آنهاست و به قبيله آنها نظر دارد و پيامبران را بايد از ميان آنها برانگيزد. و حسد بر اين بود كه نبايد پيامبرى از غيرِ دودمان اسرائيل برخيزد. آنها اين چنين فضل بى حد و اراده حكيمانه خداوند را محدود پنداشتند:
«بَغيًا اَن يُنَزِّلَ اللّهُ مِن فَضلِه عَلى مَن يَشاءُ مِن عِبادِه». به سبب خشمى كه از حسد و كينه توزى آنان جوشيد، از هر سو دچار خشم خدا و خلق گشتند و درهاى رحمت و خير بر ايشان بسته شد و از محيط روابط حسنه اجتماع رانده شدند و ملل جهان از آنان روى گرداندند: «فَباؤو بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ».
چنان كه هر فضيلت و خير و ثوابى به سوى فضيلت و خير برتر مىكشاند، هر گناه و خوى زشتى نيز منشأ شرّ بيشتر و خوى بدتر مىگردد، مانند بيمارى كه به هر عضوى سرايت كرد به اعضاى ديگر نيز سرايت مىكند و موجب بيمارىهاى ديگرى مىشود. قدم نهادن در هر لغزشگاهى به سوى سقوطگاه مىبرد. انحراف اندك همواره به سوى انحراف بيشتر مىكشاند![8]
يهود، با اين خوى حسد و بدانديشى نسبت به حق و حقوق خلق، خود را پيوسته در جهت مقابل خير و خدمت به اجتماع قرار داد. هر چه دشمنى، فتنهجويى، جنگافروزى و سرمايهسوزى آنها درباره مسلمانان و ملل دنيا بيشتر شد، آتشهاى خشم را نسبت به خود افروختهتر كردند و از قلوب خلق و كاروان جوامع راندهتر شدند؛ چنان كه امروز آنها استعمارگران و سرمايهداران را وسيله جنگ و فتنهجويى قرار مىدهند و استعمارگران آنان را براى پيشرفت مقاصد خود به كار مىبرند و قدرت مىدهند و جز اين، حيثيت و مقام اجتماعى ديگرى در دنيا ندارند.
باء «بغضب» مىشود سببيه باشد: به سبب خشمى بر خشمى واقع گشتند كه غضب اوّل سبب براى نوع ديگر غضب گرديد. و اگر «باء» براى تلبّس يا نشئيه[9] باشد به اين معنى است كه غضب دوم منشأ غضب اوّل است: به خشمى بر اثر خشمى دچار گشتند.
اين بدمنشى و خشم و كينه آنها به حق، منشأ خشم خدا و خلق بر آنها گشت تا يكسره از محيط خيرانديشى و ايمان رانده شدند و دچار ظلمت كفر و حقپوشى گرديدند، و براى كافرانِ به حق و ملازمان با آن، عذاب خواركنندهاى در دنيا و آخرت است: «وَ لِلكافِرينَ عَذابٌ مُهِينٌ». اسم ظاهر «للكافرين» به جاى ضمير «لهم»، براى تصريح و تعميم است تا معلوم باشد كه اين عذاب براى وصف كفر است، نه منحصر به يهوديان.
يهود چنان در تنگناى غرور و كوتهانديشى و حسد گرفتارند كه چون به آنان گفته شود: به آنچه خداى نازل كرده ايمان آريد و ظروف و مكانها و اشخاص را ميزان حق قرار ندهيد، از روى همين كوته نظرى مىگويند: به حقى ايمان مىآوريم كه در رنگ انديشهها و قبيله و قوم ما باشد! «وَ اذا قيل لَهُم آمِنوا بِما اَنزَل اللّه قالوا نُؤمِنُ بِما اُنزِلَ عَلَينا». پس، به غير آن، گرچه از جانب خدا و حق باشد، كفر مىورزند: «وَ يكفُرُونَ بِما وَرائَه وَ هُوَ الحَقُّ مُصَدِّقًا لِما مَعَهُم».
اگر آنها پيرو حقاند، اين «ماوراء» كه «ما انزل اللّه» است، نيز حق است و هر دليلى براى حق بودن آنچه برآنها نازل شده است باشد براى اين ماوراء هم هست و حقى است كه حقانيت آنها را هم ثابت مىكند.
جمله «وهو الحق» حاليه است. گويند جمله حاليه، تقدّم مضمون را مىرساند:[10]
با آنكه قرآن حق و مصدِّق بوده به آن كافرشدهاند. همين ادعا هم با تاريخ يهود و اعمال آنها كه سراسر قتل و زجر پيامبران گذشته است، راست درنمى آيد:
«قُل فَلِمَ تَقتُلُونَ اَنبِياءَ اللّه مِن قَبلُ اِن كُنتُم مُؤمِنين». فعل مضارع «تقتلون» براى به تصوير كشيدن كار مستمر[11] آنهاست. پس، منشأ كفر يهود، غرور است و عصبيت و پيش از آن هواهاى نفس است كه در (آيه 87) به آن اشاره شد. پس چرا همين كه موسى را كه با آن آيات روشن از قهر و ذلت فرعونيانشان رهانيد، در ميان خود نديدند، دنباله روى گوساله شدند؟!
«و لقد جائكم موسى بالبيّنات …». در كلمه «ثمّ اتَّخَذتُمُ العِجلَ» ابهام و اختصار بليغ است: آن گوساله را به پرستش و رهبرى و دوستى گرفتيد. همچنين در كلمه «من بعده»: پس از موسى و آياتش، پس از مرگ او، پس از غيبت او.
بنى اسرائيل، هم پس از خروج از مصر و غيبت موسى، گوساله مصنوعى را به پرستش گرفتند، و هم سالها پس از موسى و بعد از انقراض ملك سليمان كه كشور يهود به دو قسمت جنوبى و شمالى تقسيم شد، دو سبط جنوبى آنها «رحبعام» را به سلطنت گرفتند و اورشليم را مركز قرار دادند و ده سبط شمالى نيز «يربعام» را فرمانروا كردند و مركزشان «شحيم» بود. در ميان ده سبط شمالى دوباره پرستش گوساله طلايى رايج گرديد و براى آن معابدى برپا ساختند.
تورات، (باب ملوك، اصحاح 12) مىگويد: «مَلِك يربعام مشورت كرد و دو گوساله طلايى بساخت و به آنان گفت: بر شما راه دور و دشوار است كه به سوى اورشليم بالا رويد، اكنون اين خداى شما است اى اسرائيل! همانكه شما را از سرزمين مصر بالا آورد. يكى از آن دو گوساله را در بيت ايل و ديگر را در «دان» قرار داد، و خانه «مرتفعات» بساخت و كاهنانى از اطراف قبيله به سوى آن فرستاد…». در اخبار، اصحاح 11 مىگويد: «يربعام براى خود كاهنانى براى بخورات و بزهاى وحشى و گوسالههايى كه ساخته بود، به پا داشت».
همين منقولات جسته و گريخته تورات و تاريخ يهود مىرساند كه محبت گوساله طلايى در نفوس يهود ريشه عميقى داشت: «وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ».
//پایان متن
[1] اين تعبيرات و اصطلاحات در روايات از ائمه طاهرين (ع) رسيده است. (مؤلف) مانند: الكلينى، كافى، همان،ج 1، ص 272.
[2] بگو آن را روح پاك فرو فرستاد. «قل نزله روح القدس من ربك بالحق ليثبت الذين آمنوا». النحل (16)،102.
[3] روح الامين آن را فرود آورده است. «نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين». الشعراء (26)،193.
[4] او را آن فرشته بس نيرومند آموخته است. «ان هو الّا وحى يوحى علَّمه شديد القوى». النجم (53)، 5.
[5] نهج البلاغه، خطبه 138.
[6] بنابر معناى اوّل، ضمير «قالوا» راجع به عوام يهود و خبر از عذرتراشى آنها است؛ و به معناى دوم، ضمير راجع به خواص و بيان غرورانديشى آنهاست. (مؤلّف)
[7] «ما» در عربى معانى مختلفى دارد: در حالت حرفى به معناهاى نافيه، مصدريه، كافّه و مانند اينها مىآيد كه هر يك در نحو شرح داده شده است و در حال اسمى نيز براى منظورهاى چندى مىآيد از جمله: براى تعجّب، استفهام (سؤال از چيزهايى كه خرد ندارند)، گاهى به جاى مَن (كسى كه، كسانى كه) نيز مىآيد، اسم موصول (آنچه، چيزى كه)، شرطيه، و ابهام .در اين آيه، مؤلّف مىگويد: «ممكن است معناى «ما» در آخر آيه: «فقليلاً ما يؤمنون» به معناى «كسانى كه» باشد و بدان جهت به جاى «مَن» به كار رفته كه اين افراد از عقل و انديشه صحيح دور افتادهاند كه علتِ ملعون شدن است، و يا اينكه «يؤمنون» صفت باشد و «ما» موصوف؛ در اين صورت معناى اين قسمت از آيه «پس چه كم است كسانى كه مؤمن هستند، و به اندكى از آنچه بايد ايمان بياورند ايمان مىآورند»؛ و يا اينكه «ما» را حرفيه و نافيه بگيريم، يعنى اندكى هم ايمان نمىآورند.
[8] داستانى كه در اين روزها رخ داده است هميشه در زندگى فرد، خانواده و اجتماع مشهود است: زنى از روى بدگمانى و حسد كه شوهرش زن ديگرى اختيار كرده، با اسيد چشم شوهر خود را كور كرد. با كور كردن مردى كه طبيبى تحصيل كرده و تجربه آموخته و معروف به تقوا بود، زندگى خود را تاريک و خود و فرزندان خود را بيچاره و بى سر و سامان كرد. شوهر از معالجه خود در داخل و خارج و صرف كردن پول و محصول كارش نتيجهاى نگرفت تا اينكه شبى بر اثر نابينايى از بلندى به زير افتاد و بعد از چند روز درگذشت! اين نمونهاى است از حسد و خشمى كه خشمها و تيرگىها به بار مىآورد. (مؤلّف)
[9] باء تلبّس يعنى آميختگى و وابستگى دو چيز با هم به طورى كه نشود آنها را از يكديگر جدا كرد و باء نشئيه يعنى سرچشمه گرفتن چيزى از چيز ديگر و بيان منشأ آن چيز.
[10] وقتى جملهاى به صورت حاليه بيايد گوياى آن است كه آن وضع و حال از قبل وجود داشته و مقدم بر عملى است كه در زمان موضوع مورد بحث انجام گرفته است. در اين مورد يعنى حقّانيت قرآن كه از جانب خدا نازل شده يک حقيقت ثابت بوده كه پيش از بحث ايمان آوردن يهود به آن وجود داشته است.
[11] فعل مضارع «تقتلون» با «كان» ماضى استمرارى مىشود يعنى پيوسته مىكشتيد. «كان» در اين جمله، به قرينه «كنتم مؤمنين» آخر آيه حذف شده است.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 342 تا 355.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 87 تا 92
«وَلَقَد آتَينَا مُوسَى الكِتَابَ وَقَفَّينَا مِن بَعدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَينَا عِيسَى ابنَ مَريَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُم رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهوَى أَنفُسُكُمُ استَكبَرتُم فَفَرِيقاً كَذَّبتُم وَفَرِيقاً تَقتُلُونَ» (87)
«وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلفٌ بَل لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفرِهِم فَقَلِيلاً مَّا يُؤمِنُونَ» (88)
«وَلَمَّا جَاءَهُم كِتَابٌ مِّن عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُم وَكَانُوا مِن قَبلُ يَستَفتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى الكَافِرِينَ» (89)
«بِئسَمَا اشتَرَوا بِهِ أَنفُسَهُم أَن يَكفُرُوا بِمَا أَنَزَلَ اللّهُ بَغيًا أَن يُنَزِّلَ اللّهُ مِن فَضلِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ فَبَآؤُو بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ» (90)
«وَاِذَا قِيلَ لَهُم آمِنُوا بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُوا نُؤمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَينَا وَيَكفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَهُم قُل فَلِمَ تَقتُلُونَ أَنبِيَاءَ اللّهِ مِن قَبلُ اِن كُنتُم مُّؤمِنِينَ» (91)
«وَ لَقَد جاءَكُم مُوسى بِالبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذتُمُ العِجلَ مِن بَعدِهِ وَ أَنتُم ظالِمُونَ» (92)
ما همانا به موسى كتاب داديم، همى بعد از او در پيروش آن پيامبران را آورديم و عيسى فرزند مريم را بيّنات داديم و به روح القدس تأييدش كرديم. آيا پس هرگاه پيامبرى به سوى شما آمد و آنچه با خود آورد موافق هواهاى نفس شما نبود، خود را برتر گرفتيد؟ پس گروهى را تكذيب كرديد و گروهى را مىكشيد؟ 87
و گويند: قلوب ما بسته (يا در پوششى) است. چنين نيست، بلكه خداوند به سبب كفرشان دورشان داشته؛ پس اندكى هستند كه ايمان مىآورند، (يا اندكى است آنچه به آن ايمان مىآورند). 88
و چون از پيشگاه خداوند كتابى به سوى آنان آمد كه تصديق كننده آنچه را دربردارند هست، و حال آنكه پيش از آن آنها بر كفرپيشگان به آن پيروزى مىجستند، پس همين كه آمد به سوى آنها آنچه شناخته بودند به آن كافر شدند؛ پس لعنت خدا بر كافران باد! 89
بد و ناچيز است آنچه نفوس خود را به بهاى آن فروختند، كه كافر شدند به آنچه خداوند فرو فرستاده، كفرى از روى حسد و كينه، خداوند از فضل خود بر هركه از بندگانش كه بخواهد فرو مىفرستد؛ پس به خشمى بر روى خشمى دچار گشتند؛ و براى كافران عذاب خواركنندهاى است. 90
و چون به آنها گفته شود به آنچه خداوند نازل كرده ايمان آوريد، گويند به آنچه بر ما نازل شده ايمان مىآوريم و به ماوراء آن كفر مىورزند، با آنكه آن حق و تصديقكننده چيزى است كه دربردارند، بگو: اگر به راستى مؤمن بوديد، پس چرا پيامبران خدا را پيش از اين مىكشتيد. 91
همانا موسى با بيّنات به سوى شما آمد، چندى پس از او گوساله را به پرستش گرفتيد، در حالى كه ستمكار بوديد. 92
شرح لغات
و لقد، «لام» سوگند و «قد» تحقيق، لزوم اتيان كتاب را مىرساند.
الكتاب: مجموعه قوانين و دستورات از اين جهت كه بر مردم واجب و ثابت شده، يا آنكه بر قلوب پيامبران نقش بسته است.
قفّيناه: پى در پى و در قفاى او درآورديم. از قفاء: پشت سر، اثرِ پا.
البيّنات (جمع «بيّنه»): برهان روشن، مميّز حق از باطل، از «بين» به معنى فاصله و جدايى.
أيّدنا: قدرت داديم و پابرجايش كرديم، از «أَيد» و «آدَ» (فعل ماضى، مانند دَيم و دام): سخت و نيرومند شد. «يَد» از همين ماده است.
روح: مبدأ و مايه زندگى، اثر و قدرت.
تهوى از هوى (با ياى مقصوره): خواهشها و جنبشهاى نفسانى.
غُلف (به سكون لام، جمع أَغلَف؛ مانند حُمر، جمع اَحمَر): آنچه در پوشش و جلد است؛ كسى كه ختنه نشده؛ دلى كه نمىفهمد و درك نمىكند. به ضم لام هم قرائت شده كه جمع «غلاف» باشد (مانند مُثُل جمع مثال): پوشش و جلدى كه بپوشاند.
لعن: راندن و دور داشتن.
بَغى: سرپيچى از حق، ستم، كينه توزى، پى جويى.
مُهين (اسم فاعل از اهانة): پست و زيردست و خواركننده.
«وَلَقد آتَينا موسَى الكِتاب». «كتاب»، مجموعه دستورها و قوانين يا اصول ثابت آن است كه مانند قوانين كلى جهان غيرمتغير است.
عهد و ميثاقى كه در آيات گذشته سربسته به آن اشاره شد: «الَّذينَ ينقُضُونَ عَهدَ اللّهِ مِن بَعدِ مِيثاقِه»، «وَ اِذ أَخَذنا ميثاقَكُم»، بايد راجع به همين كتاب باشد كه در آيه پيشين به تفصيل آن را بيان فرمود.
كتاب كه اصول و فروع آن مورد اين مواثيق است، همان ظهور تشريعى اراده خداوند است كه تحقق و اجراى آن به پادارنده عالىترين نظام اجتماعى انسانى است. موجد وحدت و حافظ تركيب چنين نظامى ، عبادت خداوند و خضوع در برابر قوانين اوست. ديگر صور اجتماعى و تركيبات آن، طريق و مقدمه اين تركيب الهى است؛ چنان كه تركيبات و صور معدنى، نباتى و حيوانى در طرق تكامل به سوى صورت انسانى واقع شده است.
پيامبران پيش از موسى به آن نظام عالى الهى دعوت مىكردند و نفوسى را براى آن آماده مىساختند و پيامبران پس از او به تحكيم و تحقق بخشيدن و اجراى آن مىكوشيدند: «وَ قَفَّينا مِن بَعدِه بالرّسل ...» در فاصله ميان موسى و عيسى اين اصول و نظامات زير پرده غرور به اوهام و تشريفات پنهان گرديد و آيين موسى از نظرها دور شد، تا آنكه عيسى كه خود و رفتار و گفتارش نماياننده و مبيّن «بيّنه» حق بود، آشكار گرديد و در برابر سرسختى يهود و غرور و اوهام راسخ در نفوس آنان، خداوند او را به وسيله روح القدس تأييد كرد.
نسبت دادن عيسى به مريم، گويا اشارهاى به غلبه ملكوت در او و سرّ ظهور بيّنات از اوست. روح القدس، مبدأ و نيرويى برتر از آميختگى به طبيعت و الهام بخش علم و هدايت و برتر آورنده نفوس مستعد از آلودگى و پيش برنده عقول عاليه به سوى كمال است. مىشود كه روح القدس در اينجا مرتبه عاليه كمال روحى عيسى باشد كه مراتب پست و ارواح ديگر، مانند روح الشّهوة و روح الغضب و مانند آنها، در ضبط آن درمى آيد و روح التّقوى و روح الايمان و روح العصمة به آن تأييد مىشوند.[1] اين روح قدس، چون مرتبه عاليه نفسانى است، آينه انعكاس شعاع وحى آن مبدأ بيرونى و تأييد شونده از آن است و خود تأييدكننده، ضابط و مكمّل قواى نفسانى است. پس نسبت تأييد به هر يك، نسبت به ديگرى است.
تأييد به روح القدس از امتيازات مسيح و طورى از اطوار تكامل نبوّت است؛ و نيز مىرساند كه مسيح نه عين روح القدس و نه در عرض آن بوده (چنان كه مسيحيان مىپندارند) و نه ملازم و مصاحب با آن بوده كه دوره كمال نهايى نبوّت و سرّ خاتميت است: «قُل نَزَّله روحُ القُدُسِ»،[2] «نَزَلَ بِهِ الّروحُ الاْمين»،[3] «عَلَّمُهُ شَديدُ القُوى».[4]
اين آيه، با تعبيرات و اشاراتش، دورههاى تكامل نبوت و وحدت هدف و پيوستگى آن را مىنماياند. پايان آيه، در ضمن خطاب به يهود، سبب مخالفت با پيامبران و سرپيچى از دعوت آنان را بيان مىكند: «أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنفُسُكُمُ». هواهاى نفس كه از غرايز و شهوات برمىخيزد، پيوسته با احكام و دستورهاى آيين معارض است، زيرا آيين خدايى همى خواهد كه قانون و خير كلى بر طغيان هواها و حق بينى بر خودبينى و خودانديشى (فرديت) غالب و حاكم گردد و نفس آدمى را از تنگناى اين انديشههاى كوتاه برهاند و جلو ديدش را بازگرداند. چون بيشتر مردم محكوم غرايز حيوانى و عوامل ميراثى و دنبالههاى آن هستند، يكسره به حاكميت عقل، ايمان و قوانين ناشى از آن تن درنمى دهند؛ از اين رو، داعيان به آيين را، نخست عامه مردم تكذيب مىكنند، و چون اين معارضه بالا گرفت و با استبداد مستبدّين و امتيازات و شهوات خودسر آنها برخورد، آنان را مىكشند: «إستكبرتُم فَفَريقاً كذّبتم و فريقاً تقتلون».
معارض و مانع ظهور كامل دين، با همه احكام و قوانينش، جز در زمانى كوتاه و ميان مردمى انگشتشمار، همين علل نفسانى و سازمان درونى است كه گروهى يكسره از آن سرمىتابند، يا به مبارزه عملى و علمى با آن مىپردازند و براى آزادى شهوات غيرقانونى و عقايد موروثى و تقليدى و انديشههاى ضد آيين خدايى خود، فلسفه مىآورند. گروهى به همان احساسات و عواطف قلبى و در محيط عبادتگاه سرگرم مىشوند و از محيط زندگى و معارضه با هوا بركنارش مىدارند. حاكميت كامل حق كه همان آيين خدايى است، آن گاه بر محيط زندگى سايه مىافكند كه عقلهاى صلاح انديش ايمانى، در بيشتر مردم بر غرايز نفسانى حاكم شود، يا چنين آمادگى در عموم هويدا گردد. اين تحول و انقلاب نفسانى يا جهش از غرايز حيوانى را پيامبران گذشته در نفوس اندكى از مردم مستعد آغاز كردند و اسلام، با دعوت به توحيد و تأييد عقل و فضايل انسانى و احكام و دستورهايش، اصول و قوانين اين تحول و انقلاب را تكميل كرد. تكامل عقول و انديشههاى بشرى به سوى همين تحول پيش مىرود. اولين توصيف اميرالمؤمنين (ع) از مصلح آخرالزمان و حاكم به حق و قائم به عدل اين است: «يعطف الهوى على الهدى»[5] : هوى را به سوى هدايت برمىگرداند.
«وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ». پس از آمدن آن كتاب و پيامبران پىدرپى و آن بيّنات و تأييدات، آن گاه آن سرپيچىها و تكذيبها و آن ستيزهها و پيامبركشىها كه از قابليت خطاب به دورشان داشته ـ گويا همين سّر عدول از خطاب به غياب در اين آيات و ديگر آيات است ـ عذرى در پيشگاه وجدان بشرى و تاريخ انسانى پيش مىآورند و مىگويند: دلهاى ما در درون پرده غليظ و غلافى است، چنانكه سخنان اين داعيان در آن راه ندارد و تميز حق و باطل را نمىدهد؛ يا قلوب ما گنجينههاى پوشيده از علوم و معارف است .[6] اين گونه عذر آوردن براى اين است كه خود را از هر مؤاخذه و مسئوليتى بركنار دارند و خود هر چه هستند و هر چه مىكنند را به آفرينش و آفريننده نسبت دهند. و غرورى است كه صاحبانش مىخواهند خود را از پذيرشِ آيين برتر دارند و دين را مخصوص عوام مردم بپندارند. منشأ آن پوشش دلها، آفرينش نيست؛ زيرا خداوند به فراخور زندگى هر زندهاى، راز هدايت را در نهادش نهاده است؛ بلكه منشأ آن پرده كفرى است كه به اختيار خود برگزيدهاند، آنچنان كه فطرتشان را تاريک ساخته و از گرفتن امواج هدايت دورشان داشته است. منشأ كفر گروهى از مغروران نيز غرور به انديشههاى قومى و برترىجويى است: «بَل لَّعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ». در اين زمينه روحى، اندكى از اينها به ايمان مىگرايند: «فَقَلِيلًا مَّا يُؤْمِنُونَ». اين معنى بنابر اين است كه مقصود از «ما» اشخاص باشد كه چون از انديشه صحيح و عقل دور شدهاند، «ما» كه براى غيرصاحبان عقل است بر آنها اطلاق شده. يا از «ما» موصوفه متعلَّق ايمان مورد نظر است؛ يعنى به اندكى از آنچه بايد ايمان آورند ايمان مىآورند. احتمال ديگر آنكه «ما» نافيه باشد؛ يعنى اندكى هم ايمان نمىآورند.[7]
«وَلَمّا جائهُم كِتابٌ مِن عِندِاللّهِ». اكنون كه كتابى خود از پيشگاه خداوند آمده است، كتابى كه زنده و حيات بخش است، كتابى كه خود به سراغ مردم مىآيد بايد چنين باشد: كتابى برتر از عقول و انديشههاى بشرى. (تنوين «كتاب» اِشعار به تعظيم و برترى دارد). منشأ آن كتاب صفات علياى خداوند است: «من عنداللّه». كتابى كه راستى و حقانيت پيشينيان را تصديق مىكند و برهان مثبت آنهاست.
«مُصَدّقٌ لِما مَعَهُم». «ما»، با ابهامى كه دارد، مىشود كه اشاره به كتب و قوانين و خواستها و انتظارات درونى و فطرى گذشتگان باشد. به راستى اگر قرآن و تصديقها ودعوتهاى عقلى و فطرى آن نبود، هرگز برهان صدقى براى پيامبران گذشته و كتابهاى باقى مانده آنان وجود نداشت.
در آن روزگار، يهود پراكنده و زجركشيده، بخصوص آنان كه پيرامون يثرب و در ميان هراس و فشار بتپرستان به سر مىبردند، پيوسته ناظر افق روشنى بودند تا چنين كتابى آشكار گردد و پيامبرى برخيزد. آنها دلهاى خود را در انتظار چنين روزى قوى مىداشتند و در كشمكشهايى كه با مشركان داشتند و شكستهايى كه از آنها مىديدند، به خود نويد پيروزى و فتح مىدادند و براى دشمنان خود شكست و خوارى را پيشبينى مىكردند. اينگونه انتظارِ گشايش و پيروزى حق، منحصر به قوم يهود نبود، بلكه در آن فاصله ميان پيامبران و اختلاف اديان و پراكندگى مردم و تيرگى جهان، همه مردمى كه با آيين خدايى آشنا بودند، انتظار ظهور آيين پاكى را داشتند: «وَ كانوا مِن قبل يستَفتِحون عَلى الّذينَ كَفَرُوا».
[كجفهمى از اميد اتكالى به بار مىآورد]
اين انتظار و اميد، به خصوص براى يهود، محور اتكا و قوام آيين و مانند ستون فقرات حيات دينى و قومى آنان بوده و هست. آنچه اين قوم را در برابر مصائب و پراكندگىها و طوفانهاى حوادثى كه بر آنها وزيد و آواراگىها و شكنجههايى كه از طرف بابلىها و رومىها و مسيحىها به آنان رسيد، پايدار داشت و مىدارد، همين اميد و انتظار به آينده است. چنانكه ايمان به ظهور دولت حق و آينده روشن، از مقوّمات حيات دينى و اجتماعى مسلمانان است. با اين انتظار و چشم داشت به افق روشن، كفر و فساد و ستمگرى، ابرهاى تيرهاى است كه زود يا دير پراكنده مىشود. هر ملتى كه چنين اميد و عقيدهاى داشته باشد، نبايد در مبارزه با باطل و ستمگرى دچار شكست روحى شود و از پاى درآيد. بيشتر مسلمانان، به خصوص شيعه، از اين پايه اتكاى معنوى، مانند يهود هم بهرهبردارى نمىكنند، بلكه كج فهمى موجب بركنارى آنان از ميدان مبارزه زندگى گرديده و اتكالى بار آمدهاند.
همين كه اين كتاب با براهين و نشانه حق، نخست براى نجات مدعيان خداپرستى و منتظران طلوع بامداد روشن، سپس براى نجات ملل ستمكشيده و ظلمتزده جهان آمد، به آن كافر شدند و از آن روى گرداندند: «فَلَمّا جائهُم ما عَرَفوا كَفَرُوا به». تكرار جاء براى تأكيد و تثبيت فعل و پر كردن فاصله شرط و جزا است: همين كه آنچه با آن اوصاف و آن انتظار، و با علايم صدق و پيش بينى و پيش گويى آن را شناخته بودند به سويشان آمد، به آن كافر شدند. مىشود «ما» نافيه باشد معنى آن چنين است كه آن را نشناختند و روى ناشناسى نشان دادند. اينها كه با علم و معرفت به كتابى كه سايه عدل و رحمت خداوند بود، كافر شدند و خود و دنيا را از آن محروم داشتند و درهاى سعادت را به روى خود و ديگران بستند، آيا جز سزاوار لعنت و نفرين خدا و خلق اند؟
«فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى الكافِرينَ». اگر اين جمله خبريه باشد، خبر از دورى رحمت و خير براى هميشه است.
«لمّا»ى و لمّا جائهم كتاب... مشعر به اين است كه يهود و اهل كتاب، بلكه شعور عمومى مردم، انتظار چنين كتابى را داشت: كتابى كه همه را به راه مستقيم و مقاصد و هدفهاى حيات رهبرى كند و قوانين عدل و حق براى همه آورد؛ كتابى كه برتر از رنگ محيط و زمان و طبقهاى و از پيشگاه خداوندى بوَد كه مانند زندگى، نور، هوا و منابع هستى، براى همه باشد. از تنوين «كتاب» و جمله «مِن عند اللّه» اين معانى به ذهن مىآيد: كتابى است كه اصول دعوت پيامبران گذشته و كتب آنان را تصديق و تثبيت مىكند؛ همان اصولى كه اوهام اختلاف انگيز بشرى آنها را از نظرها پوشانده و غرورها و هواها نور و شعاع آنها را خاموش كرده و به جاى دل ربايى موجب نفرت و به جاى حركت منشأ سكونت گشته است. «مُصَدّقاً لِما مَعَهُم»: تصديق و تثبيت كننده چيزهايى از كتب و دستورات پيامبران است كه در دست يهود و اهل كتاب مىباشد. «ما» ابهام و آميختگى آن حقايق را با اباطيل مىرساند. همچنين، تصديق و تثبيت كننده خواستههاى صحيح و فطرى بشرى است كه همراه و ملازم با سرشت او قرار داده شده است.
اينان پيش از آمدن چنين كتابى، چشم به راه آن بودند تا پس از شكستهاى دينى و آن پراكندگى و خوارى كه يهود از اوس و خزرج و ديگر عرب و دنيا به سرشان آمد، دعوت دينى آنها را تأييد كند و از پراكندگى و زبونىشان برهاند. يهودِ پيرامون يثرب، هرگاه از مشركان شكست مىخوردند و زندگىشان به تاراج مىرفت و خونشان ريخته مىشد، با وعده آمدن پيامبر و كتابى به خود دلدارى مىدادند و دشمنان خود را تهديد مىكردند. گويند علت پيشى گرفتن مردم مشرك يثرب به اسلام و پذيرفتن آن، همان پيشگويىهاى يهوديانى بود كه پيوسته با آنها در حال جنگ و گريز بودند:
«وَ كانوا مِن قَبلُ يستَفتِحون عَلَى الّذينَ كَفَروا». پس از آن انتظار و آمدن چنين كتاب و آن نويدهاى پيروزى، همين كه اين برهان حق و اين پيامبر و كتابى كه مىشناختند آمد، به آن كافر شدند: «فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ»: همين كه آنچه شناخته بودند آمد؛ بنابر اينكه «ما» موصوله يا موصوفه باشد، اما اگر «ما» نافيه و جمله جواب «لمّا» باشد: همين كه آمد نشناختند و به آن كافر شدند.
چنين مردم كفرپيشهاى بايد رانده خدا و خلق شوند و دستشان از هر خير و سعادتى كوتاه باشد: «فلعنة اللّه عَلى الكافرين». يهود، بخصوص، كه به اين كتاب و آورنده آن كافر شدند، هيچ جاى شبهه و عذرى براى آنان نبود و حجت خدا بر آنها تمام بود، زيرا كتابى است مورد انتظار و تصديق كننده آنچه با خود داشتند، همراه دلايل خدايى و از نزد خدا، كتابى كه پيش بينى مىكردند آنها را نيرومند و پيروز گرداند.
آن گاه قرآن زيان نهايى و جبران ناپذير كفر آنها و سبب نفسانى اين كفر را با تمثيلى مىنماياند:
«بِئسَما اشتَروا به اَنفسَهم اَن يَكفروا بما اَنزَل اللّه»: با آن سرمايه نفسانى خود كه به بازار زندگى آمدند، معامله بد و بس زيان بخشى كردند؛ به جاى آنكه سرمايههاى حقانديشى، كمالجويى، عزت نفس و شرافتخواهى فطرى براى آنان از هر جهت سودآورد و از آن معرفت و فضيلت برويد و تاريكىها را از عقل فطرى آنان بزدايد، كفر و پردهپوشى روى حق و اِعراض از آن و فساد استعدادها و گناه برآوردند، و در زمينه چنين نفوسى ريشههاى كينه و بدانديشى و غرور و شرّ روييد.
با آنكه با سرمايه ثابت نفسانى فروشندهاند، چون مانند خريدار همى جوياى كالاى كفرند، وصف «اشتراء» درباره آنها آمده است. اين كفرِ «بما انزل اللّه» و اين سوداى زيان بخش، سبب و منشأى جز كوتهانديشى و غرور و حسد نداشت. در اثر اين كوتهبينى و غرور چنين مىپنداشتند كه خداوند تنها براى آنهاست و به قبيله آنها نظر دارد و پيامبران را بايد از ميان آنها برانگيزد. و حسد بر اين بود كه نبايد پيامبرى از غيرِ دودمان اسرائيل برخيزد. آنها اين چنين فضل بى حد و اراده حكيمانه خداوند را محدود پنداشتند:
«بَغيًا اَن يُنَزِّلَ اللّهُ مِن فَضلِه عَلى مَن يَشاءُ مِن عِبادِه». به سبب خشمى كه از حسد و كينه توزى آنان جوشيد، از هر سو دچار خشم خدا و خلق گشتند و درهاى رحمت و خير بر ايشان بسته شد و از محيط روابط حسنه اجتماع رانده شدند و ملل جهان از آنان روى گرداندند: «فَباؤو بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ».
چنان كه هر فضيلت و خير و ثوابى به سوى فضيلت و خير برتر مىكشاند، هر گناه و خوى زشتى نيز منشأ شرّ بيشتر و خوى بدتر مىگردد، مانند بيمارى كه به هر عضوى سرايت كرد به اعضاى ديگر نيز سرايت مىكند و موجب بيمارىهاى ديگرى مىشود. قدم نهادن در هر لغزشگاهى به سوى سقوطگاه مىبرد. انحراف اندك همواره به سوى انحراف بيشتر مىكشاند![8]
يهود، با اين خوى حسد و بدانديشى نسبت به حق و حقوق خلق، خود را پيوسته در جهت مقابل خير و خدمت به اجتماع قرار داد. هر چه دشمنى، فتنهجويى، جنگافروزى و سرمايهسوزى آنها درباره مسلمانان و ملل دنيا بيشتر شد، آتشهاى خشم را نسبت به خود افروختهتر كردند و از قلوب خلق و كاروان جوامع راندهتر شدند؛ چنان كه امروز آنها استعمارگران و سرمايهداران را وسيله جنگ و فتنهجويى قرار مىدهند و استعمارگران آنان را براى پيشرفت مقاصد خود به كار مىبرند و قدرت مىدهند و جز اين، حيثيت و مقام اجتماعى ديگرى در دنيا ندارند.
باء «بغضب» مىشود سببيه باشد: به سبب خشمى بر خشمى واقع گشتند كه غضب اوّل سبب براى نوع ديگر غضب گرديد. و اگر «باء» براى تلبّس يا نشئيه[9] باشد به اين معنى است كه غضب دوم منشأ غضب اوّل است: به خشمى بر اثر خشمى دچار گشتند.
اين بدمنشى و خشم و كينه آنها به حق، منشأ خشم خدا و خلق بر آنها گشت تا يكسره از محيط خيرانديشى و ايمان رانده شدند و دچار ظلمت كفر و حقپوشى گرديدند، و براى كافرانِ به حق و ملازمان با آن، عذاب خواركنندهاى در دنيا و آخرت است: «وَ لِلكافِرينَ عَذابٌ مُهِينٌ». اسم ظاهر «للكافرين» به جاى ضمير «لهم»، براى تصريح و تعميم است تا معلوم باشد كه اين عذاب براى وصف كفر است، نه منحصر به يهوديان.
يهود چنان در تنگناى غرور و كوتهانديشى و حسد گرفتارند كه چون به آنان گفته شود: به آنچه خداى نازل كرده ايمان آريد و ظروف و مكانها و اشخاص را ميزان حق قرار ندهيد، از روى همين كوته نظرى مىگويند: به حقى ايمان مىآوريم كه در رنگ انديشهها و قبيله و قوم ما باشد! «وَ اذا قيل لَهُم آمِنوا بِما اَنزَل اللّه قالوا نُؤمِنُ بِما اُنزِلَ عَلَينا». پس، به غير آن، گرچه از جانب خدا و حق باشد، كفر مىورزند: «وَ يكفُرُونَ بِما وَرائَه وَ هُوَ الحَقُّ مُصَدِّقًا لِما مَعَهُم».
اگر آنها پيرو حقاند، اين «ماوراء» كه «ما انزل اللّه» است، نيز حق است و هر دليلى براى حق بودن آنچه برآنها نازل شده است باشد براى اين ماوراء هم هست و حقى است كه حقانيت آنها را هم ثابت مىكند.
جمله «وهو الحق» حاليه است. گويند جمله حاليه، تقدّم مضمون را مىرساند:[10]
با آنكه قرآن حق و مصدِّق بوده به آن كافرشدهاند. همين ادعا هم با تاريخ يهود و اعمال آنها كه سراسر قتل و زجر پيامبران گذشته است، راست درنمى آيد:
«قُل فَلِمَ تَقتُلُونَ اَنبِياءَ اللّه مِن قَبلُ اِن كُنتُم مُؤمِنين». فعل مضارع «تقتلون» براى به تصوير كشيدن كار مستمر[11] آنهاست. پس، منشأ كفر يهود، غرور است و عصبيت و پيش از آن هواهاى نفس است كه در (آيه 87) به آن اشاره شد. پس چرا همين كه موسى را كه با آن آيات روشن از قهر و ذلت فرعونيانشان رهانيد، در ميان خود نديدند، دنباله روى گوساله شدند؟!
«و لقد جائكم موسى بالبيّنات ...». در كلمه «ثمّ اتَّخَذتُمُ العِجلَ» ابهام و اختصار بليغ است: آن گوساله را به پرستش و رهبرى و دوستى گرفتيد. همچنين در كلمه «من بعده»: پس از موسى و آياتش، پس از مرگ او، پس از غيبت او.
بنى اسرائيل، هم پس از خروج از مصر و غيبت موسى، گوساله مصنوعى را به پرستش گرفتند، و هم سالها پس از موسى و بعد از انقراض ملك سليمان كه كشور يهود به دو قسمت جنوبى و شمالى تقسيم شد، دو سبط جنوبى آنها «رحبعام» را به سلطنت گرفتند و اورشليم را مركز قرار دادند و ده سبط شمالى نيز «يربعام» را فرمانروا كردند و مركزشان «شحيم» بود. در ميان ده سبط شمالى دوباره پرستش گوساله طلايى رايج گرديد و براى آن معابدى برپا ساختند.
تورات، (باب ملوك، اصحاح 12) مىگويد: «مَلِك يربعام مشورت كرد و دو گوساله طلايى بساخت و به آنان گفت: بر شما راه دور و دشوار است كه به سوى اورشليم بالا رويد، اكنون اين خداى شما است اى اسرائيل! همانكه شما را از سرزمين مصر بالا آورد. يكى از آن دو گوساله را در بيت ايل و ديگر را در «دان» قرار داد، و خانه «مرتفعات» بساخت و كاهنانى از اطراف قبيله به سوى آن فرستاد...». در اخبار، اصحاح 11 مىگويد: «يربعام براى خود كاهنانى براى بخورات و بزهاى وحشى و گوسالههايى كه ساخته بود، به پا داشت».
همين منقولات جسته و گريخته تورات و تاريخ يهود مىرساند كه محبت گوساله طلايى در نفوس يهود ريشه عميقى داشت: «وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ».
//پایان متن
[1] اين تعبيرات و اصطلاحات در روايات از ائمه طاهرين (ع) رسيده است. (مؤلف) مانند: الكلينى، كافى، همان،ج 1، ص 272.
[2] بگو آن را روح پاك فرو فرستاد. «قل نزله روح القدس من ربك بالحق ليثبت الذين آمنوا». النحل (16)،102.
[3] روح الامين آن را فرود آورده است. «نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين». الشعراء (26)،193.
[4] او را آن فرشته بس نيرومند آموخته است. «ان هو الّا وحى يوحى علَّمه شديد القوى». النجم (53)، 5.
[5] نهج البلاغه، خطبه 138.
[6] بنابر معناى اوّل، ضمير «قالوا» راجع به عوام يهود و خبر از عذرتراشى آنها است؛ و به معناى دوم، ضمير راجع به خواص و بيان غرورانديشى آنهاست. (مؤلّف)
[7] «ما» در عربى معانى مختلفى دارد: در حالت حرفى به معناهاى نافيه، مصدريه، كافّه و مانند اينها مىآيد كه هر يك در نحو شرح داده شده است و در حال اسمى نيز براى منظورهاى چندى مىآيد از جمله: براى تعجّب، استفهام (سؤال از چيزهايى كه خرد ندارند)، گاهى به جاى مَن (كسى كه، كسانى كه) نيز مىآيد، اسم موصول (آنچه، چيزى كه)، شرطيه، و ابهام .در اين آيه، مؤلّف مىگويد: «ممكن است معناى «ما» در آخر آيه: «فقليلاً ما يؤمنون» به معناى «كسانى كه» باشد و بدان جهت به جاى «مَن» به كار رفته كه اين افراد از عقل و انديشه صحيح دور افتادهاند كه علتِ ملعون شدن است، و يا اينكه «يؤمنون» صفت باشد و «ما» موصوف؛ در اين صورت معناى اين قسمت از آيه «پس چه كم است كسانى كه مؤمن هستند، و به اندكى از آنچه بايد ايمان بياورند ايمان مىآورند»؛ و يا اينكه «ما» را حرفيه و نافيه بگيريم، يعنى اندكى هم ايمان نمىآورند.
[8] داستانى كه در اين روزها رخ داده است هميشه در زندگى فرد، خانواده و اجتماع مشهود است: زنى از روى بدگمانى و حسد كه شوهرش زن ديگرى اختيار كرده، با اسيد چشم شوهر خود را كور كرد. با كور كردن مردى كه طبيبى تحصيل كرده و تجربه آموخته و معروف به تقوا بود، زندگى خود را تاريک و خود و فرزندان خود را بيچاره و بى سر و سامان كرد. شوهر از معالجه خود در داخل و خارج و صرف كردن پول و محصول كارش نتيجهاى نگرفت تا اينكه شبى بر اثر نابينايى از بلندى به زير افتاد و بعد از چند روز درگذشت! اين نمونهاى است از حسد و خشمى كه خشمها و تيرگىها به بار مىآورد. (مؤلّف)
[9] باء تلبّس يعنى آميختگى و وابستگى دو چيز با هم به طورى كه نشود آنها را از يكديگر جدا كرد و باء نشئيه يعنى سرچشمه گرفتن چيزى از چيز ديگر و بيان منشأ آن چيز.
[10] وقتى جملهاى به صورت حاليه بيايد گوياى آن است كه آن وضع و حال از قبل وجود داشته و مقدم بر عملى است كه در زمان موضوع مورد بحث انجام گرفته است. در اين مورد يعنى حقّانيت قرآن كه از جانب خدا نازل شده يک حقيقت ثابت بوده كه پيش از بحث ايمان آوردن يهود به آن وجود داشته است.
[11] فعل مضارع «تقتلون» با «كان» ماضى استمرارى مىشود يعنى پيوسته مىكشتيد. «كان» در اين جمله، به قرينه «كنتم مؤمنين» آخر آيه حذف شده است.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 342 تا 355.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
- آیت الله طالقانی, احکام, استعمارگران, اصول اعتقادی, اورشلیم, پرتوی از قرآن, پیامبران, تفسیر بقره, تفسیر قرآن, توحید, تورات, حسد, حضرت عیسی(ع), حضرت مریم, حضرت موسی (ع), درباره فلسفه و علم, روح القدس, سرمایه داران, سورهٔ بقره, شرکت سهامی انتشار, شیعه, عبادت, عصبیت, غرور, قرآن و نهج البلاغه, کتاب, کفر, گوساله طلایی, مسلمانان, مصلح آخرالزمان, ملک سلیمان, نبوت, وحدت, یهود
- اصول اعتقادی, دربارۀ فلسفه و علم, قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار