بسم الله الرحمن الرحيم
«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»
هر کس کار شایسته انجام دهد، چه زن باشد چه مرد، او را به زندگانی خوش و طیبی برخواهیم کشید و پاداش آنان را بهتر از آنچه عمل میکردند، خواهیم داد.
آنچه انسان طالب آن است و عقل و غریزۀ او میطلبد، همین زندگی خوش و پاکیزه است. تمام تلاشها برای تأمین این زندگی است. تأمین و کسب زندگی خوش و طیب و راحت و امیدبخش مطلوب بشر است و همۀ تلاشها و فعالیتهای او برای آن است. اما وقتی که این کار به خواست افراد واگذار شود، چون نظرها و تشخيصها متفاوت است، راههای گوناگون برای رسیدن به آن پیش میگیرند و وقتی که درست بنگریم، میبینیم که هیچ کس در مجموع از زندگیاش راضی نیست و به زبان حال و مقال میگوید که این راهی که انتخاب کردم درست نبوده است. این حقیقت مشهوری در جامعۀ بشری است و احتیاج به دلیل ندارد. البته برخی از زندگی خوش برخوردارند ولی نسبی است. هر کس به هر نوع زندگی که عادت کرد، از آن راضی نخواهد بود و حسرت زندگی بهتری را دارد. آمال و آرزوهایی که در دل میپروراند تا وقتی است که به آن نرسیده است. همین که رسید، بهترش را میخواهد! خلاصه، مجموع بشر به زندگی دلخوش نیست و زندگی مطلوب ندارد.
بنابراین، باید بررسی کرد که منشأ خوشی از کجاست. فرض کنید کسی تمام اسباب رفاه زندگی برای او آماده است ولی مبتلا به بیماری است. در این حال، آن امکانات رفاهی برایش هیچ ارزشی ندارد. به خصوص اگر بیماریهای روحی و فکری داشته باشد که شکنجه و دردش بیش از دردهای جسمی است. پس میتوان نتیجه گرفت که زندگانی خوش باید از خود انسان شروع شود و اگر در خارج از خود به دنبال آن باشد، در اشتباه است.
اولین مرحلۀ خوشی در زندگی این است که انسان از سلامت برخوردار باشد. سقراط گفته است: الصحه تاج على رأس الأصحاء لا يراه إلا المرضى.[1] حال باید پرسید که صحت و سلامت انسان به چه معنی است و انسان سالم کیست؟ آیا وعدۀ قرآن به چنین زندگانی واقعی است یا نوعی دلخوشی است؟ آیا زندگی خوش در دنیا میسر است؟
گفتیم که خوشی، در مرحلۀ اول سلامتی است. انسان موجود مجهولی است و نمیتواند خودش را به طور کامل و درست بشناسد. جنبههای نفسانی انسان بسیار پیچیده و غامض است. چنان که دانشمندان علمالنفس با تمام کوششهای خود فقط توانستهاند اندکی از آن را دریابند. عالم تفکر نیز عالمی بزرگ و مجهول است که تاکنون نتوانستهایم به کُنه آن پی ببریم. عالمی است نامحدود و نامتناهی که پایان یافتنی و پرشدنی نیست.
پس بنا بر آنچه گفته شد، انسان سه ناحیۀ وجودی دارد. این نواحی یا مجرد است، یا مادی یا مجرد ناشی از ماده است. هر ناحیه رنجهایی مخصوص به خود دارد: ناحيۀ جسمانی که دردش مشخص است. ناحيۀ نفسانی که دردهایش مشخص نیست و تاکنون دارویی هم برای دردهای آن، مانند حسد و غرض و دیگر عقدههای روحی، پیدا نشده است و ناحیۀ فکری و بیماریهای آن. فطرت علتجویی و حس کنجکاوی انسان میخواهد که از علل همۀ اشیاء آگاه شود و سرانجام، خود را بشناسد که از کجا و برای چه آمده است و به کجا میرود؟ این سؤالات انسان را به فکر فرو میبرد و آرامش را از او میگیرد. مگر اینکه فکرش او را به جایی برساند که قلبش آرام بگیرد. البته راه دیگر آن است که این اندیشهها را از سر بیرون کند و خود را به نفهمی بزند و تجاهل کند! شعور و بیداری انسان را دائماً ناراحت و نگران میکند. بنابراین یا باید با نفهمیدن خود را راحت کرد، یا باید فکر خود را به کار انداخت و به جایی رسانید که بفهمد و سرّ مطلب را درک کند.
«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى» قدم اول آن است که فکر انسان او را به ایمان به خدا راه بنماید. در این صورت است که از تزلزل نجات پیدا خواهد کرد. آدم فانی باید به جایی و مبدأیی اتکا داشته باشد. در طبیعت آدم است که میخواهد به قدرتی مافوق خود تکیه کند. از این است که گاهی به چیزهای موهوم مثل ثروت، مال، آفتاب، ماه و بر وزن ماه[2] و غیره متکی میشود. به هر حال، باید به قدرتی متکی باشد.
حال این قدرت چیست؟ این قدرت باریتعالی است و میدانیم که بیشتر فلاسفه خداشناس بودهاند و به خدایی اعتقاد داشتهاند که جهان را ساخته و پرداخته و دیگر کاری به آن ندارد. خدای فلاسفه با خدای قرآن بسیار فرق دارد. خدای قرآن از عالم برکنار و جدا نیست. او رحمان و رحیم است و همیشه به مخلوقات خویش عنایت دارد. نکتهای که در اینجاست این است که همان خواستهها و بیچارگیهای انسان است که او را به چیزی مؤمن میکند و برخلاف نظر مادیگرایان، هنوز بشر آن اندازه قدرت پیدا نکرده است که ایمان به چیزی نداشته باشد.
خلاصه آنکه، چنانکه گفتیم، خوشی انسان از خود انسان میجوشد. خوشی انسان در سلامت بدن و سلامت نفس و سلامت فکر است.
اما آیا این دردهای سهگانۀ انسان قابل علاج است؟ آیا زندگی خوش برای انسان از هر سه جهت میسر است؟ از جهت اول، ممکن است گفته شود که با پیشرفت طب دیگر احتیاج به عمل صالح نداریم. باید جواب داد که طب نتوانسته است به ریشۀ امراض برسد. کار طب مداوای جسم است و عضو بیمار را تقویت میکند. ولی بیماریهای جسمی عموماً علت روانی دارند. زیرا تكيۀ تمام تأثرات انسان بر روی عصب اوست و فشارهای عصبی در مزاج مؤثر است. قرآن بدن را بیمه میکند: «يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرْكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاءَ لَا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ.»[3]
اما تقوا، قدرت روحی است که انسان با داشتن آن در برابر ناملایمات میتواند ایستادگی کند و علاج بسیاری از بیماریهای نفسانی انسان است. پس، حیات طیبه که قرآن و پیامبران وعده دادهاند، خارج از بدن انسان نیست. خوشی انسان در اولین مرحله این است که بدن و نفس و فکرش سالم باشد و دین اینگونه سلامتیها را تأمین کرده است. در هفتۀ آینده این مطلب را بیشتر شرح خواهیم داد.
پایان متن //
[1]) تندرستی تاجی است بر سر تندرستان که تنها بیماران آن را میبینند.
[2]) منظور «شاه» (پهلوی) است.
[3] «که خدا را بپرستید و از او پروا دارید و مرا فرمان برید. [تا] برخی از گناهانتان را بر شما ببخشاید و [عجل] شما را تا وقتی معین به تأخیر اندازد. اگر بدانید، چون وقت مقرر خدا برسد، تأخیر بر نخواهد داشت». نوح(71) 3-4
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad