بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«عليه توكلت و منه استمد و إليه المصير، والحمدالله رب العالمين، الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما کنا لنهتدى لولا أن هدانا الله».
«والصلوة والسلام على جميع الأنبياء و المرسلين و الشهداء و الصالحين و على عبده و رسوله ابی القاسم محمد و على آله و اصحابه والأئمة من ولد سيما على خليفة الله في أرضه. الحاكم بالكتاب، الحابس نفسه على ذات الله، القائم بالقسط، امیر المومنین علی بن ابی طالب و اولاده الطيبين الطاهرين المعصومين المنتجبين».
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ».
آیاتی است که در جلسۀ گذشته در همین جا مورد بحث قرار گرفت. درسی که قرآن و نازلکنندۀ قرآن، خداوند علیم حکیم، در این آیات به ما پیروان این مکتب میدهد، یک مسئلۀ مهم اجتماعی بشر است که از آغاز تمدن انسان تا به امروز مورد بحث و گرفتاری است و آثار شومی که این مسئله در بین مجامع بشری گذارده است، بدترین و شومترین آثار است.
استبداد، خودسری، استبداد انسان برانسانها، استبداد یک حزب یا یک گروه برتودههای مردم. مقابل استبداد، آزادی است. هر دوی این مسئله: آزادی و استبداد، از مسائل مهم زندگی و تمدن انسانی است. استبداد یعنی چه؟ چگونه میشود استبداد را مهار کرد؟ و آزادی یعنی چه و تا چه حدی انسانها آزادند؟ مسئلۀ آزادی که در کشورهای غربی از اواخر قرون وسطی شروع شد، هنوز مورد بحث است که آزادی انسانها یعنی چه؟ مکتب انبیاء، مکتب ما، یعنی مکتب قرآن و اسلام، مهمترین مسئله را برای انسانها آزادی میداند و اما معنای آزادی چیست؟ آیا انسان میتواند آزاد مطلق باشد یا نه؟ انسان در بین همۀ موجودات و زندگان دارای چنین خصیصهایست که مختار آفریده شده. یعنی در سرنوشت خود، در تصمیم خود و اتخاذ راه و روش زندگی آزاد است. برخلاف حیوانات که دربند غزیزهاند و موجودات طبیعی که محکوم طبیعتند. و آیا این اختیار، اختیار در تصمیم، اختیار در راه و روش زندگی، اختیار در چگونگی راه حیات تا چه حدی برای انسان آزاد است؟ آیا انسانها خود میتوانند چنین آزادی برای خود در یک حدی تأمین کنند یا نه؟
انسان، این موجود مُرکب القُوی و این اعجوبۀ عالم خلقت در روش زندگی گاهی خیال میکند که آزاد است. ولی در واقع آزاد نیست. انسان به حسب فطرت، در مقابل قدرت و در مقابل آنچه که از خود برتر میپندارد، تعظیم میکند، سرفرود میآورد، سجده میکند، عبادت میکند، عبادت و تعظیم در مقابل یک قدرت برتر، چه قدرت واقعی یا قدرت پنداری و خیالی، جزء سرشت انسان است. چه آنهایی که در مکتب ادیان و معتقدات دینی و مذهبی به سر میبرند، چه آنان که خیال میکنند از معتقدات دینی آزادند و گمان میکنند همین که خدا را از جهان برکنار داشتند میتوانند آزاد زندگی کنند. با این همه اینها در قید و بند عبودیتها، مكتبها، قدرتها زندگی میکنند. مکتب مادی با این که مدعی است ما بشر را از قید و بند و عبادات مذاهب آزاد کردیم، همان چیزی را که مذاهب دارند به صورت دیگری برای بشر آوردهاند.
ما میگوییم خدا، او میگوید ماده. ما میگوییم خدای بسیط، علم مطلق، حکمت مطلق که به چشم نمیآید ولی عقل آن را درک میکند. او هم نظیر همین اوصاف را برای ماده قائل است. ما میگوییم: کتاب وحی، آنها هم میگویند برنامۀ ما کتابی است که ما در مسیر آن کتاب و برنامههای آن کتاب حرکت میکنیم. ما میگوییم آورندۀ کتابهای ادیان از جانب خدا هستند و مبتکرند یعنی بیسابقه هستند. از ناحیۀ وحی و الهام، از طرف خدا، احکام و قوانین و راه و روش زندگی را مینمایانند. آنها هم میگویند صاحبان مکتب ما در گفتههایشان مبتکرند و قبل از آنها کسانی چنین مکتب و برنامهای برای زندگی نیاورده است. آنها برای اینکه مردم را جلب کنند میگویند همۀ بشر با هم رفیقند. کسانی که در کانون یک حزب وارد بشوند.
در ادیان به خصوص در اسلام، پیغمبر خدا به گروندگانش میفرمود «اصحاب»، یعنی رفقا. ولی چقدر فرق داشت آن رفیق با این رفیق. آن رفیق دایرهای مینشست. که مردمی که وارد میشدند، نمایندگانی که از روم و ایران و کشورها میآمدند تا این مردمی که این حرکت و این شور و این انقلاب را برپا کرده از نزدیک ببینند و نمیشناختند. برای اینکه مجلسش صدر و ذیل نداشت و دنبالش کسی حرکت نمیکرد. خانهاش مثل خانۀ تمام مردم مدینه بود. اینها هم رفیق میگویند: یک رفیق درکاخهای عظیم نشسته با صدها و هزارها پاسدار و مأمور، یک رفیق دیگر در میان دخمههای کارخانهها و در زیرزمینهای ذغالسنگ به سر میبرد. این دو رفیق هم هیچوقت همدیگر را نمیبینند.
پس ما میبینیم که دین فطری بشر است، گاهی نسخۀ اصلی است، گاهی هم یک نسخۀ بدلی از اصول دین پیاده میکنند و اسمش را مرام میگذارند.
عبادت کردن فطری انسان است. انسانهایی فقط در مقابل خدا عبادت میکنند یعنی قانون خدا، ارادۀ خدا، خدایی که ارادهاش را بر مردم تحمیل نمیکند، مردم را استثمار نمیکند، اگر میگوید برای من عبادت کنید، سر به سجده بگذارید، برای این است که از هر بند و قید و عبودیت دیگران آزاد باشید و اگر میگوید: قانون مرا بپذیرید که سنن عالم و سنت آفرینش و مصلحت انسانها در همۀ ابعاد زندگی است، برای این نیست که خدا از انسانها توقعی داشته باشد، برای این است که از قوانین بشری آزاد باشید.
همین دنیایی که مدعی آزادی و دموکراسی است آیا قانون بر آنها حاکم نیست؟ قانونی که بر آنها حاکم است از چه منشأیی و از چه مغزی تراوش کرده؟ یک عده بشر! این بشری که قوانین را اختراع و تدوین کرده است، آیا میتواند خودخواهیها، خودبینیها، گروهبینیها، حزببینیها را نادیده بگیرد؟ پس ناچار قوانینی که در دنیای حتی مدعی آزادی تدوین میشود، به نفع یک گروه، یک دسته، یک حزب و تحميل بر عموم و بر اکثریت مردم است. این هم یک نوع عبودیت است. اسلام که میگوید خدا را عبادت کنید، قانون خدا را بپذیرید، یعنی از هر عبودیتی آزاد بشوید.
من گاهی که به کلمات و گفتههای بزرگان مسلمین و تربیتشدگان زمان رسول خدا برمیخورم، میبینم که اینان (علی به جای خود، ائمۀ معصومین با آن کلمات قصار و سراسر حکمتشان به جای خود) ولی همین مسلمانان عادی چنان صحبت میکردند و حقیقت اسلام را به کشورهایی که رو میآوردند، در کتابهای فلسفۀ ما، كلام ما، علمای ما، محققین ما چنان القاء میکردند که چنین جملاتی را در هیچ جای دیگر نمیبینم.
چه جور تربیتی بود که این عرب بیابانی این طور اسلام را درک میکرد؟ که هنوز اکثریت مسلمانان درسخواندۀ تحصیلکردۀ ما نمیتوانند با یک جملۀ کوتاه، روح اسلام را به دنیا بشناسانند؟ آن «عبادة بن صامت» فرماندۀ قوای اسلام در قسمت شرق و دروازههای قاهره و مصر، آن زهره که یکی از فرماندهان جزء سپاه مسلمین است. وقتی برمیخورد به فرماندۀ کل قوای ایران درخواست میکند، نماینده میخواهد تا بفهمد این مردم، این عرب بیابانی وحشی که دائماً گرفتار جنگ قبایلی بودند و انواع بتها را میپرستیدند، اینها از دنیا چه میخواهند؟ چرا رو به دنیا آوردهاند؟ نماینده خواست.
فرماندۀ قوای شرق اسلام که گویا سعد بن ابی وقاص بود، مردی به اسم زهره را به سراپردۀ فرماندۀ کل قوای ایران ارتشبد رستم فرخزاد، با همۀ مدالهایش و با همۀ تشریفاتش، فرستاد. زهره بدون اینکه از این دستگاه رعبی به خود راه بدهد، وقتی به سراپردۀ او وارد شد، فرشهای قیمتی را با نوک شمشیرش کنار زد. رفت روی خاک نشست. بدون اینکه از او اجازهای بگیرد. البته برخورنده است به یک چنین تیمساری با این قدرت، آن هم داماد شاهنشاه بزرگ ایران یزدگرد ساسانی! رستم فرخزاد گفت: برای چه به مملکت ما، به کشور ما رو آوردید؟ شما مردم گرسنهای هستید میدانیم، در فشار بودید میدانیم. اگر فقر و گرسنگی شما را به این سرزمین کشانده ما سیرتان میکنیم. به همۀ فرماندهانتان مواجب خواهیم داد، به فرد فرد شما، و اگر از ترس و وحشت که مبادا ما به شما رو بیاوریم و کشور شما را تسخیر کنیم، آمدهاید، ما تعهد میکنیم به شما کاری نداشته باشیم.
گفت و گفت و گفت. این نمایندۀ مسلمانها، یک سرباز، یک آدم عادی سکوت کرد. بعد سرش را بلند کرد و گفت: چه میگویی؟ «نحن قوم بعثنا لنخرج الناس من عبادة العباد إلى عبادة الله و من ذل الادیان الی عز الاسلام». همین دو جمله که هرچه بخواهیم در اطراف این دو جمله بحث کنیم باز جا دارد.
ما مردمی بودیم، هرچه میگویی درست است. ما وحشی بودیم. زندگی قبیلگی داشتیم، بت میپرستیدیم، ولی خداوند در بین ما پیامبری برانگیخت و ما از جانب این پیامبر رسالتی برعهده داریم تا مردم دنیا را و بندگان خدا را از عبادت بندگان نجات بدهیم تا همه خدا را عبادت کنند.
«لنخرج الناس من عبادة العباد إلى عبادة الله». یعنی آزادی، یعنی هیچ بندهای در مقابل بندهای سر فرود نیاورد، هیچ بندهای در مقابل بندهای تعظیم نکند.
«و من ذل الأديان إلى الإسلام». از ذلت قوانین بشری که صادر شده از کاخها و طبقات حاکمه و ممتازه است. مردم را بیرون بیاوریم به طرف قانون خدا و عزت اسلام و به مردم دنیا عزت بدهیم.
آیا ما بلدیم؟ هنوز میتوانیم اسلام را در این چند جمله خلاصه کنیم؟ و به دنیا بفهمانیم که این است رسالت ما مسلمانان؟ رسالت توحید در مقابل این استکبار و استبداد که همه نوع شرک و بتپرستی است؟ این یک خطر است. همانطوری که در جلسه قبل گفتم، قرآن استبداد را بعد از آیات حج تذکر میدهد. چنین مردمی، انسان عقدهدار، انسان خودخواه، انسان بلندپرواز ولی غرق شهوات، این چنین انسانی میتواند در محیطی رشد کند، مردم را بفریبد.
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» توی شنونده، توی انسان وقتی با این شخص مواجه شدی، به قدری شیرینزبانی میکند و وعدۀ آب و نان میدهد و وعدۀ رفاه میدهد که تو را جلب میکند، توی ملت، توی فرد، توی گروه را نردبان استبداد خودش قرار میدهد و دین و خدا را هم وسیلهای برای تحمیل قدرت و تهیۀ قدرت و به دست آوردن قدرت خود قرار میدهد.«یشهدالله علی ما فی قلبه». به تمام اولیاء متوسل میشود که من جز خدمت هیچ منظوری ندارم.
همین پایهگذار این کاخ رضاخان، (خدا رحمتش کند مرحوم فیروزآبادی را که همیشه تعبیر میکرد به رضا بیک) وقتی شروع کرد، اول از راه فریب مردم که من میخواهم به دین خدمت کنم، دین در معرض خطر است. کارهای عجیبی هم میکرد. من یادم است. شاید اکثر شما سنتان مقتضی نباشد. یکی از کارهایی که برای فریب مسلمانها و علمای سادهلوح کرد، این بود که بعضی از زنهای بدکاره و فاحشه را در همین میدان سپه (میدان امامی خمینی فعلی) میگرفتند، میآوردند در میان گونی میانداختند و تازیانه میزدند. برتمام منارهها، اطراف میدان سپه و مساجد دستور داد اذان بگویند.«يشهد الله على ما في قلبه» و در روزهای عاشورا جلوی دستۀ سربازها حرکت میکرد. شمعی هم به دست میگرفت، سرش را هم گلآلود میکرد و دست دیگر هم به سینهاش میزد و حسین حسین میگفت. به علما هم که میرسید میگفت که من فقط وظیفهام این است که دین اسلام را احیاء کنم. چند بار به پدر خود من میگفت.
اگر پنجاه سال قبل چند قرن پیش این آیه را مسلمانها خوب توجه میکردند، (گول این خودخواهها یا به اصطلاح قرآن (أَلَدُّ الْخِصَامِ) ها) چه تعبیری؟) گول اینها را نمیخوردیم. بعد که مسلط شد و بنا شد برنامه اربابها را اجرا کنند، همانهایی که به اسم دین، همان معممینی که به اسم دین، پلۀ استبداد چنین شخصی شدند، اولین کسانی بودند که از او ضربه خوردند. یکی از علمای بزرگ، از علمای مصری میگوید که نه همین قرآن اسلام معجزه است، بلکه کلمۀ پیغمبر و ائمه را هم وقتی که بررسی کنیم، همه اعجازآمیز است. از جمله میگوید این جملهای که از رسول خدا نقل میکنند که میفرمود: (من أعان ظالماً سلطه الله عليه) هر که ظالمی را کمک کند، خدا همان ظالم را بر او مسلط میکند. خوب این معجزه است. در تمام تاریخ ما دیدیم هر کسی که نردبان ظالمین شد، بعد به دست همان ظالم ضربه خورد. یک عده از علمایی که گول خوردند و نردبان شدند، طولی نکشید که کشته شدند، تبعید شدند، خانهنشین هم شدند، بعد چهرۀ واقعیش را نشان داد. قرآن میگوید گول نخورید: «وَإِذَا تَوَلَّی سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ» آن کسی که فقط وعدۀ آب و نان میدهد، دلسوز بشر نیست. آن کسی که آزادی بشر را میخواهد، اوست که طرفدار حیات و زندگی واقعی بشر است. همانطور که احزابی که وعدۀ آب و نان میدهند این اصلاً ربطی به اسلام ندارد. آب و نان هست ولی این نیست که زندگی تنها آب و نان باشد. انسان که از حیوان پستتر نیست. حيوانهای آزاد و وحشی به جای خود، حیوانهای اهلی را در یک اتاق حبس کنید، گرسنه هم باشد، غذا مقابلش بگذارید، وقتی میبیند در اتاق بسته است خودش را به در و دیوار میزند. یک مرغی را، یک گربهای را امتحان کنید، وقتی میآید ظرف گوشتی که بردارد دائماً اطرافش را نگاه میکند. مبادا درها به رویش بسته باشد، درها که بسته شد با همان شکم گرسنه از غذا و گوشت صرف نظر میکند. چنگ به در و دیوار میزند. مرغی که حبس کنید، انسان که پستتر از یک حیوان نیست. انسان میخواهد آزاد نفس بکشد. آزاد زندگی کند. در مقدرات خودش مؤثر باشد. آب و نان، که تنها وعدۀ زندگی نیست. زندگی انسانی، ولی احزاب، افرادی که میخواهند بر مردم مسلط بشوند اول از راه وعدۀ شکم، یعنی انسان را آنقدر تنزل میدهند، پایین میآورند. فقط شکم، فقط شهوات، همانطوری که احزاب چپ دنیا را میبینیم. تنها تمرکزشان روی وعدۀ شکم است. بعد چی؟ بعد حکومت طبقۀ کارگر، یعنی اول دیکتاتوری، اول بدبختی بشر، دیکتاتوری پرولتاریا. اشتباه میکنند. بشر، تنها زندگی نیست. شما وقت افطار، شکم گرسنه، لب تشنه، کسی شما را به منزلشان دعوت کند و سر سفرۀ غذای آماده باشد. ولی به شما اهانت بکند، از غذا و زندگی او صرف نظر میکنید. یعنی به کرامت شما، به حیثیت شما تجاوز شده. این انسان است. انسان آزادی میخواهد، انسان کرامت نفس میخواهد، انسان میخواهد راهش باز باشد، تنفس کند (أَلَدُّ الْخِصَامِ)ها آنهایی که خودشان را طرفدار مردم میدانند و سوگند یاد میکند: (يشهد الله على ما في قلبه). اینها همین قدر که از این نردبان بالارفتند، جا پایشان را سفت کردند آن وقت یک رضا شاهی از کار در میآیند. بر همه چیز میتازند، نه به زندگی مردم رحم میکنند، نه به حیات مردم نه به آزادی مردم. فقط مأمور است راه را باز کند برای آنهایی که او را مسلط کردند.
«وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ» وقتی که زمان، کار را به دست گرفت یا از مردم رو میگرداند تمام کوشش او این است که نسل را فاسد کند و از میان ببرد. افکار را، اندیشهها را، اخلاق را، انسانیت را، کرامتها را و هم زراعت را. دستش رسید همه را میسوزاند. من در همین اواخر که در تخت بیمارستان شهربانی بودم، این حوادث پشت سرهم در خارج، در تهران، در شهرستانها روی میداد، آخرین سخنرانی این مرد مستبد (محمدرضا) را وقتی شنیدم، شاید آخرین سخنرانیش بود. مضمونش این بود. عین عباراتش شاید در روزنامهها باشد: «یا تمدن عظیم یا همه چیز باید آتش بگیرد، آتشسوزی و کشتار» همان جا من لرزیدم، متوجه شدم که این چه خواهد کرد. چون لحن گفتار و اندیشههای این شخص را سالهاست میدانستم. طولی نکشید فردا آتشسوزی در تمام شهر شروع شد. کشتار هفده شهریور پیش آمد، از آن فجیعتر کشتار و آتشسوزی سینما رکس بود که در تاریخ بشریت کمنظیر است. یک مردمی، یک عده زن و بچۀ بیگناه نزدیک افطار یک مرتبه بسوزند، درها را هم به روی اینها ببندند. ببینید در تاریخ دنیا نظیر دارد؟ از «نرون» نقل میکنند ولی نه به این صورت« وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ» بارها گفت یا من، یا این مملکت باید آتش بگیرد. ولی به یاری خدا و به رهبری محکم و قاطع ما و همت همۀ مسلمانها و هوشیاری، او رفت و مملکت بحمدالله به جای مانده و روز به روز هم رو به بهبودی خواهد رفت.« وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ». دیگر جا ندارد این مفسد بماند. هرچه آمریکا هم پشتیبانیش کند، صهیونیستها هم پشتش را نگه دارند، تمام مملکت را پراز وسائل جنگی بکند نمیتواند بماند، چون« وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ» کسی را که خدا دوست ندارد و پرتش میکند، هیچ قدرتی نمیتواند نگه دارد.
«وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ»
اگر او را نصیحت کنی، چنین مستبد خودخواهی را، بر طغیانش افزوده میشود، چون سراپا جهنم شده. جایگاهش جهنم است. چاره چیست؟ آیات قبل همان طوری که قبلاً هم عرض کردم، این نظام حج را مینمایاند. یعنی نظام سلم. یعنی همۀ مردم متوجه مسئولیت خود باشند و همه همدیگر را انسان بدانند، همۀ اختلافات برکنار باشد. همه به هم با فکر و نیت صادقانه سلام بگویند. سلام علیکم. یعنی ما تسلیم هستیم. این شعار اسلام است. در نماز آخرین کلمهای که میگوییم همین است.
«السلام علينا و على عباد الله الصالحين» تسلیم بودن در مقابل همۀ صلحا، نظام سلم:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً» همه وارد سلم بشوید. محیط سلم تشکیل بدهید. تا این عنصرهای «أَلَدُّ الْخِصَامِ» لجوج خودخواه، خودبین، سراپا غریزه و شهوت و خودپرستی در میان شما نتوانند میدان پیدا کنند و سلطه بیابند.
همانطوری که در مراسم حج، اواخر حج، آخرین عملی که انجام میدهید سنگ زدن به طرف شیطان است. این سمبل شیطان و شیاطین را از سر راه بردارید و تبعیت نکنید. شیطان گام به گام جلو میبرد. هیچ وقت نهایت کار و سقوطگاه جهنم را نشان نمیدهد. در مقابل انسان، وهمها، تخیلات، انگیزهها، هواها، را بر میانگیزد و جلو میافتد، گام به گام جلو میبرد تا وقتی که به سقوطگاه برساند. «إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ».
محیط سلم: همانطوری که عرض کردم، اگر ما هم محیط سلم را از دست بدهیم و همه با هم درگیر باشیم، مصلحت کل را فدای مصلحت فرد یا گروه بکنیم، آیندهنگر نباشیم، همین امروز را ببینیم، عقدهها و خودخواهیها و عقبماندگیهایی که از زمانهای گذشته در ما باقی مانده بخواهیم نسبت به یکدیگر اعمال بکنیم، باز هم همین خطر هست و بیشترش هم هست. برای اینکه قرآن ناظر است به استبدادی که از درون یک جامعۀ خودخواه مختل پراکنده بدبین متخاصم بالا میآید. ولی امروز ما خطر بالاتری را داریم و آن مستبدینی است که از ماوراء مرزها بر ما تحمیل میکنند. مگر خاندان پهلوی تنها به وسیلۀ مردم بالا آمدند؟ آن یکی انگلیسی، آن دیگری آمریکایی، همۀ اینها را، اسرائیل، یک همچو جرثومههای فساد و مردم دیوانهای را نیم قرن بر ما مسلط کردند و همه چیز ما را بردند: شرف، حیثیت، استقلال. ظاهراً میگفتیم که ما مستعمره نیستیم ولی باطناً به بدترین صورتهای مستعمره با ما رفتار میکردند. مستشارهای آمریکایی، اسرائیلی، در ارتش ما، در کارخانههای ما، در مراکز سیاسی ما، ما چیزی از خود نداشتیم، چه از خودمان داشتیم؟ این بدترین استبداد است که از استبداد فردی و استبدادی که از میان اجتماع میجوشد خطرش بیشتر است. پس چه باید بکنیم؟
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در آخرین وصایایش، آخرین لحظات عمرش، در بستر شهادتش چشم به آینده دارد. استبداد بنیامیه را میبیند. استبداد معاویه و احفاد معاویه و امویها، عباسیها و همینطور پشت سر هم سلسلههای دیگر و ملاحظه میکنید آخرین وصایایش به مسلمانها و اصحابش متوجه همین حقیقت است که یک مردمی دارای مسئولیت نسبت به یکدیگر، هر گروهی نسبت به گروه دیگر، هر فردی نسبت به فرد دیگر، تعاون، تعارف، همکاری، کمک، خیراندیشی، برای چه؟ یک عدهای شاید از امیرالمؤمنین توقع داشتند که در اواخر زندگانیش وصایایش متوجه به تقوی، پارسایی یا عراض از دنیا باشد. ولی ما میبینیم (تنها) این نیست. یعنی همۀ مسائلی که مطرح میکند برای پیوستگی و همبستگی مسلمانهاست. وصایای علی، يعني خلاصهء اندیشهها، تجربیات، آنچه از مجموع دین، علی دریافته میخواهد به طور خلاصه به دیگران، به آیندگان، به اولادش، به خاندانش و به همۀ مسلمانان توصیه کند.
و مردم معمولی یک عمری زحمت میکشند، کوشش میکنند، تلاش میکنند، مالی به دست میآورند، اواخر عمر وقتی که متوجه میشوند که مال میماند، اینها میروند و خودش میرود، دستش کوتاه میشود. شروع میکند به وصیت کردن، وصیت به وقف میکند، وصیت به خیرات میکند، اولادی را که بیشتر دوست دارد، برای او بیشتر وصیت میکند. عامۀ مردم اینطورند. بزرگان، تجربیاتی که دارند به مردم توصیه میکنند.
شخصیتهای سیاسی، وصیتهای سیاسی دارند. وصیتهای اواخر زندگی امیرالمؤمنین برهمین محور است. همبستگی مسلمانها و پیوستگی آنها. قسمتی از وصایای آخر زندگی امیرالمؤمنین را در جلسۀ قبل برای شما عرض کردم. حالا هم از زبان من نشنوید. على است. چشمان خود را ببندید. بروید به کوفه. زمان را طی کنید، در نوردید. این شخصیت بزرگ، این مرد عالم، این وجدان عالم، این مرد بینظیر عالم، این عدل مجسم، این محبت بزرگ خدا بر مردم، در بستر افتاده. اثر زهر شمشیر تا نوک انگشتانش رسيده. زبان به سختی میگردد و دارد وصیت میکند.
«أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَلَّا تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا».[1]
اول خطاب به دو امامی است که باید رهبری آینده را به عهده بگیرند، به تو ای حسن، به تو ای حسین توصیه میکنم: تقوی، تقوی!
«أَلَّا تَبْغِيَا الدُّنْيَا» دنیا را هدف قرار ندهید. گرچه دنیا خود به سوی شما خواهد آمد. این دید قرآن است. دید اسلام است که دنیا باشد، ولی هدف نباشد. دنیا مثل سایۀ انسان است. اگر به طرف سایه برگشتی، هرقدر بدوی که به سایه برسی نخواهی رسید. به طرف نور برگرد. سایه دنبال تو میآید. به طرف حق برگرد، دنیا را هم داری.
«وَ أَلَّا تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا وَ لَا تَأْسَفَا عَلَى شَيْءٍ مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا» چیزی از دنیا از دستت رفت، ننشین و تأسف نخور برای آن گذشته. فعلاً ببین چه میخواهی و چه داری.
«وَ قُولَا بِالْحَقِّ وَ اعْمَلَا لِلْأَجْرِ» سخن به حق بگو و برای پاداش الهی عمل کنید.
«وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً» هرجا ظالمی را دیدید دستش را کوتاه کنید. خصم ظالم باشید. خصم آشتیناپذیر ظالم باشید و کمککار و عون مظلومان باشید.
«أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللَّهِ» باز به شما دو فرزندم، دو عهدهدار امامت وصیت میکنم و به همۀ خاندانم و به هرکسی که این نوشته و این وصیتنامۀ من برسد به «تقوى».
«وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ» امورتان را منتظم کنید. در تمام کارها برنامه داشته باشید. ساعات کارتان، ساعات فراغتتان، ساعات عبادت، ساعات معاشرت، ساعات درس خواندن و فهم دینتان. فرد فرد زندگی را تنظیم کنید. این انسان مترقی است. نه انسانی که از صبح بلند میشود، راه میافتد. مثل اکثر ما. خوب، آقا امروز میخواهی چکار کنی؟ خوب حالا راه افتادیم، بالاخره به یک کاری میرسیم، به یک جایی میرویم. بعد هم وسط راه، رفیقش به او میرسد، میگوید خوب حالا برگرد توی قهوهخانه بنشینیم. خیلی خوب برگردیم برویم منزل ما… برای اینکه در زندگی برنامه ندارد. برنامۀ پیشاندیشی در زندگیش.
همانطوری که اسلام میگوید. از ابتدای بلوغ برنامه میگذارند جلوی تو. ساعات عبادت، روابط، زندگی زناشویی، حق زن بر مرد، حق مرد بر زن، نظم خانواده تا نظم کشور. هر کسی را به جای خود گذاشتی، ناشایست را به جای شایسته نگذاشتی. و حرف ما شیعه هم از اول همین بوده. میگفتیم علی شایسته است. شایستهتر است. حالا چرا ما خودمان عمل نمیکنیم؟ برای چه؟ ما اگر واقعاً مسلمان باشیم، کسی که متصدی پستی است، یک کاری است، یک وظیفهای است، اگر متوجه بشود که یک فرد دیگری بهتر این کار را پیش میبرد، او باید صندلیش را خالی کند، او را سرجایش بنشاند. خوب داداش تو بهتر کار را انجام میدهی، بیا. این نظم امور است. چسبیدن به صندلی و پست، اختلال نظم است. یعنی ناشایست به جای شایسته نشستن. هر فردی برای هرکاری که ساخته شده، باید او را به همان کار گماشت.
این قسط است. این عدل است. عدل، همانطوری که بارها گفتم، تنها تقسیم ثروت و تولیدات نیست. که حق هر مولدی را به خودش دادن، هر انسانی، هر فردی شایستۀ هر کاری است، باید از وسط اجتماع بگردی پیدا کنی. آقا این کار را تو بهتر انجام میدهی، من رفتم کنار، تو بيا جای من. تو بهتر از من میتوانی دین را بیان کنی. من حق ندارم خودم را یگانه مبلغ و گویندۀ دین بدانم. میدان برای همه باید باز باشد. این نظم امر است. نظم امر از فرد. زندگی از صبح تا ظهر تا مغرب، عشاء، تا وقت خفتن، همه باید برنامه داشته باشد و برنامۀ خانواده و تا برنامۀ کشور. این است که علی بعد از تقوی میگوید من به شما توصیه میکنم امورتان را منظم کنید.
در جامعۀ اسلامی همه مسئولیت دارند: «وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ». ببینید از این بهتر و عالیتر دستور هست؟ اگر اختلافی در میگیرد، در خانواده، همسایه با همسایه، در این دهکده، در این واحد صنعتی. خودتان بنشینید بین خودتان اصلاح کنید. فوراً راه نیفتید به کلانتری و بعد هم پرونده و بعد هم دادگستری و بعد هم اگر یک حقی داری باید چندین مقابل خرج کنی پول وکیل و اینها. آخر هم به حقت نرسی. عقده و کینه هم باقی بماند.
«وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ» بین خودتان را خودتان اصلاح کنید. دیگر احتیاجی به دادگستری نداریم. هر فردی مسئول است. این مسئولیتی است که در جامعۀ اسلامی باید ما درک کنیم: کلکم راع و کلکم مسئول عن رعيته. هر فردی خودش را باید سیاست بداند و هر فردی هم نسبت به دیگران مسئولیت دارد.
و «وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا». من، من على شنیدم از جد شما رسول خدا صلی الله عليه وآله و سلم يقول:
«صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ» من خودم از رسول خدا شنیدم که فرمود: اصلاح بین برادران دینی، برادران مسلمان، افضل است از همۀ نمازها و روزهها. علی که اغراقگو نیست. این پایۀ زندگی است.
عواطف انسانی، یتیمان را انسانی مسئول میکند
«اللَّهَ اللَّهَ فِي الْأَيْتَامِ» خدا را در نظر داشته باشید دربارۀ یتیمان.
«فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ» مبادا دهانهای این یتیمان از گرسنگی بسته بشود.
«وَ لَا يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ» در مقابل چشم شما، يتيمها ضایع و فاسد نشوند.
هر انسانی ساختۀ محبت است. هر فردی هر قدر محبت دارد، نسبت به دیگران عواطف انسانی دارد. یک قسمت از این عواطف محصول وجدان انسانی هر فردی است. یک قسمت مهم، محصول سرپرستی پدر و مادر است. همان وقتی که مادر شیر به کام طفل میگذارد، عاطفه در او ایجاد میکند تا برسد به سرپرستی پدر، نوازش پدر. این انسانی است دارای شرافت نفس، عواطف انسانی. به همۀ جامعه خوشبین، از این دریچه به اجتماع مینگرد. از دریچۀ عاطفه، رحمت، خیر. اما فردی و طفلی که بیپدر و مادر ماند، عواطف پدر و مادر ندید، اگر جامعه در او ایجاد عاطفه نکند و سرپرستی نکند، به تدریج این انسان و این وجدان پر از خیر تبدیل می شود به یک انسان پر از عقده و کینه نسبت به دیگران. این ضایعۀ کمی نیست برای جامعه. اغلب بیرحمها، آدمکشها، حتی آن کسانی که بر مردم مسلط شدند، میبینیم بچههای بیپدر و مادر بودند که عواطف پدر و مادر نداشتند و جامعه هم از آنها سرپرستی نکرد. ایجاد عاطفه و خیر نکرد. آنها بدبین شدند. آنها که خیال میکنند نظام اجتماعی عالی این است که مادر بچهاش را همینقدر که به دنیا آورد ببرد در میان پرورشگاه بگذارد و بعد خودش دنبال کارش برود، یکی از جنایتهای بزرگ به عالم انسانیت و عواطف انسانی است. انسان پروریدۀ عواطف است. پروریدۀ رحمت است. پروریدۀ خیر است. با همین چشم رحمت باید به عالم نگاه بکند. انسانی که رحمت و خیر درنیافته و پرورش نیافته، به جامعه بدبین است. به افراد بدبین است. همان «أَلَدُّ الْخِصَامِ» که قرآن فرمود. عموماً از این طبقه هستند و بعد هم به عالم بدبین. به جهان بدبین. این جهانی که سراپا نسیم رحمت الهی است، به همۀ عالم میوزد. «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» تمام عالم را خشن، بد، مشوه و تاریک میبیند. این است که این همه آیات قرآن نسبت به ایتام توصیه میکند. علی هم در آخر میفرماید: «وَ لَا يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ». نگذارید اینها ضایع بشوند. اینها یک عنصر اجتماعند. اگر ضایع شوند، اجتماعی را فاسد میکنند.
«وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي جِيرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّكُمْ مَا زَالَ يُوصِي بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ» ببینید این روابط اجتماع است. یتیم، نظم عموم و همکاری و تعاون به همسایه. هر همسایه مسئول همسایۀ دیگر است. در شهری زندگی میکنیم که سالها در یک کوچه و در یک محل هستیم. نمیدانیم همسایۀ ما چکاره است. اگر شبی برای او گرفتاری، فاجعهای پیش بیاید، مریضی و حادثهای، همسایۀ دیگر خبر ندارد. این شهر پراکنده است. این شهر انسانها نیست. این شهر اسلام نیست. اگر هر کسی مسئول همسایۀ خودش باشد و به عکس، همۀ افراد مجتمعی در یک شهر به درد یکدیگر میرسند. من نمیدانم این همسایهام امشب گرسنه خوابیده یا سیر؟ آیا توانسته مریضش را به بیمارستان برساند یا نتوانسته؟ میفرماید آن قدر پیامبر وصیت کرد نسبت به همسایه که ما خیال کردیم همسایه از ما ارث میبرد و سؤال کردیم یا رسول الله همسایه هم میراث میبرد؟ فرمود نه ولی نباید از همسایه بیخبر باشید.
«وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْقُرْآنِ لَا يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ» خدا را در نظر داشته باشید. قرآن را فراموش نکنید! قرآن را چه کنیم؟ فقط سر قبر اموات بخوانیم؟ در مجالس فاتحه بخوانیم؟ همینطور قرائت کنیم و برویم؟ عمل! عمل به قرآن یک داروی شفابخش برای انسانهاست؟
«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ».[2] محتوایی دارد. اگر شما عمل نکردید دیگران عمل میکنند و شما زیر دست خواهید شد.
«لَا يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ» این موجی است که از اسلام به اروپا رفت. اروپایی که مستغرق در ظلمت و وحشت و ظلم و وحشیگری و استبداد بود، چشم باز کردند، محتوای قرآن را گرفتند، آزادی و انقلاب فرانسه، قدرت پیدا کردند، افکار جلو رفت، صنعتشان جلو رفت، بعد بر ما مسلط شدند. آن روز علی میگوید مواظب باشید که عمل به قرآن به دست غیر مسلمین نیفتد و این یک قدرت است. وقتی به دست آنها افتاد مثل همۀ قدرتها، به طرف شما برمیگردد.
شما زیردست خواهید شد: «وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْقُرْآنِ لَا يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ».
«وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ» صف نماز را نشکنید. این خیمۀ دین، این بنای دین، ستونش نماز است. روابط انسانها، از بین رفتن امتیازها، تعاون با یکدیگر، آشنا شدن، شناختن. اقامۀ صلات، نه تنها نماز خواندن.
«وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ» خانۀ خدا را خالی نگذارید. خانۀ ربوبیت را، از مسجدالحرام گرفته تا هر مسجدی، قدرت شما قدرت مسجد است. صف مسجد است. صف خداست. صف توحید است. صف رحمت است. صف انسانیت است. مثل همین صفی که اینجا آمدید. همه یکدل، همه یک گوش و یک چشم به طرف یک حقیقت.
این صفی است که در دنیا بینظیر است. چنین صفی در دنیا هیچ نیست. در نماز جمعۀ گذشتۀ ما، نمایندگان کوبا آمدند. بعد که با ما ملاقات کردند مبهوت بودند. نعمتی که ما داریم قدرنمیدانیم. این چنین صف، مردم روزهدار، زیر آفتاب، ساکت، آرام، همه توجه به خدا، همۀ دلها به هم مرتبط. این وحدت دنیا را به اعجاب میآورد.
«وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ» خانۀ پروردگارتان که پروردگار شماست، یعنی کعبه و هر مسجدی که در هر جای دنیاست، شعاعی است از کعبه که باید دائماً مسلمانها در شبانهروز، درهفته، در نماز جماعت، جمعه و حج دائماً تجدید حیات کنند. یعنی در این دنیایی که سراپا تنازع و تكالب و تضاد و درگیری و دشمنی است، بیایند ریۀ خودشان را در معرض هوای توحید قرار بدهند و تنفس کنند. با این نفس آزاد توحیدی و در این سطح عالی آسمانی، دو مرتبه به زندگی برگردند.
«فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَاةُ فَانتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ».[3]
با این روح الهی، با این روح محبت، با این روح توحید، با این روح خداپرستی به بازار برگردند، دیگر هم چنین جمعیتی کلاه سر همدیگر نمیگذارند. گرانفروشی نمیکنند. میدانند مأمور مسجدند. یعنی مأمور خدا، نه مأمور پول و سرمایهداری.
«وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ» خالی نگذارید این خانه را. اگر خالی گذاشتید «فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا» دیگر دنیا به شما اعتنایی نمیکند.
اعتنایی که دنیا به شما میکند، از همین مسجد است. از همین روحیۀ مسجد است. انقلاب ما از مسجد شروع شده و باید در مسجد ادامه پیدا کند. من متأسفم که عدهای از فقهای ما، بزرگان ما، مردان ما تقوایی که در زندان و بیرون زندان با آنها معاشر بودم. میدانم که تحمیل شده. ناچارند. مسئولند. موظفند که به کارهای دیگر میرسند. مسجدها کم کم از رونق افتاده است و خود آنان میل دارند این مأموریتها و این کارها و مسئولیتها و کمیتهها را رها کنند و به مسجد برگردند. امیدواریم روزی پیش بیاید که این متفکرین اسلامی ما و این مسئولین و متعهدین علمای ما به مسجد برگردند.
اما امروز احتیاج به صف داریم. بیش از همه چیز، احتیاج به روشنگری جوانها داریم. این انقلاب ما، انقلاب اسلامی است. اسلام چیست؟ هنوز نمیدانیم چیست؟ گاهی روشنفکران ما اسلام را مخلوط میکنند با مسائل دیگر، مکتبهای دیگر. یک مقداری از کمونیسم یا از سرمایهداری یا از این طرف یا از آن طرف، از سوسیالیسم. نه، برادر، خواهر، فرزندان ما، اسلام نه کمونیسم است نه کاپیتالیسم است نه سوسیالیسم است. اسلام، اسلام است. خودش اسلام است با همۀ ابعادش. اشتباه میکنند اینهایی که به هم میچسبانند و خیال میکنند اسلام است. اسلام، اسلام است. اسلام مسجد، اسلام توحید، اسلام صف، اسلام آزادی، اسلام اقتصاد و قسط. همۀ ابعاد انسانی و همۀ ابعاد زندگی. علی در آن روز میگوید: اگر اینها را رها کردید، اگر این صف مسجد را رها کردید (مسجد زنده نه مسجد فاتحه و ختم) مسجد رسول خدا، همان مسجدی که هم صف جهاد بود، هم تعلیم اسلام بود، هم تربیت بود، هم اقتصاد بود، هم محکمه بود، هم مرکز رفع اختلافات بود. فقط یک چیز نبود. مجلس فاتحه نبود. همه چیز بود. حرکت، جنبش، فرماندهی، به طرف شرق دنیا، به طرف غرب دنیا. از همان مسجد مدینه برمیخاستند. دنیایی را به تزلزل آورد. از همان مسجد، مثل زهره پیدا شد که در مقابل فرماندۀ کل قوای ایران، اسلام را با دو جمله نشان داد که ما این را میخواهیم. نه ما غارتگریم، نه مملکت گشاییم، نه ثروتخواه هستیم، نه میخواهیم مردم دنیا را زیر دست و محکوم عرب کنیم. ما میخواهیم دنیا را نجات بدهیم. از عبادت بندهها به عبادت خدا، از ذلت ادیان به عزت اسلام. این محصول مسجد بود.
«وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ» دیگر اعتنایی به شما نمیکنند. همه چیز دیگران دارند. هر چه شما دارید آنها بیشتر دارند. قشون هر چقدر بخواهید آنها بیشتر دارند. سلاح بخواهید آنها بیشتر دارند. ثروت، آنها بیشتر دارند. ولی یک چیز ما داریم که آنها ندارند: مسجد. که هیچ چیز جایش را نمیگیرد. نه کلیسا جای مسجد را میتواند بگیرد، نه مراکز نظامی دنیا، نه مدرسهها و دانشگاهههای فنی دنیا. چون این مسجدی است که انسانها را به دنیا و عالم و رابطۀ خلق را با خدا تحکیم میکند. کجاست (که) بتواند چنین کاری را انجام بدهد؟
پس اگر مسجد را ترک کردید، دیگر حسابی برای شما نخواهند باز کرد. «لَمْ تُنَاظَرُوا».
«وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْجِهَادِ» هیچگاه جهاد را ترک نکنید. جهاد به مال، به نفس، به زبان. دائماً در حال جهاد باشید. در حال انقلاب باشید. جهاد با شمشیر. جهاد به جان دادن و شهادت. جهاد با زبان. جهاد با دادن مال. «فِي سَبِيلِ اللَّهِ»
«وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ» ببینید همۀ این وصیتها برای ایجاد محیط سالم و محیط پاک است تا اختناق و استبداد و سلب آزادی پیش نیاید. علیکم: بر شما واجب است دائماً پیوندها را محکم کنید. همۀ گروهها، همۀ افراد. بگذرید از خودخواهیها. بذل کنید. ببخشید. گذشت داشته باشید به مالتان. اگر به شما هم صدمهای، توهینی وارد شده در راه خدا تحمل کنید.
«وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ» بپرهیزید از اینکه از هم رو برگردانید. همه به هم روبیارید و بپرهیزید از اینکه از هم ببرید. همه با هم متصل باشید.
«لَا تَتْرُكُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ» هر فرد از شما آنقدری از معروف آنچه که باید بشود و آنچه عقل و وجدان و دین شناخته است و میگوید باید انجام بگیرد و آنچه منکر است. وجدان انسانها، عقل انسانهای سالم، دین آن را ناشناس میداند و منکر است. همۀ شما مسئولید. باید امر به معروف کنید و از منکر باز بدارید، در خانه، در خیابان، در مسجد، در مدرسه، در دانشگاه. این مسئولیت عمومی است. نه یک طبقهای، نه یک قشری. حتی یک فرد عادی میتواند نسبت به کسی که در رأس مملکت واقع است امر به معروف و نهی از منکر کند. نه کارشکنی، نه ایراد بیجهت گرفتن. راه نشان دادن، آقا این راهتان اشتباه است. باید این راه را بروید. این کلمهای که گفتید نادرست است. همین شما که نشستید. صدها، هزارها گوش، سخنان مرا گوش میدهید. نباید تعبداً قبول کنید. فرد فرد شما مسئوليد. به من بگویید اینجای کلام نا به جا بوده است. مسلمانهای صدر اسلام مگر اینطور نبودند؟ مگر وقتی خلیفۀ دوم گفت که من منحرف شدم مرا راست کنید، آن فرد بلند نشد گفت اگر راست نشدی با این شمشیر راستت میکنیم؟ مگر علی نمیگوید: دائماً به من تذکر بدهید؟ خیال نکنید شما پستترید از تذکر دادن و من بالاترم از شنیدن تذکرات شما.
امر به معروف و نهی از منکر، این سرمایۀ عظیم اسلام که این اسمهای معمولی دموکراسی و اینها هیچ نمیتواند چنین جامعهای درست کند. جامعهای که همه باید مسئولیت داشته باشند. شما خیال میکنید مثل دموکراسیهای دنیا همینقدر یک حزب، یک جمعیت، حالا یا با پول یا با رشوه یا با تبلیغات، به اسم یک وکیل، یک رئیس جمهوری رأی میدهند و بعد میروند دنبال کارشان. ولی شما مسلمانها نباید اینطور باشید. اگر یک عده را انتخاب کردید برای مجلس خبرگان، خیال نکنید از شما رفع مسئولیت شده. اگر عدهای را انتخاب کردید برای مجلس شورا، خیال نکنید مسئولیت از شما رفع شده. فرد فرد شما مسئوليد. باید با تمام شعور و چشم و گوشتان مراقب اعمال اینها باشید.
امر به معروف و نهی از منکر! این جامعۀ آزاد است. این جامعهای است که رشد افراد ناباب و ناصالح در این جامعه از بین خواهد رفت. على هم همین را میگوید. بعد میفرماید که اگر ترک کردید، «فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ».
پستترین، رذلترین مردم بر شما مسلط میشوند. این مسئولیت اجتماعی را وقتی کنار گذاردید، خواه نخواه جامعۀ بیمسئولیت، همانطوری که آیه اشاره فرموده، در بین جامعۀ بیمسئولیت «شرار» بر شما مسلط میشوند. علی (ع) میگوید: «شرار». قرآن میگوید: «أَلَدُّ الْخِصَامِ». یعنی مستبد. یعنی کسی که محکوم شهوت و خودخواهی و غرایز پست و هواها و عقدههای روحی و نفس خودش است.
«فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ». آن وقت هی بنشینید توی مساجد، ختم «أَمَّن يُجِيبُ» بگیرید. من یادم هست همانهایی که پله شدند برای اینکه رضاخانی را بر مردم مسلط کردند، وقتی مسلط شد آن وقت در گل و گوشهها و مساجد مینشستند ختم «أَمَّن يُجِيبُ» میگرفتند که خدایا شر این را از سر ما کم بکن ولی هیچ هم مستجاب نشد. بعد بنشینید. بعد از آنکه اشرار و اوباش بر تودههای مردم مظلوم مسلط شدند، هی دعا کنید. «فَلَا يُسْتَجَابُ لَكُمْ».
این همه دعا کردیم مستجاب نشد. آن وقتی که قیام کردید، سینه سپر کردید، مشت گره کردید، خیابانها و پشت بامها پر از فریاد شد. در مقابل منکر، جرثومۀ منکر یعنی دربار، یعنی هیأت حاکمه. دیدی چطور زائلش کردید؟ ولی با دعا میتوانستید زائل کنید؟
اگر امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردید «یُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ». اشرار بر شما مسلط خواهند شد. هرچه دعا کنید مستجاب نمیشود.
این وصیتهای علی است. درست توجه میفرمایید؟ این محیطی است که قرآن میگوید محیط سلم. «ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً». با این برنامهها، با این روابط روحی و عملی، آن وقت محیطی میشود آزاد. مردمی آزاد. اول باید خودمان انقلابی باشیم تا انقلاب ما پیش برود. مردمی قیام کردند. انقلابی شد. یک حرکتی شد ولی هنوز انقلابی نشدیم. «أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ». دید ما، حرکت ما، زبان ما، منطق ما، شناخت ما از دین، از مسئولیتها، باید همه عوض بشود تا همه چیز ما عوض بشود.
و از اینجا به بعد توصیهای است به فرزندان و کسان و اولاد عبدالمطلب. این هم شنیدنی است. تمام فرزندان عبدالمطلب و بنیهاشم اطراف بستر علی هستند، به خود میپیچند. چه فاجعۀ بزرگی! على از دنیا برود و اینها ساکت بنشینند؟ همۀ کسانی که در این جنایت و فاجعه دست داشتند باید قصاص بشوند. على فردی عادی که نبوده. امیرالمؤمنین فاجعۀ عثمان را در نظر دارد که خون عثمان چه فاجعهای ایجاد کرد و چه جور معاویهای که خودش محرک کشتن عثمان بود، به وسیلۀ عواملش مثل مروان، چطور انگشتان نائله، زن عثمان که در خانهاش به وسیلۀ انقلابیون قطع شد و پیراهن خونآلودش که یک وقت رفت به شام و آن فاجعۀ بزرگ و آن انحرافها و آن همه فریبها. اینجاست که علی این مناظر را میبیند. برمیگردد به طرف بنیهاشم و فرزندان عبدالمطلب: يا بني عبدالمطلب! آی فرزندان عبدالمطلب. «لَا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً» مبادا بعد از من که از دنیا رفتم خون مسلمانها را بریزید و شعار بدهید که قد قتل امیرالمؤمنین. چون علی کشته شده تمام خوارج را باید نابود کنیم. عوامل آنها را، کسانی که با آنها بودند. نه، چنین کاری نکنید. یک نفر مرا کشت. «أَلَا لَا تَقْتُلُنَّ بِي إِلَّا قَاتِلِي» فقط قاتل مرا بکشید.
«انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ» اگر با همین ضربت، با همین ضربت فرزند مرادی من کشته شدم، خواستید قصاص کنید، شما هم یک ضربه به او بزنید. «بِضَرْبَتِهِ هَذِهِ». یعنی ممکن است من مدتی زنده بمانم و بعد با یک عارضۀ دیگری که پیامد این ضربت هست کشته بشوم. نه، حق ندارید. با این ضربت اگر کشته شدم میتوانید او را قصاص کنید. حق شماست، قصاص با یک ضربت. «وَ لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ» مبادا بدنش را مثله کنید.
این نمایندۀ رحمت خداست. این وجدان عالی انسان است. مبادا دست و پایش را ببرید. «فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ» بپرهیزید از مثله کردن که داب جاهلیت بود. همانطوری که جاهلیت رژیم سابق بود. بعد از کشتن، بدنها را میسوزاندند، از بین میبردند و بعضی از گروهها هم همینطور. امیرالمؤمنین میفرماید دیگر بعد از کشتن کاری به بدنش نداشته باشید. رسول خدا فرمود حتی سگ گزنده را هم مثله نکنید. در جملهای دیگر میفرماید: «إِنْ أَبْقَ» اگر ما «فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي» ولی خون خودم، خودم هستم. «وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِيعَادِي» اگر از دنیا رفتم و فانی شدم میعاد من فناست. فنای در حق، دست وجود از همۀ تعینات آزاد شدن. از همۀ بندها رهیدن میعاد من است. وعدهگاه من با خدا همین است.
«وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةٌ وَ هُوَ لَكُمْ حَسَنَةٌ» اگر عفو کردید یا عفو کردم، بگذرید از این قاتل من. اگر عفو کردید برای من قربت به خداست. برای شما حسنه است. «فَاعْفُوا» عفوش کنید، از او بگذرید. «أَلا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ» نمیخواهید خدا شما را بیامرزد؟ شما هم از این قاتل من صرف نظر کنید.
«وَ اللَّهِ مَا فَجَأَنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ كَرِهْتُهُ» شما خیال میکنید من از این که مرگ به سراغم آمده است، برای من مصیبتی و فاجعهای است؟ مرگ برای من فاجعه نیست.[4] چون یکی از انگیزههای قصاص برای همین است که فردی کشته شده، درد و رنج دیده، از دنیا رفته. از این جهت برای تشفی نفس، کسانش از قاتل قصاص میکنند. علی میفرماید نه، من از مرگ رنجی نمیبرم. شما هم برای تشفی، قاتل مرا نکشید. برای اینکه من از این مرگی که به سراغ من آمد «مَا فَجَأَنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ كَرِهْتُهُ» چیزی نبود که من از آن کراهت داشته باشم و برای من ناخوشایند باشد. «وَ لَا طَالِعٌ أَنْكَرْتُهُ» مسئلۀ جدیدی نبود که برای من ناشناس باشد. کی میتواند اینجور سخن بگوید؟ این یقین، این دید، این عاقبتاندیشی، این بقاءبینی که همهاش بقاء، مرگ برای من مسئلهای نیست. چیز تازهای نبوده، ناشناس نبوده پس به چه صورتی؟
«وَ مَا كُنْتُ إِلَّا كَقَارِبٍ وَرَدَ وَ طَالِبٍ وَجَدَ» مرگ برای من مانند شبروی است تشنه در میان بیابانها. این شبرو تشنه وقتی که به سرچشمۀ آبی برسد، همانطوری که فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه» «الا کقارب ورد» مثل تشنۀ شبروی که در سرچشمهای وارد بشود. «و طالب وجد» و مثل کسی که سالها جویای یک همچون تحولی بوده حالا به آن رسیده است. پس مرگ برای من بسیار زیباست. شما از این جهت از قاتل من اگر بتوانید بگذرید.
«وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ لِّلْأَبْرَارِ» آنچه نزد خدا است بهتر است. برای نیکاندیشان و مردان و مردمی که جویای یک حقیقت والاتری هستند.
السلام علیک یا امیرالمومنین، السلام علیک یا قائد الغر المحجلين السلام عليك يا حجة الله في خلقه و رحمة الله و بركاته.
پروردگارا، خداوندا، از همۀ ما بگذر، خداوندا ما را بیامرز.
// پایان متن
[1] نهج البلاغه/ وص ۴۷.
[2] اسراء/ 81.
[3] جمعه/ 10.
[4] آيتالله طالقانی به روایت «ما فجعني» استناد کردهاند. ولی در نهجالبلاغهها «ما فجأني» به معنی مرا غافلگیر نکرده میباشد.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad