«فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ» (٢٠٠)
«وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» (٢٠١)
«أُولَئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ» (٢٠٢)
«وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ» (٢٠٣)
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ» (٢٠٤)
«وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ» (٢٠٥)
«وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ» (٢٠٦)
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ» (٢٠٧)
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» (٢٠٨)
«فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (٢٠٩)
«هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِكَةُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» (٢١٠)
پس چون گذراندید مناسک خود را، خدا را یاد آورید به سان به یاد آوردن پدران خود یا شدیدتر یادی. پس، از مردم کسی است که میگوید: پروردگار ما، به ما بده؛ و برای او در آخرت هیچ بهرهای نیست. (200)
واز مردم کسی است که میگوید: پروردگار ما، به ما در دنیا نیکی و در آخرت هم نیکی بده و نگاه بدار ما را از عذاب آتش. (201)
و همینها برایشان بهرهای است از آنچه کسب کردهاند و خداوند تند حساب است. (202)
و یاد آرید خدا را در روزهای شمردهای. پس هر که پیشی گرفت گناهی بر او نیست و هر کسی که تأخیر کرد گناهی بر او نیست؛ این برای کسی است که پروا گرفته است، پروا گیرید خدای را و بدانید شما به سوی او محشور میشوید. (203)
و از مردم کسی است که به شگفت آرد تو را سخن او در زندگی دنیا و گواه میآورد خدا را بر آنچه در دل دارد با آنکه او لجوجترین دشمن پیشه است. (204)
و چون روی گرداند (زمامدار شد)، بکوشد در زمین تا فساد کند در آن و نابود کند کشت و نسل را و خدا دوست نمیدارد فساد را. (205)
و چون گفته شود به او که پروا دار خدا را خوی سرکشی او را فراگیرد به سبب گناه. پس همین بس او را دوزخ، و چه بد جایگاهی است! (206)
و از مردم کسی است که میفروشد خود را[1] برای جستن خشنودی خدا، و خدا بس مهربان است به بندگان. (207)
هان، ای کسانی که ایمان آوردهاید، داخل شوید در سلم همگی و پیروی نکنید گامهای شیطان را، چه او برای شما دشمنی است آشکارا. (208)
پس اگر لغزیدید بعد از آنچه آمده است شما را دلیلهای روشنگر، پس بدانید که خدا عزیز حکیم است. (209)
آیا مینگرند، مگر آنکه بیاید به سوی آنها خدا در میان سایههایی از ابر و فرشتگان و انجام یابد فرمان و به سوی او برگشته شود فرمانها. (210)
قضاء: کاری را با دقت و به اندازه انجام دادن؛ انجام و فراغت از دعوا، برآوردن حاجت.
قول. گویند فرق میان قول و کلام این است که قول، حکایت عین و یا مضمون سخن دیگری است و کلام عین سخن است.
خلاق: بهره فراوان و به استحقاق از نیکی، نصیب مقدر که گویا شخص خود آن را به سبب خوی و اعمالش فراهم ساخته و خلق کرده است.
نصیب: بهره و سهم مشخص و جدا؛ از نصب : چیزی را به پا داشتن؛ علامت را ثابت ساختن، شخص را به مقامی گذاردن.
يعجبك (مضارع إعجاب ): به شگفتی واداشتن؛ برانگیختن و جلب توجه، به خود بالیدن؛ از عجب که نوعی انفعال و انعکاس نفس در برابر دیدن یا شنیدن چیزی غیرعادی و مجهول است.
الد (وصف تفضیلی یا صفت): شخص یکدنده، لجوج، لديدان: دو طرف دره. خصام (چون صعاب، جمع خصم): دشمنهای سختگیر و کینه توز؛ یا صفت مفرد.
العزة: برتری، چیرگی، خودداری از نفوذ، شرف.
كافة ( مؤنث کاف): همگی، هر سو؛ از کف: چیزی را پر کردن؛ از هر سو گرد آوردن؛ پیرامون آن را گرفتن؛ نگه داشتن؛ زیردوزی جامه.
الغمام (جمع غمامة): ابر روشن و رقیق؛ قطعه ابری که پس از بارش روشن و متلاشی میگردد؛ از غم: پوشاندن، فراگرفتن.
«فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا». قضای مناسک حج، انجام دادن آن در پی هم و به صورت کامل است. تشبیه «كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ»، شاید اشاره به وضع جاهلیت عرب باشد که پس از انجام حج، نام پدران و افتخاراتشان را به زبان میآوردند و به رخ هم میکشیدند. شدت ذکر، نظر به تأثیر آن در اندیشه و خلق و عمل است، نه تکرار یادش به زبان یا بلند کردن صدا در دعا.[2]
انجام مناسک حج – قضیتم مناسککم – در واقع، پیروی از حرکات فکری و معنوی ابراهیم است که از حجابهای نفس و محیط گذشت تا به تجلی ملکوت و قرارگاه یقین رسید: «وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»[3]، آنکه مقامات و مناسک حج را چنان که باید انجام میدهد، باید تحولی، چون تحول طفل از دامان محدود مادر به سوی میدان وسیع زندگی برایش رخ دهد. در این تحول، چشم و گوش و هوش طفل به دستگیریها و اشارات و الهامات و مهر پدر است و همه ضمیر و وجودش از او پر میشود و هرچه دارد و باید داشته باشد از او میداند و از او میخواهد.[4] همین که از فاصلههای خودبینی و خودپرستی گذشته و از عرفات و مشعر الهام یافته و خود را به خدا و خلق پیوسته، مسئولیتهای وسیعی بر عهدهاش میافتد که بیشتر و شدیدتر خود را نیازمند هدایت خداوند در راه تشخیص و انجام آنها میبیند: «اذا قضيتم مناسکم…».
«فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ». «فمن الناس..»، تفریع بر آیۀ سابق و اشعار به تحقیر دارد نه تقليل، چون این گونه مردم بسیارند و «الناس» باید راجع به همانها باشد که مناسک حج را گذراندهاند. «في الدنيا» ظرف طلب است و مفعول آنا، گویا از اینرو ذکر نشده که اینان طالب مجهولاند و مطلوبشان مشخص نیست؛ و یا چون در طلب خود توجهی به خیر و شر و صلاح و فساد ندارند و هرچه بهره دنیا و در ظرف دنیا باشد میجویند.
بعد از طی کردن و گذراندن مراتب حج که باید در سالک آن، تحولی پدید آید و خداجو شود و به یاد او باشد و همه چیز را برای او بخواهد، باز مردمی جامد و کوتاهبين هستند که رخ از دنیا نمیتابند و چشماندازشان از محیط دنیا و آرزوهای آن دورتر نیست. اینان آیین خدا و مناسک و عبادات را وسیلهای برای تأمین دنیای خود میپندارند. به اینان وعده اجابت «آتنا في الدنيا» داده نشده، چون رسیدن به مطلوبشان وابسته به کوشش آنان است، و چون کشش و کوششی هم برای زندگی برتر و آخرت ندارند، محصول و بهرهای هم در آن ندارند: «و ماله في الآخرة من خلاق».
« وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ أُولَئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ». عطف «و منهم» به جای و من الناس، وابستگی این دو گروه را میرساند. این گروه، گرچه چشمشان بازتر و همتشان والاتر است و دیدشان به آخرت باز شده و مطلوبی مشخص در حد حسنه دارند و نگران عذاباند، ولی تحول کامل نیافته و دگرگون نشدهاند. اگر این آیات در مقام تقسیم کامل مردم و چگونگی بینش آنان باشد، باید گروه دیگری را نیز توصیف کند که جز قرب خدا و یاد او را نمیجویند و چون ابراهیم خلیل، همان طراح مناسک حج، باید راضی به قضا و تسلیم بلای او باشند و دنیا را وسیله و مقدمة آخرت بشناسند، نه در عرض و قسیم آخرت. بنابراین تفریع «فمن الناس من يقول» بر «واذكروا الله …»، بیان و ارائه اکثریت مردم است که در این دو مرتبه جای دارند و از مقام برتر و کامل بازماندهاند. «اولئک» در صدر کلام اشاره به مقام برتر این گروه نسبت به گروه اول است. «لهم نصيب» مشعر به این است که بهره شان در حد اکتسابشان است، نه درخواست و آرزوشان. صفت «سريع الحساب»، مبین احاطه علمی خداوند بر جمع و تفریق اعمال، از کمیت و کیفیت خلوص و تأثیر است؛ و همه را با هم میسنجد و چیزی را نادیده نمیگیرد و محصول همه را نگه میدارد و برمیگرداند.
«وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَّعْدُودَاتٍ فَمَن تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَن تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ». «ایام معدودات»، ایام تشریق (یازدهم، دوازدهم و سیزدهم ذیحجه)، بعد از انجام حج و پیش از کوچ از منا و برگشت به اوطان است. در این روزها، آنان که مناسک حج را به پایان رسانده، هنوز از همه محرمات احرام بیرون نیامدهاند، باید به یاد خدا باشند – پس از هر نماز شعار «الله اكبر الله اکبر لااله الا الله و الله اکبر…» گویند- تا با معانی این اذکار و رسالت آن، به سوی سرزمینها و ملتهای خود بازگردند.
«فمن تعجل» بیان و تحديد «في أيام معدودات» است: کسی که در دو روز از ایام معدودات، برای کوچ یا ذکر تعجیل کند گناهی بر او نیست، و همچنین کسی که دو روز از آن را تأخیر کند. تعجیل در روز دوم تشریق و سوم قربان و نخستین کوچ، و تأخیر تا روز سوم تشریق و چهارم قربان، واپسین کوچ است. «لمن اتقى» قيد «فمن تعجل… و من تاخر فلا إثم عليه» است: نفی گناه برای کسی است که در تعجیل یا تأخیر پروا گیرد؛ از نظر فقهی، هنوز از آمیزش با زن و از شکار خودداری کرده باشد و اگر از اینها پروا نگرفته باید تا کوچ دوم بماند.
اگر «لمين اقی» راجع به هر یک از «قمن تعجل… و من تار» هم باشد، همین مفهوم شرطی را می رساند و نمونه ای از بلاغت قرآن است.
«واتقوا الله»، امر و تأكيد «لمن اتقی» است: هرچه بیشتر از خدا پروا گیرید و در کوچ کردن و بیرون آمدن از همه محرمات تعجیل نکنید و حرمت حریم حج را بدارید. علاقه به زندگی و حشر با قوم و خانواده شما را به شتاب واندارد تا هرچه زودتر از این حریم و حشر و اجتماع بیرون روید. این را بدانید که از این علاقهها و جاذبهها میگذرید و حشر نهایی و همیشگی شما به سوی خداست: «و اعلموا أنكم إليه تحشرون».
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا». «و من الناس»، آغاز معرفی گروه دیگری از مردم است که دید و روش و روحیاتشان از آن دو گروه «فمن الناس من يقول … و منهم من يقول» جداست. آن دو گروه که نظر به پروردگارشان دارند و از او در دنیا و آخرت یا در دنیا حسنه میخواهند، دیدی مشترک دارند، و آمدن ضمیر «منهم»، به جای من الناس، اشعار به همین وحدت یا نزدیکی آن دو دارد. این گروهبندی به مقیاس حج و مناسک آن که نشان دهنده هدفهای الهی و انسانی است، مشخص میگردد. خطاب «عجبك» مطلق و شامل هر مخاطب، و «في الحيات النيا» ظرف «قوله» است؛ مانند «رأیک یا قولك في فلان»[5]. حیات دنیا، زندگی محدود به غرایز و شهوات و برگزیدن آن است: «فأما من طغی و آثر الحياة الدنيا»[6]. گروهی از مردماند که سخنشان درباره زندگی دنیا و در همین حد، تو را جلب میکند و به اعجاب وامیدارد. این گونه سخن جالب و اعجاب انگیز نمودار شناخت این گونه مردم درباره آمال و انگیزهها و عقدههای عموم است. دید و شناختی در همین حدود، نه بیش از آن که شناخت كمال و مواهب و هدفهای انسانی است. اینان به اصطلاح عامه، مردم شناساند!
«وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ». از اینکه چنین عنصری خدا را به آنچه در قلب دارد گواه میآورد، معلوم میشود که برای جلب توده مردم به خود و برآوردن آرزوهای آنان وعدهها میدهد و برنامهها مینمایاند و برای باور مردم خدا را شاهد میآورد و سوگند یاد میکند که نیت و نظری جز خدمت ندارد، و نیز معلوم میشود که خدا و هرچه از نظر مردم مقدس باشد، برای او وسيله نفوذ و پیشرفت مقصود است. این گونه عنصری که دیدش و سخنش در حد دنیا و کوشش او برای رسیدن به آرزوهای خود است، بیش از آنکه نمیتواند خیرخواه و خدمتگزار خلق باشد، «الد الخصام» [یعنی] خودپرستی عقده دار و لجوج و دشمنی کینه توز است. از اینرو وصف «ال الخصام»، مطلق آمده و طرف خصومت ذکر نشده که دشمنی او با هر حق و حقدار و هر قدرت و شخصیت مقاوم و هر کسی است که در طریق هواهای او نباشد.
«وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ». و إذا تولى: و آن گاه که با تلاش و کوشش ولایت و زعامت یافت. هیئت فعل «تَولی»، و سیاق آیات و افعالی که آمده همین معنا را میرساند و [در اینجا] معنای «روی گرداند»، که متعدی به «عن» میشود، تناسبی ندارد. «ليفسد فيها»، بیان منظور و غایت یا لازمه کوشش او در زمین است: همین که زعامت یافت، در زمین برای افساد میکوشد یا در راه پیشرفت قدرت و نفوذش در زمین میکوشد که لازمه آن افساد (مقابل اصلاح) است: برهم زدن نظم و التيام طبیعی اشیاء، از میان برداشتن حقوق و حدود افراد، بستن راههای رشد و کمال و باز کردن راههای تباهی و رشد استعدادها و برتری یافتن فرومایگان و برکناری فرزانگان و ایجاد گروهها و طبقات، همه مراتب و مظاهر افساد است که به از میان رفتن و تباهی محصول کشت و کار و نسل و استعدادها خلاصه میشود: «و يهلك الحرث و النسل». «والله لايحب الفساد»، مبین ارادۀ حاکم بر جهان و انسان است؛ همان ارادهای که راههای کمال و صلاح را از میان موانع و پیچ و خمها باز و موجبات فساد را طرد میکند، فساد و همچنین مفسد را، دوست ندارد و نمیپذیرد، گرچه این عنصر مفسد و طاغی، در شرایط عارضی و مزاج جوامع بیمار و تخدیر شده و غافل از خود و مسئولیتهای خود، چندی راه و دوام یابد. پس همین که وجدانهای بیدار، مانند قدرت دفاعی بدن در مقابل میکرب و عارضه بیماری، به پا خاست و خفتهها و غافلها را هشیار و بیدار ساخت، ازالة آن حتمی است.
«وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ». فاعل فعل «قيل»، مجهول آمده، از اینرو که گویا عنصر طاغی در طغيان به آن حد میرسد که کسی را یارای رو به رو شدن با او نیست تا شاید پندش دهد و از خودسری و طغیانش باز دارد. «أخذته العزه» به این حقیقت دلالت دارد که خوی خودسری و سرکشی در او آن چنان راسخ و ملکه و مالک عقل و ارادهاش گشته که وقتی با هرچه و هر کس که بخواهد او را رام و وجدان و عقلش را بیدار و هشیار کند مواجه شود، این خوی طغیان از جای برمیخیزد و او را فرامیگیرد و روزنههای درونش را یکسر میبندد. معنای «العزة»، درباره طاغی همین خوی سرکشی بر هر قانون و حقوق و بر هر خیراندیش عاقبت بین، و بای «بالاثم»، به معنای ملابست یا سببیت است: همان که برای جلب قلوب، خدا را گواه میآورد «و يشهد الله على ما في قلبه»، پس از تولیت و پیشرفت در فساد و طغیان، همین که نام خدا و پروای از او را که متضمن اندیشه در خیر و مصلحت است، بشنود، به جای آنکه بیندیشد و پروا گیرد، طبیعت سرکشش با آلودگی به گناه و تجاوز، یا به سبب آن، او را فرا میگیرد: «اخذته اليه بالإثم». همین طبیعت و خوی دوزخی و شرارههای آن، مواهب انسانیاش را به آتش و دود مبدل میکند و هر روزنه اندیشه به خیر و حق را به رویش میبندد. او در میان این خودسوزی و تاریکی، از هر بانگی و شبحی، از غلامان خدمتگزار سر به زیر تا آزادگان سرفراز، پیوسته وحشت زده و هراسناک است. تنوع در شهوات و سرگرمیها دیگر برای او آرامش بخش و منصرف کننده نیست، مگر ساعتهایی که خود را تخدیر کرده و یکسره اندیشهاش زایل شده باشد. عنصری است زبون و متلون در ز قدرت و مطرود دلها، فریب خوردهای است آلت هواهای هرکه به مطامع و شهوات پست سر فرود آورده. آنچه برای خود فراهم ساخته دوزخ است و همین او را بس: «حسبه كه و ليس المهاد»، و همین فرمان توقف در طغیان و سپس سقوط ابدی است.
این سه آیه کوتاه تصویر جامع و عمیقی از خوی و روش و منش و آثار و نهایت زندگی عنصر خطير طاغی است. آنچه مفسران در بیان و ارائه مصداق این عنصر آورده اند نارسا و نامطابق است، و آنچه دانشمندان روانکاو و اجتماعی درباره چنین عنصری آوردهاند نیز در جهت و بعد خاصی از نفسیات و خصلت و روش اجتماعی اوست. آنچه افلاطون در کتاب گرانمایهای که از زبان استادش، سقراط، تدوین کرده و عدالت فردی و اجتماعی را به تفصیل و مانند مسائل ریاضی بحث کرده و چهره درونی و اجتماعی عادل و طاغی را نمایانده از حدود این آیات پیش نرفته است.[7]
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ». يشری (به جای يبيع) و معنای «ابتغاء»، مبین این است که عنصر عالی انسانی مانند مشتري نیازمند، کوشا و جویای جلب رضایت خداست و در جستجوی آن است تا چون محل رضایت خدا را یافت، هستی و زندگی خود را بدهد؛ در مقابل آن عنصر طاغی که صلاح و خیر و سرمایه های دیگران را در راه کمترین شهوات خود قربانی می کند و چشم و گوشش از دیدن «مرضات الله» و شنیدن براهين آن کور و کر شده و جز در فریبکاری و افساد نمی اندیشد؛ این شخصیت الهی از هواها و شهوات و دواعی نفسانی رسته و با بصیرت نافذش حق و خیر را شناخته و در اجرای «مرضات الله» و رفع موانع آن سر از پا نمی شناسد و جان به کف دارد. «و الله رؤوف بالعباد»، اشاره به این است که او مظهر اسم رؤوف و دریچه وزش نسیم رأفت و لطف خداوند و مبشر لق صبح در میان ظلم ها و ظلمتها و سایه بهشت در زمین است. به مقتضای صفت «رؤوف بالعباد» که به صورت سنت الهی ظهور میکند، باید این گونه مردان حق و فداکار در جوامع و زمانهای مختلف باشند تا قلبها را برای خیرخلق به تپش آرند و مردم قابل، ولایت آنها را بپذیرند و در معرض نسیم رأفتشان درآیند:
«إن لله في ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها»[8]. این گونه شخصیتها با همه بعد و عمق روحی، چون چهره باطن و ظاهرشان یکی و به یک سوست: «ابتغاء مرضات الله»، برای شناساندن آنان بیش از یک آیه نیامده است، به خلاف عنصر طاغي «الدّ الخصام» که دارای ملکات و رویهای متنوع است و در اوضاع و شرایط مختلف و برای پیشبرد مقصودش تغییر چهره میدهد؛ چنان که گویا زیر پوست ظاهرش لانه جانوران گوناگون است: گاه چون عقرب نیش برمیآورد، گاه روی تملق روباهی مینمایاند، گاه درندگی گرگ و گاه خشم پلنگی، و میتواند همه این رویهای درونی خود را به چهرهای چون چهره مردان خدا بیاراید: «يشهد الله على ما في قبله»؛ آنچه ندارد ملكات انسانی است.
رویها و اندیشه هایی که در این آیات ارائه شده، پس از امر به اتمام حج و پایان مناسک آن است که صورت فشرده و متحرکی از اجتماع تحول یافته و پیشرو اسلام است و حاکمیت اراده خدا در آن ظهور میکند. در این اجتماع، شخصیت امام و رهبری اسلام باید انتخاب و مشخص شود.[9] این آیه «و من الناس من يشری…» وصف جامع امام در مقابل رهبری خلق است. در جهت مقابل امام، «من الناس من يعجبك…» است. مانند معاویه و یزید در مقابل علی و حسين عليهما السلام. در وسط این دو، جویندگان حسنة دنيا يا حسنه دنیا و آخرتاند: «فمن الناس من يقول: ربنا آتنا في الدنيا و منهم من يقول ربنا آتنا في الدنيا حسنة وفي الآخرة حسنة..». پایه گرفتن و ظهور رهبری فرد یا افرادی از این گروهها در مجتمع اسلامی به مقیاس دریافتی است که مسلمانان از الهامات و هدفها و اجتماعات حج و دیگر تعالیم اسلامی داشته باشند.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً». [این آیه] خطاب به گروهی است که تعهد ایمانی را پذیرفتهاند. فعل «ادخلوا» و ظرف «في السلم»، محیط سلمی را مینماید که اصول آن پایه گرفته اجزا و شرایطش مشخص گردیده است. «کافة»، حال برای فاعل «ادوا»، یا «السلم» آمده: شما مؤمنین همگی، یا به همه جهت، داخل سلم شوید. شاید «السلم» اشاره به آن وضع مسالمت باشد که در اجتماع حج نمودار میشود. «سلم»، به معنای حصولی یا وصفی، نموداری از مسالمت یا وصف سلامت است. بدن سالم آن است که اعضا و جهازات آن پیوسته با یکدیگر باشند و هر یک وظایف طبیعی خود را انجام دهند و در برابر بیماری دفاع و تغذیه و رشد کنند. انسان سالم در جهت قوای عقلی و نفسانی، آن است که قوای درونیاش با هم و بی تزاحم و افراط و تفریط رشد یابند. چنین انسانی به گفته سقراط: «چون دارای عقل اندیشمند و رشد یافته است حکیم، و چون عنصر غضبش کامل شده، شجاع و چون قوا و غرایزش در پرتو عقل نافذ هدایت میشود، عفیف، و چون هر یک از عناصر درونیاش در میدان خاص و در مرز اعتدال بروز مینمایند، عادل است.»[10]
اجتماع سالم آن است که نیروهای علمی و دفاعی و تولیدی آن هماهنگ باشند و مرز قوانین و پیمانها را نگهدارند و با رهبری خردمندانه رشد و تکامل یابند. این گونه اجتماع مانند فرد، حکیم و عادل و شجاع و عفیف است. برتر از آن، اجتماعی است که افرادش هدفهای عالی انسانی و قانونی ازلی الهی را شناخته و ایمان آورده و تسلیم آن و خیر و صلاح یکدیگر باشند و رهبری آن به عهده اما میباشد که خود یکسر پی جوی «مرضات الله» است: «مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ». در چنین اجتماعی، زمینه و مجالی برای پرورش و رشد عناصر سافل و طاغی نمیماند. نمونه آن اجتماع حج و شعارها و مناسک و احکام آن است تا هر که تعهد ایمانی را پذیرفته، با اندیشه و اختیار داخل آن شود و «لبیک إلى دار السلام» گوید و در نماز به سوی کعبه روی آورد و به سلام ختم کند و شعاع آن را برای همیشه و به همه جا امتداد دهد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً».
«وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ». «خطوات الشيطاني»، شاید اشاره به این حقیقت باشد که در اندیشههای مردم مؤمن و محیط سلم، وسوسهها و انگیزههای شیطانی آشکارا رخ نمینماید. شیطان مانند طاغی، در آغاز کارش زیر چهره آیین و خیرخواهی روی میآورد و با توجیهات و تأویلات و تطبيقات مردمی را گام به گام به دنبال خود میکشد تا آنها را از محیط ایمان و سلم دور بدارد. آیات دیگری که مؤمنان را از وسوسهها و گامهای شیطانی بر حذر داشته نیز در زمینه شریعت و احکام است. از جمله آیه ۱۶۹ همین سوره، پس از تبیین احکام قبله و نعمت رسالت و امر تغذیه، از پیروی گامهای شیطان نهی کرده «انما يأمرکم بالسوء»: اندیشه و عمل بد و انحرافی، «و الفحشاء»: گناهان بزرگ و عمومی، «و آن تقولوا على الله مالا تعلمون». این انحرافها و گناهان در پشت پرده غرور و نسبتهای دینی پیش میرود تا اصول احکام عبادی و اقتصادی دگرگون شود؛ مانند بیماری خطیری که در اندام سالم رخنه کند تا با غرور به سلامت از پایش درآورد. دشمنی و روش شیطانی، برای روشنبينان از آغاز، و برای فریفتگان در انجام، مبين است: «انه لكم عدو مبين».
«فَإِن زَلَلْتُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ». فإن زللتم، تفریع از آیه سابق و خطاب به فاعل «ادخلوا و لاتتبعوا» است. «زلل» به معنای لغزیدن و افتادن از جای یا مقام بلند است، در این آیه باید نظر به مقام سلم باشد که به امر «ادخلوا في السلم» در آن وارد شده یا در طریق آن پیش میروند. «البینات»، باید آن دلایل و شواهدی باشد که محیط سلم را مبين و مشخص کرده است. لغزش از مقام و محیط سلم، آغاز سقوط و پیروی از گامهای شیطانی است. آن سان که انسان نخستین و همسرش را شیطان لغزاند و از بهشت سلمشان بیرون راند و با گامهایش به سوی دشمنی و تنازع کشاند: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ».[11]
«فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»، جواب «فإن زللتم»، و اعلام و پیشگویی خطر حتمی است که پس از لغزش و هبوط از دارالسلام پیش میآید: پس این را بدانید که خدا عزیز و حکیم است. این دو صفت که به صورت سنن و قوانین، همه کائنات را مقهور و تسلیم کرده شما را فرا میگیرد و هیچ قدرت و وسیلهای مانع انفاذ اراده قاهر و حکیمانه خداوند این اوصاف نیست. بر طبق همین سنن، مردمی را عزت و حکمت میدهد و مردمی را زبون و زیردست میگرداند و راه را برای شایستگان باز میکند. شما مؤمنین هم، اگر پس از آمدن بینات لغزیدید و دچار دشمنی با هم و انحطاط شدید، دیگران با گرفتن شعار سلم و دیگر نیروها و سرمایههای شما، بر شما میتازند و هرچه بیشتر زیردست و زبونتان میگردانند، آن گاه دیگر اعمال فردی و ظواهر اسلامی و انتسابات نگهدارتان نخواهد شد.
«هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِكَةُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ». عدول به غياب، اعراض و تعمیم را میرساند که گویا هر که پس از آمدن بینات لغزید و پیرو گامهای شیطان شد، قابل خطاب نیست. «إلا»، استثنا از مفعول مقدر «ينظرون»، و «والملائكة»، عطف به «الله » و یا «الغمام» است: اینان چشم انتظار چه چیزی هستند؟ اینکه خدا در سایههایی از ابرها و فرشتگان به آنها روی آورند؟!
گویند فعل «يأتيهم الله»، متضمن مجاز در نسبت و مقصود، روی آوردن عذاب، یا به تقدير امر، (امرالله) است؛ مانند: «هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ»[12] ظرف «في ظلل»، نیز استعارهای برای نمایاندن عذابی سهمگین و فراگیرنده است، آن چنان که ابرهای رحمت و امید، نمودار خشم و عذاب میگردند، چون تعبیرات و اشارات این آیه مانند دیگر آیات قیامت و مقدمات آن است: « وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ»[13]؛ «فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّمَاءُ بِدُخَانٍ مُّبِينٍ»[14] تطبيق آن به حادثه یا عذابی مبهم و پیش از قیامت خلاف ظاهر است. بنابراین نه تقدیری لازم است و نه استفهام. «هل ينظرون» تهدید به شمار میرود و چون خبر از حادثهای است برتر از بعد و ظرف زمانی و مکانی، میتواند اسناد «يأتيهم الله»، حقیقی و نظر به صفات باشد؛ زیرا صفات و اسماء الهی، عین ذات و ظهور و اتیان صفات، نموداری از آن است که پیوسته در صورتهای مادی و طبیعی و اظلال آنها ظاهرتر میشود؛ آن چنان که علم و قدرت و صفات و غرایز انسانی در صورت مواد و ابدان و اصوات پیوسته ظاهرتر میشود و آنها را تحت الشعاع میگیرد. در آغاز تکوین، همان ارادۂ حکیمانه و علم ازلی بود که به ماده اولی جهان که قرآن از آن تعبیر به دخان کرده: «ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ»[15]؛ روی آورد و آن را از یک گونگی و همسطحی، به صورتهای مختلف عناصر اصلی و ترکیبات آنها و سپس قوانین و نظامات و نیروها و حیات و عقل در آورد. در این رجوع و مسیر کمالی، هرچه جهان پیشتر رود، صفات ازلی نمودارتر و نزدیک تر و ماده اولی مقهورتر میگردد تا در نهایت امر به صورت ابرهای لطیف و روشن (الغمام) میشود که اشعه صفات و اسماء از آن رخ مینماید: «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا»[16] و کارمایۀ جهان به پایان میرسد: «و قضى الأمر». و همه چیز به سوی خدا بر می گردد و به او پیوسته می شود: «و إلى الله ترجع الأمور».
استفهام اعجابی و نکوهنده «هل ينظرون؟!»، انگیزنده انظار به سوی چنین آینده نهایی و نکوهش کسانی است که پس از آمدن آیات بینات و ظهور ارادۂ تشریعی خداوند و تبیین دارالسلام، روی گرداندند و لغزیدند و پیرو گامهای شیطانی شدند: اینان دیگر چه انتظاری دارند و به چه چیزی نظر دارند، جز آنکه امر تکوینی جهان در پی امر تشریعی به پایان رسد و خدا و فرشتگان در پرتو غمام ظهور کنند و به افق دیدها نزدیک شوند؟! آن گاه است که کار از کار گذشته و همه به سوی مبدأ برگشتهاند. دیگر، پس از این شریعت نباید چشم به راه شریعت و آیین خدایی دیگری باشند. آنچه باید انجام دهند، کوشش در راه فهم اصول این شریعت و تحقق آن و دخول در سلم است، و همین است راز خاتمیت.
// پایان متن
[1] منظور گذشت از جان خویش است.
[2] شیوۂ حج در زمان جاهلیت با حج در زمان اسلام تفاوتهایی در اجرا داشت؟ این تفاوت ها را می توان در این چند مورد عنوان کرد: ۱. طواف برهنگان ۲. لبیک مشرکان ۳. نرفتن قریش به عرفات ۴. کوچ از عرفات پیش از غروب ۵. کوچ از مشعر پس از بر آمدن آفتاب ۶. یاد افتخارات نیاکان ۷. ممنوعیت عمره در موسم حج 8. حرمت ورود محرم به خانه از در ۹. پیمودن سریع فاصله عرفات تا مشعر ۱۰. جا به جا کردن ماه های حرام.
[3] «و این چنین ملکوت و باطن آسمانها و زمین را به ابراهیم می نمایانیم، و برای اینکه از یقین آورندگان باشد»، الانعام (۶)، ۷۵.
[4] دکتر آلکسیس کارل دعا را چنین شناخته است: «نیایش هر چه باشد، طولانی یا کوتاه، بیرونی یا درونی، باید همچون گفتگوی طفلی باشد با پدرش و خود را آن چنان بنماید که هست»؛ نقل از جزوه نیایش (مؤلف)، شریعتی ، علی، نیایش، انتشارات الهام، تهران، ۱۳۷۰، چاپ ۴.
[5] نظرت یا گفته ات درباره فلانی.
[6] «پس آن کسی که سرکشی کرد و زندگی این جهان را برگزید»، النازعات (۷۹)، ۳۷ و ۳۸.
[7] [افلاطون] میگوید: «عنصر مستبد مولود شهوات پست و ثروت است. حامیانش شهوات و طمع او را بر می انگیزند تا او از آنها و آنها از او هرچه بیشتر بهره مند گردند. چون زنبور نر نیش بر می آورد و محصول رنج و کوشش زنبوران عسل را می خورد. برای آنکه هر مانعی را از سر راه خود بردارد، پرده های عفت و حیا را میدرد. او بنده شهوت و شراب است و برای اشباع شهوات و خرید فرومایگان، دست به غارت اموال عمومی می زند، تا آنجا که اموال اوقاف و خرایج را می رباید و بر هیچ کس رحم ندارد» خلاصه ای از کتاب ۸ و و الجمهورية (مؤلف) ؛ نک. کتاب (بخش) هشتم صفحات ۴۹۳ به بعد، همچنین (بخش) کتاب نهم صفحات ۵۰۷ به بعد.
[8] [رسول خدا (ص)] فرمود: بی گمان خدای را در روزهای زندگی شما در این روزگار، نفحه ها (دمیدن نسیم های رحمتی) است. هان خود را در معرض دمیدن آنها قرار دهید. (المجلسی، بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۲۲۱).
گفت پیغمبر که نفحتهای حق اندر این ایام می آرد سبق
گوش و هش دارید این اوقات را در ربایید این چنین نفحات را
تازگی و جنبش طوبی است این همچو جنبش های خلقان نیست این
مثنوی معنوی، دفتر اول
[9] رهبری امام و احکام مخصوص او در کتابهای فقه سابقین، از فقهای فریقین، جزء مسائل و احکام حج ذکر شده و پس از آن، مانند اصل رهبری، از کتاب های فقه حذف شده است (رجوع شود به کتاب های فقهی پیش از قرون اخیر، مانند النهاية شیخ طوسی «۳۸۵ – ۴۶۰ ه.»). در احادیث معتبر ما، شناخت و لقای امام در پایان و تکمیل حج از وظایف مسلمانان به شمار آمده است ؛ رجوع شود به کتاب کافی، باب «حجت و مناسک حج» (مؤلف). [نک: الكلینی، الکافی، ج ۱، ص ۳۹۲-۳۹۳]
[10] افلاطون (۱۳۳۵) جمهور. ترجمه فؤاد روحانی. تهران. بنگاه ترجمه و نشر کتاب. ص ۲۵۵.
[11] البقره(2)،36.
[12] «آیا چشم به راه چیزی هستند جز اینکه فرشتگان به سویشان بیایند یا فرمان پروردگارت برسد؟»، النحل (۱۶)، ۳۳.
[13] «روزی که آسمان به ابری سپید از هم می شکافد»، الفرقان (۲۵)، ۲۵.
[14] «پس چشم به راه روزی باش که آسمان با دودی نمایان می آید»، دخان (۴۴)، ۱۰.
[15] «آنگاه به سوی [آفرینش] آسمان روی آورد در حالی که آسمان به گونه دودی بود»، فضلت (۴۱)، ۱۱.
[16] «زمین به نور پروردگارش روش شد» ، الزمر (۳۹)، ۶۹.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad