سورة الضحی، مکّی و دارای 12 آیه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَالضُّحَى» (١)
«وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى» (٢)
«مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى» (٣)
«وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَى» (٤)
«وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى» (٥)
«أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى» (٦)
«وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى» (٧)
«وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى» (٨)
«فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ» (٩)
«وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ» (١٠)
«وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (١١)
به نام خدای بخشندة مهربان.
به هنگامى که روز برآید و نور بتابد، سوگند. (١)
و به شب آنگاه که تاریکیش همه را فرا گیرد و آرامش بخشد. (٢)
نه پروردگارت تو را واگذارده و نه خشم نموده. (٣)
براى تو همانا فرجام بهتر از آغاز است. (٤)
و پروردگارت آنچنان درآینده به تو عطا کند تا خشنود شوى. (٥)
آیا تو را یتیمى نیافت پس جاى و پناهت داد؟ (٦)
و بیراهت یافت پس رهنمائیت کرد؟ (٧)
و عیالمند نادارت یافت پس بینیازت نمود؟ (٨)
اما یتیم را، پس زیر دست و زبون مگردان. (٩)
و اما خواهان را، پس از خود دور مران. (١٠)
و اما نعمت پروردگارت را پس بازگو کن. (١١)
سجَى: شب آرام گرفت، پوشاند، تاریکیش فراگرفت، دوام یافت، شتر ناله سر داد.
لیلة ساجیه، و بحر ساج: شبى که هوایش و دریایى که طوفانش آرام باشد.
قلَى: به کسى بىمهر شد، کینه ورزید، گوشت را پخت. مصدر آن قلى (با کسر قاف و قصر الف و فتح قاف و مد الف)
ودّع، با تشدید دال: کسى را ترک نمود، از وى برید، پشت سرش واگذاشت، مسافر را بدرقه کرد، به راه انداخت، چیزى را به امانت سپرد، در جایى محفوظ داشت.
یتیم: طفل بی پدر، حیوان بىمادر، هرچه بىمانند و کمیاب است.
آوَى: کسى را در خانة خود جاى داد، در پناهش گرفت، به او رحم آورد.
ضالّ: گمراه، گمگشته، بىراه، یگانه و بىکس.
عائل: نادار، عیالمند. فاعل از عال: نادارش کرد، ناتوانش نمود.
لا تقهر، از قهر (فعل ماضى): بر او چیره شد، زبون و زیردستش نمود.
لا تنهر، از نهر: سائل را با خشونت راند، به رویش بانگ زد، از خود دور و ناامیدش نمود، خون به شدت جارى شد، آب در نهر روان گردید.
«وَ الضُّحَى. وَاللَّیلِ إِذا سَجَى، ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلَى»: الضحى، آغاز بالا آمدن روز و تابش آفتاب است، چنانکه در معناى ضحیها، گفته شد. و موارد استعمال و تقابل آن با «وَ اللَّیلِ إِذا سَجَى»، همین معنا را تأیید میکند.
این دو سوگند، دو وضع کاملاً متقابل را در روز و شب مىنمایاند: آنگاه که آفتاب بالا آمده و سطح تابش را یکسره فرا گرفته و همه چیز را از جاى برانگیخته است، و آنگاه که پردة تاریکى همه را در برمىگیرد، و در سکون و خاموشى مىبرد.
اطلاق الضحى، و تقیید اللیل به ظرف «اذا سجى» و تقابل این دو، اصالت نور و تحریک آن، و موقت بودن تاریکى و سکون شب را مىرساند.
«ما ودعک…» مورد اشهاد و جواب دو قسم است، اضافة رب «ربک» اشعار به توجه و لطف خاص، و حذف مفعول قلى، اشعار به تعمیم دارد: نه پروردگار تو، تو را رها کرده و از تو بریده است، و نه با تو و هیچ کس دشمنى و خشمى دارد.
مفسرین این سوره را، از نخستین سورههاى قرآن و نزول آن را پس از اولین ظهور وحى و سپس قطعشدن آن مىدانند. قسمها و خطابهاى این سوره نیز دلالت بر چنین وضع و زمانى دارد. پس از نزول اولین آیات سورة اقرأ، براى مدتى که گویا از دوازده روز کمتر و از چهل روز بیشتر نبوده، یکسره وحى قطع شد، و آن حضرت دچار نگرانى و اضطراب شدید گردید.
ظاهر این آیات نیز همین را مىرساند که بر اثر قطع وحى، آن حضرت خود نگران و اندیشناک شده و این آیات نازل گشته است، نه آنکه چون خدیجه از روى مهربانی، یا قریش براى سرزنش گفته باشد که خدایت تو را رها کرده و بر تو خشمگین شده، این سوره نازل شده باشد.
دو فعل «ما ودّعک» و «ما قلَى»، و ترتیب آنها، چگونگى اندیشة آن حضرت را در مدت قطع وحى مىرساند: آیا پروردگارش او را رها کرده و رابطهاش را بریده است؟ آیا بیش از رها کردن، به او بىمهر شده یا خشم نموده است؟
از معانى کلمة قلى، خشم و اعراض پس از آزمایش نیز استفاده مىشود، چنانکه گویند: «جَرِّبِ النّاسَ فَاِنَّکَ اِذا جَرَّبتَهُم قَلَیتَهُم وَ تَرَکتَهُم»[1]: «مردم را بیازماى، پس چون آزمودى، بر آنها خشمگین مىشوى و رهاشان مىنمایى». بنابراین معنا، گویا آن حضرت چنین نگرانى داشته است که شاید خداوند او را براى وحى شایسته ندیده که او را رها کرده، یا بر او خشمگین شده است. چنانکه نقل کردهاند این نگرانى و اندیشه یکسر خواب و آسایشش را برید و مطالب دیگر…
این سوره پس از آن نگرانى سخت و جانفرسا، نازل شد و با دو سوگند راز قطع وحى را در اولین بار و شاید بارهاى دیگر بیان نمود، و اندیشهاى که خاطر آن حضرت را مشغول و نگران مىداشت نفى کرد. آنگاه با خطابهاى لطفآمیز و امیدانگیز و رضایتبخش، لطف خاص را به او نمایاند و سوابق الطاف را به یاد آورد.
از روایات و اشارات آیات معلوم مىشود که از آغاز ظهور وحى، و تابش ناگهانى و خیرهکننده و سپس قطع آن، تا مدتى آن حضرت دچار اضطراب و وحشت بود، به این ترتیب که القاء کلمة ناگهانى و غیر مأنوس «اقرأ» با هاله و نورى که در برداشت، بار سنگینى بر آن حضرت وارد آورد و مدهوشش نمود، پس از آن پنج آیة اول سورة اقرأ با سرعت تابید و قطع شد، و رسول اکرم با خستگى و نگرانى و دگرگونى که در خود و عالم مىدید به سوى مکه سرازیر شد، و بعد از آن با فاصلهاى آیات اول سورة مدثر پرتو افکند که فرمان قیام و انذار بود، این فرمان، فشار و نگرانى بیشترى پیش آورد[2].
پس از آن یکسره وحى قطع شد و حضرتش را در حال انتظار و نگرانى و آثار انجذاب و نفوذ فرمانهاى خود گذارد. شاید تقدیر و تدبیر پروردگار این بود که باید فاصلهاى در میان باشد و زمانى بگذرد تا سراسر قوا و مشاعرش با این جهش و تحول ناگهانى هماهنگ و آماده شود و تفاصیل آیندة وحى را با آرامش و آمادگى کامل دریابد.
از اینجهت امر وحى و نبوّت باید مانند دیگر مفاصل و تحوّلات حیات باشد که در آن اصل جهش و تحوّل ناشى از امر و ارادة خاص ربوبى است و پس از آن در مجراى عمومىِ تدریج و تکمیلِ استعداد و فعلیت پیش میرود. زیرا چنانکه گذشت، زمان در تکوین صورتها و مواد غذایى و تکمیل و تبدیل آنها از شرایط و علل استعدادى است، در تحقق و تکامل معنویات مانند علوم و تجربه و کشف و همچنین دریافت کامل وحى نیز گذشت زمان دخالت دارد.
از تابشهاى نخستین وحى زمانى گذشت و روح مقدس گیرندة وحى را در حال انتظار و نگرانى گذاشت تا نگرانى و تشویش که از انگیزههاى نفسانى است، از میان برود و قواى درک و فکرش براى دریافت آیات و فرمانهاى آینده آماده گردد و فشار و سنگینى آنها را تحمل نماید: {إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیک قَوْلاً ثَقِیلا}[3] از جهت دیگر این فاصله پر از نگرانى و اضطراب قطع وحى، هرگونه احتمال دخالت حس لا شعور و نقش اراده و اندیشة شخصى را از میان برد.
پس از آن قطع و فاصلة نخستین، وحى با آمادگى بیشتر وحىگیرنده و روش تدریجى و تنجیم شروع شد و آیات تا آخرین روزهاى عمر آن حضرت نازل گردید.
این روش نجومى نزول آیات براى آن بود که در نفوس و عقول دیگران نیز کاملاً جای گیرد و فرمانها یکى پس از دیگرى تحقّق یابد و براى هر حادثهاى رهنما باشد.
و نو مسلمانان همواره خود را زیر نظر و مشمول عنایت و تربیت پروردگار ببینند و عقایدشان محکمتر و دریافت و عملشان بیشتر و ثابتتر گردد و در هر لغزش و انحرافى، از هدایت وحى درسى بیاموزند و مشکلات روحى و اجتماعى را چنانکه هست بفهمند و به بهترین صورتى تفسیر و توجیه نمایند تا مردمى نو ساخته براى ساختن دنیایى نو شوند: {وَ قالَ الَّذِینَ کفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً، کذلِک لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلاً، وَ لا یَأْتُونَک بِمَثَلٍ اِلاَّ جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً} (فرقان25/ 33-32): «کسانى که کافر شدهاند، گویند چرا قرآن یکباره بر او نازل نشده است؟ این چنین نازل شده تا قلب تو را به آن استوار داریم، و پىدرپى آوردیم آن را. و هیچ داستانى را براى تو پیش نمیآورند مگر آنکه ما حق و بهترین تفسیر تو را بیاوریم.»
تابش وحى، بسان تابش آفتاب، نخست آفاق بالاى روح آن حضرت را تابان کرد، آنگاه با گذشت زمان، اعماق نفس و قلب و قواى نازلترش را فراگرفت تا ضمیرش را از نفوذ هر انگیزة مخالفى نگه دارد، و آن را ثابت بدارد: «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَک» و از قلب صاف و ثابت او بر دیگران بتابد.
نظام تابش وحى بر آفاق روحى که پهناورتر از زمین و آسمان بود، صورت برتر و معقول تابش خورشید بر آفاق محسوس است: «و الضحى» و فواصل و تناوب و غروب آن مانند همین نظام محسوس، آرامشبخش و آمادهکننده براى دریافت بیشتر و مواجهة کاملتر بود: «وَ اللَّیلِ إِذا سَجى»[4] آرامش شب و تابش روز که به تقدیر حکیم رحیم و براى تربیت و تکمیل خلق است چنان تنظیم یافته تا پىدرپى برآیند و بیش از حد معین دوام نیابند. بنابراین وحى و نبوت و معارف ناشى از آنها چون جهان محسوس، نظام و حسابى دارد و طلوع و غروب وحى چون طلوع و غروب آفتاب هر دو نمایانندة رحمت و تدبیر پروردگار است، و قطع وحى در زمانى کوتاه یا دراز، مانند فراگیرى شب، نشانة این نیست که خداوند شخص یا خلق را رها کرده و به خود واگذارده یا به خشم آمده و دشمن شده است: «ما وَدَّعَک رَبُّکَ وَ ما قَلَى».
«وَ لَلآخِرَةُ خَیرٌ لَکَ مِنَ الأُولَى، وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى»: «الآخرة» به قرینة سیاق مطلب و در مقابل «الاولى» زندگى بعد از مرحلة اولى است و تعمیم دارد، و اگر مقصود از «الآخرة» همان عالم دیگر باشد، در مقابل آن الدنیا مناسبتر از الاولى بود. لام «الآخرة» و لسوف براى تأکید مطلب و جواب قسم است. سوف نیز با دلالت بر تأخیر متضمن تأکید است: آنچه پس از این در پیش دارى براى تو بهتر است از مرحلة اولى یا عالم دنیا. بعد از این و حتماً، پروردگارت به تو آن قدر اعطا کند که دیگر نگرانى نداشته باشى و خشنود شوى.
از این جواب قسمها و تأکیدها معلوم میشود که آن حضرت از این اندیشناک بود که مبادا فشار وحى و فرمانهاى آن از یک سو و از سوى دیگر دشواریها و ناهمواریهاى امر رسالت و اوضاع ناسازگار، دوام یابد یا مدت آن بسیار طولانى شود و رسالتش پیش نرود.
گرچه در آیه از عطای رضایتبخش نامى برده نشده ولى مضامین و شأن نزول آیات و اضافة رب «ربک» به آن دلالت دارد: انتظار و چشمداشت آن حضرت همین بود که سختیها هموار شود و مسئولیت رسالت انجام گیرد و مردم هدایت و تربیت شوند. و آنچه مفسرین آورده و در روایات آمده است از لوازم و مصادیق همین انجام رسالت و تکمیل وحى است که پس از مرحلة سخت نخستین انجام شد. در مراحل بعد «الآخرة» تاریکیهای شرک زایل گردید و نور هدایت اذهان را روشن و چشمها را باز و زبانها را گویا کرد و از انسانهاى کر و گنگ و لال و ناتوان، مردمى شنوا و بینا و گویا و بلنداندیش و توانا ساخت، این نور هدایت پس از دورة اول براى همیشه غروب نکرد، و پس از هر غروبى طلوعى داشته و دارد و تا نهایت کار زمین و آسمان بر نفوس مستعدى همى تابد و ایمان و توان مىبخشد.
در احادیث ائمة معصومین (ع) این عطاى رضایتبخش به شفاعت تفسیر شده است. درحقیقت شفاعت با اذن و رضایت خداوند {مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ، وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى} از لوازم و آثار هدایت است.[5]
«أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَى»: استفهام الم یجدک، براى تنبیه و طلب اقرار، و فاعل آن و افعال بعد، ضمیر راجع به رب است. معناى این فعل با تعدى به دو مفعول اشعار به این دارد که در میان مردم یتیمى ناشناس و بىمأوى بود. فعل آوى، متضمن معناى جاى و پناهدادن و سرپرستى و محبت نمودن است. مفعول آوى و هدى و اغنى، ضمیرهاى خطاب مقدر است که از هر یک از افعال قبل از آنها معلوم میشود و براى کوتاهى فواصل آیات احتیاجى به ذکر آنها نیست. شاید که دو مفعول مقدر باشد، یکى به واسطة «بک» و دیگر بلاواسطه «الناس»: آیا تو را یتیمى بىپناه نیافت، پس از آن مردم را به وسیلة تو پناه داد.
تاریخ روشن زندگانى و وضع دوران طفولیت آن حضرت شاهد صادق و خدشهناپذیر بر این است که لطف خاص پروردگار پیوسته شامل حالش بوده او را در مأواهاى پاک و پر از مهر جاى داده و از موجبات انحرافهاى فکرى و اخلاقى محیط بر کنارش میداشت:
بیش از شش ماه از مرحلة تکوینش نگذشته بود که پدر جوانش عبداللَّه در شهر یثرب و در میان دایىزادگانش چشم از دنیا بست.
مرگ عبداللَّه که کوچکترین و عزیزترین فرزندان عبدالمطلب بود، سرور قریش و مردم مکه را ماتمزده کرد. در میان چنین اندوه و ماتم و اشک و آه مادر بى سرپرستش، دورة جنینى را گذراند و به دنیا چشم گشود.
و چون وادى شرکآلود و کوههاى محیط و گرفتة مکه و اوضاع فکرى و اخلاقى آن و همچنین چهرة افسرده و شیر غمآلود مادر، با پرورش اولى چنین طفلى مناسب نبود، عنایت ربوبى او را در آغوش زن پاک سرشتى به نام حلیمة سعدیه جاى داد. این زن با همان نظر اول چنان مجذوب آن طفل شد که بدون نظر به پاداش او را دربرگرفت و در آغوشش مأوى داد و با خود به صحرا برد و در میان محبت خانواده و قبیلهاش جاى داد: «فآوى». مقدم او براى آن خانواده و قبیله منشأ خیر و برکت گردید.
در آغوش مهرپرور این زن و قبیلهاش و در مأواى بیابان باز و نوازش نسیم و انوار، جسم و روحش بیش از حد معمول رشد مىیافت. مورخین داستانهاى عجیبى از وضع این طفل از حلیمه نقل میکنند، گوید: هیچگاه جز از پستان راست شیر ننوشید و پستان دیگر را براى برادر همشیرش واگذارده بود. هر گاه شبها در میان خیمه گریه سرمیداد چون او را از خیمه بیرون میبردم و زیر آسمان میگذاردم چهرهاش باز و چشمانش به ستارهها دوخته میشد. و همینکه توانست بهپا خیزد و راه رود با برادران رضاعى و همسالانش همراه گوسفندان، چالاک به راه افتاد. این زن در هر سال یک یا دو بار او را به مکه نزد مادر و خویشانش مىبرد. پس از پنج سالگى که رشدش کامل شد به مکهاش بازگرداند و این بار در آغوش مادرى مأوا گرفت که گذشت زمان و دیدن این فرزند آلامش را سبک کرده بود. دوران این مأوا هم بیش از یک سال نپایید که مادرش همة رنجهاى گذشته و امیدهاى آینده را با خود از دنیا برد. چهارمین مأوایش خانة گِل و دلِ عبدالمطلب گردید.
آن پیرمرد عالیقدر در چهره و حرکات و گفتار فرزندزادهاش همة امجاد و مواریث اجداد و سیماى فرزندش عبداللَّه و هزاران اسرار را مشاهده میکرد، و چنان به او دلبست که روز و شب از او جدا نمیشد، در بستر خود او را میخواباند و در مسند سروریش پهلوى خود مینشاند و در مجالس از فرزندان بزرگسالش مقدم میداشت و رفتارش با او سرشار از محبت و ادب متقابل بود. سایة مأواى این سرور هم چندان نپایید، بیش از هشت سال از عمر پرحادثهاش نگذشته بود که خود را در کنار بستر مرگ شیخ مکه و وارث فضایل گذشتگانش دید. در حالى که چشمش به چشم او دوخته و دستش در میان دست او بود. جدش در آخرین نفسهاى زندگى دست یتیم عبداللَّه را در میان گزیدهترین فرزندان خود ابوطالب گذارد و چشم بر هم نهاد. در سالهاى پرحادثة پیش از بعثت و پس از آن، ابوطالب و فرزندانش و خانهاش مأواى امن و پناهگاه محکم و مدافع دائم آن حضرت بود: «فآوى». در آن یتیمى و این تغییر مأواها و جابهجا شدنها لطف و عنایت پروردگار را مشاهده میکرد، او را متکى به خدا و مستقل بار آورد و به دردها و سختیهاى یتیمان و بینوایان و نابهسامانیهای مردم از نزدیک آشنایش کرد. و آن مأواهاى پر از مهر و دامنهاى پاک روحش را از محبّت و خیر سرشار نمود و براى او در برابر تأثر از یتیمى و نفوذ اوهام و عقاید باطل که همه جا را گرفته بود، حریم امنى بود. در سراسر دوران طفولیت و جوانى سخنى نابجا یا ناسزا و رفتارى ناروا از او دیده نشد.
«وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدَى. وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنَى»: و وجدک، عطف به مفهوم مثبت «الم یجدک»، یا حال، و میشود به تقدیر حرف استفهام و نفى ماضى باشد «اما وجدک».
مفسرین در توجیه این آیه و در معناى ضال، احتمالاتى دادهاند: در مجمعالبیان تا هفت احتمال ذکر شده که سه احتمال آن راجع به داستانهایى از گم شدن آن حضرت در بیابان یا شهر مکه است. و خواستهاند ضال را گم شده معنا کنند، با آنکه اصطلاح و استعمال رایج کلمة ضال موافق با این معنا نیست و داستانهاى ذکر شده بیش از آنکه سند و اعتبارى ندارد، بنابر بعض این داستانها نعمت هدایت «فهدى» باید راجع به کسانى باشد که آن حضرت را یافتهاند!. و بیش از همه، این آیات در مقام نعمتهاى معروف و چشمگیر است. و اگر آن حضرت در طفولیت چند ساعتى راه خانه یا قبیله را گم کرده و سپس یافته باشد، آیا ارزش دارد که اینگونه در قرآن تذکر داده شود و در ردیف آن نعمتهاى مشهود و معروف ذکر گردد؟! بعضى ضال را، ناشناخته معنا کردهاند: تو در میان قومت ناشناخته بودى، پس خداوند آنها را به شناسایى تو هدایت کرد. این معنا نیز از ظاهر لغت ضال و ظاهر آیه و زندگى معروف آن حضرت دور است. و همچنین بسیارى از مفسرین کوشیدهاند تا هرچه میتوانند معنا و احتمال از این آیه بیرون آرند و گویا بیش از تفسیر، خواستهاند وسعت ذهن و قدرت تخیّل خود را بنمایانند تا آنجا که فخر رازى بیست توجیه و احتمال براى این آیه آورده که بیشتر آنها بیش از آنکه با ظاهر آیه و کلمات آن تناسب ندارد خود گمراهکننده است.
سه معناى دیگر از هفت معنایى که در مجمعالبیان آمده این است که تو در نبوت و شریعت یا شناسایى حق و یا طریق زندگى گمراه بودى پس خداوند هدایتت نمود. و همة این معانى درست و مستقیم و مطابق با واقع است و احتیاجى به توجیهات دور و نامناسب ندارد، زیرا واضح است که این خبرها و تذکرها: «الم یجدک… و وجدک» راجع به نعمتها و الطاف گذشتة پروردگار به آن حضرت است که از آغاز زندگى و طفولیتش تا اوایل نزول وحى و پیش از نزول این آیات مشمول آنها بوده. تاریخ روشن زندگى آن حضرت شاهد گویا و رسایى است که هیچگاه از طریق توحید و راه حق منحرف نشد و دچار گمراهیهاى شرک و انحرافهاى محیط خود نگردید. بنابراین معناى وجدک ضالاً، همین است که اگر خداوند تو را هدایت و تربیت نمیکرد تو خود نمیتوانستی خدا را با اسماء و صفاتش، و طریق ایمان و احکام را بشناسى و به سوى آنها هدایت شوى و از آنها غافل بودى: {… ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکتابُ وَ لا الإِیمانُ وَ لکنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا}: «چنین نبود که خود بدانى که چیست کتاب و ایمان ولى آن را نورى قرار دادیم تا به آن هر کسى از بندگان خود را که بخواهیم هدایت مینماییم» (شُورا 42/52) «وَ إِنْ کنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ». (یوسف 12/3)
شاید هدایت در این آیه «و وَجَدَک ضَالاًّ فَهَدى» که بدون ذکر مورد آمده منصرف به هدایت عام باشد: {قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کلَّ شَیءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى} (طه 20/50)، {الَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى} (اعلی 87/3). هدایت به معناى عام چنانکه پیش از این گفته شد، هدایت قواى غریزى و فطرى و عقلى به سوى مقاصد و مطلوبها و ارائة طریق براى به فعلیترساندن آنها مىباشد تا هر استعدادى به کمال فعلیت و مطلوب خود برسد. ضلالت در مقابل هدایت به این معناى عام، خاموشى قوا و رکود استعدادها یا انحراف آنها از طریق کمال است، که از نقص خلقت و فساد محیط و اختیار طریق شر و گناه ناشى میشود و موجب اختلال قوا و استعدادهاى نفسى و عقلى میگردد و شخص را از درک هرگونه هدایت باز میدارد: {وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ} (صف 61/5) {وَ اللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ} (جمعه 62/5)
همینکه لطف خاص پروردگار شامل پیمبر آینده بود و او را از تأثیر محیط شرکزا و آلوده برکنار و پاک داشت و قواى نفسى و عقلى او را پرورش داد، خود هدایت یا زمینهاى براى هدایت برتر عقلى و از طریق وحى بود.
«وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنَى»: این آیه منطبق با زمانی است که آن حضرت در کفالت عمویش ابوطالب بود و پس از آن به وسیلة خدیجه و اموال او بى نیاز گردید. ابوطالب پس از پدرش عبدالمطلب هم خود عیالمند و هم سرپرست خاندان هاشم و سرور قریش و وارث مقام پدر بود. همان پدرى که خوان نعمت بیدریغ او براى نزدیک و دور و انسان و حیوان چنان گسترده بود که طیور بیابان هم از آن بهرهمند بودند و از اینجهت او را «مطعم الطیر» مىخواندند. در چنین وضع و موقعیتى که ابوطالب داشت محمد (ص) در کفالت او درآمد و براى یارى به عموى عیالمندش به مسافرت و کار و کوشش برخاست تا آنکه در آغاز دورة جوانى با ابوطالب سفر دور و دشوار شام را در پیش گرفت. در نتیجة این کوششها هم داراى تجربه و بصیرت و توانایى در کار تجارت گردید و هم به امانت شهرت یافت و نظر خدیجه آن زن هوشمند و توانگر و بزرگوار به سویش جلب شد و از او تقاضاى سرپرستى کاروان گرانمایهاش را که به شام میرفت نمود. از این مسافرت سودى برآمد که خدیجه را خشنود نمود و گشایشى در زندگى ابوطالب و زمینهاى براى پیشرفت دعوت آینده فراهم گردید. آشنایى نزدیک خدیجه با خصایل عالى آن حضرت و آنچه از روشنبینها شنیده بود و شعور شخصى خودش پیشبینى میکرد، موجب پیشنهاد ازدواج گردید و پس از آن از جان و دل ثروتش را در اختیار آن حضرت نهاد: «وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنَى».
آن یتیمى و سرپرستى، آن راهیابى و هدایت، آن بینوایى و بینیازى، نمونههاى بارزى از تدبیر و تقدیر پروردگار دربارة تربیت آن حضرت بود تا پیمبرى شود که دردها و بینواییها و نابسامانیها را خود دیده باشد و کار هدایت و تربیت مردم را تقدیر نماید و درماندگان را یارى و گمراهان را رهبرى دهد و بینوایان را بى نیاز سازد.
اگر مفعول مقدر افعال «آوَى و هدَى و اغنَى» جار و مجرور «بک» باشد، مقام بالاتر آن حضرت را میرساند؛ یعنى بیش از آنکه خود مأوى یافتى و هدایت شدى و بى نیاز گردیدى، دیگران هم به وسیلة تو مأوى یافتند و هدایت شدند و بى نیاز گردیدند، گرچه این تقدیر و معنا منافى با اطلاق این افعال نیست و در واقع همچنین بوده، ولى چون این معانى بعد از رسالت و هجرت و ابلاغ کامل نبوت تحقق یافته و این سوره در اوایل بعثت نازل شده، از جهت زمان، انطباق ندارد. و نیز بیان این نعمتهاى سابق و به رخ کشیدن آنها براى این بود که در سختیها و ناهمواریهایى که پس از ابلاغ رسالت خواهد پیش آید، همواره استوار و به لطف پروردگارش پیوسته امیدوار باشد و در آن گیرودار بزرگ تاریخى و حوادث آن خود را در پناه او بداند.
«فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ. وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ. وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ»: فاما، تفریع از آیات سابق است که نعمتهاى بزرگ و گوناگون را بیان نمود و متضمن تفصیل و شرط میباشد.
بعضىها «لا تَکهَر» خواندهاند: اما آنچه پس از آن نعمتهاى ربوبى بر عهدهدارى همین است که یتیم را دلشکسته و زیر دست نگردانى یا در مقابل او روى ترش ننمایى.
یتیم که از محبت و پناهندگى پدر محروم شده بیش از هرچه خود را نیازمند به چهرههاى محبتآمیز مىنگرد. با نشاندادن روى خوش به یتیم که براى هر کس و در هر حال میسر است، روح حساس و رنجیدهاش آرام میگیرد و شکست خوردگیش جبران میشود و خود را در پناه افراد و سرپرستى سرپرستان مینگرد و اگر از هر گونه نوازش و سرپرستى محروم ماند و شکست خورده و حقیر و ناامید و داراى کینه و عقده شد، هم استعدادهایش ضایع میگردد و هم موجودى خطرناک براى دیگران میشود.
در حدیث از ابن ابى اوفى چنین رسیده است: «ما در محضر رسول خدا (ص) نشسته بودیم که پسرکى روى آورد و گفت: پسرى یتیم، خواهرى یتیم، مادرى بیوه! ما را از آنچه خداوند روزیت داده اطعام نما! خداوند از آنچه نزد خود دارد چندان به تو دهد تا خشنود شوى! آن حضرت فرمود: اى پسر چه خوب سخن گفتى!. آى بلال هرچه داریم بیاور. بلال بیست و یک دانة خرما آورد، آن حضرت فرمود: هفت دانه از آن تو، هفت دانه از آن خواهرانت و هفت دانه از آن مادرت باشد. معاذ از جاى برخاست و دست بر سر آن پسرک- که از فرزندان مهاجرین بود- کشید و گفت: خداوند یتیمى تو را جبران کند و تو را خلف پدرت گرداند. رسول خدا (ص) فرمود: اى معاذ دیدم چه رفتارى کردى. معاذ گفت بر او رحم آوردم آن حضرت فرمود: «هر که سرپرستى یتیمى را به عهده گیرد و آن را نیکو انجام دهد و دست نوازش بر سر او نهد خداوند به عدد هر مویى برایش حسنهاى ثبت کند و گناهى محو نماید و درجهاى بالایش برد.»
از عبداللَّه بن مسعود: رسول خدا (ص) فرمود: «کسى که بر سر یتیمى دست نوازش کشد، هر مویى که دستش از آن میگذرد، در قیامت نوری است.» و فرمود: «من و سرپرست یتیم مانند این دو (انگشت سبابه و ابهامش را نشان داد) در بهشت باشیم، آنگاه که از خداوند عز و جل پروا گیرد[6].
معناى اصطلاحى «السائل»، خواهان نیازمند و معناى «نهر» راندن و رنجاندن است. مفهوم این نهى «فلا تنهر» مانند نهى «فلا تقهر» این است که اگر نتوان نیاز سائل را برآورد نباید رانده و رنجور و ناامیدش کرد، زیرا هر سائلى بیش از نیاز مادى که امکان انجامش گاه هست و گاه نیست، به روى باز و پذیرش درخواست نیازمند است و اگر چنین پذیرشى نیافت و رانده شد شکست خورده و ناامید میشود و به هر پستى تن میدهد.
ظاهراً سائل که مطلق آمده، هر پرسندة نیازمند است تا سؤال و نیازش چه باشد و براى چه روى آرد؟ بعضى گفتهاند مقصود طالب علم است. تفریع و ترتیب هر یک از فرمانهاى «فلا تقهر… فلا تنهر، فحدث» بر هر یک از نعمتهاى یادآورى شده مؤید همین نظر است: همینکه تو جویا بودى و پروردگارت به تو روى آورد و با لطف خاص و نور نبوت، از میان گمراهیهاى جاهلیت هدایتت نمود، تو هم باید چهرة رحمت خدا باشى و طالب حق را از خود نرانى.
روش آن حضرت با سائل چنین بود که اگر از مطلبى مىپرسید با گشادهرویى و در حد دریافت و زبان سائل روشنش مینمود و اگر مالى میخواست بىدرنگ میداد و اگر نداشت سر به زیر میافکند و سائل را نمیراند تا خود منصرف گردد. ظاهر از نعمت مضاف «نعمة ربک» نعمت خاص پروردگاری است که در این آیه مانند آیة «ما وَدَّعَک رَبُّک…» به رب مضاف نسبت داده شده. آنچه روى ربوبیّت رب را مینمایاند، بیش از نعمتهاى عمومى، همین نعمتها و دستگیرىهاى خاص است. همین ربوبیّت است که در ناتوانى و درماندگى و بیش از تدبیر و اختیار رخ مینمایاند و بیشتر مردم از بیشتر آن غافلاند. یادآورى نعمتها و دستگیرىهاى سابق پروردگار، براى دیگران یا براى خود «حدیث نفس نمودن» انسان را پیوسته خوشبین و امیدوار میسازد و به عمل وا میدارد و همین یادآورى نوعى شکر است که نعمت و ایمان به منعم را میافزاید. آن یتیم بى پناه و نادار «محمد (ص)» بر اثر همین شکر نعمت و یادآورى الطاف گذشتة پروردگارش بود که نخست عائلهاى را سرپرست شد و سپس سرپرستى قوم و قبیله و ملت و دنیا را به عهده گرفت.
در این سوره، پس از دو سوگند، سه وعده، سه تذکر، سه فرمان آمده است: وعده دربارة حال و آینده، تذکرات راجع به گذشته، فرمانها دربارة عمل.
از آیة یک تا پنج طول آیات چون طول شعاع نور «و الضحى» و پرتو وحى و سایة رحمت شب بهتدریج گسترش یافته است: از یک کلمة کوتاه «و الضحى» تا دو و سه و چهار کلمة بلند، و با حرکات و ایقاعات آرام و فواصل الف مقصوره که بعد از فتحه و فتحهها آمده، محیط سراسر محبت و لطف پیوسته را مینمایاند: از نخستین تابش نور و برآمدن روز و وزش نسیم و آرامش شب، و آیندة امیدانگیز و رضایتبخش. آیات 6 تا 8 با همین فواصل و تصدیر استفهام داراى لحن تذکارى و انگیزنده است. سه آیة آخر با تغییر اوزان فواصل داراى لحن متفوق و تنبیه و آمرانه است.
لغات و اوزان خاص فعلى و اسمى این سوره: الضحى. سجى. ودعک. قلى. عائل. لا تقهر. حدث.
// پایان متن
[1]. این جمله یک ضربالمثل است، چنانکه سیّد رضی در نهجالبلاغه (حکمت 405) از امیرالمؤمنین (ع) (و برخی از راویان از رسول خدا(ص) نقل کردهاند که «اخبُر تَقلِهِ» بیازمای دشمن او میشوی.
[2]. از جابر بن عبد اللَّه است که گفت: «شنیدم رسول خدا (ص) دربارة قطع وحى مىگفت: در همان بین که راه مىرفتم ناگهان صدایى از جانب آسمان شنیدم. چون سر برداشتم همان فرشتهاى را که در حراء به من روى آورده بود در میان آسمان و زمین بالاى تختى نشسته دیدم و چنان هراسناک شدم که به زمین افتادم، آنگاه برخاسته و به سوى خانوادهام برگشتم و گفتم مرا بپوشانید! مرا بپوشانید! در همان حال خداوند، «یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ» را نازل فرمود».
در تفسیر مجمعالبیان، این حدیث با اندک تفاوتى از یحیى بن ابى کثیر نقل شده. در کتابهاى تفسیر و حدیث چنین آمده که در اوایل آشکارا شدن جبرئیل، آن حضرت جامهاش را به خود مىپیچید، تا آنکه به آن انس یافت. و نیز گویند چون آیات «یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ» نازل شد، مىگفت: کیست که ایمان آرد؟! (مؤلّف)
[3]. ما به زودی گفتاری سنگینوزن بر تو خواهیم افکند. مزّمل (73)، 5.
[4].
زان سبب فرمــود یــزدان و الضحى و الضحى نور ضمیـر مصطفى
قول دیگر کاین ضحى را خواست دوست هم برای آنکه این هم عکس اوست
ور نه بر فانى قسم گفتن خطاست خــود فنا چه لایقِ گفتِ خداست
بـــاز و اللیـــل اســـت ستـّـارى او وین تــــــن خاکى زنــگارى او
آفـــتابش چـــون بـرآمــد زان فلک با شب تن گفت هیـن مــا ودّعک
وصل پـــیدا گشــــت از عیــــن بلا زان حلاوت شد عبــارت ما قَلَی
(مؤلّف)، مثنوی مولانا، دفتر دوم، ابیات 295 تا 301.
[5]. ن. ک به ج 2 مجموعه آثار، ذیل آیة 48 بقره، ص 239.
از حضرت باقر (ع) روایت شده که فرمود: «دیگران میگویند امید بخشترین آیات قرآن آیة «یا عِبادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ»، است. و ما اهل بیت گوییم امیدبخشترین آیات آیة «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى» است. «و به خدا سوگند آن همان شفاعت مىباشد که خداوند آن را دربارة اهل لا اله الا اللَّه عطا کرده است تا آنکه آن حضرت بگوید راضى شدم.» (ابونُعیم، حلیةالاولیاء)
در مجمعالبیان مضمون همین روایت از حرث بن شریح و او از محمد بن حنفیه، نقل شده. از حضرت صادق (ع) روایت شده که فرمود: «رضایت جدم به این است که هیچ خدا پرستى «موحدى» در آتش نماند…» و روایات دیگرى نیز بدین مضمون آمده است. (مؤلّف)
[6]. همة این احادیث در مجمعالبیان نقل شده است.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad