سوره «النّازعات»، در مكه نازل شده، 46 آيه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمانِ الرَّحِيمِ
«وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا» (١)
«وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطًا» (٢)
«وَالسَّابِحَاتِ سَبْحًا» (٣)
«فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا» (٤)
«فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا» (٥)
«يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَة» (٦)
«تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ» (٧)
به نام خدای بخشندۀ مهربان
سوگند به: بركنندگان به سختى. (1)
و رها شوندگان سبك سير. (2)
و شناكنندگانى بس شناور. (3)
پس پيشروانى بس پيشگير. (4)
پس پردازندگان و انجام دهندگان فرمان. (5)
روزى كه به لرزه درآيد و بر كنده شود آن بركنده شوندۀ لرزنده. (6)
در پى آن درآيد، آن از پى درآينده. (7)
نازعات، جمع نازعۀ، فاعل از نزع: چيزى را از جا بركندن، تيرها را رها كردن، وتر (زه کمان) را تا نهايت كشيدن، دلو را از چاه بالا آوردن، از نزوع: از كارى خوددارى كردن و باز ايستادن، به كسان خود همانند بودن، به سوى چيزى با اشتياق روى آوردن.
غرق: در آب فرو رفتن، از آن كفى برداشتن. به معنای اغراق: در كارى پيشرفتن، در آب فرو بردن.
ناشطات، جمع ناشطۀ، از نشط، فعل ماضى، به فتح شين: ريسمان را گره زد، گره را محكم كرد، دلو را با دست از چاه بركشيد. از نشط، به كسر شين: آسان و سبك به كارى روى آورد. به معنای انشط: گره را گشود، بند را از پاى حيوان باز كرد، او را به نشاط آورد.
سابحات، جمع سابحه، از سبح، فعل ماضى: در زندگى دست اندركار شد، خوابيد و آرام گرفت، در راهپيمايى بسى پيش رفت، در سخن پرگويى كرد، در آب شناورى نمود.
مدبرات، جمع مدبرۀ از دَبَّرَ- ماضى مشدد: كار را انديشيد و سنجيد، آن را تنظيم كرد و سامان داد، حديث را نقل كرد، به از ميان برداشتن شخصى يا چيزى حيله ساخت.
امر، مصدر: درخواست انجام كارى، فرمان، جمع آن اوامر. چيز، شأن، جمع آن امور.
رجف: چيزى از بن به حركت و اضطراب درآمد، زمين به شدت لرزيد، شخص هراسناك شد، گروه آمادۀ جنگ شد.
«وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً. وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً. وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً»: ميتوان واوهاى اوّل اين آيات همه براى قسم باشد، در اين صورت ظاهر اين است كه موصوفات اين اوصاف مختلف است. اگر واو اوّل براى قسم و واو آيات بعد براى عطف باشد، ظاهر اين است كه موصوف يك حقيقت با اوصاف يا مراتب مختلف است، و فاء تفريع در دو آيۀ 4 و 5 قرينهاى بر همين مقصود ميباشد كه وصف «نزع» و «نشط» و «سبح» در يك حقيقت تجلّى كرده، آنگاه به صفت «سبق» و «تدبير» در آمده.
مفسّرين عموماً چون توجّه داشتهاند كه سياق آيات و قسمها بيان يك حقيقت در اوصاف مختلف است، خواستهاند تا اين اوصاف را با آن حقيقتى كه مورد نظر و تفسيرشان است تطبيق نمايند. معروفتر از همه تفسير و تطبيق به ملائكه است: ملائكۀ قبض ارواح كه روح كافران را به سختى ميكنند: «وَ النَّازِعاتِ». فرشتگانى كه روح كافران را از بدن مانند دلوى كه از عمق چاه بكشند، بيرون ميكشند و جذب مينمايند: «وَ النَّاشِطاتِ». فرشتگانى كه به آسانى ارواح مؤمنان را قبض و رها ميكنند: «وَ السَّابِحاتِ». فرشتگانی كه بر ارواح در خير، يا وحى، سبقت ميجويند: «فَالسَّابِقاتِ». فرشتگان، يا فرشتگان مخصوصى كه امور عالم يا دنيا را تدبير ميكنند: «فَالْمُدَبِّراتِ».
ديگر تفسير و تطبيق به ارواح است از اين جهت كه ملائكه آنها را نزع ميكنند، يا خود را از شهوات و علایق برميكنند.[1]
بنابراين «نازعات» به معناى منزوعات است، يا فاعل و مفعول يك حقيقت، از دو جهت است. و آن ارواح، يا «ارواح مؤمنين» كه پس از نزع، از بند رسته و با ديدن مقامات عالى به نشاط درميآيند و شناورند. و سپس به سوى بهشت از هم يا از فرشتگان سبقت ميجويند، و تدبير امر ميكنند. و همچنين بر ستارگان، و اسبان، و كمانهاى مجاهدان، تطبيق كردهاند.
اين تفسيرها اگر با بعضى از اين آيات تطبيق كند همۀ آنها با همۀ اين سوگندها انطباق و تناسب ندارد. و اشكالات ديگرى هم به نظر ميرسد، مهمتر از همه اینکه:
چنين به نظر ميرسد كه: مفسرين سابق اين اوصاف را به آنچه به نظرشان جور آمده تفسير كردهاند و كسانى كه بعد تفسير نوشتهاند از آنان پيروی کردهاند. مفسرين از اين جهت كه خواستهاند موصوفهاى اين اوصاف را تعيين كنند مصابند، ولى موصوفهايى كه تعيين كرده، بعضى مانند ملائكه و ارواح، براى عموم مجهول است، و بعضى نيز مانند ستارگان، اسبهاى مجاهدان، با همۀ اوصاف منطبق نيست.
اگر مفسرين اين آيات، نظر خود را از عالم غير مشهود به عالم مشهود تنزّل ميدادند براى مردمى كه اين شواهد و سوگندها متوجّه به آنها ميشد مشهود بود و اشكالاتى كه اشاره شد پيش نمیآمد. اگر هم مقصود اين آيات موصوفهاى غيرمشهود باشد باز از طريق نظر در مشهودات ميتوان آنها را شناخت.
با توجّه به لغات خاص و كلمات و اوزانى كه در اين آيات آمده، آشكار است كه اين سوگندها ناظر به انواع يا مراحل حركات، يا متحركات از جهت حركات ميباشد، بنابراين اگر گونههايى از حركات كلى محسوس يا معلوم را در نظر گيريم شايد تا حدى به مقصود قرآن از اين سوگندها آشنا شويم. اينک چند مثال:
حركت وسایل نقليه، در زندگى ماشينى، و حركت وسایل صنعتى مشهودترين حركات است و صورتى از تصرف فكر و ارادۀ انسان در تركيب و تنظيم قواى طبيعى ميباشد، طياره با فشار نيروى دافع (نازع) از زمين كه مركز جاذب اجسام است، كشيده و كنده ميشود، قدرت جذب مركز و دفع محرک، تا حدى در حال كشمكش، پس از آنكه جسم متحرک (طياره) به منتهاى دفع رسيد (مستغرق در نزع گرديد): «وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً»، دافعۀ آن بر جاذبۀ مركزى غلبه ميكند و حركت نزعى به حركت نشاطى تبديل ميشود، و گويا بندهايى كه به آن بسته بود و به جهت مخالف ميكشيد، سست يا باز ميگردد: «وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً»، پس از سبک سيرى و نشاط، در فضا شناور ميشود- «وَ السَّابِحاتِ». با اين سه طور از حركت است كه به سوى مقصود پيش ميرود: «فَالسَّابِقاتِ»، و آن غرض نهايى را انجام ميدهد: «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً».
حركات ديگر وسایل نقليه صنعتى نيز در حركت روى زمين و در فضا، كم و بيش، همين مراحل را دارد.
حركات عوامل طبيعى، مانند هوا و ابر نيز همين مراحل حركت را پيوسته ميگذرانند: تابش آفتاب به سطح زمين و درياها هواى فشرده را از جا ميكند، و در نهايت بركندگى و كشيده شدن، به حركت نزعى، حركت نشاطى و شناورى مبدّل ميشود، آنگاه در حال تصادم و مسابقۀ طوفانهاى جوّى ابرها و بارانها پديد ميآيد، و با باريدن، روياندن گياهها و به جريان انداختن بادها و نسيمها صدگونه امر تدبير ميشود.
جنبشهاى حياتى و در گياه و حيوان، اطوار جنبش و جوشش، بهصورت ديگر است، ساقۀ گياه با قدرت حياتى خود از زمين كشيده ميشود، در منتهاى كشش و كمال رشد از هر سو شاخهها و برگها ميروياند، سلولهاى غذاساز و عضوپرداز با نشاط خاصى به كار ميافتند، و در درون برگ و شاخه و ساقه شناور ميشوند، آنگاه بهسوى شكوفه، و ميوهآورى سبقت ميجويند و با توليد مثل و تهيۀ غذاى انسان و حيوان امر مربوط به خود و مقصود غايى را انجام ميدهند. سلولهاى حياتى انواع حيوانات، آنها را براى توليد مثل برميانگيزاند، سپس اين سلولها به سوى رحمهاى طبيعى يا حيوانى سبقت ميگيرند، پس از تكوين نطفه از باطن آن، انواع سلولها ميجوشد و انتزاع ميشود، و با نشاط خاص به ساختن اعضا ميپردازند و در درون جنين شناور ميشوند، و با مسابقۀ حياتى فرمان تكوين و تكميل ساختن موجود زنده را به انجام ميرسانند.
جنبشها و انگيزههاى ارادى كه منشأ حركات انسان است، در ابتدا متوجّه تأمين شهوات و لذّات بدنى و تدبير آن ميباشد، پس از آن انگيزههاى مخالف جواذب جسمانى، مانند انگيزۀ علم، تقوا، گذشت، فداكارى، دفاع از حق ديگران، بيدار ميشود و به كار ميافتد. چون كشش اين انگيزهها (نزعهها) برخلاف جهت جواذب شهوات و تمايلات جسمانى است، در بعضى از نفوس در همان مراحل اوليه متوقف ميگردد، و بعضی از نفوس مستعد با قدرت همين انگيزهها در طريق مطلوب پيش ميروند. چون از جواذب مخالف يكسره رهايى يافتند، و به نشاط و سباحت (شناورى) درآمدند، براى رسيدن به مراتب عالى علم و خير و فداكارى و تكميل ديگران سبقت ميجويند، و به تدبير و تكميل امر كه سامان دادن كار خلق و انجام مسئوليت انسانى است میپردازند.
اين چند مثال از قوانين و اصول حركات متنوّع و متناوب صنعتى و طبيعى و حياتى و ارادى، نمونههايى است كه براى ما و در محيط زندگى محسوس يا معلوم و وجود ما و اطراف ما ميباشد. از نظر علمى و كشفهاى پيشرفته در عالم پهناور و بیمنتها، كرات و كهكشانهاى بزرگ، و همه ذرّات ريز، بر سنن و قوانين منظّم حركات و تدبير امور خلقت جارى ميباشند. از اين نظر همۀ اختران در حال حركت دفعى (نزعى) از مادۀ اصلى عالم انتزاع شده، و هر يک از آنها پس از رهايى از جذب شديد نخستين، با سبكى و نشاط در مدار خاص خود شناور گشته، و همين اساس، نظام وسيع منظومهها و كهكشانها و تدبير عالم را پديد آورده است.[2]
«عالم بینهايت ريز ذرات كه مانند منظومههاى بینهايت بزرگ، و پديدآورندۀ آنها است، از انواع و كيفيات حركات صورت گرفته، ماده و عناصر اصلى كه پايههاى ساختمان با شكوه جهان و نمايانندۀ تدبير آن است ذراتى است كه از حركات و شناورى مختلف اجزای گردندۀ آن تشكيل شده، اختلاف عناصر جز اختلاف كيفيّت و كميّت حركات و متحركات نيست. با تغيير كيفيت، حركات عنصرى به عنصر ديگر مبدّل ميشود و هر عنصرى داراى تشعشع و خواص مخصوص به خود ميشود. از نظر كشفيات و تجربيات پيشرفته، هستۀ مركزى ذرات (اتمها) نيز از اجزای منفى تشكيل يافته كه در حال گريز (انزاع) است: «بار الكتريكى». بنابراين جرم جز نيروى در حال جهش و حركت (انرژى) نيست، و انواع جهش و كشش (انتزاع) بهصورت «انرژيهاى» گوناگون درمىآيد.[3] با اين ديد وسيع و عميق همۀ موجودات در حال جوشش و جنبش و كشش و كوشش و شناورى ميباشند. بلكه صور موجودات، و آثار و خواص آنها، ديدن، شنيدن و ديگر احساسات، و ادراكات، ساختمان اجسام زندگان، و حيات آنها، جز پديدۀ اطوار حركات نيست. با نظر علمى، زمان و فضا و كهكشانها همه در حال حركت و يا عين حركتند، و سكون مطلق وجود ندارد، آنچه ساكن مینمايد به حسب درک ما و نسبى ميباشد، تشخّص و تنوع موجودات در حقيقت تنوع حركات است، و حركت پديد آورنده و سازنده و تدبير كننده است».[4]
در اين آيات، بدون اشاره به موصوفها و متحركها به انواع حركات يا حركات متنوّع سوگند ياد شده، مفعول مطلقها- «غرقا»، «نشطا»، «سبحا»، «سبقا»- گويا بيانى از كمال و تأثير و اهميت هر نوعى از حركات متوالى ميباشد:
«فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً»: پس از نزع و نشاط و سباحت كامل به سوى مقصد نهايى كه همان تدبير است، يا از ديگر متحركات كه به اين مراحل نرسيدهاند پيشی گيرندهاند.
«فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً»: تدبير امر- فرمان، كار- فرع و نتيجۀ انواع حركات و جنبشها ميباشد. پيدايش صور جسمى و حياتى و تكامل محصول تغيير و تبديل است و تغييرات، در پى جنبشهاى انتزاعى و انواع آن در مىآيد. چون نهايت و غايت حركات صور و آثار مدبّرانه است، بايد مبدأ حركت و علت فاعلى آن امر نيز مدبّرانه باشد، و متحرك را هر چه فرض كنيم، خود نميتواند محرک باشد. بنابراين انتزاع و حركت به سوى تدبير نه حركت است و نه متحرک، بلكه منشأ آن بايد قدرت و ارادهاى باشد كه از باطن و درون بهصورت جنبش و حركت در مىآيد، چنانكه ارادۀ انسان منشأ حركت فكر و عمل است و صور خارجى را پديد ميآورد. نتيجه آنكه جنبش از امر و اراده آغاز ميگردد و به صورتهاى وسيعى، اراده «امر» را تحقق ميبخشد و تدبير ميكند: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الاَمْرُ»[5]، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ».[6]
«يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ»: يوم، مشعر به جواب قسم و ظرف فعل مقدّر غير معيّن است، مانند: لتبعثنّ، لتحشرنّ، و تنتهى الامر، تا هر كس فراخور درك خود دريابد مقصود اين است كه حركات به تدبير منتهى ميشود و در منتهاى تدبير چنين روزى پيش ميآيد، و اين روز، نهايت عالم گذشته و آغاز عالم آينده ميباشد. مانند: «يَوْمَ الْفَصْلِ» در سورۀ نبأ.
مقصود از «راجفة» ميشود زمين يا طبيعت آن باشد «به قرينۀ آيۀ 14 سوره مزّمّل»: «يَوْمَ تَرْجُفُ الارْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلاً»، ميشود به قرينۀ آيات: «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ، إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ»، و مانند اينها، مقصود آسمان و نظام شمسى باشد. از اين جهت قرآن، زمين يا نظام شمسى را «راجفة» خوانده، كه طبيعت آن در حال حركت و انفجار است. آغاز خلقت آن چنين بوده و به همين صورت نيز منتهى ميشود. پيوستگى و فشردگى آن مسبب از قدرت قاهر و اراده و تدبير است، همين كه دورۀ تدبير به كمال خود رسيد آن ارادۀ قاهر تدبير صورت را رها ميكند و همان علل و عواملى كه در ذرات جسمى «اتم» جارى است نظام شمسى و زمين را كه صورت بزرگتر آن است منفجر و متبدل ميسازد.[7]
«تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ». بعضى از مفسرين، «راجفة» را نفخۀ اول صور (نفخۀ فنا و مرگ)، و «رادفة» را نفخۀ دوم (نفخۀ بعث و حيات) دانستهاند. ولى اين دو لفظ دلالت صريح و غيرصريح بر اين معنا ندارد. كلمۀ «رادفة» بيش از اين دلالت ندارد كه حادثۀ مخصوص با حوادثى در پى «راجفة» پيش میآيد، اما اين حادثه يا حوادث چه و چگونه است؟ قرآن با اجمال و اشاره، گذشته و به سراغ وضع انسان در اين تحوّل و تغيير ناگهانى آمده:
// پایان متن
[1] اين تفسير را مرحوم طنطاوى جوهرى در كتاب تفسير الجواهر، اختيار كرده، ميگوید:
«مقصود ارواحى است كه به عشق خدا از علاقهها و شهوات بركنده و مجرد ميگردند، و به نشاط در مىآيند، آنگاه در عالم ديگر شناور ميشوند، و از ارواحى كه دربند علایق گرفتارند پیشی میگیرند و به اذن پروردگار به تدبیر عالم میپردازند» (گوید با رسیدن این مقام در صف ملائکهای در میآیند که در سورۀ نبا ذکر شده است).
این مفسر جدید برای این تفسیر و تطبیق، شواهد و دلائلی از فلاسفۀ اسلام و دانشمندان جدید غیرمسلمان میآورد، مانند: مؤلفان کتاب اخوان الصفا و فخر رازی و غزالی، و یکی از دانشمندان انگلیسی. (مؤلّف)
[2] زمين با حركات شناورى كه در هر ثانيه سى كيلومتر است، و حركت وضعى كه در 24 ساعت يك بار به دور خود ميگردد، منشأ تدبير فصول و شب و روز و اختلاف آنها مىشود، از آثار منظم و دقيق و حكيمانۀ اين حركات، پرورش حيات و تكامل آنها مىباشد. از وضع حركات زمين ميتوان پى برد كه همۀ حركات و شناورى ثوابت و سيارات كه حساب دقيق آن خارج از درك ما ميباشد، با نظم دقيق و تدبير حكيمانه جريان دارد. (مؤلّف)
[3] قسمت اندكى از انرژيهايى كه از خورشيد انتزاع ميشود و در فضا منتشر و شناور است، به زمين ميرسد. اين قسمت از اشعۀ خورشيدى اگر فقط در سطح زمين اثر مىنمود و از آن برنميگشت يا از زمين عبور ميكرد، حرارت شب و روز در اطراف زمين بسيار متفاوت مىشد و فعل و انفعالى در درون زمين انجام نميگرفت. همين كه در حدود متفاوت از سطح به اعماق زمين ميرسد، هواى سطح زمين متعادل ميگردد و پيوسته فعل و انفعالها و تغيير و تبديل و پيدايش عناصر مختلف و انرژيهاى جديد صورت ميگيرد، چنان كه بيش از صد گونه عنصر و دوازده گونه انرژى كشف شده، و مجموع اين حركات و فعل و انفعالها منشأ بروز حيات و تكامل آن گرديده است. (مؤلّف)
[4] كنه حركت مانند حقيقت وجود و زمان، مكان، ذوات و ماهيات موجودات، مجهول است، و تعريف حركت مانند تقسيم آن به حركت جوهرى، كمى، كيفى، ارادى و مانند اينها نسبى ميباشد. چنان كه حد حركت و سكون، نيز نسبى است و سكون مطلق وجود خارجى ندارد، زيرا هر چه وجود دارد متحرک يا عين حركت ميباشد، چنان كه سكون هستۀ مركزى اتم نسبت به اجزای گردندۀ آن است و هستۀ مركزى نيز در حال حركت و انتزاع ميباشد. همچنين فضا نسبت به اجسام ريز و درشتى كه در آن متحركند ساكن مينمايد، با آنكه به حسب نظريۀ نسبى، چون به ساكن نسبى ديگر مقايسه شود، فضا خود از هر سو با سرعتى بيش از همۀ اجسام و اجرام در حال حركت و گسترش ميباشد، بنابراين حركت مانند زمان و مكان، حقيقت مطلق نيست، بلكه متحرک جز نوعى از حركت نميباشد، و حركت و انواع آن از تجلّيات وجود است، وجود مطلق در مراتب تنزل به صورت حركات يا متحركات در مىآيد، و حركات با انواع و اشكال گوناگون آن آهنگهاى شوق به سوى كمال و جمال و عقل مطلق است.
بشنو از نى چون حكايت مىكند و از جداييها شكايت مىكند
كز نيستان تا مرا ببريدهاند از نفيرم مرد و زن ناليدهاند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق
هر كسى كو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش
(مؤلّف)، (مثنوی مولانا، دفتر اول، بیت 1 تا 4)
[5] هان بدانید که آفرینش و فرمان او راست. (اعراف (7)، 54).
[6] و کارها همه به سوی الله بازگردانیده میشود. (بقره (2)، 210 و …)
[7] در ضمن بررسيها و رصدها، براى شناسايى اوضاع كيهانها و ستارگان، مشاهده شده كه در وضع بعضى از ستارگان ناگهان تغيير و تبديل يا انفجارى پيش آمده و گاهى شعاع آن به سرعت افزوده مىشود و چندين هزار برابر بيشتر از وضع طبيعيش ميگردد، و بعضى از ستارگان دور و ريز كه با دوربينهاى قوى ديده ميشوند از درخشندهترين ستارگان ميگردند. مطالعات كيهانى و عكسبرداريها نشان ميدهد که در كهكشان ما در هر سال بيش از بيست انفجار و اينگونه تغييرات رخ ميدهد، چنان كه نورانيّت متوسط اين تشعشعها و انفجارها در حدود 000/200 برابر نور خورشيد حدس زده ميشود، و نورانيّت بعضى هزاران برابر بيش از اين است، و نيز بعضى از دانشمندان نجومى گويند كه در منظومۀ كيهانى ما در مدت هر سيصد سال يک بار چنين انفجارى مشاهده شده است.
علت طبيعى اين انفجارها هنوز كشف نشده و آنچه گفتهاند بيش از احتمال و فرض نيست، يكى از آن فرضيات اين است كه ستاره در مسير طبيعى خود با سيارۀ ديگر برخورد ميكند و منفجر ميشود، يا هنگام عبور از گازهاى متراكم جوى حال تشعشع فوق العاده براى آن پيش میآيد.
فرض ديگر اين است كه فعل و انفعالهاى داخلى منشأ انفجار آن گردد و شايد اين انفجار داخلى پس از انقباض ناگهانى رخ دهد. اينگونه فرضها را هيچ دليل طبيعى تأييد نكرده است.
براى اطلاع بيشتر به كتاب «پيدايش و مرگ خورشيد»، تأليف ژرژگاموف، ترجمۀ آقاى احمد آرام، بهخصوص فصل نهم آن، مراجعه شود. (مؤلّف)
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad