«فَأَمَّا مَن طَغَى» ﴿٣٧﴾
«وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا» ﴿٣٨﴾
«فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى» ﴿٣٩﴾
«وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى» ﴿٤٠﴾
«فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى» ﴿٤١﴾
«يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا» ﴿٤٢﴾
«فِيمَ أَنتَ مِن ذِكْرَاهَا» ﴿٤٣﴾
«إِلَى رَبِّكَ مُنتَهَاهَا» ﴿٤٤﴾
«إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا» ﴿٤٥﴾
«كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَهَا لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا عَشِيَّةً أَوْ ضُحَاهَا» ﴿٤٦﴾
اما پس كسى كه سركشى كرد. (37)
و زندگى دنيا را برگزيد. (38)
پس همانا همان دوزخ است جايگاه. (39)
و اما كسى كه از مقام (پايگاه) پروردگارش هراسيد و نفس را از هوى (انگيزهها) بازداشت. (40)
پس همانا همان بهشت است جايگاه. (41)
تو را همى از ساعت ميپرسند: كى است لنگرگاهش؟ (42)
در چهاى تو از گفتگو و ياد آن؟ (43)
به سوى پروردگار تو است پايان آن. (44)
جز اين نيست كه تو بس بيم دهندهاى كسى را كه از آن مىهراسد. (45)
گويا روزى كه بنگرند آن را، آنها درنگ نكردهاند مگر شامگاهى يا آغاز روز آن. (46)
آثر: برگزيد چيزى را برابر چيز ديگر، برترى داد، كسى را مقدم داشت، براى گزيدن چيزى از چيز ديگر چشم پوشيد. مصدر آن ايثار و اثر، به فتح همزه و ثاء، اسم.
جحيم: جهنم، هر آتش شديد. جحم: درگرفت، افروخته شد. چشم را تند گشود.
المأوى: جاى، منزلگاهى كه انسان به آن روى میآورد و او را در برمیگيرد. از آوى: جاى گرفت، جايش داد، به سوى منزل رفت، زير حمايتش گرفت.
الساعة: هنگام، زمان، جزئى از زمان. جمع فاعل مانند ساقه و باعه، يا وصف نوعى و مرۀ از ساع: از ميان رفت، زایل گرديد. احتمال دارد كه اصل آن ساعيه بوده كه از كثرت استعمال، ياء حذف و عين مفتوح خوانده شده. از سعى: كار كردن. با شتاب رفتن، كوشيدن.
ايّان: اسم استفهامى، شرط زمانى.
«فَأَمَّا مَنْ طَغى»: تفريع و تفصيل آيات قبل است: پس از آنكه طامّة كبرى پيش آمد و انديشههاى انسان و اعمالى كه در راه مقصدش انجام داده بود به يادش آمد و جهنم به تدريج هويدا گشت، مردم دو گروه متمايز و مشخّص میگردند: طاغى دنيا گزين، و خائف مقام رب و ناهى نفس. چون طغيان (سركشى و استبداد) موجب كفر و علتالعلل گناهان ديگر و همۀ ستمكاریها و حقكشیها است و هر گناهى نوعى از طغيان ميباشد، اين آيه و آيۀ سورۀ نبأ: «لِلطَّاغِينَ مَآباً» و آيات ديگر مانند: «وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ» (ص (38)، 55). طغيان را، منشأ جهنم، و جهنم جايگاه شدن بيان نموده و در همين سوره دربارۀ فرمان نبوّت موسى فرمود: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى»، زيرا طاغى در هر مرتبهاى از طغيان، خود جهنمى است كه ظاهر و باطن عالم را كه بر پايۀ عدل و حق نهاده شده و سراسر جمال و كمال است، تبديل به جهنم ميكند. و نيز قرآن از نزديك شدن به طاغوت (سركردۀ سركشان) و گشتن پيرامون او نهى كرده و علت بعثت همۀ پيغمبران را پرستش خداى و اجتناب از طاغوت بيان فرموده: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» ما به راستى در هر امّتى رسولى برانگيختيم كه خدا را پرستش كنيد و از طاغوت (سركش مستبد) دورى جوييد. (نحل (16) 36). در آية الكرسى ولايت طاغوت را در برابر ولايت خداوند و موجب خروج از نور به سوى ظلمات اعلام نموده: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» (بقره (2) 257). با توجّه به اين گونه آيات علل و موجبات جهنمى شدن معلوم ميشود.
«وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا»: ايثار آن است كه شخص از ميان دو چيز يا بيشتر يكى را بسنجد و با اختيار آن را برگزيند و ديگرى را واگذارد. حيات دنيا مجموع زندگى اين جهان است از جهت نادانیها و شهوات پستى كه در دسترس و زودگذر است. هر انديشه و عملى براى انسان عاقل مختار دو رو و دو جهت دارد، يكى جهت منافع فردى و لذتهاى وهمى گذرا و ناپايدار و ديگر جهت مصالح برتر و خير عمومى و نتايج آينده و باقى آن. اذهان تاريک و انديشههاى بيمار كه محكوم قواى حسى و وهمى و طغيان هوا و شهواتند جهت اول را میگزينند، اذهان روشن و انديشههاى عاقبتانديش و نيرومند به ايمان، پيوسته جهت باقى و خير را میگزينند. همين انديشه و اختيار، سرّ برترى انسان بر حيوانات، و گزيدن عمل خير و باقى، مقياس قدرت انديشهها و عقول است. خرد و انديشه كه مميّز انسان است، مانند نوریست كه هر چه فروغش بيشتر باشد محيط دورتر و وسيعتر را روشن مینمايد و اعمال را متناسب با آن میگزيند.
اين آيۀ: «و آثر الحياة الدنيا» از لوازم و نتايج آيه قبل: «فَأَمَّا مَنْ طَغى» مىباشد، چون طغيان موجب تيرگى و انحراف عقل و نفسيّات است و اينگونه عقلها و نفوس منحرف جز به حيات دنيا توجّه ندارند. هميشه آن را ميگزينند.
«فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى»: مأوى، منزلگاه نهايى و جایي است كه حيوان يا انسان به طبيعت و خوى خود به آن روى ميآورد و جاى ميگزيند. الف و لام «الجحيم» اشاره به جهنمى است كه ذهنها به آن متوجّه است يا آيۀ «و برّزت الجحيم» از آن خبر داده، تأكيد «انّ» و تكرار «جحيم» با اشاره و اسم و ضمير، و تقدّم آن، و اطلاق «المأوى» به جاى جملۀ «فان مأواه الجحيم»، بيان حصر مؤكّد و هم سنخى طبيعى طغيان با جهنم است.
«وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ»: مقام، اسم مكان يا مصدر است و مقام رب، قيام كامل و ظهور تام صفت رب، همان هنگام قيامت ميباشد، زيرا در قيامت عالم و نفوس و اعمال به منتهاى كمال و فعاليت در جهت خير و شر میرسد. در وجود هر انسان نيز صفت ربوبى رب بهصورت كاملتر از ديگر موجودات ظاهر شده چنانكه در هر انديشه و عمل انسانى از جهت تأثير در نفوس و بناى خير و شرّ و انشاء بهشت و دوزخ و افزايش آثار و بقای آن مقامى از ربّ است و اضافۀ ربّ به ضمير، ظهور در ربوبيّت خاص به شخص انسان دارد، توجّه به اين مقام ربوبى خاص است كه هر انسانى را كه دچار طغيان نشده نگران انديشهها و اعمال خود میدارد و عقل را فروزان و ارادۀ ايمانى را نيرومند میگرداند:
«وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى»: خوف از مقام ربّ است كه پيوسته آدمى را هشيار میدارد تا هواها و انگيزههاى گوناگون نفسانى بَر وى طغيان نكند و چيره نگردد و حاكميت عقل و ايمان را از میان نبرد و نظام نفسانى را فاسد نسازد و زندگى پست و آلوده را بر حيات برتر و پاک نگزيند.
اين دو آيه در مقابل طغيان و ايثار حيات دنيا و ضمناً بيان اين است كه: هر آن كس كه انديشه و نگرانى از مقام ربّ نداشته باشد و حاكم بر هوى نباشد، سركشى میكند و در ميان تيرگيهاى نفسانى و طوفان هواها نميتواند حق بين و عاقبتانديش باشد تا زندگى برتر را برگزيند.
«فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى»: تركيب و خصوصيات تعبير اين آيه مانند آيۀ: «فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى» ميباشد: آن بهشت موعود، همان بهشت مقصد و جايگاه آنهاست كه خود با خوى بهشتى به سوى آن روى میآورند و مجذوب آن ميباشند. اين آيات اوصاف و نشانههاى دو گروه متقابل را بيان فرموده: گروه دوزخ جايگاه، و بهشت آشيان. در بين اين دو گروه، بيشتر مردم در حال تردد و نوسانند، گاه دچار سركشى بر حق و قوانين آن ميگردند و زندگى پست و شهوات گذرا را برميگزينند، و گاه عقولشان از هواها آزاد و وجدانشان بيدار و نگران ميگردد و بر طغيان هواها چيره ميشوند. اينگونه مردم، به تفاوت در طغيان و واژگونى در دنيا، يا بيدارىِ وجدان و غلبه بر هوى، توقفشان در دوزخ و رستگارى از آن، و مقاماتشان در بهشت متفاوت ميباشد.
«يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها»: ظاهر فعل مضارع اين است كه چنين سؤالى مستمرّ است. خطاب متوجّه شخص رسول اكرم (ص) از جهت مقام نبوّت ميباشد. «الساعة» در قرآن، هم به معنای زمان كوتاه آمده، مانند: «ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ»، (روم 30، 55)، «لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً»، (اعراف 7، 34) و قريب چهل مورد در قرآن، به معنای قيامت يا مقدمات آن آمده. در اين آيه به قرينۀ «مرساها» و «إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها» و معانى لغوى ساعة، مقصود قيامت است از اين جهت كه حركت عمومى عالم و زمان به سوى آن پيش ميرود، يا مقصود حركت عمومى است كه به قيامت منتهى ميشود.
صدرالدين شيرازى در مشهد 5 از مفتاح 19، «مفاتيح الغيب» ميگويد:
«قيامت را از اين جهت ساعة گويند كه به سوى آن سعى ميشود (با كوشش پيش ميرود) نه با پيمودن مسافتها، بلكه با حركت فطرى و توجّه غريزى و پيمودن نَفَسها به سوى خداوند تعالى، پس هر كس بميرد ساعتش رسيده و قيامتش قائم گشته و همچنين است تا روز ساعت عظمى و طامّة كبرى كه نسبتش به نَفَسها مانند سالها به روزها ميباشد.»
در اين آيه به قرينه «مرساها» استعارۀ رمزى و تشبيهى است از حركت مستمرّ و عمومى جهان به كشتى كه به سوى ساحل و لنگرگاه پيش ميرود، و دو سؤال است كه در يک بيان آمده: سؤال از ساعت (قيامت) و سؤال از زمان آن.
بعد از خبرهاى قرآن در اين سوره و ديگر آيات از قيامت و شواهد و ادلّۀ آن، اينگونه سؤال در ذهن هر كسى با اختلاف در انديشه و فهم قيامت پيش ميآيد. آيات اين سوره (كه از نازعات شروع شده تا «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ»، و پس از حديث موسى تحوّلات و اطوار و حركات جهان و زمين را بيان نموده تا طامّة كبرى، و روز تذكر انسان و بروز جهنم و اوصاف دو گروه بهشتى و جهنمى)، اينگونه سؤال را بيشتر برمیانگيزد كه حقيقت راجفة، طامّة (قيامت) چيست و در چه زمانى ميباشد؟ اين اطوار و حركات تا كى و به كجا ميرسد؟ اين سؤال با تعبير كوتاه و تشبيهى كه در اين آيه آمده، آن چنان بيان شده كه هم انديشه و سؤال عاميانه را در بردارد و هم نظر اهل نظر و فكر را. علماى جهانبين كه ماده و صورتهاى جهان را در ظرف زمان و مكان پيوسته در حال حركت و تجدّد و زوال مينگرند، بلكه زمان و مكان را جز امتداد و تجدّد حركات نميدانند، دربارۀ نهايت اين تحرّك عمومى متحيّرند و ناچارند براى رفع تحيّر خود به كسانى روى آرند كه از بيرون زمان و ابعاد ماده الهام ميگيرند.
«فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها»: فيم، مخفّف فيما، و ما استفهام انكارى است. «من ذكراها»، بيان جملۀ استفهاميّه است: از يادآورى و گفتگوى آن، در چه حال و وضعى به سر ميبرى؟ در اين بحث نمىبايد وارد شده باشى يا حق و وظيفۀ تو نيست كه در اين مطلب وارد شوى.
مضمون همين گونه جواب با تعبيرات مختلف در قرآن مكرر آمده، در سورۀ اعراف آيۀ 187، جواب اين سؤال مفصلتر ذكر شده: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها؟ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الاَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»: «از ساعت از تو همى پرسند كه چه وقت است لنگرگاه آن؟ بگو جز اين نيست كه علم آن نزد پروردگار من است، جز در هنگامش از آن پرده برنميدارد و آشكارش نمىنمايد مگر او، سنگين گشته در آسمانها و زمين، نمیآيد شما را مگر ناگهانى، از تو ميپرسند آن چنانكه گويا تو بسى از آن آگاهى، بگو جز اين نيست كه علم آن نزد خداست ولى بيشتر مردم نميدانند». در اين آيه انحصار علم قيامت به خداوند، دو بار تكرار شده و به چهار مطلب ديگر از اسرار قيامت اشاره فرموده: 1- چون هنگام قيامت رسد فقط قدرت خداوند آن را كشف و متجلّى ميگرداند، 2- قيامت فشار و سنگينى بر آسمانها و زمين دارد، 3- آمدن آن ناگهانى ميباشد، 4- مردم از پيمبر چنان ميپرسند كه گمان ميكنند او همۀ اسرار آن را ميداند. در آيۀ 63 سورۀ احزاب (33)، اين سؤال و جواب كوتاهتر ذكر شده: «يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً» «مردم دربارۀ ساعت از تو ميپرسند بگو جز اين نيست كه علم آن نزد خدا است و چه دانى تو شايد ساعت نزديک ميباشد». اين آيات و ديگر آياتى كه راجع به همين مطلب است، به خوبى ميرساند كه سرّ الاسرار قيامت بر شخص خاتم انبياء (ص) با همۀ مقام روحى و عقلى پوشيده بوده است و آن قدر از اسرار قيامت كه در حال عروج و خروج از حجابها براى او مكشوف گشته، با مردمى كه در حجابهاى مختلف پيچيدهاند، نمىبايد در ميان گذارد و از آن گفتگو كند: «فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها؟»، زيرا هر چه انسان داراى قدرت كشف و درک باشد، از حقايق موجود جز آثار و امور نسبى را آنهم با مقايسه و اشتباهات و اختلافات، نميتواند بفهمد، پس چگونه ميتواند حقايق مانند وجود، زمان، مكان و نيروى مطلق را بفهمد[1]، چه رسد به آنچه برتر از امور مطلق است؟ مگر نه اين است كه انديشۀ آدمى هر قدر توسعه يابد از حدود زمان و مكان و ماده نميتواند جلوتر رود، مگر هر فاقد حسى، گرچه حواس ديگرش قوى باشد، ميتواند محسوسات و معلومات آن حس نايافته را دريابد؟ مگر شخص كور ميتواند نور و الوان و مساحتها را چنانكه هست دريابد؟ مگر جنين، در رحم ميتواند ظواهر اين جهان را چنانكه هست تصور كند؟ انسانى كه در رحم طبيعت و زمان و مكان به سر ميبرد، با اين حواس و ادراكات محدود، هر قدر هم نظر و فكرش پيش رود و وسعت يابد، از اين حدود بيرون نميرود، بلكه نتيجۀ علم و انديشۀ صحيح، اعتراف به جهل و تحيّر است و اگر كسى تصوّر كند كه آنچه به وسيلۀ ذهن و حواس محدود در مىيابد همان حقايق عالم و واقعيات خارج از ذهن و حواس است، هر چند عالمنما باشد جاهل و هر چه خود را چارهجو بداند بيچاره است. در اين آيۀ: «فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها؟» شخصى مورد خطاب است كه در منتهاى كمال عقل بوده به او ميگويد: چرا وارد اين بحث ميشوى؟ تو به آن علم ندارى و علم آن مخصوص خداوند است. همين خطاب و مؤاخذه، دليل وحى، و عظمت مقام و راستى نبوّت شخص مخاطب ميباشد.
«إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها»: ساعت به سوى پروردگار تو پيش ميرود و منتهى ميشود يا به علم او، بنا به حذف مضاف.
اين اطوار و حركات زمانى و متحركات از حدود زمان و مكان نسبى همى پيش ميرود و متبدّل ميگردد تا يكسره از حدود زمان و مكان خارج ميشود و از هر نشئه و عالمى ميگذرد تا به عالم لا زمان و لا مكان ربوبى سر برآورد. اضافه و خطاب ربّك، بيان نمونۀ كامل انسانى است كه از ميان همين آب و گل طبيعت و زمان سر برآورده و به مقام عالى تربيت و كمال رسيده چنانكه عقل و انديشهاش برتر از زمان و مكان گشته، و براى برانگيختن استعدادهاى بشرى و پيشبُرد فكر و انديشههاى آنها از تنگناى محدود، حدود و بتها و مظاهر محدود كننده را در هم شكسته است.
در عالم فكر و تعقّل و تصوراتى كه از حركات زمان و زمانى سريعتر است، آيا زمان و مكان مفهومى دارد؟ اين آيه جواب سؤال از وقت لنگر انداز ساعت است، جوابى كه با اختصار متضمن دو جهت نفى و اثبات مىباشد. ساعت در حد زمان نيست و به زمانى نمیرسد كه پس از آن، زمان باشد بلكه از مرز زمان و زمانى ميگذرد تا به پيشگاه ربوبى، كه در آنجا همۀ استعدادها و قواى محرّكۀ جهان و انسان به فعليّت كامل رسد، میانجامد.
«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها»: اين آيه با حصر مؤكَّد، مسئوليت و وظيفۀ شخص رسول را معيّن و محدود مينمايد كه همان بيم دادن و اعلام خطر و تكان دادن خردهاست با بيان شواهد و نشانههاى قيامت، نه حقيقت و زمانش، به كسانى كه خود انديشناكاند و دچار طغيان نشدهاند. و اگر كسى مانند فرعون گرفتار طغيان نفسانى باشد، پيش از اعلام قيامت بايد از طريق تزكيه و هدايت به علاج طغيانش پرداخت تا سر فرود آرد و انديشناک گردد آن سان كه در مأموريت موسى بيان فرمود.
«كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها»: اين خبر از تغيير يافتن ديد انسان است آنگاه كه سر از قيامت برآورد و از آن عالم به گذشت جهان بنگرد. و ضمناً اشاره به اشتباهى است كه در اين جهان زمان و مكان و حركت دچار میباشد، زيرا انسانى كه در زمان و با زمان محدود به سَر ميبرد، مدت و طول زمان را به نسبت و مقايسۀ ميان آنچه درک ميكند و آنچه بر او ميگذرد میانديشد، به همين جهت زمان هر موجودى مخصوص چگونگى درک و هستى و حركات و اطوار خاص به او ميباشد. اگر جماد داراى شعور بود گذشت زمان را بسيار بطىء درك میكرد، و انسان خود در حال خوشى و ناخوشى و غفلت و هشيارى و خواب و بيدارى، گذشت زمان را متفاوت مينگرد، در خواب احلام خوش يا رؤياى وحشتانگيز را در مدتى مشاهده ميكند كه بيش از گذشت دقایق و ساعات بيدارى است، همچنانكه سرعت حركات هر جسمى به مقياس و نسبت به اجسام مشابه سنجيده ميشود، از اين جهت زمان و مكان مطلق را با حواس و سنجشهاى محدود هيچگونه نميتوان درک كرد، چه رسد به فوق زمان و مكان و همين زمان و مكان نسبى و محدود نيز با تغيير وضع و ديد، طول مسافتها و مدت زمانهاى آن تغيير ميكند: در سطح مساوى فواصل مكان نزديکتر از ديدگاه بلند به نظر ميآيد، اگر در مدت يک ساعت صور و اشكال گذرا از روزنهاى ديده شود، همان ديدهها از ديدگاه باز و بالا در چند ثانيه ديده ميشود. با اين اشتباه و ابهام و اختلاط چگونه ميتوان زمان قيامت را فهميد يا از آن پرسش نمود، «كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها»، بيان اين مطلب است كه در همان آغاز طلوع قيامت و گشوده شدن چشم به آن يكسره ديد انسان دگرگون ميشود و حدود گذشته و نسبى زمان و مكان از ميان ميرود و سراسر زمانى كه در آن بوده بيش از ساعتى از شامگاه و صبحگاه به نظر نمیآيد. اين دگرگونى ديد انسان، در آغاز طلوع روز قيامت است، و چون يكسره مجذوب آن عالم و منصرف از اين جهان گرديد، ديگر زمان و مكان مفهومى ندارد و اثرى از آن نميماند[2].
اين سوره از آياتى كوتاه با تموّجات و ايقاعات تند شروع شده، و به تناسب مفاهيم و مطالب و محيطهاى گوناگون، آيات بلند و كوتاه با تشديد و ارسال، سرعت و بطىء، اطلاق و امساك و الحان مختلف و پيوسته شده، و اوزان و حروف آخر هر آيه و چند آيه، هماهنگ با مقاصد خاص، به هفت صورت متشابه و مختلف آمده تا به اين آيه با طول و موج مخصوصش منتهى گرديده: «كَأَنَّهُمْ، يَوْمَ يَرَوْنَها، لَمْ يَلْبَثُوا، إِلاَّ عَشِيَّةً، أَوْ ضُحاها».
اگر انسان دل و انديشۀ خود را، از اوهام و خيالات و دريافتهاى كوتاه تهى كند، آنگاه به بيان و الحان و اشارات افروزنده و انگيزندۀ آيات اين سوره سپارد، روح او را نخست از محيط محدود زمان و مكان برمي كند و به تماشاى عينى حقايق و مبادى و آغاز و انجام خلقت سير ميدهد و با سرعت امواج نور از حدود عالم ماده و طبيعت ميگذراند و به عالم ديگر و نهايت مسير جهان و انسان ميرساند. و همچنين اين سوره، روح طلب و فطرت تشنۀ آدمى را كه در بيابان به ىسامان جهان و سرابهاى آن سرگشته است تسكين ميدهد و سيراب مينمايد.
از رسول اكرم، (ص)، در شأن اين سوره رسيده كه فرمود: هر آن كس كه سورۀ «النازعات» را قرائت كند، بازداشت و بازپرسى او در روز قيامت بيش از يك نماز واجب نخواهد بود تا آنكه داخل بهشت ميشود.
حضرت صادق (ع)، فرمود: كسى كه اين سوره را بخواند نميرد مگر سيراب، برانگيخته نشود مگر سيراب، و داخل بهشت نشود مگر سيراب.
// پایان متن
[1] به مكان و زمان و مادۀ مطلق نيز با اعتبار و نسبت ميتوان اشاره كرد، مثلاً ما در مكان زمين هستيم، و زمين در هوا، هوا در جسم لطيف يا مادۀ فراگيرنده، آن جسم يا مادۀ فراگيرنده كه مكان مطلق ميباشد چيست و در كجاست؟ ما با حركات ذاتى و عرضى گذرا با زمان يا در زمان خاص خود به سر میبريم، زمان ما در ميان حركات زمانى عناصر و زمين است، و آن در زمان منظومۀ شمسى در ضمن حركات انتقالى و دورى و گسترش كهكشان ميباشد و آن در ضمن زمان مطلق به سر ميبرد، زمان مطلق را چگونه ميتوان تصور كرد؟ پديدههاى گوناگون جهان از عناصر ميباشد، عناصر از مقادير كمى و كيفى اتمها، اتمها از نيروهاى نسبى، نيروهاى نسبى از نيرو يا مادۀ مطلق، آن نيرو يا مادۀ مطلق چيست و چگونه درك ميشود؟ (مؤلّف)
[2] لا مكانى كه در او نور خداست ماضى و مستقبل و حالش كجاست؟!
ماضى و مستقبلش نسبت به توست هر دو يك چيزند و پندارى كه دو ست
يك تنى او را پدر ما را پسر بام زير زيد و بر عَمرو آن زبر
نسبت زير و زبر شد زين دو كس سقف سوى خويش يك چيز است و بس
نيست مثل آن مثال است اين سخن قاصر از معنای نو حرف كهن
(مؤلّف)، (مثنوی مولانا، ابیات 1151 تا 1155)
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad