سورة بروج، از سورههاى مكى، بيست و دو آيه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ (١)
وَالْيَوْمِ الْمَوْعُودِ (٢)
وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ (٣)
قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ (٤)
النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ (٥)
إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ (٦)
وَهُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ (٧)
وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (٨)
الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (٩)
به نام خدای بخشندة مهربان.
سوگند به آسمان دارندة برجها. (1)
و روز وعده شده. (2)
و مشاهده كننده و مشاهده شده. (3)
كشته شدند ياران اخدود. (4)
آن آتش داراى گيرانه. (5)
آنگاه كه آنها بالاى آن آتش نشسته بودند. (6)
و آنان بر آنچه با مؤمنان رفتار ميكردند خود گواهان بودند. (7)
و كينهجويى از آنان نداشتند، جز از اينكه ايمان ميداشتند آنان به خداوند عزيز حميد. (8)
همان كه براى او است ملك آسمانها و زمين و خداوند بر هر چيزى بس گواه است. (9)
ذات، به معنای حرفى، مؤنث ذو: پيوستگى و دارايى. به معنای اسمى: خود، شخص.
بروج، جمع برج: ركن، بارو، كاخ، ساختمان اطراف قصر و بالاى بارو، منزل خورشيد و ماه، ستارة بزرگ و درخشان. از بَرَجَ (فعل ماضى): چيزى آشكار شد، بالا آمد، آرايش و شكوه يافت.
اخدود: حفرة طولانى، شكاف زمين، اثر ضرب در بدن.
وقود، به فتح واو: گيرانة آتش، سوخت. به ضم واو، مصدر: برافروختن.
قعود، جمع قاعد: نشسته. به معنای مصدرى، نشستن.
نقموا، جمع مذكر نقم، فعل ماضى: از كسى كينهجويى كرد، بر كسى كارى را سخت مؤاخذه كرد، و كسى را سخت ناخوش داشت.
عزيز: شريف، نيرومند، چيره شونده، كمياب، تواناى بىمانند، كسى كه هر چه بخواهد ميكند.
«وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ»: اين آيه به دلالت واو، قسم به آسمان است از اين رو كه دارا و متصف به بروج است. چون لغت «برج»، دلالت بر ساختمان مرتفع و محكم و با شكوه دارد. بيشتر مفسرين، «البروج» را اشاره به ستارههاى مخصوص و وصف آنها دانستهاند، نه نام همة ستارهها. از اين جهت گفتهاند كه مقصود از البروج مجموعههاى كوكبى منطقة البروج است. اين تطبيق نادرست به نظر مىآيد، زيرا اينگونه تصورات دربارة هيئت آسمان و ستارهها، سالها پس از نزول اين آيات، در اذهان مسلمانان راه يافت، آنگاه جاى لغات و اصطلاحات اصلى را، لغات و تعبيرات عربى گرفت، بنابراين، اصطلاح و نامگذارى خاص بروج بر شكلهاى خيالى دستهاى از كواكب نزديك به هم كه در مسير و منازل ساليانة خورشيد واقعند، بايد از همين تعبير قرآن گرفته شده باشد، نه آنكه اين آيه را بر آن نظريات هيئتى تطبيق نمایيم.
بعضى از مفسرين- مانند حسن و مجاهد و قتاده- گفتهاند مقصود از البروج، ستارههاى بزرگ است. مؤيد نظر مشترك مفسرين كه «البروج» را به معناى كواكب خاص دانستهاند، همة ستارهها، آياتى است كه در آنها «بروجاً» به صورت نكره و با تنوين آمده است كه اِشعار به تخصيص و تعظيم دارد: {تَبارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً}، (آية 61 فرقان): «پر بركت و خجسته است خداوندى كه در آسمانها برجهايى بر نهاد و در آن چراغى و ماه تابانى نهاد». {وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ}، (آية 16 و 17حجر): «همانا نهاديم در آسمان برجهايى و آراستيم آنها را براى بينندگان و نگاهداشتيم آنها را از هر شيطان رانده شدهاى».
فعل تبارك (در آية سوره فرقان) كه دلالت بر كثرت و دوام و سرشارى خير و بركت دارد، مشعر به اين است كه پيدايش و برآمدن آن بروج (ستارههاى خاص) در اثر امدادهاى دائم خداوند است كه خير و بركتش بزرگ و پيوسته است. بنابراين دلالت و اشعار، بروج ستارههايى هستند كه از بركت و امداد خداوند به دورة كمال خاص به خود رسيدهاند.
اين گونه ستارهها يا بعضى از اينها گويا همانها هستند كه به صورت منظومة شمسى درآمده يا درمىآيند و داراى چراغ فروزان و ماه تابان ميگردند: {وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً}. بنا به قرائت «سرجا» در اين آيه، كه جمع سراج است، اين معنا بيشتر تأييد ميشود. با نظر به اين ترتيب تكاملى كه از تعبير و اشارات تبارك، بروجا، سراجا، فهميده ميشود، بايد در نهايت دورة تكامل كوكب، سيارات و منظومة شمسى تكوين شوند، و در آنها حيات پديد آيد، و در درون برجها (كاخهاى با شكوه و محل سكونت اشراف و ديدهبانى ديدهبانان) اشرف مخلوقات ساكن شود.
اگر مرحلة نهايى تكامل كواكب به پيدايش سيارات و بروز حيات نینجامد و به صورت برجهاى زنده درنيايد، پس نهايت آفرينش كهكشانها با ميلياردها كواكبى كه در آن تكوين ميشوند و با نظم و حكمت خاص ادوار و مراحلى را ميگذرانند، به چه سرنوشت و وضعى ميرسد؟ آيا ميتوان باور كرد كه در ميان ميلياردها ستارة درخشان كهكشان، تكوين سيارات و پيدايش حيات منحصر به همين منظومة خورشيدى ما باشد؟ اگر چنين باشد، پيدايش اين منظومة كوچك در ميان اين همه كهكشانها و خورشيدها، بايد يك واقعة تصادفى و استثنايى باشد! با آنكه پيشرفت علم و نظام تكوين و تغيير و تكامل عمومى و كلى جهان، احتمال تصادف و استثنا را، پيوسته در واقع و از اذهان دورتر ميدارد، و مطابق آخرين نظر تحقيقى پيدايش سيارات و زمين محصول تصادف نيست، بلكه از روى نقشه و حسابى پديد آمدهاند.
اگر بپذيريم كه تكوين هر يك از ستارههاى ثابت و بزرگ و سيارات كوچك و زمين، بر طبق نقشه و حساب پديد آمدهاند، نميتوان گفت كه مرحلة نهايى اين نقشه و حساب، مخصوص جزئى از جهان است و در اجزای ديگر به هيچ صورت اجرا نمىشود. نتيجة اجرای نقشة حساب شدة جهان بزرگ همين است كه علل و شرایط طبيعى و عنصرى را فرا آرد و در مرحلة نهايى كراتى قابل و آماده براى پيدايش حيات پديد آرد.
آيات قرآن بيش از نماياندن وحدت نظم و حساب در سراسر جهان، با تعبيرات مختلف و مكرر و مؤكد و اشارههايى كه براى اهل نظر صراحتها ميباشد، از بودن موجودات متحرك و زنده، و جنبش و حركات عظيم حياتى را در آسمانها مانند زمين، خبر ميدهد: «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الارْضِ، يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الارْضِ، يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الارْضِ». به اين مضمون، آيات قرآنى بسيار است. در همة اين آيات زمين مقارن با آسمانها ذكر شده است كه اشعارى به وحدت ساختمان و آنچه در آسمانها و زمين است دارد.
علما و محققين اسلام چون از آسمان محسوس تصورى غير از آنچه امروز مشهود است داشتند، با آن نظر ناچار بودند كه سماوات را در اين آيات، به عوالم غيب و «ما، و من»، را به موجودات ملكوت و فرشتگان تطبيق نمايند.
از اين آيات صريحتر آية 29 سورة شورى است: {وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الارْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ} از آيات او آفرينش آسمانها و زمين است و آنچه پراكنده است در آسمانها و زمين از هر جنبدهاى و او برگرد آوردن آنان آنگاه كه بخواهد بس تواناست».
با توجّه به آنچه گفته شد و به تناسب معناى لغوى، مقصود از بروج در اين آيه بايد كواكبى باشد كه ساختمان كامل و بارز و برج و باروهايى دارند كه نمايانندة كمال تدبير و عظمت و قدر است و اشارة ضمنى دارد به وجود نوعى ساكنين و نگهبانان در آنها.
اين برجهاى عظيم و فروزان، مانند هر برج و بارو كه از مواد اصلى ساخته شده، از عناصر اصلى كهكشان بالا آمده و از خود آسمان شناخته شده است: «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ».
«وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ. وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ»: يوم موعود، به اتفاق مفسّرين روز قيامت است: {بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ} (آية 46 قمر). ولى در معنا يا مصداق شاهد و مشهود نظرهاى مختلف دارند:
همة اين نظرها و مانند اينها كه از مفسرين نقل شده است، بيش از بيان مصداق و تطبيق به موارد را نميرساند. مورد اتفاق و جهت مشترك آيات مورد استناد و اقوال مختلف مفسرين اين است كه: خداوند، فرشتگان، پيمبران، اعضای انسان، زمان، مكان، اجتماعات عظيم توحيدى، هر فرد شاهد حق، همه و هر يك شاهد و ديدهبان و ضبطكنندة اعمال و رفتار انسان ميباشند.
اگر نظر آيه به تعميم شاهد و مشهود بود، با الفاظ عموم ذكر ميشد: كلّ شاهد و كل مشهود. و اگر به مورد معين نظر داشت، با «الف و لام» مىآمد: الشاهد و المشهود. پس چون منظور از: «و شاهد و مشهود»، نه تعميم است و نه تعيين، منظور شاهد و مشهود نامعيّن است: هر چه قابل شهود و اشهاد باشد.
شهود، درك و ضبط تام به وسيلة چشم يا ذهن است، آن چنانكه هنگام گواهى مبيّن و نشاندهندة حادثة مشهود به همان صورتى كه واقع شده است باشد و به زودى و با گذشت زمان پردهپوشى و محو نشود. اينگونه درك و شهود در مرتبة اول خاص حسّ بينايى ميباشد و ادراكات حواس ديگر را حين بينايى تأييد و روشن مينمايد. از اين رو هر احساس قابل ملاحظه و دردآور يا لذتبخشى كه به وسيلة هر يك از حواس به مراكز ادراك رسد بىدرنگ بينايى مأمور رسيدگى آن ميشود و براى كشف سبب و چگونگى وقوع آن به سويش مىشتابد: اگر خارى به پا بخلد، چشم به سوى آن خم ميگردد. اگر بانگ غير مأنوس و انگيزندهاى به گوش برسد، چشم به دنبال آن ميدود و هر چه بيشتر به آن نزديك ميشود و متوجّه ميگردد، تا از جزئيات آن به صورت كامل عكسبردارى نمايد. اينگونه شهود و بررسى و ضبط براى آن است كه هر گاه خواست آن را با همة خصوصيات به ياد آرد و بازگو نمايد و به آن گواهى دهد.
«قُتِلَ أَصْحابُ الاُخْدُودِ»: قتل، فعل خبرى و به تقدير لام تأكيد، جواب قسم است. اصحاب اخدود، به قرينة ضمایر آيات بعد: «هُمْ، يَفْعَلُونَ» و اين عنوان «أَصْحابُ الاُخْدُودِ»، ستمكاران و آتش افروزانى بودند كه براى سوزاندن مؤمنان خدا پرست كارشان اين بود كه گودالها ميكندند و آتشها مىافروختند: سوگند به آسمان داراى بروج و… كشته و نابود شدند آتشافروزان گودالها. ميشود كه فعل قتل، انشايى و براى نفرين و متضمن جواب قسم باشد: كشته و نابود شوند ياران اخدود.
از سوى ديگر به تناسب تعظيم و تكريم و اِشهاد اين آيات، بايد مقصود از اصحاب اخدود، مردان با ايمانى باشند كه چون شمع با آتش بيداد بتپرستان ستمكار سوختند. همان مردان حقى كه با سوخته شدن خود شعلة ايمان و خداپرستى را برافروختند و راه حق را براى آيندگان روشن ساختند. گواه ايمان و پايدارى اين گروه و ستم و بيدادگرى دشمنان آنها، هم برجنشينان ملكوت، و هم تاريخ انسان، و هم وجدان ستمكاران است.
بنا بر اينكه مقصود از اصحاب اخدود سوختگان مظلوم باشد، ضمائر «هم، و يفعلون» كه مقصود سوزندگان ستمكار است، مرجع ظاهرى ندارد. گويا تصريح نشدن به نام يا عنوان آنها، نمايانندة قهر و خشم خداوند است كه با اشاره به ضمائر، از آنها گذشته و از آنها روى گردانده است. ميشود كه مرجع اين ضميرها به طريق استخدام كه نوعى بلاغت در كلام است، همان اصحاب الاخدود باشد. به اين ترتيب كه مقصود از اصحاب اخدود همان سوختگان باشد و به تشابه اين عنوان، ضمایر «هم و يفعلون» به اصحاب اخدود برگشته است.
هر چه هست، از اينكه قرآن جز عنوان اصحاب الاخدود از اين سوختگان يا سوزندگان نام و نشانى نياورده، معلوم مىشود كه منظورى جز شناساندن همين عنوان ندارد. همين عنوان نمايانندة بارزترين نمونة فداكارى و پايدارى در راه حق از سويى، و سنگدلى و شقاوت در سوى ديگر است كه در طول مبارزة توحيد و شرك و حق و باطل و در خلال تاريخ پرماجراى انسان، در هر گوشهاى نمونههاى بسيار دارد كه نمونة اكمل و اسبق آن ابراهيم خليل همان نخستين منادى توحيد است.
مفسرين قرآن و شارحين اشارات تاريخى آن كوشيدهاند تا از خلال منقولات و روايات نام و نشانى از اصحاب اخدود بيرون آرند. بعضى از اين منقولات بيش از آنكه سند معتبرى ندارد، به افسانههاى خيالى شبيهتر است تا وقايع تاريخى. و آنچه از تخيّل به دور و به حوادث تاريخى نزديك است، در مكان و زمان و نام و نشان نامتفق و از هم دور است .
بيشتر مفسرين و مورخين، اصحاب اخدود را به نخستين مسيحيان نجران تطبيق مينمايند، كه به فرمان ذو نواس (يوسف بن شرحبيل) پادشاه يهودى آن سرزمين، آنها را در گودالهاى آتش سوزاندند.
اگر الف و لام «الاخدود»، اشاره به حادثة معهودى باشد و داستان مسيحيان نجران اعتبار تاريخى داشته باشد، «اصحاب الاخدود» به اين حادثه بيشتر انطباق دارد، زيرا نجران شهرى در سر حد بين شام و حجاز و يمن و از مراكز مسيحيت در اين ناحيه و در آن زمان بوده است.
اين آيه به هر حادثهاى تطبيق شود، نظر قرآن را محدود نمىنمايد، چه، منظور قرآن همة كسانى هستند كه در راه اعلای توحيد و نگهدارى ايمان خود پايدارى نمودند و به هر بلایى تا سوختن تن دادند، از ابراهيم خليل گرفته تا پيمبرانى كه از فرزندان او بودند و پيروان با ايمان آنها، تا تعذيبهايى كه بر مبشرين نخستين مسيحيت در روم، به فرمان «نرون» امپراتور سفّاك آن سرزمين (64 م) وارد شده و پس از او، «دو مينياس» (81 م) و پس از او، «تراجانس» (97 تا 171 م) و همچنين در شام و حبشه و نجران. پس از اينها مسلمانان نخستين كه در مكه دچار تعذيب مشركين قريش شدند.
مؤيد تعميم نظر آيه، بيش از نبودن اشارهاى به واقعة معينی در آن، حديث «ميثم تمّار» از امير المؤمنين(ع) است: گويد آن حضرت اصحاب اخدود را به ياد آورد و گفت: «آنان ده تن و مانند آنها ده تن ديگرند كه در اين بازار (كوفه) كشته خواهند شد!».
«النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ»: النار، بدل اشتمال يا عطف بيان براى «الاخدود» است. «ذات الوقود»، اشاره به هيمههاى انباشته و درگرفته و نمايشى از آن آتش مايهدار و شعلهور است. ميشود كه اشاره به منشأ و ماية نفسانى آن آتش باشد كه خوى ستمكارى و كينهجويى نسبت به مردان با ايمان باشد. اين آتشها چون از اين گونه نفوس مايه ميگيرد و شراره ميكشد، هميشه و به صورتهاى گوناگون ظاهر ميشود. مبيّن اين اشاره (آية 10، آل عمران): {… وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ} و (24 بقره) و(6 تحريم): {… وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ… } است.
«إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ»: اين آيه نمايانندة ظرف و وضع ظاهر و نفسانى آتش افروزان است: آن ستم پيشگان سنگدل، آرام بالاى خندقهاى آتش يا بالاى تختها (بنا به گفتة بعضى از مفسرين) نشسته فرمان ميدادند و اجرای آن را مينگريستند و آرزوى خود را در سوختن مؤمنان، از نزديك تماشا ميكردند.
«وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ»: مىشود كه ضمير «هم» به نشستگان بالاى آتش و ضمير فاعل «يفعلون» به دلالت فعل، راجع به مباشرين و فاعلين سوزاندن باشد: آن نشستگان بالاى آتش، يا فرمان دهندگان، بر كار مأموران و مباشرين (از كشاندن و به آتش افكندن و سوزاندن مؤمنين) ناظر و گواه بودند. تا دستور و دلخواه خود يا امر مطاعشان چنانكه خواسته اجرا شود. ميشود كه ضمير «هم و يفعلون» هر دو راجع به همانها باشد كه بالاى آتش نشسته بودند: آنها بر آنچه خود به مؤمنين روا ميداشتند و به سر آنها مىآوردند، ناظر و گواه بودند.
اين آيه هم مبيّن قساوت آنها و هم بيان دليل جرمشان است، زيرا همين مشاهدة آنان، شهود و گواهى به جرمشان بود، چنانكه بيشتر مجرمين چون ناظر و گواه جزئيات كار خود هستند، نخستين شاهد اعمال و سازندة پروندة خود ميباشند. اين شهود و ثبت، كه پروندة زنده است، اگر مدتى از چشم ديگران مستور بماند، چون از ميان نميرود، با اندك غفلت از زبان و اشارات و حركات مرتكبين خود رخ مىنمايد و آشكار ميشود. و همين اعترافات كه از خلال زبان و حركات آنها آشكار ميشود، حجّت زنده و قانونى عليه آنها ميگردد.
«وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ»: منهم، اشارهاى به منشأ و مبدأ نقمت دارد. «ان يؤمنوا»، به جاى آن «آمنوا»، پايدارى و استمرار در ايمان را ميرساند. «العزيز الحميد»، مبيّن دو صفت ذاتى خداوند است كه هر يك به مقتضاى خود ظهور و در مورد مقتضى فعاليت مينمايد: چون داراى عزت قاهر و لا يزال است دشمنان حق را مقهور و محكوم ميكند و دوستداران حق را عزيز ميدارد. چون به صفت حميد متّصف است از كسانى كه به او ميگرايند و در راه رضاى او به پا خيزند و براى اِعلای نام و اِنفاذ ارادة او پايدارى كنند، بس قدرشناس و سپاسدار است.
از تعبيرات و اشارات اين آيه معلوم ميشود كه اين دو صفت ذاتى خداوند «الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» در موارد و كسانى بارز و فعال است كه داراى ايمان ثابت و خالص باشند و تنها در راه رضاى خداوند و خير و هدايت خلق دعوت نمايند و هيچگونه قصد و آرزوى دنيايى نداشته باشند و در اين راه پايدارى نمايند. آن چنان سوابق و نفوس و زبان و رفتارشان پاك باشد كه دشمنانشان نتوانند بر آنها در اين جهات خوردهاى به زبان آرند يا كينهاى به دل گيرند: «وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ…» {وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا، رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ} (اعراف7/126): «كينه توزى از ما ندارى جز آنكه ايمان آورديم به آيات پروردگار خود، آنگاه كه آمد ما را. پروردگارا بريز و پر كن بر ما صبر را و درياب ما را در حالى كه مسلميم».
«الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»: توصيف «الذى…» بيان دليل، براى دو صفت (الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ)، و تقديم «له»، بيان حصر است: اين تصرف و تدبيرى كه در آسمانها و زمين مشهود است فقط براى مالك مطلق و حقيقى آنها ميباشد كه همان خداوند عزيز و حميد و شهيد بر هر چيزيست (كه اين صفات از ذات او جدا نيست) آن قدرت قاهرى كه مىآفريند و صورت و سامان ميدهد و در ظاهر و باطن آسمانها و زمين تصرف مىنمايد، چيزى از آنها و آنچه در آنها و بر آنها ميگذرد از او پنهان نمىماند و بر همه شاهد و گواه است. در اين عالَم كه در سراسر آن حكمت و عدل و نظارت او حاكم است، اگر چندى طاغيان را آزاد و دست و زبانشان را باز گذارد، از ناديدن يا ناديده گرفتن يا ناتوانى او نيست؛ براى اين است كه خلق را بيازمايد و استعدادها ظاهر شود و حق پايه و مايه گيرد و پاك و ناپاك از هم جدا گردد: {حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ}: تا اینکه پلید از پاکیزه جدا گردد. (آل عمران 3/179) و حجّتش بر كفر پيشگان و ستمكاران تمام گردد.
هر يك از اوصاف «شاهد، مشهود، شهود، شهيد» كه همه از شهود «مصدرى» اشتقاق يافته، با اوزانى در اين آيات آمده كه متناسب با موضوعات خاص به خود ميباشند: چشم بينايى كه در برجهاى آسمان و مسكونة زمين گشوده شده، حادثه و عمل مشهودى كه خود ثبت ميشود و چشمها را به مشاهده وا ميدارد: و شاهدٍ و مشهودٍ. چشم آن ستمكارى كه اعمال دست و زبان و جوارح خود او را در خاطرش مىسپارد: «وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ». بالاتر از همه شهادت و بينايى مالك آسمانها و زمين كه هر چشمى از او نور و بينايى دارد و زير فرمان او هستند. «وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»، همه اينها شهود و گواهان حقند، له مظلوم، عليه ظالم.
// پایان متن
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad