«قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئهُم بِأَسمَآئِهِم فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسمَآئِهِم قَالَ أَلَم أَقُل لَكُم اِنِّى أَعلَمُ غَيبَ السَّمَاوَاتِ وَالاْرضِ وَأَعلَمُ مَا تُبدُونَ وَمَا كُنتُم تَكتُمُونَ» (33)
«وَاِذ قُلنَا لِلمَلائِكَةِ اسجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا اِلا اِبلِيسَ أَبَى وَاستَكبَرَ وَكَانَ مِنَ الكَافِرِينَ» (34)
خداوند گفت: اى آدم، آگاه نما فرشتگان را به اسماء آنها. پس، همين كه آدم فرشتگان را به اسماءشان آگاه ساخت، خداوند گفت: آيا نگفتم كه همين من مىدانم نهان آسمانها و زمين را؟ و مىدانم آنچه را آشكارا مىنماييد و آنچه را پنهان مىداريد؟ 33
و به يادآر آن گاه كه به فرشتگان گفتيم: سجده آريد براى آدم. پس آنها سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد و خود را برتر گرفت و از كافران بود. 3
أَنبَأَ، از «نَبَأَ»: بالا و پيش چشم آورد، خبر بى سابقه داد.
ابداء: آشكار كردن، آغاز مطلب كردن.
سجده: خود را پست داشتن، فروتنى كردن و ناچيز شمردن، سر بر خاك نهادن. چون با «لام» متعدّى شود، به نفع مسجود و در راه اوست. قاموس مىگويد: از اضداد است: فرونشست و راست ايستاد.
ابليس، گويند نام غيرعربى است. شايد هم از «اَبلَس» باشد؛ يعنى خيرش اندك آمد، از رحمت خداى دور ماند، در كار خود سرگردان شد. اين وزن در لغت عرب مانند دارد چون: «اِزميل، اِحريص، اِصليت».[1]
ضميرهاى جمع «اسمائهم» مانند «عرضهم» راجع به «اسماء» است. چنان كه گفته شد كه اسماء، از نظر فرشتگان، مسميّاتند؛ يا پس از ظهور اسماء در وجود آدم، مسميّات ظاهر شدند. مىشود در اين آيه ضمير راجع به ملائكه باشد؛ چنان كه، در «عرضهم» احتمال مىرود راجع به آدم باشد.
بنابراين، در سه مرحله و طَور وجودى، آدم بر فرشتگان برترى يافت: اوّل، قدرت فكرى و عقلى براى فراگرفتن اسماء، خواص و علائم ذاتى؛ دوم قدرت تصرّف و تدبير آشكار ساختن آن خواص در صحنه طبيعت كه از «انباء» فهميده مىشود؛ سوم احاطه عقلى بر اسماء و صفاتِ ملائكه. پس، از اين آيات چنيـن برمىآيد كه فرشتگان، خود به خود تا آدم سربر نياورده بود، نه از پديدههاى هستى كه فرآوردههاى خود آنها به اذن پروردگار است آگاه بودند و نه از اسماء و خواص آن پديدهها، نه به اطوار و صورتهايى كه با دست تصرّف آدم در آنها پديد آمده است و نه به حدود و خواص خود؛ همه اينها نخست به صورت علمى در عقل آدم و عرضه يافتن و انباء در عالم خارج از عقل، با جعل خليفه، ظهور كرد. پس اين ملائكه خود به خود ترقّى و تكامل ندارند و با پيشرفت و تكامل جهان، به سبب وجود آدم، كاملتر مىگردند، زيرا تكامل و تطوّر از ماده و تركيب قواى مختلف است؛ ديگر آنكه هر نوع از آن فرشتگان به محيط علم و عمل خود محدودند: «و ما مِنّا الا لَهُ مَقامٌ مَعلومُ»[2] زيرا بسيطاند. و علم به علم خود پرورده و آثار عمل خود هم ندارند. گويا اين فرشتگان مانند ديگرموجوداتِ زنده (غير آدم)اند، با اين فرق كه اعمالشان عالمانه و ارادى است و قاهر و حاكم بر طبيعت و مادهاند، و مىتوانند به همه اينها آگاه شوند نه عالـِم؛ ولى ديگر زندگان، اعمالشان غريزى است و مقهور ماده و طبيعتاند. اينها نه به هستى خود آگاهى دارند و نه نتيجه و خواص و آثار كارهاى خود را مىدانند؛ مانند زنبور عسل كه از فرآورده و حكمت شكلهاى شش گوشه ساخته خود آگاه نيست.
از اين آيات و گفته بعضى از مفسّرين، چنين استفاده مىشود كه خطاب و گفتگوهاى درباره جعل خليفه و امر به سجده، مخصوص به ملائكه ارضى بوده است. آن ملائكهاى كه كارسازان عالم طبيعت و در خلال آن يا مماس با آن هستند. آيه «اَستَكبَرتَ أَم كُنتَ مِنَ العالِينَ»[3] خطاب به ابليس پس از تمرد: «آيا خود را بزرگ شمردى يا از عالىرتبهها بودى؟!» نيز مؤيد همين است. اين فرشتگان ارضى را شايد بتوان به آيينههايى تشبيه كرد كه از جهت فوق (علل فاعلى) اشعه الهامات علمى بر آنها مىتابد نه از طريق اكتسابات و استعداد و از آنها بر خلال ماده فشرده و طبيعت، به صورت هدايت غريزى و فطرى منعكس مىگردد و هر مستعدى را به راه مىاندازد، تا به مقام آدمى رسد كه به پاى عقل و تفكر پيش رود و بر همه برتر آيد. آن گاه در وجود عقلى و علمى آدم، سرّ وجود و آثار علمى و عملى فرشتگان آشكار مىگردد: «اَلَم أَقل لَكم اِنّى اَعلمُ غَيبَ السَّماواتِ وَالأرضِ»، «وأعلم ما تبدون». آنچه از خود به وجود مىآوريد و آشكارا مىنماييد، «وَ ما كُنتُم تَكتُمون» آن اسرارى كه در سرّ ذات خود پنهان مىداريد. پس اسرار پنهان آسمان و زمين و بيرون و درون فرشتگان را خدا مىداند و خليفه خدا كه خدا تعليمش مىدهد.
«واذ قُلنا لِلملائكة اسجُدوا». اگر ملائكه ارضى مقصود باشد، الف و لام الملائكه در اين آيات، براى عهد و اشاره به فرشتگانى است كه تدبير و تنظيم قواى حياتى را از سر حد ماده و اطوار آن از قواى جسمى و نفسانى تا آستانه عالم عقل و اختيار، بلاواسطه به عهده دارند. گويا در آستانه اين تحول شگرف، فاصله (تحير و وقفه)اى پيش آمد. تعليم و اِنباء آدم و اِبداءِ (ظهور) سرّ ذات و اعمال فرشتگان، همه طبقات متسلسل آنها را در برابر چنين تحول و قدرتى خاضع ساخت تا همه در مسير تكامل قرار گرفته و سر بر آستانه او (آدم) نهادند، و همين سِرّ سجده ملائكه و امر به آن است، زيرا روح و سِرّ سجده، خضوع و انقياد است كه در پيكره انسان به صورت به خاك افتادن و سر بر خاك نهادن درمى آيد. اين حالت نماينده خضوع كامل است كه مانند خاك، ساجد، تحت تدبير و تصرّف مسجود قرار مىگيرد، سجده آن كه در آسمان و زمين است: «وَللهِ يَسجُدُ مَن فِى السَّماواتِ وَالاْرض»[4] و گياه خُرد و درشت «وَ النّجمُ وَ الشَّجَرُ يَسجُدان»[5] همين حقيقت خضوع و انقياد است. آيه سوره حجر اين تحوّل خلقت و امر به سجده آدم را به وقوع تعبير فرموده است: «فَاِذا سَوَّيتُهُ وَ نَفَختُ فِيهِ مِن رُوحى فَقَعُوا لَهُ ساجِديِنَ».[6]
يعنى چون ظاهر و باطن او را آراسته و كامل ساختم و در او روح خود را دميدم، همه در برابر او به حال سجده هميشه فرود آييد. زيرا معناى «وقوع» (فقعوا) سقوط، ثبوت و وجوب است؛ و امر به وقوعِ در حال سجده است. بنابراين، اين سجده وضع و حال موقتى، مانند سجده پيكره ظاهر آدمى نيست و در اين مورد جايى براى بحث آنكه آيا سجده براى غير خدا جايز است يا نه، باقى نمىماند.
«فَسَجَدوا اِلّا اِبليسَ اَبى» استثناى ابليس، هم تعميم را مىرساند كه همه ملائكه، يا اين نوع ملائكه، سجده آوردند، هم تجليل مقام آدمِ مسجود و فرشتگان فرمانبر را. تنها آن كه در آن سمت اين تحول، در حال تمرّد و تكبّر و تحيّر ماند، همان ابليس بود. چگونگى و شكل و تركيب ابليس را (مانند ملائكه) ما نمىتوانيم تصوير و ترسيم كنيم و نه از ما چنين چيزى خواسته شده است. آنچه با بررسى عقلى مىتوان به آن پى برد و همين است كه مبدأ شرّ و اغوا و وسوسهاى هست كه آدمى را در جهت خلاف كمال و مصلحت و عاقبت انديشى مىكشاند؛ و بايد مراقب اغوا و وسوسههاى او بود و روح و عقل را از كيدها و فريبهاى او آزاد ساخت؛ اين مبدأ است كه حق را باطل و باطل را حق و شرّ را خير و خير را شرّ مىنماياند؛ از آنچه نبايد ترسيد مىترساند و از آنچه بايد ترسيد به آن جرأت مىدهد؛ وعدههاى فريبنده مىدهد و سراب را واقع مىنماياند و در برابر حق و مصلحت و بينش، پردهاى از وعدههاى فريبنده پيش مىآورد و ماوراء آن را مىپوشاند: «يَعِدُهُم و يُمنيّهِم وَ ما يَعِدُهُم الشَّيطانُ اِلّا غُرُوراً».[7] همين كه آدمى در معرض خشم و تجاوز به حقِّ غير و شهوت و هر گناهى قرار گرفت، آن را تقويت و محيط فكر را تاريك مىكند، عاقبت را مىپوشاند و ندا و نور وجدان را خاموش مىگرداند.
اينها نشانىها و اوصاف شيطان است كه قرآن و روايات دينى بيان كردهاند و ما خود اينها را احساس مىكنيم و پى مىبريم كه مبدئى براى اينگونه امور وجود دارد؛ چنان كه با همين احساس، مبدأ خير و الهام را كه مَلَك است، مىشناسيم. هرگاه در معرض خير يا شرّ و حق يا باطل قرار گرفتيم، دو صف مقابل در باطن ما تشكيل مىشود و ما در وسط، دچار كشمكش آنها مىگرديم: مبادى خير كه از قواى وجدان و عقل صريح نيرو مىگيرد، به سمت صلاح مىكشاند؛ و مبادى شرّ كه قواى وهمى، شهوات و غضب را بسيج مىكند، به سوى پرتگاه و هبوط سـوق مىدهد. تنهـا اين قوا نيستند كه در برابر هم بسيج مىشوند، بلكه احساس مىكنيم كه پى درپى امداد مىگردند. مگر جز اين است كه همه قواى طبيعى و ميكربهاى بيمارى را ما از چگونگى آثار و تنوع آنها مىشناسيم و براى هر حادثه و اثرى مبدأ و مؤثرى مىجوييم؟ بدين جهت وجود شيطان و ملك را همه ملل جهان، از عالِم و جاهل، معتقد بودهاند، البته علماى مادى از مبادى اثر، تعبير به «قوا» مىكنند و از نام مَلَك مىگريزند؛ و پيروان دين از نام «قوّه» پرهيز دارند. پس بيشتر اختلاف در نام گذارى يا بعضى از اوصاف است نه در اصل آن. بنابراين، شيطان را نبايد همان «قوه واهمه» دانست، چنان كه بعضى تصور كردهاند، بلكه واهمه مظهر و دستاويز و نماينده مبدأ شرّ و شيطان در وجود و باطن آدمى است؛ چنان كه وجدان، نماينده و عامل خير در آن است و آدمى خود فشرده و نمونه همه جهان و عالم بزرگ است. از اين قواى فشرده متضاد و مرموز به «لَمَّة» تعبير فرمودهاند: «فى الانسانِ لَمَّةٌ مِنَ المَلَکِ و لَمَّةٌ مِنَ الشّيطانِ».[8] پس، هر يك از اين دو گونه قواى نهانى و متراكم در وجود آدم، پيوسته با مبادى خود هستند، قواى خير در راه تكامل و سرّ آدمى منقادند و قواى شرّ، با وسوسه شيطانى و تحريكات وهمى سر باز ميزنند و از نظام عقل و حكومت آن خارج مىشوند و ملعون و مطرود مىگردند. باز همين مبدأ شر و سپاهيان او مقدمه خير و تكامل هستند. زيرا همين جهت نفى و تضاد و معارضه، (مانند ملل در حال جنگ)، منشأ نيروى عقل، اراده و اختيار مىگردد و آدم را براى استقلال و آزادى از بند غرائز و براى جبران هر نوع هبوط و انحطاطى آماده مىسازد.
اين قواى شيطانى وهمى است كه عقل را به سوى درك جزئيات، اختراعات و تعمير جهان مىكشاند؛ وگرنه عقلِ مُدرِكِ كليات و متوجّه به عوالم بالا كجا سر فرود مىآورد تا در خلال طبيعت باريك بينى از خود نشان دهد. فرمودند: «لَولا عُصيانُ آدَمَ، ما تَمَّ مَقادِيرُ اللّهِ»: اگر عصيان آدم نبود، مقدّرات خداوند سر و سامان نمىگرفت و كار خدا تمام نمىشد. راه صعود از همين جاست كه قواى وهمى و سپاه شيطان تسليم سرّ آدمى و عقل شوند. رسول اكرم (ص) فرمود: «اِنَّ شَيطانى أَسلَمَ بِيَدى».[9] (شيطان من به دست خودم تسليم شده است). پس، شيطان در آغاز متمرّد و سركش است و با قدرت ايمان و عقل مىتوان تسليمش كرد و شيطان جزء نظام وجود است، نه آنكه شرّ مطلق و موجود مستقل باشد، چنان كه ثنوىها، يعنى معتقدان به دو مبدأ مستقل خير و شرّ (يزدان و اهريمن) معتقدند.
در پايان آيه مىفرمايد: «ابليس از كافران بود». كفر سبب سرپيچى و سركشى او شد، نه آنكه پس از سرپيچى از كافران گرديد. و اين همان كفر و پوشيدگى از مقام آدميت است، نه كفر به خدا و نه كفر مطلق.
//پایان متن
[1] اين وزنها به صورت صفت آمده است، اِزميل يعنى شخص بسيار تيز (انسان بسيار درك كننده، تيزهوش)، اِصليت يعنى شمشير برّنده، انسان شجاع و اقدام كننده به كارهاى خطرناك . (لاروس) اِحريص (با صاد بىنقطه) در كتب لغت ديده نشد، احريض (با ضاد نقطهدار) را تنها فرهنگ جامع نوين به «مرد بر جاى مانده» معنى كرده است . ليكن در كتب لغت عربى ديده نشد.
[2]«و از ما (فرشتگان) هيچ كس نيست، مگر او را جايگاهى است معلوم»، الصافات (37)، 164.
[3] ص (38)، 75.
[4] «و هركه در آسمانها و زمين است، براى خدا سجده مىكند». الرعد (13)، 15.
[5] «و گياه خُرد و درخت سجده مىكنند». الرحمان (55)، 6.
[6] الحجر (15)، 29.
[7] [شيطان] به آنان وعده مىدهد و ايشان را در آرزوها مىافكند، و حال آنكه شيطان به ايشان جز فريبى وعده نمىدهد. النساء (4)، 120.
[8] «در وجود انسان اثرى از فرشته و اثرى از شيطان هست». كلينى، الكافى، همان، ج 2، ص 330؛ در اصل :«عن ابى عبداللّه(ع) قال، قال اميرالمؤمنين(ع): لمّتان لَمَّة من الشيطان و لَمَّة من المَلَك …»
[9]ابن عربى، محىالدين، تفسيرالقرآن الكريم، ناصرخسرو، تهران، ج 2، ص 367، ذيـل آيه 77 ـ 85 سوره ص؛ و ص 713 ذيل آيات 9 ـ 13 سوره جن .
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad