اسلام ناظر به این واقعیت است که منشأ ظواهر (پدیدههای) اجتماع و اقتصاد، نفوس بشری است. نفوس بشری ترکیبی است از اندیشهها و اخلاق و فطريات و غرایز. چگونگی روابط اجتماعی، اقتصادی و طبقاتی ترکیبی از انعکاس و ظهور همین نفسیات است. نفسیات به طور کلی دو قسمت است: نخست اصول ثابت که از مميزات و خواص بشری است و اگر این اصول از انسان سلب شود، به صورت پدیدهای درمیآید غیر از آنچه هست. همه افراد بشر در این اصول، در هر زمان و هر محیط شریکاند، مانند اصل حقجویی علمی (دریافت علل و غایات) و عملی (ایجاد عدل و حق برای ذی حق)، کمالیابی (پیشرفت در علم و تأمین قدرت و بقا)، عواطف بشری (محبت، احسان، گذشت)، حب مال (وسيلة تأمين لذات و شهوات و یا قدرت) قسم دیگر اصول غیر ثابت نفسیات انسانی، کیفیت ترکیب این اصول و قوای نفسانی و ظهور قدرت هر قسم بر قسم دیگر و حاکمیت آن است. این کیفیت و ترکیبی به حسب وضع محیط اجتماعی و اقتصادی و مواریث، متغیر و غیر ثابت است.
از این نظر، منشأ شكل اجتماع و حرکت تاریخ، انسان است، چه اصول ثابت انسانی، حاکم بر محیط گردد یا انسان محکوم محیط اجتماع و وسایل و چگونگی اقتصاد شود[1]. در واقع محرک تاریخ (دینامیک آن) تضاد قوای ثابت بشری و روح سرکش او با وضع اجتماع، لذات و شهوات حیوانی با احتياجات و لذات و عوامل محیط است.
در تصادم قوای عالی انسانی با عوامل اقتصادی و لوازم و آثار آن، اگر انسانیت مقهور و محکوم شد، تضاد طبقاتی رخ میدهد. این تضاد اگر به صورت حاد درآید یا طبقات با هم از میان میروند و به دنبال آن آثار اجتماع و تمدن هم در ظلمت نیستی فرو میرود یا در آغاز، طبقه حاکم و غالب و سپس طبقه مغلوب راه فنا را میسپرند. به هر حال، بر سر در آثار و بناهای باشکوه و کاخهای ظلم و بیدادگری نقش ثابت و آیه حکمت «كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ [2]» حک شده است.
اما اگر به فرض مبادی انسانی حاکم شد و عوامل و انگیزههای مادی را محکوم یا طرد کرد و در اثر آن تضاد و حرکت از میان رفت، نتیجه آن نیز سکون و سپس فناست؛ زیرا حاصل حاکمیت لذات حسی و وسایل و آثار آن گراییدن به خود است خودپرستی و حاصل حاکمیت مطلق مادی انسانی سکون و متلاشی شدن فرد است. بنابراین، چون پایه اجتماع و حیات بشری بر استقلال فرد ضمن مصلحت و منفعت اجتماع است، عدم این توازن اجتماع را متلاشی میکند.[3]
طريق بقا و تکامل مستمر این است که میان مبادی انسانی که منشا از خود گذشتن است و انگیزههای شهوات (موجبات به خود پرداختن) که از لذات حسی و احتیاجات برانگیخته میشود، تعادل و توازنی ایجاد شود تا هریک بر دیگری چیره نگردد. از تصادم این دو قطب متضاد بشری است که تکامل معنوی و مادی سرچشمه میگیرد و نیروهای فردی و اجتماعی پیش میرود.
انگیزههای فردی – خودبینی و لذت و نفعجویی- را احتياجات و ضرورتهای حسی و مادی پیوسته بر میانگیزد و تحکیم و تقویت میکند. از این جهت، برای انگیزش آن محرک دیگری لازم نیست؛[4] ولى مبادی انسانی را باید با تعلیم و تربیت نافذ و عمیق برانگیخت و تقویت و تحکیم کرد تا مانند صخره محکمی طغیان امواج شهوات را برگرداند و تعدیل سازد. تعلیم و تربیت نافذ و عمیق که در زمینه ایمان و اصلاح نفسيات باشد، میتواند مبادی انسانی را تحکیم کند «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»[5] آن ایمانی زمینه نفسانی دارد که خواست فطرت – سرشت اولی عقل – و مورد تصدیق عقل استدلالی باشد. قدرت خواهی و کمالیابی و پیوستن به آن مهمترین انگیزه فطرت و دریافت مبدأ قدرت و علت پیدایش مطلوبترین خواست عقل استدلالی است.
همین انگیزه فطری و عقلی منشأ قدرت تعقل و شکفتن استعدادها و كمالات انسانی است.
اگر در هر مرحله این استكمال توقف پیش آید، عوامل و انگیزههای متضاد چیره و مبادی انسانی محکوم و مقهور میگردد. برای آزادی از این محکومیت و ادامه تکامل، چارهای جز ایمان (پیوستگی) به کمال و قدرت نامحدود و مطلق نیست. اصل نخستین اعتقاد اسلامی و حقیقت دعوت به توحید، همین ایمان به قدرت کمال مطلق است و فقط این عقیده میتواند منشأ تحول از خود اندیشی به کمال اندیشی و پیوستگی به آن شود؛ و از آثار این ایمان به حق، مالكيت و تصرف برای حق مطلق است. اوست که در ذات انسان و موجودات تصرف بحق و پیوسته دارد و انسان در برابر او و خلق مسئول است. با این نظر، منابع زمین و خیرات طبیعت از آن گروه یا طبقهای نیست. بشر، با قدرت عقل و تدبیری که دارد، میتواند در آن تصرف کند و از آن بهره بگیرد. هیچ کس حق جلوگیری از تصرف و بهرهگیری دیگری را ندارد و نباید به آنچه با تدبیر و عمل به دست آورده شده تجاوز کند. قرآن با صراحت حق مالکیت مطلق، تصرف، تسخیر، جعل و وضع را از آن خداوند و حق بهرهگیری (تصرف محدود) را از آن همه خلق اعلام فرموده است: «وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا»[6] «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا» [7] «وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ»[8] و بسیاری آیات دیگر. پیوستگی به مبدأ خیر و رحمت میتواند انسان را آن طور بالا برد و آن چنان فکر او را باز کند تا سراسر خلق را با نظر رحمت بنگرد. از تکرار این نظر است که سرچشمه رحمت و احسان به خلق از قلب میجوشد و در اعمال جاری میشود. [9]
روی آوردن به حق و كمال مطلق، گرچه از انگیزههای فطرت و عقل مطلق و مجرد است، درک و جذب آن برای عموم میسر نیست؛ زیرا عقل شعاعی از نفس است و نفس چون پیوسته دستخوش هواها و رشتههای جواذب مختلف است، خواه ناخواه محکوم علایق و عوامل مخالف که ریشه آن پیوسته در نفوس محکمتر و عمیقتر میشود، خواهد گردید. از این جهت، باید دیگر خواستههای فطری و نفسانی با انگیزه کمال جویی هدایت شود و توسعه و رشد یابد. از خواستهای بارز نفسانی، قدرت طلبی، تأمین بقا، وصول به لذات خالص و پایدار و محیط امن و سلامت است.
انگیز، جمع و ذخیره ثروت نامحدود و تحکیم بناهایی که بیش از عمر طبیعی انسان عمر کند و صدها سال پایدار بماند و کوشش برای رسیدن به قدرتهای پر مسئولیت اعتباری و بی ثبات، همه، برای تأمین قدرت و بقا و لذات و از مميزات نفوس بشری است. آیا این سائقهای نیرومند بشری بیهوده است؟ و یا این خواستها و آرزوهای ریشهدار و پردامنه در روی طبیعت گریزان و در میان دیوارهای ماده انجام میگیرد؟ مگر این نیست که هر مطلوب و معشوقی پس از وصول نمیپاید و بلکه منفور میشود؟ لذات حسی خالص و مستمر را فقط در زندگانی حیوانات میتوان یافت. این زندگانی گذر گاه بشر است که به بازگشت به آن به هیچ وجه راضی نیست و نسبت نام و صفات آن حیوانات را به خود ناسزا و توهین میداند. انسان خود را آماده میبیند که برای آرزو و لذات برتر، هرچند نسیه و مجهول باشند، از لذات محسوس نقد چشم بپوشد؛ بلکه هستی خود را در راه وصول به آن گرچه پس از زمانهای دراز باشد، قربانی کند. اگر این خصوصیات و صفات و انگیزههای بشری را بیهوده بپنداریم، اصول عليت و تناسب و قیاس که مایههای اصلی تحقیق و کشف اسرار و رموز خلقت است بی پایه میشود.
بر اساس این انگیزههای فطری و خواستهای نفسانی، اصل دوم اعتقادی اسلام مستقر میشود. اسلام با ایجاد ایمان و عقیده به آخرت و معاد – زندگی برتر و بازگشت به حیات باقی و انسانی – و با بیان ادله و شواهد نفسانی و طبیعی میکوشد که چشم انداز بشر را باز کند و او را برای زندگی برتر و وسیعتر آماده گرداند. با این دید، طبیعت و ماده موطن أبدی انسان نیست. گهواره زمین مهد رشد و تربیت قوای انسانی است و انسان چون به پای ملكات و مكتسبات خود ایستاد، باید آن را ترک کند.[10] سیاره زمین مرکب مسافران و مهمانسرای واردان است تا هرکس از سفره گسترده و خوان نعمتهای مادی و معنوی آن، فراخور استعداد و عمل و برای سر منزل برتر، بهره گیرد. شکر این همه نعمت، شناسایی صاحب خانه و اجرای مقصود و نظامنامه اوست تا بر طبق این نظام نامه، هرکس به حسب قدرت به تولید و تصرف در سرمایههای طبیعت بپردازد و به اندازه احتیاج و به عدل مصرف کند. با این وسعت نظر، ثروتهای مادی و تولید و توزیع ناشی از آن بندهای تحدید و توقیف سرمایههای انسانی، عقل و فکر نخواهد بود، بلکه وسیله و نردبان عبور و عروج است. این تغییر تصور و توجه از آرزوهای محدود اختلاف انگیز به آرمانهای عالی انسانی است که میتواند توحيد نسبی در هدف و کوشش پدید آورد تا رهروان، کمک کار هم شوند و با هم زاد و توشه برگیرند و دست یکدیگر را باز گذارند و ناشناساییها و اختلافها را به آشنایی و وحشتها را به انس و جنگها را به صلح تبدیل کنند. با این تغییر جهت میشود که تعاون در بقا که از خواستهای انسانی است، جای تنازع در بقا را که از مواریث حيوانات و توحش است، بگیرد و مال که وسیله است، با هدف اشتباه نشود و به جای آن ننشیند. تصور چنین اجتماعی که بر پایه ایمان و عواطف انسانی افراد بنا شود برای مردمی که در محیط اقتصاد قرن تحولات صنعتی چشم گشودهاند، مشکل است. اینان زیر سلطه حکومت قاهر وسایل تولید و عوامل مادی خودباخته و متحیر شدهاند. از این رو، ارزشهای انسانی و تقاضاهای واقعی بشری را فراموش کرده و همه شئون حیات را از چشم اقتصاد و جنگ طبقات مینگرند. آن چنان قدرت مال را بالا بردهاند که انسان را در برابر آن آلت بی اراده ساختهاند و در برابر ابزار و صنایع تولید به سجده واداشتهاند. وقتی که تصور چنان اجتماعی یا شبیه آن برای این مردم دشوار باشد، تحقق آن دشوارتر است. در گوشه و کنار دنیای امروز، آنجاهایی که دست قدرتطلبان اخلالگر به کار نیفتاده و عربده آنان کمتر به گوش میرسد، صلح و صفا و تعاون نسبی مشهود است. مگر پیش از آنکه در تاریخ جدید بشر دولت پدید آید، تعاون و محبت در میان جوامع کوچک حاکم نبوده است؟ و یا در محیط کوچک خانواده سالم، مگر عواطف و محبت حکومت نمیکند؟ اگر در همین محیط خانواده و در میان پدر و فرزند و همسر، غریزه مالاندوزی که نتیجه آن دروغ و خیانت و وسيله مقاصد ساختن است، جای محبت و عواطف را بگیرد، آیا با مقررات و نظریهها میتوان محیط سلامت و صفا ایجاد کرد؟ مگر اجتماع بشری، افزایش یافته محیط خانواده نیست؟
اجتماعات کوچک و بزرگی که به سرپرستی و تربیت پیامبران عالیقدر و مردان حق و صدق تشکیل شده، خود نمونههایی است که مبشر تحقق جوامع سالم و معنوی است. از همه بارزتر اجتماع صدر اسلام است تا آنگاه که پرتو ایمان افکار را روشن میداشت و خلافت اسلامی تبدیل به سلطنت مطلقه نشده بود. پس از آن هم، ستمکاری و تجاوز به حقوق و حدود کسانی در اطراف قدرتهای مطلقه و خودسر که اسلام را سپر قدرت و تجاوز خود ساخته بودند و در زیر این سپر، حدود و احکام اصولی اسلام را زیر پا میگذاشتند، اجتماع را به فساد کشاند. اما از حدود مراکز قدرت و عمال آنان که بگذریم و عامه مردم مسلمان را در نظر بگیریم و با اجتماعات دیگر مقایسه کنیم، مینگریم که تجاوز و تعدی و سلب حقوق در میان آنان کمتر از دیگر مردم دنیا دیده میشود. در طی قرون طولانی که از اول اسلام تا ظهور استعمار و غربزدگی گذشته، در سرزمینهای اسلامی نه ملکداری مالکان مانند ملکداران کشورهای دیگر بوده است و نه سرمایهداران. ملکداران مسلمان هیچ وقت مانند ملکداران و فئودالهای مغرب زمین و دیگر کشورها، مالک مطلق زمین و زارع نبودند و آنان را دسته جمعی اخراج نمیکردند یا نمیکشتند یا خود قانونگذار و متولی و قاضی و مجری نبودهاند و کم و بیش ایمان و احکام حقوقی اسلام بر آنان حاکم بوده است. همچنین، با همان رعایت ظاهری اصول و احکام اسلامی، سرمایهداران مسلمان، عنان گسیخته و علنی و بی پرده نمیتوانستند دست به رباخواری و احتکار بزنند و کارگر و دهقان را مسلوب الاختیار گردانند؛ بلکه بیشتر مالکان و سرمایهداران مسلمان منشأ خیرات و خدمات بزرگی بودهاند. تأسیس مؤسسات خیریه، درمانگاه، موقوفات، ساختن راهها، پلها، سراها و کمکهای بی دریغ و دستگیری از بینوایان از کارهای عادی و معمولی ثروتمندان مسلمان بوده است. در کشورهای اسلامی، پیش از جنگهای صلیبی و ظهور صنعت و استعمار غرب و نفوذ همه جانبه آن، فاصله و تضاد طبقاتی، آن چنان که در اروپا پیش آمد، وجود نداشت. طبقه حاکم در کشورهای اسلامی عموماً نه از مالکان بزرگ و نه از سرمایهداران به مفهوم خاص بودهاند. این گروه اکثرأ متجاوزان و غارتگران بیتالمال در راه حفظ قدرت خود بودند که به قدرت شمشیر مسلط میشدند.
اسلام ناظر به واقعیات قوا و استعدادهای بشری است. از این نظر، اسلام همین انسان را با ترکیب خاصی که دارد، سازنده و پدید آورنده اجتماع و اقتصاد و تاریخ میشناسد. این قوا و استعدادها چنان با هم پیوسته و ترکیب یافته که هریک را جداگانه نمیتوان مورد نظر قرار داد و اثر آن را مستقل پنداشت. هر فردی خواستههای مادی را با حفظ ارزشهای معنوی و انسانی میجوید و به عکس. از این جهت، نظریات و قوانین اسلامی متکی به فرضیات علمی و جدای از خواستهای انسانی نیست. اسلام که دعوت و اصول تربیتی و عملیاش برای بالا بردن مقام انسانی در همه جهات است، نمیتواند به یک جهت خاص نظر استقلالی داشته باشد. اگر آدمی را در حد احتياج و تأمین غذا و مسکن و تولید محدود بپنداریم و به وی چون آلتی برای تولید و توزیع بنگریم و یکسره محکوم مقدرات این حوایج و وسایلش بشناسیم، آن وقت است که جا برای نظریههای فرضی درباره اقتصاد مستقل از انسان و به ثمر نهایی رسیدن آن، باز میشود. ولی همین بی توجهی و انحراف ذهنی، ارباب نظر عصر صنعت را به سوی تخیلات علمی غیر منطبق با واقعیات و کم ثمر واداشته است. اگر این اصول فرع و ثمری داشته باشد، چون موقت و موضعی و نسبی است، مطلوب بشر امروز و آینده را در همه جا و برای مدتی طولانی برنمیآورد و پیوسته بر تحیر و اختلاف میافزاید. اصول نظریات و قوانین جدا و مستقل از شعور وجدانی و دیگر خواستها و آرمانهای انسانی جز برای عده یا طبقه خاص و در زمان محدود قابل درک و اجرا نیست.
اسلام، پیش از ارائه برنامه خود و پی ریزی آن، زمینه فکری را مورد نظر قرار داده و آن را آماده میکند و با تزكيه فکر از شرک و نفس از رذایل، نفوس را به ایمان و تقوا میآراید؛ آنگاه برنامه همه جانبه (اصول و قوانین) را با همکاری مردان آماده و شایسته (اولیا و صالحان) به اجرا درمیآورد و راه عمل را مینمایاند. عیبجو یا به خواست صاحب خانه توجه ندارد و به زمینه فکر و نظر وی آشنا نیست یا گوشهای از آن را از سطح پایین در نظر میگیرد و ارتباط عمومی بنا از چشمش پوشیده میماند؛ چنانکه روش عامه مردم است که به نظر محدود خود و بدون توجه به وضع زمین و احتیاج ساکنان و جهات عمومی از روی دلسوزی عامیانه، از خود نظرهایی درباره شکل ساختمان و طرز بنا نهادن آن ابراز میدارند که با منظور مهندس یا صاحب آن تطبيق ندارد و یا مربوط به همه جهات و ارتباط عمومی آن نیست.
اجتماع از افرادی تشکیل میشود که حقوق و قراردادهای اجتماعی را بپذیرند و خود را متقابلا مسئول و ضامن آن بدانند. هر چه ایمان به مسئولیت ریشهدارتر باشد، پایه اجتماع محکم تر میشود. و چون مجتمع خود موجود متحرک و متطور (متكامل) است، باید مقصد و هدفی که پیکر زنده اجتماع بدان سو حرکت میکند، مشخص گردد، وگرنه اجتماعی که دارای مقصد و متطور نباشد، قابلیت بقا ندارد. بر این اساس، اجتماع پایه میگیرد و هدف و حدود و حقوق مشخص میشود و برحسب همان حقوق مشخص، قوانین وضع و تشریع میگردد. استحکام قوانین و قدرت اجرایی آن وابسته به ایمان، به هدف و مسئولیت معنوی و وجدانی افراد تشکیل دهنده اجتماع است.
بنابراین، شارع باید اولاً، از هدف نهایی حیات فرد و اجتماع مطلع باشد تا در هر مرحلهای از تطور، سیر و حرکت متوقف نشود و قوانین مطابق آن جوابگوی خواستههای همه جانبه باشد. هدفهایی مانند تأمین استقلال ملی و روابط اقتصادی در همان حد خود محدود است. از آن پس اگر شعار محرکی شعورها را برنینگیزد و راه را باز نکند، رکود حتمی است و اجتماع، مانند آب راکد، عفونی و بلاخیز خواهد شد و پس از چندی در زمین فرو میرود تا به همنوع متحرک خود بپیوندد یا در هوا تبخیر میشود.
ثانياً، شارع باید به رموز نفسیات بشر، خواستها و ارزشهای آن احاطه داشته باشد تا اصول و قوانین جامع باشد؛ زیرا منشأ قوانین حقوق است و حقوق همان روابط محدود نفسیات با افراد و موجودات است. اگر قانونگذار بشر را از یک زاویه بنگرد و با این نظر قانون وضع کند، علاوه بر اینکه حق انسانیت را نادیده گرفته، در قالب قانون مسیر انسانی را منحرف کرده است. این انحراف در آغاز میتواند سرابی خوش بنمایاند، ولی نهایت آن گمراهی و هلاکت است.
ثالثاً، شارع باید وارسته از تأثرات محیط و طبقه و هواهای نفسانی باشد تا بتواند قانون را به مصلحت همه تشریع کند، چنان که همه را در بر گیرد و به هم بپیوندد.
رابعاً، باید افراد و طبقات اجتماع به قانون و مقام قانونگذار ایمان داشته باشند تا لااقل اصول قانون خود قدرت اجرایی داشته باشد و اکثر خلق خود را نسبت به اجرای آن مسئول بدانند.
قانونگذاران عادی هرقدر مقتدر باشند و قوانین عرفی هرچه دقیق و به ظاهر کامل باشد، فاقد شرایط و مزایایی هستند که گفته شد. فرد عادی به فرض آنکه به رموز نفسیات، عوامل و انعكاسات و حقوق ناشی از آن آشنا باشد، اگر بتواند تحدید و تنظیم حقوق را به صورت قانون در آورد، معجزه کرده است. در تشريع قانون، علاوه بر لزوم احاطه کامل بر اوضاع و احوال نفسانی و غرایز پیچیده بشری و خواص و آثار و حدود آنها، وارستگی از هواها و عقدهها و تمایلات و کینهها و مؤثرات شعوری و لاشعوری لازم است. این شرایط در بشر عادی جمع نمیشود. بشر عادی هرقدر صلاحاندیش باشد، باز نمیتواند از تأثیر عوامل نفسانی و محیط آزاد باشد. چگونه میتواند آزاد باشد در حالی که احتیاجات و عادات و تجربیات گذشته و حال است که با دریافتها و ملکات و عقدهها در میآمیزد و به صورت عادات و روابط اجتماعی و سپس قانون در میآید.
با بیان چند نمونه شاید بتوان زیانها و نواقص عمومی قوانین عرفی را برای کسانی که از زمان چشم باز کردن گرفتار اغلال این قوانین بودهاند و جز وضع موجود را نمیبینند و باور ندارند، روشن کرد و به آنان باوراند:
1) اساس این عادات، تجربه، کشف حدود و روابط راجع به موضوعات مختلف زندگانی اجتماعی است؛ کشف روابط اجتماعی، برخلاف کشف خواص طبیعی، واقعی و ثابت نیست پس، قوانین عرفی واقعی و ثابت نیست و همیشه نمیتواند به سود همه باشد.
۲) قوانین عرفی بر پایه تجربیات از وضع محدود اجتماعی و اقتصادی گذشته و حال است و نمیتواند ناظر به آینده متغیر باشد؛ پس همواره در معرض تغییر و تبدیل قرار دارد، در حالی که تشريع قانون پس از آشنایی منتفعان و اجرا، برای ایجاد ثبات و پیوستگی طبقات و ثبات نسبی است.
۳) قوانین عرفی، چون اصلاً و فرعاً در معرض تغییر و تجدیدنظر است، منشأ پیدایش طبقه اصیل و ممتاز و فوق اجتماعی میگردد که پایههای حکومت استبدادی به صورت قانون میشوند و زنجیرهایی از قانون میسازند که پاره کردن آنها بسی دشوار و گران تمام میشود.
٤) قوانین بشری قهر آمیخته با عقدهها و تمایلات است و عموماً ظلم را به ظلم و شر را به شر دیگر دفع میکند؛ اگر به سود طبقهای باشد، خواه ناخواه به زیان گروهها و طبقات دیگر خواهد بود.
۵) این گونه قوانین چون ناظر بر قوا و غرایز بشری و بر پایه تعدیل و هماهنگی نفسیات نیست، در میان قوانین و قوا و ارزشهای انسانی پیوسته ناهماهنگی و اختلاف پدید میآورد و افراد اجتماع سنگینی و تحمیلی بودن آن را احساس میکنند و همین که مجالی یافتند، از زیر بار آن شانه خالی میکنند و خود را آزاد میسازند.
6) این قوانین چون پیوسته به ایمان عقلی و مسئولیت وجدانی نیست، ضمانت اجرایی معنوی ندارد و در هر مورد که با منافع و خواستهای افراد و طبقات ناسازگار در آید، نادیده گرفته خواهد شد. از این جهت، به موازات توسعه قوانین و آیین نامهها، مقررات اجرایی بسط مییابد و برای مقررات قدرت اجرایی و آییننامهها قدرتهای اجرایی و بازرسهای قضایی تأسیس میشود و، از طرف دیگر، چون مجریان آن هم مسئولیت وجدانی ندارند، با اندک تطمیع یا تهدیدی قانون را نقض میکنند و به ریش قانونگذار میخندند. مشکل و گرفتاری مهمتر این است که خود همان قدرت اجرایی، طبقه خاصی را تشکیل میدهد که با ترکیب آن با طبقه قانونگذار منشأ بلاها و ستمها و نابسامانیهایی میشوند.
نواقص قوانین عرفی و زیانهای نفسانی و اجتماعی آن بیش از آن است که بتوان آن را بررسی کرد. بیش از زیانهای وارده به بشریت، منافع فوت شده است که با هیچ محاسبهای نمیتوان آن را احصا کرد[11]. مردمی که سطح نمای ظاهر تمدنها و جوامع بشری را مینگرند، میپندارند که فقط همین قوانین عرفی بشری که محصول تجربیات، عادات و تقلید است، روابط افراد و طبقات را به صورت اجتماع و تمدن مجسم ساخته است. اما با تعمق و نظر دقیق، مشهود میگردد که روابط حسنه میان افراد و ثمرات مفيد جوامع نوعی نتیجه اخلاق و مسئولیتهای وجدانی است. به عبارت دیگر، قسم دیگر از آثار اصول و قوانینی است که مافوق افکار و تخیلات بشری است و پایههای اصیل تمدن بر آن الهامات مستقر شده است. در هر اجتماعی که این پایهها فرو ریزد، قوانین عرفی از هم گسیخته و بنای اجتماع منهدم میشود. دانشمندان و محققان اجتماعی که مقلدان، آنان را واضع و مبتکر میشناسند، خود به آن حقیقت معترفاند[12]. چون قوانین جز تنظیم و تحدید روابط بشر در شئون مختلف با یکدیگر نیست و چون منشأ این روابط قوا و غرایز انسانی است و اصول این قوا و غرایز انسانی ثابت است، اصول قوانینی که روابط و انعكاسات آنها را تحدید و تنظیم میکند، باید ثابت و غیر متغیر باشد. چنان که خواص طبیعی موجودات طبیعی و حدود و میدان عمل غرایز حیوانی و آثار آنها منظم و محدود است، انسان هم که جزئی از این جهان و پدیدهای ناشی از آن است، آثار قوا و غرایزش در میدان عمل و روابط با دیگران باید محدود به حدودی باشد. این فقط قدرت آزادی و اختیار است که حد و قیدی نمیشناسد و زندگی بشری را آشفته و نابسامان میگرداند. نتیجه آنکه باید روابط واقعی و ثابت و عادلانهای در میان مجتمع بشری برقرار باشد و کشف اصول این روابط برای بشری که در هر مقام و مرتبه، خواه ناخواه محکوم محیط و عوامل نفسانی است، میسر نیست. بنابراین، یا باید به این آشفتگی و نابسامانی و تیرگی که بر روابط بشر حاکم است تن در دهیم و بپذیریم که بشر، با کمال عقل و اختیار و در میان عالمی که جزء و کل آن مقهور و محکوم روابط حکیمانه و انتظام است، باید بی سامان و گمراه به سر ببرد و عقل و اختیار او را فقط وسیله و موجب بدبختی و گمراهیاش بدانیم؛ یا باید معتقد و تسلیم شویم به اینکه همان قدرت لایزالی که سراسر موجودات طبیعی و غریزی را در صراط مستقیم و منظم به راه انداخته و سامان بخشیده است، برای انسان هم قوانین و نظاماتی وضع کرده و به کشف آن هدایت کرده است. از سوی دیگر، الهام و هدایت به کشف این اصول و قوانین جز از طريق بشر متصور نیست. اولین خصوصیت بشری که قابل و مستعد چنین درک یا کشف و الهامی باشد، این است که باید عقل و ضمیر وی از بندها و تیرگیهای عوامل نفسانی و تأثرات محیط رسته و برتر و پاک باشد و جز حق، خیر و مصلحت هیچ عامل و مؤثری بر ضمیر او حاکم نباشد. احتیاج بشر به چنین قوانین و وجود این گونه کسان کمتر از احتیاج چشم به مژه و ابرو، برای تعدیل فشار نوری که از بالا و بیش از طاقت چشم به آن هجوم میآورد، نیست. مگر درد و رنج شناخته یا ناشناختهای هست که وسیله درمان آن در خلقت سراسر حکیمانه نباشد؟ جستجوی دائم برای یافتن درمان دردها و بیماریهای نوظهور دلیل تشخیص همین حقیقت است. با این قدرت خلاق بی پایان عالم و تنوعی که در موجودات، به خصوص در استعدادهای مختلف فکری و عملی که برای درک و برآوردن کمترین احتياجات بشری مشهود است، پدید آمدن چنین شخصیتهایی نه بعید است و نه غیر ضروری. این مردان بزرگ، چون با صفات و امتیازات خاصی که دارند، نماینده و زبان حقاند و خبر از قانون و مشیت ازلی میدهند، به نام رسول و نبی خوانده میشوند[13]. پیامبران مشکل بشریت را در کیفیت روابط اجتماعی و اقتصادی جستجو نمیکنند و در آغاز دعوت خود، اصول برنامههایی از این قبیل را اعلام نمیدارند. آنان، در پرتو الهام و وحی، نخست به وضع پیچیده نفوس بشر و مشکل درونی او مینگرند. در واقع هم اولین مشکل بشری، فقد اصول و قوانین اجتماعی و اقتصادی نیست. هرچه هم قوانین ناظر به حق و عدل باشد، اگر با ایمان به حق و مسئولیت وجدانی پیوند نداشته باشد، نه افراد را چنان که باید به هم میپیوندد تا به صورت اجتماع مرتبط و محکم درآورد و نه ضمانت اجرایی کامل دارد. ایمان به حق و قانون ناشی از آن رابطه و عامل به هم پیوستگی معنوی اجتماع و ضامن اجرا و مراقب قانون است که باید پیش از هر تشريع و ارائه هرگونه قوانین و اصولی، در فکر و قلب بشر راه یابد و به او نیرو بخشد.
کوتاهی عقل برای درک حق مطلق و ناتوانی در برابر عوامل طبیعت و احتياجات گوناگون و پیوسته مقهور قدرتهای بشری و قوانین ناشی از آن بودن، همه این عوامل و علل دیگر استقلال و شخصیت معنوی انسانها را سلب میکند. این عوامل، مشکل پیچیده و مهمی را در نفوس بشر ایجاد کرده که در عین بندگی و خودباختگی، خود را مستقل و آزاد میپندارند. علاج این بیماری و چاره این مشکل از عهده چارهجوییها و علاجهای بشری خارج است. پیامبران، از طریق وحی و الهام، نخست به علاج این بیماری و گشودن این عقدههای به هم پیوسته و پیچیده باطنی میپردازند. دعوت به توحید و دمیدن روح ایمان به حق مطلق برای آزاد کردن بشر از بندهای بندگی غیر حق و گشودن عقدههای محکومیت و ذلتزدگی انسانهاست. از این راه به علاج نفوس و زنده کردن استقلال پایمال شده آنان پرداختند و تا آنجا که استعدادها و شرایط اجازه میداد موفق شدند. پس از این علاج و تحول فکری و نفسانی و بیدار شدن روح رحمت، خیر، عدل و احسان، شریعت و قوانین ناشی از این منابع و اصول را به مقتضای زمان و محیط محدود بیان کردند و پا به پای پیشرفت و ریشهدار شدن ایمان به حق و خیر مطلق، شعاع شرایع و اصول آن توسعه یافت و در شریعت اسلام کامل گردید. این طريقه علاج و روش همه پیامبران بوده که اسلام آن را تکمیل کرده. این طریقه پیامبران و آثار آن در گذشته و حال بر کسی پوشیده نیست. اکنون خلاصهای از طريقه اسلام در تشریع، مبادی، مقدمات و امتیازات آن را بیان میکنیم:
۱) اسلام از طریق هدایت عقل به سوی حق مطلق و تحکیم ایمان به توحید، به چاره واپسماندگی عقل، واخوردگی نفس، عقدهها و پیچیدگیهای درونی پرداخته است. این، غیر از اصول و قوانین بشری است که در حریم نفوس راهی ندارد و توجهی هم به آن ندارد. سیطره و فشار قوانین خشک و تعبدی بشری عقل را هرچه بیشتر واپس میبرد و بر عقدهها میافزاید.
۲) اسلام بشر را از بندگی خود و قوانین ساخته بشری آزاد میکند و او را تسلیم خداوند که حق و خیر مطلق است، میسازد و همین معنای اسلام است؛ ولی قوانین بشری، چون از عرف و عادات گرفته شده و عرف و عادات نیز همیشه حول محور منافع و حاکمیت طبقه خاصی میگردد، بیشتر انسان را به بند میکشند. [14]
۳) اسلام با تعالیم عقلی و عملی خود، احساس و توجه به حق، خیر و تشخیص حسن و قبح و، بالنتيجه، درک روح قانون را در عامه نفوس بیدار و فعال میسازد؛ ولی قوانین ناشی از عادات و منافع طبقات، برای اینکه توده مردم یکسره به آن تن دردهند، فکر و درک را میگیرند یا به آن توجه ندارند.
٤) اسلام با انواع تعاليم مخصوص به خود، ارزش انسانی را بالا میبرد و حاکمیت و استقلال شخصی را در مقابله با آمال هوسانگیز و علاقههای به مال، تحکیم میکند تا در واقع انسان حاکم بر خود و مالک مال باشد، نه مملوک آن. در حقیقت، منشأ زیانهای فردی و اجتماعی مالکیت خصوصی نیست. مشکل این است که بشر مملوک و محکوم علاقهها و جواذب مال باشد تا آنجا که اندیشه مال اندوزی عقل و فکر و عواطف او را به استخدام خود بگیرد و با رشتههای رنگارنگ علاقهها وی را به هر سو ببرد و به هر اقدامی وادارد. به عکس، اگر انسان به حق مالک باشد نه مملوک، عقل مصلحتاندیش و عاقبت بین او تا آنجا که به خیر و صلاح خود و دیگران باشد، علاقه به مالکیت و تصرف را مشروع و مجاز میداند. این مطلب به کلی مورد غفلت مصلحين و چارهجویان مشکلات اقتصادی است؛ چنان که در طرح اصول و وضع قوانین خود هیچ توجهی به آن ندارند و از آن منظری هم که مینگرند نمیتوانند به این حقیقت نفسانی توجه داشته باشند.
۵) مهمترین نتیجه تعالیم و تربیتهای اسلامی مصونیت ایمانی فرد و ضمانت مسئولیت آن نسبت به جماعت و قانون و اجرای آن است. با این علاجهای نفسانی و مبادی تشریعی، احکام و قوانین اسلامی به صورت پیوندها و قراردادهای محکمی در میآید که متکی به ایمان و عقیده است. علاوه بر آنچه گفته شد، شریعت کامل و قوانین ناشی از آن، از نظر نفس قوانین، خصوصیات و شرایطی باید داشته باشد از جمله: اولاً، مبادی و اصولی را باید تأسیس کند که ثابت و کلی و مورد پذیرش عامه باشد تا شکلی را که اصول تربیتی، روابط و قراردادهای عمومی به اجتماع داده است، حفظ کند و، برطبق آن اصول، فروع قانونی استنباط و تعیین گردد.
ثانياً، فروع ناشی از آن مبادی و اصول مسلم باید بر اوضاع و حوادث واقعه قابلیت تطبیق داشته باشد.
ثالثاً، احکام اصلی و فرعی دارای خاصیت حیاتی، یعنی دارای اثر حرکت و تکامل باشد تا هرچه بیشتر به سوی نمونههای عالیتر پیش ببرد.
رابعاً، همراه احکام و قوانین اصلی، مؤیدات قانونی و وعده و وعید باشد تا قانون و اجرای صحیح آن را صیانت و از نقض، انحراف و تأویل حفظ کند. این خصوصیت، علاوه بر ایمان به اصول و مسئولیت قلبی آن است.
حال، آیا جز اسلام میتوان شریعتی یافت که اصول و احکام اجتماعی و اقتصادی را با هدفهای عالی انسانی و نفسیات و غرایز بشری این چنین پیوند داده و پیش از آن و پس از آن مشکلات روحی را چاره کرده باشد؟ اسلام پس از سه مرحله عقدهگشایی از عقل و نفس بشر و تحکیم مبانی ایمان به هدفها و ارزش انسانی و بیان مقاصد کلی و فطری شریعت و اصول تشریعی، بر طبق نصوص کتاب، سنت و تشخیص عقل مؤید به ایمان، راه اجتهاد را برای شکفته شدن فکر در راه استناد و تطبیق باز کرده است؛ آن گاه اجرای احکام را با استناد به مسئولیت، تعهدات ایمانی، امید به صواب و ترس از عقاب و در آخرین مرحله با احکام جزایی، تضمین کرده است.
این وضع و طریقه را با تدبر در آیات قرآن که سرچشمه دین و سند متقن و اصيل شریعت است و کیفیت نزول و نظم آیات، باید دریافت. آیات قرآن کریم، نخست با بیان دلایل فطری مخصوص به خود، انسان را از پیوستن به هر موجود محدود و تعلق به آن و تمکین در برابر آن که موجب توقف و تحير عقل است، آزاد میسازد و راه ایمان به خدا (عدل، حکمت و حق مطلق) و آخرت (نهايات و غایات انسانی) را باز میگرداند. آنگاه، کلیات عقلی و فطری را که ریشه و منشأ احکام است و هم مجموعه احکام و قوانینی است برای صیانت، تأیید و تحکیم آنها بیان میکند، مانند اصول ایمان، تقوا، بر، عدل، قسط (عدل عمل)، عمل صالح و احسان. یک قسمت مهم آیات قرآنی دعوت به این اصول و بیان آثار، نتایج و تأثیر آنها در شئون معنوی و مادی است. بعد از بیان این نوع اصول کلی عقلی و فطری و تمكين آنها در عقول، چنان که نظارت بر همه احکام و قوانین و اعمال داشته باشند، احکام و مبادی شریعت را در هر باب به صورت مطلق و مجمل و بدون شرح و تفصيل – جز در موارد محدودی مانند احکام ارث – بیان کرده است. این احکام و مبادی آن با انضمام به مصرحات سنت صحیح و اصول مستنبط از آن، راه اجتهاد را به روی عقل هدایت شده و مؤید به ایمان باز گذارده است. علاوه بر اینها، از نظر فقه اسلام، مصالح مرسله[15] و عرف و عادات حسنه که مخالف با اصول و نصوص نباشد، حجت است.
بر اساس این اصول و مبادی، نصوص و عرفيات مستحسن و منطبق، اصالت و حاکمیت عقل و از مجموع این منابع، فقه اسلامی چنان عمق و وسعتی یافته است که مانند اقیانوس ژرفی غواصی در اعماق آن برای هرکس میسر نیست، مگر کسانی که به شرایط خاص روحی و تعمق فکری مجهز باشند. با اتصال عقل دراک به این منابع و اجتهاد زنده (به خصوص به حسب نظر امامیه که پیروی از مجتهد مرده را جایز نمیدانند و معتقدند که مجتهد باید زنده و ناظر به حوادث، مشکلات روزافزون و وقایع روز باشد) فقه اسلامی پیوسته رو به تطور و تکامل داشته است و چنین هم باید باشد. در غیر اسلام، هیچ اصول تشریعی، فروع و احکام ناشی از آن را نمیتوان یافت که در زمانها و شرایط و سرزمینهای مختلف و در میان اقوام و مللی که از جهت فکر و اخلاق اختلافات اساسی داشتهاند، چنان تطبيق شده باشد یا اوضاع و احوال را با احکام و قوانین خود منطبق کرده باشد تا آنجا که مردم هر زمان، در هر حال و هر مکان آن را از خود بدانند و به فروع و اصول آن چنان معتقد باشند که با جان و دل همه اجزا و جزئیات آن را به اجرا درآورند و از حریم آن دفاع کنند.
منشأ پیدایش و افزایش نظریات و اصول فقهی اسلام در قرون متوالی و نیز اختلافات فقها در مسائل مستحدثه، همین منابع سرشار است و همین گواه متطور بودن فقه اسلامی است[16]. جمود و رکودی که در ظاهر فقه اسلامی دیده میشود و گاهی آن را ناقص و ناساز مینمایاند، معلول جمود عمومی است که در قرون اخیر عارض افكار همه مسلمانان و جامعه اسلامی شده است؛ چنان که منابع فقه اسلامی را هم، مانند دیگر منابع عقلی و طبیعی، راکد گذاردهاند و بسا موجب انحراف در تطبيق (مانند دیگر انحرافهای زیانبخش فکری و بهرهگیری از منابع طبیعی) گردیدهاند.
// پایام متن
[1] دانشمندان و محققان تاریخ برای کشف علل و فلسفه پیدایش حکومتها و تمدنها و تحولات تاریخی بررسیهایی کرده و نظرهای مختلفی دادهاند. چون علم فلسفه تاریخ از علوم مستحدثه و در حال تکاملی است تا کنون به نتایج و نظرهای کلی و قاطع و جامعی که همه جهات و نواحی به تاریخ را دربرگیرد و به همه ادوار تاریخی و اطوار آن و در همه جا صدق کند، نرسیدهاند. آنچه به آن رسیدهاند. نتیجه تجربیاتی است که اگر بعضی موارد صادق باشد، در همه موارد گذشته و آینده تاریخ صدق أن قطعی نیست. اول کسی که به شهادت دانشمندان شرق و غرب، تاریخ را از صورت وقایع نگاری خارج کرد و به فلسفه تاریخ و بررسی کشف علل حوادث تاریخی پرداخت، ابوزيد عبدالرحمن، محمد بن خلدون مالکی، از اهالی اشبيله بوده است (متوفای سال ۸۰۸ هجری قمری در قاهره). ابن خلدون، در مقدمه مشهور تاریخ خود به تحقیق علل ولادت و مرگ تمدنها و حکومتها پرداخته است و نخست به این نتیجه رسیده که مهمترین علل پیدایش تمدنها و حکومتها قدرت قوای معنوی و اخلاقی و جسمانی است و علت مرگ و از میان رفتن آنها نیز انحطاط همین قواست. او چنین نتیجه گرفته که چون مردم بیابانی و قبایل چادرنشین زندگی طبیعی و دشوار صحرایی دارند، قوای جسمی و نفسانی آنها همیشه نیرومند و تعصب قبیلگی و قومی در آنان شديد است و پیوسته دارای تحرک و نشاطاند؛ به خلاف شهرنشینان که چون در رفاه و آسایش به سر میبرند، همواره قوای جسمی و معنویشان رو به ضعف میرود و از این حیث در معرض فنا و زوال قرار دارند. بر این اساس، همیشه ایلات و قبایل مولد تمدنها و حکومتها هستند. بعضی از محققان فلسفه تاریخ بیشتر به آثار وضع جغرافیایی و آب و هوا و اوضاع طبیعی و اقلیمی توجه کردهاند و اینها را مؤثر در اخلاق و عادات و تمدنها میدانند. بعضی دیگر منشأ اصلی اخلاق، عادات و تمدنها را عقدههای نفسانی میپندارند. فروید و پیروان وی به عقدههای درونی، به خصوص عقدههای ناشی از غریزه جنسی، تکیه کردهاند. اقتصاددانان قرن اخير، تمدنها و اوضاع اجتماعی را مبتنی بر وضع و روش اقتصادی میدانند. مارکس، پیروان و همفکران وی عوامل و وسایل تولید را یگانه منشا و زیربنای جوامع و تحولات و اخلاق دانستهاند. ولی هیچ یک از این صاحب نظران برای انحصار تأثير هریک از این عوامل و علل، با بررسیهایی که در تأثیر آنها شده و ادلهای که ذکر کردهاند، هیچ دلیلی نیاوردهاند و اهل تحقیق، مستقیم و غیر مستقیم، به دخالت شعور و اراده انسان معترفاند. پیروان مارکس، با تبلیغات خاص و پردامنه خود، عملاً به بیدار کردن شعور و به تقویت اراده طبقات محروم پرداختهاند. خود این روش عملی، نشان میدهد که تضاد طبقاتی به تنهایی منشأ اثر و تحرک نیست و انسان یکسره مقهور عوامل اقتصادی نیست. پیش از هر کتاب و نظریهای، قرآن کریم در بیان حوادث تاریخی به علل و اسرار بقا، فناء سعادت و شقاوت اقوام و ملل توجه داده است. از نظر قرآن، مؤثرترین علل بقاو فنای ملل و اقوام و ترقی و انحطاط آنان هدایت و ضلالت است. یعنی هدایت یافتن فکر به سوی ایمان توحیدی و دریافت قوانین کلی خلقت و حیات و عمل به خیر و حق و صلاح و یا گمراهی در اینها. قرآن نشان میدهد که اشخاص و اقوامی با هدایت به حق و یافتن راه مستقیم قدرت یافتند و دارای هرگونه نعمت شدند و مردم و مللي با داشتن هرگونه قدرت و وسیله و پیشرفت، چون از دعوت پیامبران و مصلحین سرپیچیدند و به گمراهی خود ادامه دادند، در برابر نظام عمومی حیات و قدرت حق نابود وفانی گشتند «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ . وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ.فجر ، 4-۱۶ «آیا ندیدهای که پروردگارت با آنان که در آن وادی سنگ میبریدند و با فرعون دارای میخها؛ آنان که در شهرها سرکشی کردند و از حد درگذشتند. و در آنها بسی تباهی کردند. پس پروردگار تو تازیانه عذاب را بر آنان فرو ریخت. هرآینه پروردگارت در کمینگاه است كَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثَارًا فِي الْأَرْضِ غافر، ۲۱ «آنان از اینها نیرومندتر و دارای آثار باز مانده بیشتری در زمین بودند؛ وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَاروم، و بیش از آنچه اینان آبادش کردند آن را آباد ساختند؛ این گونه آیات بسیار در قرآن کریم آمده که همان قانون را بیان میدارد. توجه و تذکر به هدایت و مردم هدایت یافته به صراط مستقیم و نیز کسانی که مورد خشم خداوند گردیدند یا گمراه شدند به صورت دعا، در سوره «حمد» آمده که جزو نماز و دعای شبانه روزی مسلمانان است. چون منشأ هدایت و ضلالت افكار و قوای مختلف و متضاد انسان مريد و مختار است، پس اساس و زیربنای حرکت تاریخ، انسان و قوای انسانی است.
[2] چه بسیار بوستانها، چشمهها، کشتزارها، جایگاهها و مقامهای ارجمند را پس از خود بی سرپرست گذارند. دخان، ۲۵-۲۹
[3] چنان که در هند و سرزمینهای اسلامی، بعد از آنکه روح حق پرستی و تقویت نیروهای معنوی و انسانی، بدون مسئولیت و همراه با انزوای از دنیا و جدای از کار و تولید عرفان و تجرد غالب و حاکم شد، گرفتار سکون و محکوم دیگران شدند و از میدان زندگی برکنار گردیدند.
[4] در جوامعی که رو به انهدام میرود، عیاشی و گذات بیش از ضرورت با وسایل مختلف ترغیب میشود و به این وسیله قوای معنوی افراد از میان میرود: وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا. و چون بخواهیم مردم شهری را هلاک کنیم، کامرانان آنجا را فرماییم تا در آنجا نافرمانی و گناه کنند؛ آن گاه آن گفتار بر مردم آن سزا شود؛ پس آن را به سختی نابود کنیم.» اسراء (۱۷).۱6
[5] آن خداوندی که برانگیخت در میان درس ناخواندگان پیامبری از آنان تا پیوسته آیات خدا را بر آنان تلاوت کند و آنان را پاکیزه گرداند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد. جمعه (6۲)، ۲. در این آیه تعلیم کتاب و حکمت از راه تلاوت آیات که منشأ ایمان است، بیان شده است.
[6] مسخر ساخته است برای شما آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است که همه از اوست. جاثیه (40)، ۹۳؛ این مضمون در آیات مکرر آمده است.
[7] آن خداوندی که زمین را برای شما بستر آسایش گردانیده است. بقره۲، ۲۲.
[8] زمین را برای همه مردم نهاده است. رحمن 55، ۱۰
[9] تکرار الرحمان و الرحیم در قرآن کریم و هنگام نماز و دستور آن با هر عمل برای این گونه نتایج است. چه، تكرار الفاظ و کلمات موجب توجه مستمر به مفاد حقیقت و گرایش به آن میشود و به تدریج در نفوس ریشه میگیرد و ثمر میدهد و میوه اعمال صالح از آن میروید: ألم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة أصلها ثابت وفرعها في السماء»؛ «آیا ندیدهای که خدا چگونه مثلی زده است؟ سخن پاکیزه را چون درخت پاکیزهای قرار داده است که ریشه آن در زمین استوار و شاخه آن در آسمان است.» ابراهیم(14)، ۲۶
[10] یعنی هنگامی که انسان به ملکات و اخلاق انسانی دست یافت و بر روی پایههای عقیدتی خود ایستاد، باید دنیا و وابستگیهای به دنیا را ترک کند و به زندگی جاویدان بپیوندد. (ویراستار)
[11] احصا: شمارش کردن.
[12] ژان ژاک روسو میگوید: عظمت دروغین با عناوین ظاهری ممکن است مردم را فریب داده رابطه موقتی بین آنها ایجاد کند، لكن فقط عقل و حکمت میتواند این رابطه را برقرار نگاه دارد. قوانین یهود که هنوز باقی است و شریعت فرزند اسماعيل [پیامبر اسلام که از ده قرن پیش بر تمام مردم حکم فرماست، هنوز هم از عظمت مردان بزرگی که آن را تدوین کردهاند حکایت میکند». یک قسمت از اصول قوانین محکم و متین اروپا از روم قدیم گرفته شده. روم، بعد از قرن سوم میلادی که از عزلست بیرون آمد و قوانین سابق آن با شرایع آسمانی خاورمیانه درآمیخت، شکفته گردید و اروپا تمدن خود را بر همین اصول پایهگذاری کرد. آنگاه از طریق اسپانیا و خاورمیانه، اصول تشریعی اسلام و فرهنگ اسلامی را نیز اخذ کرد و تحول دیگری در اصول مدنی و اجتماعی خود پدید آورد.
[13] علما و محققان اسلام، با ادله متقن، لزوم نبوت نوعی و شرایط و اوصاف نفسی و خلقی پیامبران، به خصوص ملکه و خلق عصمت را در کتاب های فلسفی و کلامی خود به تفصیل بیان و اثبات کرده اند. در اینجا، فقط به تناسب بحث از قانون و از این منظر، به لزوم ظهور چنین شخصیتها و اوصاف و شرایط نفسانی آنان اشاره شده است.
[14] مارکس با نبوغ خاص خود، ظاهراً به خوبی متوجه بوده که با نظریات علمی و قوانین اقتصادی و اجتماعی خود و دیگران، نه عدالت مطلوب برقرار میشود و نه طبقات محو میگردند. از این رو خود را از مسئولیت این وعدهها میرا دانسته و آن را به عهده جبر تاريخ احاله کرده است. ولی اکنون پیشرفت وسایل تولید، طبقات دیگری به وجود آورده است و از زمان مارکس، اجتماعات بشری حتی یک قدم هم به سوی محو کامل طبقات نزدیک نشدهاند.
[15] مصالح مرسله مصالحی است که در شرع نص بر امتیاز آن وارد نشده باشد و در واقع مصالحی است که ملائم و مناسب با مقاصد شریعت است (ویراستار)
[16] در فقه اسلامی مسائلی را میتوان یافت که مدتها مورد اتفاق همه یا اکثر فقها بوده است و پس از آن یکباره از آن نظر عدول کردهاند. جز در مسائل اجتماعی بنابر عقیده اکثریت – در مسائل فرعی اجتهادی، مجتهد بر حسب اجتهاد خود میتواند فتاوای دیگران را رد یا قبول کند؛ به خصوص که اکثر علمای اسلام، جز اشاعره، احکام را تابع مصالح و مفاسد واقعی میدانند. بنابراین، اگر مجتهد مصلحت تازهای را تشخیص داد، میتواند نظر تازهای دهد، هرچند مخالف با نظر معاصران یا گذشتگان باشد.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad