توحید نخستین دعوت انبیا (مقدمۀ کتاب محو الموهوم و صحو المعلوم)
«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» (آیۀ 64، سورۀ آل عمران)
بگو ای اهل کتاب برتر آیید و بگرایید به سوی یک سخنی که میان ما و شما یکسان است. تا جز خدای را نپرستیم و به او هیچ گونه شرک نیاوریم و کمتر از مقام خدایی بعضی بعض دیگر را ارباب نگیریم. پس اگر از این دعوت روی گرداندند، بگویید: گواه باشید که همان ماییم تسلیمشونده.
این، سرلوحه و نخستین دعوت پیمبران است. دیگر اصول اعتقادی و اخلاقی و شرایع و قوانین شعاعها و دوایر این نقطه مرکزیاند. این، انقلاب فکری و اجتماعی انبیا است که از انقلاب و تحول درونی و باطنی بشر آغاز گردیده که همان برگشت جهت فكر است به سوی مبدأ قدرت و حیات و هماهنگ ساختن فطرت ناآلوده انسان با نظام جهان، پایداری پیمبران برای ایجاد چنین انقلابی بود که یکسره وضع باطن و ظاهر زندگی بشر واژگون را برگرداند و مستقیم به سوی حق دارد. بدین جهت، در هیچ حال و هیچ جا از اعلام این راز رستگاری کوتاه نیامدند: قرآن نوح را در حال جدال با قوم سرسخت و جاهل و هنگام ساختن کشتی و بر فراز طوفان و ابراهیم را در میان غار و رصدخانهی توحید و در حال کوفتن تبر بر پیکر بتها و در درون شعلههای آتش و بالای پایههای کعبه و زیر آفتاب سوزان، اسماعیل را در حال همکاری با پدرش و زیر کارد و اسحاق و یعقوب را در میان کسان و در بستر مرگ و حال احتضار و يوسف را در تاریکی زندان و بالای کرسی قدرت و موسی را در برابر فرعونيان و در بیابان تیه و عیسی را با حواریین بیابانگرد پلاسپوش و بالای چوبه دار و خاتم پیمبران را در میان مکه و بالای کوهها و در میان بیابانها و میدانهای جنگ. همۀ اینها و پیروان اینها را که پیشروان انقلاب فکری بشر بودند، در حال اعلام این حقیقت و کوشش برای این انقلاب عقلی و فکری مینمایاند.
از همان وقتی که بشر استعداد درک این حقیقت را یافت و از محکومیت غریزه برتر آمد بذر آن را پیمبران افشاندند ولی شاخه و برگ آن را نفوس چنانکه باید سر برنیاورد تا در اجتماع و روابط زندگی افراد سایه افکند. در دعوت و شریعت اسلامی این حرکت و انقلاب از فکر و عقیده شروع شد و تا چندی بر همه جهات زندگی پرتو افکند.
مقصود و هدف نهایي انقلاب اسلامی همین است که نور و نیروی کلمۀ توحید از نقطه اصلی و مرکزی فطرت و ضمیر بشری دایرههایی پدید آورد و اندک اندک این دایرههای نورانی اخلاق و اعمال فردی، آنگاه روابط زندگی و نظام اجتماعی را فراگیرد و همه را تبدیل به نیرو و حرکت گرداند و با قانون مقتدر تکامل و نظام جهان هماهنگ سازد، و در این محیط جاذبه عمومی حق، افراد و اجتماع بشری را از خروج و سقوط نگه دارد: راز کلمۀ «قولو لا اله الا الله تفلحوا» همین است که از اعتراف به زبان و تأثیر در وجدان این تحول فکری آغاز گردد. آنگاه در خارج فکر تحقق یابد و از هر بند بندگی و قيد عبودیت غیر حق برهاند. این همان رستن و رستگاری از بندهای شهوات و اوهام بشری است. محیط جاهلیت در اصطلاح دین آن محیطی است که مردمش گرفتار بندهای شهوات و اوهام و بندگی غیر حق باشند و محیط اسلام محیط رستگاری از اینها است. بتهای جاهلیت سایههای تاریکی از اوهام مغزها و اندیشههای تهی از نور ایمان بوده است. چنانکه بندگی و تن دادن به اراده و قوانین و رسوم و عادات بشری صورت دیگری از جاهلیت و بتپرستی است. محیط توحيد خلق را از اوهام به سوی نور ایمان و از ذلت قوانین و عادات بشری به سوي عزّ اسلام میرساند. چنانکه محیط شرک و جاهلیت از نور فطرت به سوی تاریکی شرکت و اوهام پیش میبرد: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ».
بنابراین توحيد تنها یک عقیده قلبی نیست که انسان را به سوی عبادت و معابد میکشاند و همین در کارهای عبادی به کار آید و تنها یک مسئله فلسفی و کلامی نیست که با دلیل و برهان اثبات شود و به همين جا متوقف گردد. بلکه حقیقتی است که باید در فکر و عقل و عمل تحولی پدید آرد و جهت زندگی و وضع اجتماعی را برگرداند و بنای دیگر بر اساس حاکمیت خداوندی که همۀ جهان ظهور اراده و حکومت مطلق او است، برپا دارد و انسان را از ضيق دنيا برهاند و چشمانداز فکرش را وسیع و شخصیتش را مستقل گرداند. شعار این حقیقت «لا اله الّا الله» است که جمله: «لا اله» نفی هر اراده و پرستش و پناهندگی است و «الّا لله» اثبات اینها است برای معبود به حق. در هم شکستن بتها و کاخهای حکومتها و قانونسازیهای بشری و بلند کردن شمشیر و تبر ظهور جمله نخستین و بنای مساجد و صفوف عبادت و اجرای احکام خداوند، ظهور جمله دوم است و شعار دیگر آن کلمه: «الله اكبر» است که در نماز با برداشتن دو دست که اشاره به پشت سر افکندن هر خاطره و هر اراده و هر عظمت غیرحق میباشد، همآهنگ است. بانگ اذان و جملههای آن و تکرارش در مفاصل زندگی شبانهروزی اعلام همین انقلاب و تحول و فرمان رستاخیز است. به شرط آن که گوینده و شنونده سرّ آن را درک کند و برای انجام این فرمان برخیزد. چنانکه در تاریخ نشان داد این بانگ مردمی را برانگیخت و انقلابات و صفوف جهاد را ایجاد نمود. ولی امروز که مفهوم این ندای آسمانی درک نمیشود و برای تنها عبادت بیروح گفته میشود آن اثر را نمییابد. اگر دوباره مسلمانان تجدید حیات نمایند و این ندا را در دنیای شرک و مادهپرستی و ستمگری سر دهند و صفوف زندهای بر پا دارند میتوانند نظامات واژگون بشری را براندازند و نظام نوین توحيد در عبادت و فکر و قوا را برقرار سازند.
آیا برای نجات بشر در آن دوره جاهلیت بتتراشی و بتپرستی و در این جاهلیت به صورت تمدن و ماده و شهوتپرستی، چارهای جز این تحول و تغییر میتوان یافت؟!
در زمان جاهلیت پیش از اسلام دنیای محیط عرب گرفتار هر نوع هرج و مرج اخلاقی و اقتصادی و ظلم و خودسری بود. ملتها در آخرین حد ذلت و پستی بسر میبردند. چنگال حکام و سودپرستان تا استخوان تودههای بیپناه فرو رفته بود. استعدادها و قوای بشری رو به فساد میرفت. در چنین دنیایی اگر مرد نیرومند خیراندیشی قیام میکرد تا حکومتی وسیع یا در یک گوشه ایجاد کند و به وسیلۀ آن قوانینی تنظیم نماید و روش اقتصادی و اخلاقی موجود را تغيير دهد، آیا روی این هدف با تشکیل حزب و دسته و نامهای جدید میتوانست کاری از پیش برد؟ و به فرض آنکه برای چند روزی کاری از پیش میبرد قابل دوام و بقا برای چندی یا همیشه بود؟ اینگونه اصلاحات سطحی و نامی نه آن روز میتوانست درد و رنج بشر را درمان نماید نه امروز. امروز هم انقلابات و سیستمها نتیجه فشار و رنج و احساسات مردم است. بدین جهت، دوراندیشی و پیشبینی درست و عقلانی قانعکنندهای در میان نیست فقط جنبش احساس و عکسالعمل است و هیچ توجهی به این نیست که همه دردها و رنجها و بیماریها نتیجه طرز فکر بشر است و تا آنگاه که انقلاب و تحولی در عقل و فکر پیش نیاید، همه علاجها سطحی و موقت است. نتیجۀ انقلاباتی که از فکر و عقل شروع نشود، از میان بردن طبقه یا فردیست و جایگزین نمودن فرد و طبقه دیگر و از میان بردن ستمگرانی است و جایگزین ساختن ستمگران تازه نفسی که با نامها و عناوین دیگری به حقوق خلق بتازند.
اکنون فرض مینماییم که مردمی متفکر و اصلاحطلب در دنیا پیدا شدند و تحت تأثیر تلقینات حکومتها و مطالب مکرر اوضاع کنونی دنیا قرار نگرفتند و با فکر روشن و روح باصفا یا در نتیجه تجربیات پیدرپی متوجه شدند که نظامات بشری معمولی نمیتواند این کابوس وحشت و انحطاط بشری را از میان بردارد و باید از راه اصلاح نفوس و تغییر در اخلاق و عادات عمومی مردم را هدایت نمود و به نشر کتابهای اخلاقی و بهداشتی و پند و موعظه پرداخت. آیا از این راه نور امیدی میدرخشد و موفقیت اعجازآمیزی پیشبینی میشود؟ اگر از آینده خبر نداریم، وضع کنونی و گذشته دنیا در پیش چشم همه است. مواعظ گویندگان و کتابهای اخلاقی علمای اخلاق همه جا را پر کرده و در هر خانهای کم و بیش دیده میشود ولی اثر و نتیجه آن تا چه اندازه است؟ مینگریم! چرا؟ زیرا که بشر مادی که سمت حرکت و توجهش به سوی ماده یعنی یگانه وسیله شهوت و لذات حیوانی است تا آنجا اخلاق را میپسندد که مقدمه و وسیلۀ رسیدن به همان هدف و بتش گردد. زیرا سازمان درونی و نفسانی بشر آنقدر به هم پیچیده و مرموز است که برای انسانی مانند خود مستقیم داشتن و از میان بردن ریشه عادات و رذائل ممکن نیست.[1]
پس اصلاح اخلاق و عادات و در نتیجه اجتماع بشری را باید از مبدأ برتر از انقلاب اجتماعی و تعالیم اخلاقی جستجو نمود.
اسلام –با نظری که به حکومت و نظام اجتماع و اقتصاد و اخلاق دارد و اهمیتی که به اینها میدهد- در آغاز دعوت اینها را مورد توجه مستقیم قرار نداد. این رسول گرامی با آن قدرت معنوی و نفوذ کلمه و صبر به آسانی میتوانست تحریک احساسات قومی و ملی عرب را نماید و همه را زیر پرچم ملیت (ناسیونالیسم) گرد آورد و حکومتی تأسیس کند، آنگاه اصلاحاتی نماید. میتوانست با موعظه و تعالیم اخلاقی مکتبی تأسیس نماید و مردمی را از جهت خلق اصلاح نماید. ولی با راهنمایی وحی الهی میدید که اصلاح و حرکت بشر باید از مبدأ عالیتری آغاز گردد که همان مبد[أ] فکر و عقیده است. میدید تا بشر خود را مستقل و غيرمسئول میداند و در محیط تاریک غرایز و شهوات به سر میبرد. پیوسته برای خود بتهایی میتراشد و در برابر آنها خضوع مینماید. تا فکرش به سوی اراده مطلق برنگردد و به نور ایمان محیط وسیع جهان را ننگرد و خود و آثار خود را جاویدان نبیند، تعليم اخلاق و پند و موعظه اثر ریشهداری برای او ندارد. با کلمۀ مختصر و پر معنای توحید قیام و به مردمی که جز محیط ماده و چهار دیوار ظواهر طبیعت را نمیدیدند، اعلام بقا نمود. با این قیام و اعلام استعدادهای انسانی مردمی را برانگیخت و چشم آنها را گشود و اخلاق آنها را از پستی به عالیترین مقام انسانی بالا برد. چنانکه هر یک از آنها رمزی بودند از این که غیر از ماده و لذات جدی حقیقی و ورای قوای طبیعی جهان قدرت قاهری وجود دارد و برتر از این زندگی فانی حیات جاودانی هست و نمونههای عالی فضایل خلقی از شجاعت و وفا و گذشت و عواطف از میان آنها برخاست که هیچ مکتب اخلاقی و تربیتی در تاریخ چنین نمونههایی را نشان نداده که همان مردمی که پیش از این جز مال و بتهای ساخته از آن چیزی در نظرشان ارزشی نداشت، ثروتها و جواهرات با خاک و سنگ در پیش چشمشان یکسان گردید و جز برای خدا سر تعظیم فرود نمیآوردند. نه فقر آنها را زبون میساخت و نه رنج و مصیبت از پایشان درمیآورد و نه ثروت و نعمت و پیروزی مغرورشان میکرد.
ایمان و توحید مانند خون در رگ و پیشان جاری بود و در آشکار و نهان بر نفوسشان حکومت میکرد. در زیر شعاع وحی و تربیت نبوت اوهام و اخلاق جاهلیتشان ذوب گردید و نفوسشان در قالب نوین ایمان و فضیلت درآمد. پرتو نبوت ترازوی سنجش حق و عدل را به دست عقل فطری و بازوی عملشان داد. همان مردم پراکنده و کینهجو به صورت پیکر واحدی درآمدند که در میان خود بسی مهربان و متواضع شدند و در برابر دشمنان حق و عدل بسی محکم و استوار گردیدند. «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ».
اعضاء و عناصر اولی این پیکر زنده و آن مومنین به حقی بودند که در آغاز دعوت اسلام و در آن محیط تاریک و وحشت با نور بصیرت فطری خود حق را شناختند و به آن گرویدند. در آن روزهایی که نه آثار پیروزی احساس میشد و نه امید رسیدن به مال و مقامی در میان بود، در برابر خود جز صفوف کینهجو و متعصب قریش و عرب را نمیدیدند و از ایمان خود جز شکنجه و مرگ و دربدری بهرهای نمیبردند. اینها بودند که تربیت چندین ساله دوران بعثت و هجرت ریشههای جاهلیت را از قلوبشان کند و فکر و اخلاقشان برومند گردید. قدرت حرکت و پیشرفت را اینها پدید آوردند، طوفان تحول و انقلاب ایمانی از اینها برخاست و در دنیا پیشرفت تا مردم جهان را از بندگی بتها و کسانی که خلق خدا را به بند بندگی خود کشیده بودند، نجات دهند و زنجیرهای عادات و قوانین بشری را که بندهایی بر مردم بود بگسلانند: «وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ».
این همه، آثار و نتایج انقلاب فکری و توحیدی و روح مقتدر ایمانی این دسته مردم بود. در پر تو آیات قرآن و تربیت رسالت تا آنجا که اعمال و جهادها در پرتو این عقیده و فکر و موج آن بود، به آسانی پیش میرفت و بر ملل دیگر سایه میافکند و جز کسانی که ضمیرشان تاریکی و روحشان مرده و خودپرستی و حکومت ظالمانه بر مردم و غلبه غرایز حیوانی روح انسانیشان را مسخ کرده بود، دیگر مردم این دعوت را میپذیرفتند و به این نور هدایت میشدند. زیرا آن را با فطرت و روح انسانی خود سازگار میدیدند و حقیقت این دعوت را درک میکردند و در پناه آن خود را از زندان فشار طبقات و حگام آزاد میکردند.
دستهی دیگر نومسلمانان و اشراف و سران عرب بودند که پس از فتح مکه و نیرومندی اسلام از ترس شمشیر مجاهدین و طمع به بهرههای اسلام گرویدند. اینها مردمی بودند که تربیت و روح اسلام در قلوبشان نفوذی نداشت و از زبانشان تجاوز نکرد. در زیر پردۀ اسلام شرک و اوهام و اخلاق جاهلیت را با خود داشتند و معنای جهاد اسلامی را که برای رضای خدا و در راه اجرای حكم خدا و اثبات حکومت خدا است، درست درک و تعقل نمیکردند: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ».
در ثلث قرن اول، عرب نومسلمان متحرک به حرکت شدید اسلام و تعهد و نبوت و دسته پیشروان و اولین بود بدین جهت روح توحید و قوانین اسلام حاکمیت داشت و آثار تربیت رسول اکرم در دلها باقی بود. اگر آن دوران را دورۀ نورانی اسلام و نمونۀ تاریخی این انقلاب فکری میدانیم، نظر به اشخاص و مردمی که زمام خلافت را تا اوایل حكومت عثمان به دست گرفتند نیست. چه اینها هریک به نوبه خود لغزشها و انحرافهای مسلم داشتند که هیچ منصف و مطلع از تاریخ نمیتواند انکار نماید. تنها از این جهت است که در هیچ دورهای پس از آن، آنچنان روح توحيد و احکام اسلام حاکم بر همه نبوده و عدل اسلامی اجرا نشده. امیرالمؤمنین علی در این دوره با آنکه برکنار بود، به زمامداران گوشزد میکرد: من تسلیمم تا آنجا که امور مسلمانان سامان یابد و حکم خدا اجرا گردد.
پس از این دوره که اشعۀ وحی و نبوت از دلها، و مسلمانان بهحق از دنیا رخت برچیدند، عصبیت و آثار جاهلیت از زیر پرده پیدرپی ظاهر شد و افراد آن سربرآوردند و کارها را به دست گرفتند. در حکومت عثمان این خطر اسلامكش ظاهرتر شد و در زمان معاویه یکسره روح و قوانین اسلام از میان رفت و خلافت به صورت سلطنت استبدادی درآمد. پس از این، سلاطین و زمامداران یکسره به عیش و نوش سرگرم شدند و بیتالمال مسلمانان را وسیلۀ کامرانی خود و اطرافیان خود قرار دادند و دین را وسیلۀ حفظ قدرت خود ساختند و احکام حقوقی و سیاسی و اقتصادی اسلام که با مزاجشان سازگار نبود تعطیل کردند. حکومت الهی و قرآنی از میان رفت و علما سرگرم جدل در مسائل بیمغز کلامی و عرفانی شدند.
زمامداران برای انحراف افکار از جوهر دین این سرگرمیها را تشویق مینمودند. دستجاتي از معتزلی و اشعری و قائلين به حدوث یا قدم کلام و جبر و تفویض و عینیت و غيريت صفات و چگونگی علم الهی در برابر هم صفبندی کردند. در هر دوره، دستهای از طرف دستگاههای خلافت با پول و مقام تأیید میشدند و دستۀ دیگر را کنار میزدند. این وضع به طور کلی در همۀ کشورهای اسلامی جریان داشت. در ایران به خصوص علل و عواملی دیگری در کار بود که تودۀ مردم را از انقلاب عمیق فکری و توحیدی اسلام برکنار میداشت. زیرا بیشتر کسانی که حامل اسلام به ایران بودند، روح تربیت اسلام را فاقد بودند و عصبيت قومی و خوی جنگجویی را همراه داشتند. به این جهت، عدل و مساوات قوانین اسلامی چنانکه باید عملی نشد، بلکه ایرانیان از حقوق اسلامی بهرهمند نشدند و برای کوتاه نمودن دست آنها از پستها و سهم عادلانه بیتالمال نام موالی را بر آنها نهادند، ایرانی در برابر این فشار ناچار میکوشیدند تا ملت که یگانه مركز اتكایش بود نگهدارد. همراه قیامهایی که در گوشه و کنار میشد، عوامل و سران این قیامها آثار و عقاید قبل از اسلام را در فکر مردم زنده میداشتند و گاهی به رنگ اسلام میآمیختند. دور بودن تودۀ ایرانی از زبان قرآن و سنت و عدم تفاهم آن به حفظ رنگهای عقیدهای پیش از اسلام کمک میکرد.
ایرانی با استعداد و هوشی مخصوص به خود نمونههای عالی تربیت و عدل اسلامی ائمۀ هدی را که وارثین روحی و خویی رسول اکرم بودند، شناخت و به دامن ولای آنان چنگ زد، سیاستمداران ایران اتکای به مقام معنوی و طهارت و فضیلت و مظلومیت ائمه طاهرین و علویان را وسیله مقاومت در برابر عرب و ترک قرار دادند و گاهی در محبت و ولای اهل بیت راه غلو پیش گرفتند و دستگاههای قلندری و عرفانبافی و خانقاهنشینی و شاعرپیشهگی را پدید آوردند و در زیر پردۀ این عنوانهای دینی، منطق اساسی قرآن و ائمۀ هدی پوشیده شد و این عوامل و انفعال آن با عوامل ملی و مواریث پیش از اسلام یک نوع تضادی در روحیه ایرانی به خصوص ایجاد نمود که نتیجهاش رکود در حرکت فکری و ضعف و نفاق در اخلاق و نفسیات گردید.
حملۀ مغول و پس از آن جنگها و دست[ه]بندیهای داخلی نیز ضربههای شدیدی بر همه شئون حياتی ایران زد که روح امید و مجال تفکر در دین و وظیفه حیاتی را از میان برد.
از سوی دیگر، آثار انقلاب و اصول قوانین عدل اسلامی و بذرهای فكری علمای اسلام در اثر به هم آمیختن و نزدیک شدن شرق و غرب و جنگهای صلیبی به سوی سرزمینها و نفوس مستعد اروپا رفت و حرکتهای اجتماعی و تکانهای فکری پدید آورد. همین که بذرهای علمی رو به نمو گذارد و نظریههای علمی پدید آمد، با فشار استبداد دستگاههای دینی کلیسا که متعبد به ظواهر کتب مقدس بود، روبهرو گردید. اروپا برای نجات از کابوس استبداد دینی و سیاسی پایداری نمود و روز به روز دشمنی و فاصله میان علم و دین بیشتر شد. تا آنکه در اثر انقلابها و پیشرفت علم دستگاههای دینی قرون وسطی را پشت سر گذارد. عکسالعمل این دشمنیها و فشارها آن شد که اصول و مطالب وابسته به دین از نظر علم و تجربه وهم و خرافه شناخته شد و تعالیم اساسی پیمبران بزرگ که انسان را به مبدأ و حیات برتر از ماده متوجه میگرداند و روح مسئولیت و اطمینان و خلق عالی و استقلال در شخصیت میبخشد – از میان رفت.
از آنجا که پیشرفت و مسائل زندگی مادی، فکر انسانی را قانع نمیکند و بشر خود را نیازمند به فلسفه عمومی جهان و روابط و علل فاعلی و غایی آن میداند و پس از شکست دین در اروپا این خلأ روحی پیش آمد. برای پر کردن آن فلسفههای ناقصی که منشأ آن ادراکات حسی و تجربی و نماینده گوشهای از واقعیت جهان است پدید آمد. از آن جمله فلسفه تاریخی (هگل) است که تاریخ را جز تصادم افکار و عادات و شکست ناصالح و بقای صالح نمیپندارد و فلسفه «داروین» است که عالم حیات را بر پایه تنازع در بقا گذارده و از عالم حیات و موجودات زنده به عالم اجتماع و سیاست کشانده شده و از امتزاج این دو نظریه فلسفه اقتصادی و مادی «مارکس» به هم بافته شده.
از نظر این فلسفهای که جای دین اذهان بیشتر طبقات حاکمه و سرمایهداران را گرفت. رحم و شرافت و حیا و عفت مفهومی ندارد بلکه این معانی انسانی و وجدانی نماینده ضعف و ناتوانی است و اگر از این معانی اخلاقی نامی و به آن دعوتی هست همان در حدود کلیسا است. اما در کاخهای سیاستمداران و در مراکز سرمایهداران و گردانندههای چرخهای اقتصاد هیچ نفوذی ندارد. این فلسفه، با اخلاقی که متکی به ایمان به خداوند و مسئولیت در برابر او و به معاد و نگرانی از عذاب باشد یا اخلاقی که به معنای کمال نفس و هماهنگی قوای درونی بشر باشد ضد و ناسازگار است. آن خلقی که در اروپا و دورنمای آن دیده میشود همانقدر است که وسیله برای سود و جلب دیگران باشد به آن اندازهای که گرانفروشی آزمند یا شهوترانی فریبکار بخواهد مشتری جلب کند یا زنی را بفریبد، این معنای خلق که مورد ستایش مردمان سطحی است، بیش از غرایز حیوانات درنده نیست که حیوانی ضعیفتر را بدرد و با بچههای ناتوان خود در میان گذارد. نتیجۀ این فلسفه حيات که جای دین را گرفت جز جنگ و استعمار و استعباد و خوردن قوی ضعیف را با هر سلاحی (گرچه نظام ظاهری اخلاقی باشد) نیست.
این تمدن که ترکیبی از محصول این فلسفه و علوم تجربی و اختراعات و صنایع حیرتانگیز با لوازم و آثار نیک و بدش است، به سوی سرزمینهای اسلامی روی آورد. در همان زمانی که عوامل گذشته تاریخی قوای روحی و جسمی مسلمانان را از کار و حرکت انداخته و دلها از نور و نیروی توحید و ایمان و مغزها از علوم سودمند و فکر صحيح و دستها از سرمایههای طبیعی تهی بود، ناچار مسلمانان در مسیر طوفان این تمدن قرار گرفتند و درهای کشورها را به روی آن گشودند و کلیدهای ثروت خود را به دست عمال مغرور آن دادند و از همه چیز آن کورکورانه تقلید کردند و سیاست و قانون و نظام و فرهنگی آن را پیروی کردند، بدون آنکه به خود آیند و بیاندیشند که این تمدن به کجا میرود و هدف و مقصد نهایش چیست؟!
این بود اجمالی از سیر تاریخی و روحی انقلاب اسلامی در عموم سرزمینهای اسلامی و ایران. در این سیر تاریخی و عوامل گوناگون منحرفکننده، قرآن که سند خدایی و حبل الله و کشتی نجات است و سنت و تاریخ زنده رسول اکرم و روش و تعالیم ائمۀ هدی علیهم السلام بالای سر مسلمانان[2] و علما و فقهایی که چشم به قرآن و سنت داشتند، با اجتهاد زنده در میان آنها بودند. ولی چون حاکمیت قرآن با مزاج خودسر زمامداران سازگار نبود مهجور ماند و از حد قرائت و تجوید و ذکر و ثواب جلوتر نرفت و تفسيرها که بیشتر یافتهای از مطالب ادبی و کلامی و عرفانی و بیان روایات صحیح و سقیم و اسرائیلیات بود به جای آنکه پرده از روی حقایق قرآن بردارد خود پردهای برای فهم قرآن که عربی مبین و آسان «وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ» است، گردید و چون نظرها به سوی آن مطالب برگشت اصول توحيدی و اجتماعی و اخلاقی قرآن از نظرها پوشیده ماند. به خصوص برای ایرانیان که پرده زبان هم در میان است. قرآن که مبدأ تحول و میزان اسلام است، چون از نظرها و فکرها دور گردید، سنت و نتیجۀ استنباط و اجتهاد فقها هم بیشتر متروک ماند و جز ابواب عبادات و طهارات مانند اینها از احکام فردی در میان کتابهای فقه دفن شد. فقها و همدستهای مانند آثار فکریشان متروک و مهجور شدند. دستهای هم با توجهیابی توجه آلت و وسیله دست زمامداران مستبد گشتند.
در میان این انحرافها و خوابآلودگیها و تفرقه مسلمانان و بیداری و دامهای دشمنان اسلام مردان هشیار و غیوری که با روح قرآن آشنایی داشتند، بپاخاستند تا مسلمانان را به سوی قرآن و سنت برگردانند و از سیلهای مهیبی که از هر سو پیش میآید، بهراسانند. ولی اعلامهای خطر و بانگهای بیداری آنان با اعصاب تخدیر شده و چشمهای خوابآلود مسلمانان سازگار نبود. بدین جهت برای آن که با این خواب خرگوشی خود را از هر اقدام و مسئولیتی آسوده سازند، به تهمت و افترا و معارضه برخاستند و بلندگو و آلت دست دشمنانی شدند که در کمینی نشسته با صد چشم مراقب بودند تا هر بانگی که مسلمانان را بخواهد تکان دهد، خاموش نمایند و هر دستی بخواهد به اعصاب سست آنان نیرو دهد قطع نمایند. ولی بذرهایی که این مردان اصلاح و خیراندیش به حال مسلمانان افشاندند، در نفوس مستعدی جای گرفت و رو به نمو گذارد و این تکانهای یکنواخت که از هر گوشه کشورهای اسلامی شروع شد در روح مسلمانان حرکتی پدید آورد که آثار و ثمراتش روز به روز بیشتر احساس میشد.
***
مرحوم علامه بزرگ و مجاهد سید اسدالله میراسلامی خارقی مؤلف این کتاب [محو الموهوم و صحو المعلوم یا راه تجدید عظمت و قدرت اسلامی] در زمره همان مردان نیرومند و هشیار عالم اسلام بود. گرچه در اوانی که این مرد مجاهد یکسره فکر خود را متوجه قرآن نمود و کارهای معمول اجتماعی و سیاسی را کنار گذارد و به تألیف کتاب و تربیت شاگردانی پرداخت، اینجانب در حوزه علميه قم سرگرم تحصیل بودم و جز هنگام مسافرت به طهران در مجالس روضه و گاهی در رفت و آمدهایی که با مرحوم پدرم حجت الاسلام حاج سید ابوالحسن طالقانی داشتند، محضر ایشان را درک نکردم ولی تألیفات این مرد و مبارزههایی که در آن دورۀ اختناق و استبداد نموده و شاگردان با ایمان و محکمی که تربیت کرده مقام علمی و روح جهاد و هشیاریش را به خطرهای متوجه به عالم اسلام میشناساند.
چنان که از مطالب کتاب و گفته شاگردان مکتب قرآنی مرحوم سید استفاده میشود، این کتاب آخرین آثار قلمی ایشان است که در ضمن درس قرآن و خاطرات ذهنیش یادداشت نموده. لذا بعضی از فصول ناتمام و پاره مطالب مکرر گشته.
نظر کلی و عمومی مؤلف کتاب این است که انحطاط و ضعف عمومی مسلمانان اثر پراکندگی است که قوای فکری و استعداد عقلی مسلمین مصروف تضعیف یکدیگر شده و در نتیجه آن، هم قوای اجتماعی و هم روح ایمان و عقیده را در آنان ناتوان کرده و موجب تسلط بیگانگان شده و چاره این انحطاط و زبونی آن است که مسلمانان به کتاب و سنت جامعه برگردند و روح توحید در عقیده و قوا را تجدید و تقویت نمایند و آنچه از موارد اختلاف با کتاب و سنت جامعه تطبیق نمینماید، مطرود شود یا متروک و مسکوت بماند. چنان که برادرانی اگر بر سر میراث پدر اختلاف داشته باشند و دشمن قوی و حیلهگری در کمین نشسته و چشم به میراثشان دوخته تا در میان این اختلافات سرمایه میراثی آنان را برباید و همه را محروم و تهیدست گرداند، در چنین وضعی آیا عقل و دین اجازه میدهد که اینها سرگرم اختلاف باشند؟ آیا نباید موارد اختلاف را مسکوت گذارند و به دفع دشمن مشترک بپردازند؟
این مقصود و مطلب کلی کتاب است اما قضاوت در مطالب و فصول کتاب بسته به آشنایی خواننده است به مبانی و اصول علمی اسلامی و سلیقه و طرز تفکری که دارد.
شایسته است که تاریخ زندگانی مرحوم علامه مؤلف و آثار قلمیاش را برادر ایمانی آقای غلامحسین نورمحمدی (ناشر کتاب)[3] بیان نماید چه ایشان سالها افتخار ملازمت و استفاده از درس قرآن و تعلیم متین و بیان آتشین آن مرحوم را داشتهاند و خود نمونهای است از یک مرد با ایمان و صریح و استوار در تقوا و عمل و از همتی که در نشر این کتاب نموده کلیه هزینه آن را تقبل و پرداخت نمودهاند. خداوند به ایشان جزای خیر دهد و عملش در پیشگاه رسول اکرم و اولیاء طاهرین علیهم السلام مقبول افتد و برایش بهترین باقیات صالحات باشد و روح معلم و مربیش از وی خوشنود گردد.
سید محمود طالقانی
//پایان متن
[1] حکومت امریکا پس از آنکه متوجه خطرات مسكرات شد همه دستگاهها و وسایلی که داشت برای جلوگیری از آن به کاربرد از مجالس تبلیغ و روزنامه و مجلهها و سینماها و دستگاههای قانونگذاری و انتظامی، میگویند بیش از 6۰ میلیون دلار صرف تبلیغات نمود و ۱۰ میلیون صفحه روزنامه و مجله و کتاب منتشر کرد، در مدت ۱۴ سال متجاوز از ۲۵۰ میلیون لیره صرف اجراء شد، ۳۰۰ تن اعدام شدند 335/532 تن زندانی شدند. ۱۱ میلیون بودجهاش ضرر داد، در حدود ۴۰۴ میلیون لیره از املاک مصادر شد ولی نه تنها به نتیجه نرسیدن بلکه مردم در استعمال آن حریصتر شدند و راههای قاچاق به روی مردم آمریکا باز شد، تا آن که حکومت در سال ۱۹۳۲ این قانون را الغاء و شراب را حلال نمود. (نقل از کتاب تنقیحات سیدعلی مودودی)
[2] رسول خدا صل الله علیه و آله وسلم در سالهای آخر زندگی خود از انحرافها و فتنههای آینده مسلمانان همی نگران بود، و گاهی از آن خبر میداد و مسلمانان را به تمسک به کتاب و سنت و اهل بیت همی خواند : «فَإِذَا اقبل عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ… چون فتنهها مانند قطعههای ابر در شب تاریک به شما روی آورد، آفاق افکار و عقول شما را فرا گرفت باید تمسک به قرآن جویيد».. إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي…
[3] شرح زندگانی مرحوم خارقانی از کتاب که به طور خلاصه نقل میشود:
مرحوم سید بزرگوار علامه آقای سید اسدالله میراسلامی معروف به خارقانی از علماء ربانی این قرن بود، بنا به گفته پسرعموی ایشان (آقای سیدحسن خلیلی) مرحوم سید در چهارم ذیحجه ۱۲۵۴ هجری در قریه شیزند افشاریه قزوین متولد شده – او کتب مقدمات عربی را در محل تحصیل کرد و در سن ۱۵ سالگی برای ادامه تحصیل به قزوین رفت، پس از فراگرفتن فقه و اصول در حدود سالهای ۱۲۷۵ – ۷6 به تهران آمد و در حوزه درس حکیم معروف به جلوه حکمت آموخت، و در ضمن علوم جدید و زبان فرانسه را هم میخواند، در حدود سال ۱۲۸۴ – با خانواده به نجف اشرف هجرت کرد، و قریب ۲۵ سال در حوزه علمیه نجف تحصیل کرد و به درجه اجتهاد رسید، از جهت ناامني طرق از راه بندر بوشهر به طهران مراجعت کرد و مشغول تدریس و تألیف گردید.
مدتی مرحوم سید وارد امور اجتماعی و سیاسی گردید و در نتیجه مبارزاتی که داشت به رشت و فومنات تبعید شد، پس از مراجعت از تبعید یکسره فکرش مصروف مطالعه و تدریس قرآن گردید، و تنها با عدهای از فضلای نامی و شاگردان قرآنیاش معاشرت داشت تا در شب چهارشنبه هفتم صفر ۱۳۵۵ دعوت حق را لبیک گفت و از دنیا رخت بست و در ابنبابویه جنب مقبره مرحوم میرزای جلوه دفن شد.
کتابها و آثار سید بسیار است از جمله آنچه در زمان حیات خودش به چاپ رسیده: ۱- مقررات قانون اساسی و دینی، ۲- روح التمدن و هویت الاسلام، ۳- قضاد شهادت، ۴- برهان الساطع، ۵- اصول عقاید، 6- تنقید نظریه دارونیستها، ۷- تنفيد قوانین عدلیه، و همچنین مرحوم سید در پاره نشریات آن زمان نظرهای سیاسی و اجتماعی اسلام را به صورت مقالاتی منتشر میساخت، از جمله در روزنامه ایران روز – شمارههای سال ۱۳۱۰ مقالاتی به عنوان صلح از نظر اسلام مینوشت، این درست همان وقتی بود که خطر پیش آمد جنگ دنیا را تهدید میکرد و مجامع بینالمللی پیشنهادات و صحبتهایی راجع به صلح میکردند. (نقل تلخيص شده از متن کتاب به قلم آقای غلامحسین نورمحمدی صفحه ک و ل).
منارهای در کویر؛ مجموعه مقالات آیتالله طالقانی، جلد اول (توحید و استبداد)، محمد بستهنگار، تهران: انتشارات قلم، چاپ اول، 1377، صص 37-49؛ به نقل از کتاب «محو الموهوم و صحو المعلوم» یا راه تجدید عظمت و قدرت اسلامی نوشتۀ مرحوم حجتالاسلام آقاسید اسدالله موسوی میراسلامی معروف به خارقانی، چاپ توسط غلامحسین نورمحمدی.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.