عالم خلقت از نظر قرآن
بسم الله الرحمان الرحیم
«رَّبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ»
موضوع سخن، عالم خلقت از نظر قرآن است و مراد از عالم خلقت ظاهر عالم و چگونگی ساختمان و پیدایش آن است. وگرنه دربارۀ حقیقت عالم و روابط علت و معلول و تأثير علل غیرمحسوس در مادهی بشر به کشف نظریۀ تازهی مهمی موفق نشده و نظریات امروزی در میان بشر متفکر گذشته بیسابقه نیست. اگر بخواهیم به خوبی نظر قرآن را درباره خلقت دریابیم و به این حقیقت برخوریم که قرآن نظریۀ مستقلی در این موضوع دارد که از هیچ مدرسه و مراکز علمی اخذ نشده باید ابتدا به طور اختصار افکاری که انسان در عصر نزول قرآن راجع به جهان و زمین و آسمان و کواکب و کیفیت پیدایش آنها داشته، یادآوری کنیم و سپس، به طور اجمال چند نظریه را که امروز از مبانی اساسی فرضیات علمی است، تذکر داده، آنگاه آیاتی از قرآن تلاوت و ترجمه نماییم تا شنوندگان محترم دربارۀ نظریات علمی که قرآن متذکر است، قضاوت کنند.
عصر نزول قرآن- پیش از ظهور قرآن، مللی که با نظر بحث و دقت به عالم مینگریستند و تشکیلات و مدارسی برای بحث در خلقت داشتند، بیش از همه ساکنین شرق وسطی و اروپای شرقی و چین و هند بودند. ولی آثار علمی که هنوز باقیمانده و تا اندازهای پایۀ تمدن علمی امروز گردیده، از سرزمینهای متمدن رم، یونان، اسکندریه، ایران، کلده میباشد. چه علم و دانش به حسب اوضاع زمان در همین قسمتها ظهور و خفا داشته و دانش مانند کوکب سیار در این سرزمینها سیر میکرده.
کلدانیهای قدیم به واسطه وضع سرزمین و محیط جغرافیاییشان بیشتر متوجه طلوع و غروب کواکب بودند و متدرجاً آثاری از طلوع و غروب کواکب و تقارن آنها کشف کردند و میتوانستند پیشگوییهایی کنند.
از این تجربیات کهانت پدید آمد. یعنی کسانی پیدا شدند که خود را وسیلهی جلب خیرات و دفع شرور دانستند و در کواکب جنبه الوهيت قائل شدند و خود را دربانها و واسطههای آن خدایان پنداشتند و از این ناحیه سحر و طلسمات و اوهام دیگر متولد شد.
به واسطه مجاورت عرب با کلده اعتقاد به ازلیت و ابدیت و الوهیت کواکب در میان عربها نفوذ کرد و دستگاههای کهانت در اطراف جزيره العرب برپا شد ولی خیالات و نظریات آنها هیچ پایۀ علمی و منطقی نداشته، فقط نظریهای که دربارۀ هیئت جهان در عصر نزول قرآن میان دانشمندان مسلم بوده و نظریۀ علمی محسوب شده، همان نظریۀ بطلمیوس است که هنوز مورد بحث میباشد و طرفدارانی دارد. قبل از بطلميوس فيثاغورث حكيم (۵۰6 قبل از میلاد) دربارۀ حرکت و جو غیرمتناهی گفتههایی داشته ولی بعد که نظریۀ بطلمیوس شایع شد، نظریۀ فيثاغورث به کلی متروک گشت و فرضیۀ بطلميوس مورد بحث قرار گرفت و چون این نظریه با مبانی علمی که درباره جهان و عناصر داشتند، موافق بود از فرضیات مسلمه گردید. خلاصه آنچه دانشمندان از مجموع نظریۀ بطلمیوس و نظریات دیگر دربارۀ عالم تصور میکردند، این بود: زمین مرکز عالم است. مخلوقات منحصر به زمین میباشند. زمین جسمی است که اطراف آن را دریاها فراگرفته. بر زمین و آب کره، هوا و بر هر سه، کرۀ آتش محیط است و افلاک نهگانه چون طبقات پیاز بر کرۀ آتش و هوا و زمین محیطاند. این کواکب و آفتاب و ماه در میان افلاک چون میخ کوفته شده و به حرکت آنها متحركند و برای حرکات مختلف کواکب هم تصویراتی داشتند و معتقد بودند که ساختمان افلاک و کواکب از عنصر پنجم است. به این جهت فنا و زوال برای آنها نیست. همانطور که کلیات عناصر را پایدار میپنداشتند.
نمیتوان تصور کرد که این افکار در میان عرب رایج بوده. چه عرب به آسمان و کواکب به نظر سادهی شاعرانه مینگریست و به واسطهی نفوذ کاهنان برای آنها جنبۀ الهيت و تأثیر معتقد بود و آنها را پرستش میکرد و برای آنها هیاکلی ساخته بود که به ستایش و بردن نذورات به پیشگاه آنها جلب خیرات و دفع شرور میطلبید.
در میان این افکار و خیالات قرآن نازل شد. مسلمانان تا وقتی که با افکار مدارس دنیا آشنا نشده بودند، یکسره مقهور توحید قرآن و متأثر از قوهی بلاغت آن بودند و قواشان یک جهت مصروف تکامل نفس و پیشرفت دین بود. و پس از آمدن فلسفه در میان مسلمانان و وارد شدن آنان به مرحلهی تحقیق به انکار فلسفی رنگ دینی دادند و در تطبيق بعضی از مطالب قرآن با فلسفه دچار اشکال شدند که از جمله چگونگی هیئت آسمان و زمین بود و مجبور شدند در ظواهر آیات به توجيه و تأویل تصرفاتی کنند.
همان وقت که مسلمانان در سرتاسر مملکت وسيع اسلامی با نور ایمان و علم به بحث و تحقیق در عالم مشغول بودند، اروپا دورههای جهل و ظلمت را میپیمود و به زندگی ایلاتی و جنگهای قبیلگی سرگرم بود. تماسی که اروپاییان با مسلمین در اسپانیا پیدا کردند، موجب هوشیاری آنان شد. اول اثر این تکان، آن بود که قوای پراکنده خود را در برابر مسلمانان متمرکز ساختند و بر علیه آنها به کار بردند. پس از چند قرن، اسپانیا از دست مسلمانان رفت و جنگهای صلیبی شروع شد و اروپا یکسره با عالم اسلام اصطکاک پیدا کرد و افکار و کتب مسلمین را با خود بردند. وضع مسلمانان و تشکیلات علمی و مدنی اسلام را از نزدیک دیدند. در قرون وسطی اروپا تازه چشم گشوده، مدرسههای محدود اسکلاستیک را میپیمود و از قرن هفدهم به بعد نظریههایی در هر قرن پدید آمد که به کلی منظرۀ خلقت را در نظر انسان دگرگون کرد و اساس و پایۀ تمدن علمی امروز دنیا گردید.
نظریههای علمی- ما چهار نظریه را که در تغییر فکر عموم بشر تأثیر مهمی کرده مورد توجه قرار میدهیم.
نظریۀ اول را باید حرکت زمین دانست. انسان تا وقتی که به فرضیۀ بطلميوس زمین را مرکز جهان میپنداشت و آن را ثابت میدانست با خاطر مطمئن در آرامگاه خود خفته بود و با غرور به این که مسكن او مرکز عالم است، با دل راحت بالای زمین زیست مینمود. ولی همین که متوجه شد زیر قدم او در جنبش است و خود را معلق در فضای غیرمتناهی دید، خواب از چشمش پریده، آرامش از او سلب شد. این نظریه ابتدا برای کوپرنیک لهستانی (۱۴۷۳ – ۱۵۳۰ م) پس از آن سیاراتی هر یک پس از دیگری کشف شد.
نظریۀ دوم کشف جاذبۀ عمومی است که انسان را متوجه ارتباط خود با عوالم پهناور بزرگی نمود. این نظریه را در قرن ۱۷ سال ۱6۴۲ نیوتن انگلیسی اظهار کرد.
نظریۀ سوم را میتوان فرضیۀ تکوین زمین دانست که انسان را راجع به عمر زمین و منشأ آن تا اندازهای از اشتباه بیرون آورد و متوجه تغییرات کلی ساخت که در دورههای مختلف عمر زمین پیش آمده. علاوه بر این انسان متوجه شد که زمین تودهای از نور و حرارت و قوه بوده که از آفتاب جدا شده است.
این فرضیهی اول از كانت آلمانی در قرن هفده ظهور کرد. پس از آن لاپلاس منجم فرانسوی و علمای زمینشناس آن را تکمیل و تثبیت کردند.
نظریۀ چهارم، نظریۀ تکامل و تبدل انواع است. این نظریه تأثیر مهمی در فکر و زندگانی و اخلاق انسان نموده و آن را لامارک فرانسوی در اول قرن نوزده اظهار کرد. پس از سی سال، داروین انگلیسی آن را کامل و ثابت نمود و علم طبقاتالارض (ژئولوژی) از هر جهت آن را تأثید نمود. این نظریه انسان را متوجه نمود به تکامل و تنوعی که در سراسر عالم زندگان است.
قبل از این نظریه، انسان انواع را ثابت میدانست. یعنی برای هر نوعی قالب مخصوصی و حد معینی بود که از آن تجاوز نمیکند و به اصطلاح منطق ارسطو هر نوع دارای جنس و فصل معین است و موجودات زنده را هر کدام مخلوق مستقل بیسابقه گمان میکرد و به چگونگی و مقدمات خلقت آنها جاهل بود.
ولی این نظریه تا اندازهای وضع انواع زنده را روشن کرد و انسان دانست که موجودات قالب معینی ندارند و بسا ممکن است موجود زنده از زنده دیگر پدید آید که در میدان تنازع بقای اصلح از حيث تطبیق با محیط و ابزار زندگی فاتح و باقی است و عالم زندگان رو به تکامل بیحدی است که نهایت آن معلوم نیست.
این چهار نظریه منظر تعقل و خیال بشر را دربارۀ زمین و عالم خلقت و پیدایش آن و ارتباط جهان محسوس و چگونگی پیدایش جانداران تغییر کلی داد و انسان موقعیت خود را در این جهان طور دیگر دید و در برابر فکر و اندیشهی انسان، کره زمین که مرکز عالمش میپنداشت، کوچک گردید و به خیال دست بردن و آشنایی به زندگی موجودات و ساکنین کرات دیگر افتاد.
آیات قرآن- اینک به اصل موضوع برمیگردیم و بررسی میکنیم که قرآن همان قرآنی که در زمان و مکان جهل و بیخبری انسان از هر اندیشه صحیحی نازل شد، دربارۀ این نظریات علمی چه میگوید آیا ساکت است یا مخالف یا موافق؟
من نمیخواهم دربارۀ این موضوعات اظهار عقیده کنم و اینها را با تمام خصوصیات با واقع مطابق بدانم چون هنوز انسان در مراحل اولیه آشنایی با عالم است و از طرف دیگر، نمیخواهم بگویم قرآن کتابی است که برای حل مشکلات ظواهر خلقت و تعليم طبیعیات نازل شده. زیرا برای رسیدن و برخورد به نوامیس و رموز خلقت راهی است که انسان باید به تدریج و به تحریک حوائج آن راه را بپیماید و اگر کتابی از آسمان و از راه وحی فرود آید و همه رازها و اسرار خلقت را بیان کند، سیر تکاملی انسان را فلج کرده و حرکت تبدیل به سكون خواهد شد و زندگانی باید ختم شود. چنانکه از وضع هلال و علت اختلاف آن سؤال میکردند: «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّه» در آیه تذکر میدهد که باید متوجه باشید قرآن برای بیان علل طبیعی موجودات نیست بلکه برای آشنا نمودن به نیکیها و تقویت بنیهی خیر و فضیلت است. «قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا». در جواب سؤال از علت تغيير وضع هلال بگو باید از منافعی که به این تغییرات مترقب است استفاده کنید و آن، مراقبت اوقات و شناختن هنگام حج است. نیکی و خوبی این نیست که به سوی خانهها از پشت و غیر راه روی آرید ولی همهی خوبی در کسی است که اهل تقوی شده و در این است که از درها وارد خانهها شوید. یعنی رسیدن به هر مطلوب و مطلبی راه و دری دارد. نبوت و کتاب آسمانی برای گشودن در فضائل و هدایت به راههای خیر است که به کلمه جامع (بر) تعبير شده و برای آشنایی به علل و اسباب طبیعی و نوامیس ظاهر عالم درهایی است که متدرجاً باید به روی انسان گشوده شود. دین برای تحریک فطریات و تنظیم نفسیات و اجتماعات است. آنچه دین و ایمان عهدهدار آن است، علم و فن از آن عاجز است. انسان به علم میتواند خیرات و شروری را درک کند اما آنچه به سوی خیر بکشاند و از شر باز دارد، ایمان و دین است. یک نفر تحصیلکرده و طبیب همهی تأثیرات الكل را در جهازات به خوبی میداند، اگر ایمان پشتیبان این ادراک نباشد، چه بسا آن را استعمال کند. ولی یک نفر عامی دیندار هرگز استعمال نخواهد کرد.
قرآن برای آشنایی به وجود و اوصاف پدیدآورندۀ جهان و قراردهندهی نوامیس آن و توجه به غایت و پایان وجود و سیر حیات آیات خلقت را بیان نموده و انسان را به تفکر در عالم دعوت کرده است. ما میخواهیم همین اندازه رسیدگی کنیم که آیا این تذکرات با نظریات علمی امروز سازشی دارد یا نه؟
اما دربارۀ نظریۀ حرکت زمین در قرآن، آیات زیادی است که مطابق یا صریح در حرکت زمین میباشد. از آیات آخر سورۀ نمل است: «وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَهً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ» کوهها را که میبینی گمان میکنی که ثابت به جای خود ایستادهاند، با آنکه این کوهها چون ابرها مرور میکنند این صنع خداست که هر چیز را متقن نموده. بعضی از مفسرین این آیه را دربارۀ قیامت دانستهاند با آنکه قرآن میگوید کوهها در هنگامی که قیامت متلاشی میشوند و پراکنده شدن آن محسوس است. ولی در اینجا میگوید مرور سریع کوهها به نظر نمیرسد و آخر آيه تذكر به استحکام و اتقان صنع خلقت است و این تذکر مناسب با قیامت و فنا نیست.
در سورۀ یس، پس از ذکر سه آیۀ بزرگ وجود زمین و آفتاب و ماه نسبت حرکت و جریان را به آفتاب و ماه داده نه به فلک آنها (چنانچه نظر هیئت بطلميوس بوده) میگوید. «وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ». از آیاتی که با تشبیهات واضح حرکت زمین را بیان میکنند، آیاتی است که نعمت وجود کوهها را تذکر میدهد که گاه تعبیر از کوهها بر راسی مینماید. یعنی لنگرها که برای کشتی است گاه اوتاد (میخهای محکم) مینامد و همچنین زمین را گاهی گهواره آسایش مینامد. گاهی شتر تندرو و راهوار چنانکه در سوره ملک است. «هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا» ، از کلمۀ مناكب معلوم است که مراد از ذلول شتر رام تندرو است. آیات دیگری نیز صریح در حرکت زمین است که در ضمن ذکر آیات و نظریات دیگر تذکر میدهیم.
اما دربارۀ نظریۀ دوم یعنی جاذبۀ عمومی در اول سوره رعد «اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا».
همان خداوندی که آسمانها را بلند و بر پا داشته بدون ستونی که آن را ببینید، در سورۀ لقمان نیز همین مضمون میباشد. «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا» در هر دو جا میگوید ستون و پایهای که به چشم آید، ندارند. یعنی برای آسمانها ستونی هست که به چشم نیاید. چنانکه امام (علیه السلام) همین معنی را در سورۀ ذاریات تعبیر کرده است. «وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ». حبك، بافتن و محکم کردن است. پس معنای آیه این است: سوگند به آسمان که دارای رشتههای بافته و مستحکم است. از حضرت رضا (علیه السلام) از این آیه سؤال کردند. «فرمود: آسمان با زمین محکم به هم بافته شده، آنگاه آن حضرت برای توضیح انگشتهای خود را در میان هم داخل کرد و فرمود این طور است. آنگاه شخص پرسید مگر خداوند نمیگوید رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ. فرمود خداوند میگوید بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا. آنگاه امام شرح مفصلی راجع به چگونگی و پیوستگی آسمان و زمین بیان فرمود. در سورۀ بقره «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً» به این مضمون آیات زیادی است. «بنا» گاه گفته میشود و مقصود ساختمان است و گاه گفته میشود مقصود اساس و پایهایست که ساختمان بر آن است. چنانکه گفته میشود بنای این ساختمان سنگ یا آجر است. مسلماً مقصود این نیست که آسمان را ساختمانی قرار داده زیرا که این مطلب محتاج به تذکر نیست.
ولی پس از آنکه فرمود آن خدایی را باید عبادت کنید که زمین را رام و گسترده برای سکونت شما قرار داده. به ذهن هر کس این سؤال خلجان میکند که این زمین به کجا پیوسته و متکی است. جواب همین است که پایۀ بناء را آسمان قرار داده و نیز اگر مقصود از بناء ساختمان باشد، ربطی به زندگی ما ندارد. با آنکه آیه در مقام تذکر نعمتهای خداوند است.
سورۀ مرسلات «أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفَاتًا أَحْيَاءً وَأَمْوَاتًا»
مفسرین و مترجمین در لغت «کفایت» تعبیرات مختلفی دارند با مراجعه به لغت به دست میآید که کلمه کفایت تعبیر جامعی است از جاذبۀ مرکزی زمین و اشعاری هم به حرکت زمین دارد. در المنجد میگوید: «كفت الشّىء الى نفسه: ضمّه». یعنی چیزی را به خود ضمیمه کرد و محکم در برش گرفت. باز گوید: «کفت الطائر: اسرع في الطيران و تقبض فيه». یعنی پرنده در پرواز سرعت گرفت و بالهای خود را جمع کرد. پس معنای آیه اینست: «آیا ما زمین را اینطور قرار ندادیم که با شتاب در پرواز است و زنده و مرده شما را محکم در آغوش گرفته و به دل خود چسبانده». انصافاً باید اعتراف کرد همانطور که قرآن در ادای جملهها و تعبیر معانی مرکب معجزه میکند، در تعبیر کلمات و معانی بسیط نیز به حد اعجاز است. با یک لغت «كفات» چه نوامیس مرموزی را از زمین ادا نموده. «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ». بلی ما اطفال زمینیم و این مام مهربان با محبت سرشار خود ما را به آغوش گرفته و در این فضای بی حد در پرواز است تا پروریدههای خود را به ساحل نجات و سر منزل ابد برساند.
پس در این آیات قرآن از جاذبۀ عمومی آسمانها و زمین گاه بنا، گاه ستون نادیدنی، گاه رشتههای به هم بافته «حبک»، گاه خاصیت ضم و محبت سرشار «كفات» تعبیر نموده. آیا این تعبيرات از این حقیقت مرموز رساتر و جامعتر است یا تعبیر خشک «جاذبۀ عمومی». کاشف جاذبه نیوتن میگوید این سرّی است که من برخوردهام و تعبیری جز کلمه جاذبه برای آن ندارم. عین عبارت دانشمند فقید مرحوم فروغی اینست که نیوتن و دانشمندانی که پیرو او میباشند، نمیگویند اجسام جاذب و مجذوب یکدیگرند بلکه میگویند امور عالم چنان است که گویی اجسام جاذب و مجذوب یکدیگرند. حقیقت معلوم نیست و نمیدانیم چیست که سبب میشود امور این قسم جریان داشته باشد. فعلاً تا وقتی که حقیقت معلوم شود میگوییم اجسام جاذب و مجذوب یکدیگرند.
اما دربارۀ نظریۀ سوم (نظریه لاپلاس) هنوز وضع و چگونگی خلقت زمین را در دنیا کسی متوجه نبود که قرآن با تعبیرات لطيف دورانهای گذشته، عمر زمین و چگونگی آغاز خلق آن را بیان کرد. در آیات و تعبیرات سورۀ «و النازعات» دقت فرمایید تا با خشوع عقل در برابر عظمت قرآن سر فرود آرید: «أَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا» (آیا خلقت شما محکمتر و قویتر است که به بقای خود مطمئن شده و از حق سر پیچیدهاید یا خلقت این آسمان با عظمت و ساختمان آن از هر طرف آن را از هم گشود و آن را بلند و بر پا داشت. آنگاه نظامات آن را متساوی یک نهج برقرار نمود. سآیۀ شب آن را اندک اندک هویدا ساخت و فروغ روز را پدید آورد. بعد از این مراحل زمین را گسترده و بساط زندگان را آماده کرد. از آن زمین آب و چراگاهش را بیرون آورد و کوهها را تا اعماق زمین برقرار و ثابت گرداند). در این شش آیه به قوه بلاغت و لغات رسا، دورههای مهم تكوینی را که میلیونها سال بیش از انسان بوده در نظر ما متمثل نموده.
نخست دورۀ تکوین آسمان و جدا شدن کرات و تنظیم خلق و حرکات آنها، دوم پدید آمدن شب و روز، در این دو مرحله زمین را به حساب آسمان آورده چون هنوز حالت زمینی به معنای مصطلح به خود نگرفته. در زمانی که زمین تودهای ملتهب و پارهای آتش بوده نه سایه داشته تا شب در میان باشد و نه انعکاس نور بوده تا روز آشکار شود و لغت «اغطش» خاموشی تدریجی و اندک اندک آشکار شدن سایه را میفهماند. چون «غطش» سست راه رفتن به واسطۀ ضعف و پیری و کم سویی چشم و تاریکی است. هر اندازه آتش فرو مینشست و از التهاب محض رو به خاموشی و دود غلیظ میرفت، سآیۀ کمرنگ، تاریکتر میشد تا یکسره شب پدید آمد و «ضحا» که انعکاس نور و حقیقت روز است آشکار گشت. «وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا»[1] بعد از این مراحل زمین را گسترده و بساط زندگان را آماده کرد.
دورۀ سوم سردی کامل سطح زمین و آماده شدن برای ظهور مواليد و موجودات زنده است. دورۀ چهارم تولید بارشها و ظهور دریاها و انواعی از گیاهها بوده. دورۀ پنجم فشردگی قشر زمین و ترکیدن آن و آتشفشانیهای عمومی و انقراض انواع خاص نباتات و سربر آوردن کوهها است. این دوره، دورۀ تكون كوهها است که به واسطه آتشفشانیها تولید شده و مانند دندانها از اطراف زمین بیرون آمده. مواد ذوب شده چون لثههای دندان اطراف آن را محکم نموده و پایۀ آن را ثابت کرده « وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا». دورۀ ششم ظهور گیاههای جدید و انواع حیوانات و انسان است که جمله جامع «مَتَاعًا لَّكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ» به آن اشاره است و این دورهها هر کدام میلیونها سال طول کشیده است که علمای طبقات الارض با دقتهای زیاد توانستهاند آن را تصویر کنند. همین اندازه دقت و توجه برای دانشمندان دربارۀ این آیات کافیست. حال قدری هم آیات اوایل سورۀ مبارکه «و الشمس» را تحت مطالعه قرار دهیم.
«وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا». به آفتاب و فروغ فروزانش سوگند و به ماه چون در پی آن درآید و به روز آنگاه که آفتاب را جلوه دهد و به شب آنگاه که آفتاب را بپوشاند و به آسمان باشکوه و نوامیس و قوایی که به ساختمان آن پرداخته. به زمین و آنچه (از قوا و کارگران) آن را گسترانده و در فضا پرتابش کرده و به حرکت آورده.
اول سوگند به آفتاب و ظهور نور آن است در زمین که به واسطه انعکاس حاصل میشود زیرا که ظهور نور و جسم مقابل آن در چشم انسان به واسطه انعکاس است و «ضحا» همان تابش نور و ظهور جسم است. «ضحا: اذا برز للشمس». دوم سوگند به ماه است. آنگاه که پی آفتاب درآید. چون مادامی که تحتالشعاع است و دنبال آفتاب است ماه ظهوری ندارد. سوم سوگند به روز است که آفتاب را جلوه داده. جلوهی آفتاب را به روز نسبت داده نه به حرکت شمس.
چهارم سوگند به شب که آفتاب را پنهان دارد. پس شب را اثر غروب آفتاب ندانسته و فرموده به شب سوگند که آفتاب را میپوشاند.
پنجم سوگند به آنچه آسمان را بنا کرده. پس آسمان ساخته نوامیس و قوای مرموزیست. نه آنکه اجسمام ابداعیست که بدون ماده و زمان ایجاد شده باشد. چنانکه قدمای فلاسفه بر آن متفق بودند.
ششم سوگند به زمین است پس از خلقت آسمان و سوگند به وضع و چگونگی خلقت آن. در این آیه با یک تعبیر معجزهآسای مختصر و لغت جامعی منظرۀ مبدأ تكوینی زمین و وضع فعلی آن را بیان نموده. در لغت «طحاء» دقت فرمایید. در المنجمد گوید: «طحا الشی، بسطه، مده. دفعه بالكره رمی به». ملاحظه فرمایید که لغت (طحا) دور کردن، منبسط نمودن، دفع کردن، پرتاب کردن کره است. پس این سوگند که برای توجه و تفکر در خلقت حکیمانهی زمین است، ترجمهاش این است: سوگند به زمین و آن ملکوتی که کرۀ زمین را از مبدأ تكوینی خودش پرتاب کرده و دفع نموده و آن را گسترده است. پس با این تعبير هم دفع شدن آن از مبدئي فهمیده میشود و هم حرکت وضعی و انتقالی آن که لازمهی پرتاب شدن کره است و هم آغاز دورۀ گسترده شدن و قابل ظهور حیات گشتن. پس از آنکه قابل زیست نبوده، دانسته میشود. یک آیۀ دیگری هم راجع به این موضوع تذکر میدهیم و میگذریم: سورۀ انبیاء. «أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ». کسانی که کافر شدهاند آیا نمینگرند که این آسمانها و زمین با هم پیوسته و متصل بود پس آنها را ما از هم گشوده و جدا کردیم و تکوین هر چیز زندهای را از آب قرار دادیم آیا باز ایمان نمیآورند؟ این حقیقتی است که دنیای علمی زمان قرآن آن را تصور نمیکرد. مسلمانان و مؤمنین به قرآن هم آن را ادراک نکردند. فقط اروپای مادهپرست و کافر به نبوت پیغمبر اسلام، چنان این حقیقت را مسلم دانست که گویا مینگرد و آغاز حیات را با وسایل علمی از ماده آب مشاهده کرد. البته مورد تعجب است که چگونه کافر به قرآن میباشد.
اما نظریۀ علمی چهارم، یعنی نظریه تکامل انواع و نشو و ارتقا که به نام داروین شهرت یافته. اولاً باید متوجه بود که لازمه قبول این نظریه این نیست که معتقد شویم انسان فعلی نتیجه تکامل یک قسم از حیوانات راقی میباشد. زیرا این موضوع خود بحث جداگانه لازم دارد. ثانياً باید متذکر بود که این نظریه از کنجکاوی و تفحص طبقات زمین به دست آمده. طبقات مختلف زمین هر کدام مانند ورقی است که با خطوط تکوینی یک دوره از زمین را به ما میفهماند و این طبقات چون اوراق یک کتاب از اجمال رو به تفصيل و از ابهام رو به ظهور است. یعنی در طبقات اولیه نباتات و حیوانات با هم شباهت زیادی دارند و دارای جهازات سادهای میباشند و هر چه از طبقات اولیه دور شویم و این صفحات را ورق زنیم، تنوع بیشتر و ساختمان کاملتر است و از این مطالعه نوامیسی به دست آمده که مجال ذکر و تفصيلش نیست و نتایجی حاصل شده که مهمتر از همه این است که انواع به یک حال و در یک قالب باقی نیستند بلکه از چگونگی مبادی خلقت آنها میفهمیم که انواع رو به کمال است و از هر طبقه حیاتی طبقهای دیگر ناشی میشود و این سیر تکامل به کجا خواهد رسید و چه انواعی پس از این پدید آید، خدا میداند یک کلام جامعی که بتوان عنوان مطالعات دقیق دانشمندان قرون متوالی و تابلوی بالای موزههای اسكلت حيوانات و نباتات و سرلوحهی کتابهایی که در این موضوع نوشته شده، قرارداد چیست؟
آیا باور میکنید که کلامی جامعتر و کاملتر از این آیۀ شریفه پیدا نخواهیم کرد و قدرت تعبیری از این بالاتر نیست: «قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَهَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»
بگو در خلال زمین سیر کنید پس در آن نیک بنگرید و مطالعه کنید که چگونه خداوند خلقت را شروع نموده، پس از این هم از این جهان و زندگانی فعلی جهان زندگان دیگری پدید میآورد. چه خداوند به هر چیز بس قادر است. اولاً تأمل فرمایید در جمله «سِيرُوا فِي الْأَرْضِ» که امر میکند به سیر در زمین تا ابتدای خلقت زمین و زندگان و چگونگی آن را بخوانید. آنگاه در كلمۀ «يُنشِئُ»: نشؤ پدید آمدن چیزیست از چیز دیگر.
دانشمندان عرب هم فلسفه داروین را فلسفه نشؤ و ارتقا نامیدهاند و لغت نشؤ را برای بیان این حقیقت پیدا کردهاند. پس از آن در کلمه (آخرت) که دارای معنای اضافیت یعنی هر عالم و هر طبقه نسبت به عالم و طبقهی قبل نشئه دیگریست. به همین جهت عالم قیامت و بعد از مرگ را نشئه آخرت گویند و معنای کامل نشئه آخرت همان روز قیامت است و این غیر معنای لغوی نشئه آخرت است. آیات زیادی در قرآن است دربارۀ سیر تکاملی و حرکت موجودات مانند آیات «أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ» و «وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» که بسیار تکرار شده. البته این حرکت، حرکت زمانی و مکانی و کمی و کیفی نیست بلکه حرکت ذاتی همهی موجودات است به طرف كمال مطلق و وجود حق. پس این آیات بیان واضحی دارد که هیچ نوع و هیچ موجودی به یک حال و به یک وضع باقی نیست. همه در تنوع و تکاملند و رو به یک سر منزل هستی. سکون به هیچ معنی در عالم نیست.
این مطالب و نظریاتی است که راجع به خلقت از خود قرآن استفاده کردهام و اگر اشتباهی کرده باشم، در همهی آن اشتباه نیست. ملاحظه فرمودید که قرآن در آن عصر بیخبری چه خبرها داده. آن وقت که مدرسهها و دانشمندان دنيا زمین را مرکز خلقت میدانستند، قرآن زمین را موجود تابع آسمان و عالم بزرگ و متحرک در فضا و ناآرام خوانده. آن وقتی که ستارگان را موجودات باقی و ازلی میدانستند، قرآن از آنها به ساختمان تعبیر کرده و از فنا و انقراض آنها در سورههای اواخر قرآن خبرهای هولناکی داده و ابتدای خلقت زمین و پایان کار او را روشن نموده و شروع خلقت زندگان و نوع آنها را مانند گفتههای تورات و عقاید مدرسه ارسطو محدود ندانسته. چون قرآن تجلی وحی در روح محمد (صلی الله علیه و آله) است. همان روح پاک و تابناکی که در تحت تأثیر هیچ مدرسه و تعلیمی قرار نگرفت و مؤثرات محیط و زمان آن را آلوده نکرد. به این جهت عالم آنطور که بود و هست و خواهد بود در آن منعکس شده و از زبان مقدسش به صورت آیات قرآنی ظهور کرد.
برای آنکه[2] این بحث را به طور اجمال تکمیل کرده باشم، چند کلمه هم درباره زندگی در آسمانها سخن میگوییم. دانشمندان امروز از راه مشاهده با تلسكوپهای قوی و شعاع تجزیۀ انوار مختلف وجود عناصر متعدد را در کرات ثابت میدانند. خصوص در کرۀ مریخ که ابرها و برفهای آن را ادعای مشاهده میکنند. از این راه راجع به وجود موجودات زنده در کرات دیگر حدس قوی دارند بلکه آن را ثابت میدانند. در اخبار ما از ائمۀ معصومین (علیه السلام) بياناتی هست. حتی در زبان عرفا و شعرای ما که از حقایق قرآن متأثر بودند، تراوشاتی موجود است که عالم خلقت و وجود انسان منحصر در زمین نیست. نظامی میگوید:
شنیدستم که هر کوکب جهانی است / جداگانه زمین و آسمانی است
هر آن کرمی که در گندم نهان است / زمین و آسمان او همان است
ولی در قرآن متوجه نبودم که ذکر صریحی از این موضوع باشد تا برخوردم به آیۀ ۲۹ شوری «وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ مَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّهٍ وَ هُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ»
و از آیات خداوند آفرینش آسمانها و زمین است و آنچه پراکنده نموده در آسمانها و زمین از هر نوع جنبدهای همان خداوند چون بخواهد به جمع کردن آنها توانا است. (صدق الله العلى العظيم)
پروردگارا ما را از هدایت و معارف قرآن بهرهمند گردان و دلهای ما را به نور ایمان مطمئن نما و ما را از پراکندگی و نفاق که نتیجۀ بیایمانی و ضعف عقیده است نجات بخش.
//پایان متن
[1] اولیاء برای توجه دادن به این تحول بزرگ زمین و شکرگذاری از عنایت پروردگار آسمان و زمین یک روز را در سال به نام روز دحوالارض نامیدند که روز بیست و پنجم ذالقعده است و دستور دادند در آن روز مسلمانان اجتماع کنند و عبادت خدای به جا آورند و در عصر همان روز دو رکعت نماز بخوانند. در رکعت اول بعد از حمد، پنج مرتبه سوره والشمس بخوانند و بعد از نماز ذکر لاحول ولاقوه الابالله گویند. ملاحظه فرمایید قبل از آنکه اهل فکر و نظر جهان توجهی به این موضوع داشته باشند، چگونه ائمهی دین که مربیان فکر و عقلاند، این حقیقت را به رنگ دین و جنبۀ خدایی مورد توجه قرار دادهاند و یک روز را در سال به پاس این نعمت بزرگ به ساکنین زمین، روز یاد و توجه مقرر نمودهاند. از حضرت رضا (علیه السلام) است که پس از دستور عبادت فرمود در این روز رحمت منتشر شده و زمین گسترده گردیده است.
[2] این مطلب را پس از سخنرانی متوجه شدم.
منارهای در کویر؛ مجموعه مقالات آیتالله طالقانی، جلد اول (توحید و استبداد)، محمد بستهنگار، چاپ اول، 1377، انتشارات قلم، 99-112 به نقل از نشریۀ انجمن اسلامی دانشجویان مهر ماه 1325، 97-117 (سخنرانی آیتالله طالقانی).
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.