معرفی: آیت‌الله طالقانی در 26 اردیبهشت ماه 1358 در مراسمی که به مناسبت سالروز سفر بی‌بازگشت علی شریعتی به خارج از کشور (معروف به سالگرد هجرت) در دانشگاه تهران برگزار شد، سخنرانی کرد. او در این سخنرانی ضمن تفسیر آیه 11 سورۀ رعد، ویژگی بارز مرحوم شریعتی را شکاکیت او در همۀ مسائل و تلاش صادقانۀ وی برای یافتن پاسخ شک عنوان کرد و این روحیه را رمز موفقیت او در جذب جوانانی که مرعوب یا مجذوب مکاتب مختلف شده بودند دانست. طالقانی همچنین با ذکر خاطراتی از شریعتی، روحیۀ انتقادپذیری وی را ستود و از مخاطبان خود خواست به راه و روش او عمل کنند.
تاریخ ایجاد اثر: 1358/02/26
منبع مورد استفاده: از آزادی تا شهادت، اسناد جنبش اسلامی: قسمت اول از جلد دوم، تهران: انتشارات ابوذر، 25 مهر 1358، صص 174-183، تطبیق داده شده با فایل صوتی.
منبع نسخه ویدئویی: بنیاد دکتر علی شریعتی
منبع گالری تصاویر: خبرگزاری ایرنا، کتابخانه ملی، نشر شاهد (طلایه‌دار بیداری: شناخت‌نامه تصویری آیت‌الله سید محمود طالقانی، به اهتمام محمدرضا کائینی،نشر شاهد، 1392)
متن

سخنرانی آیت‌الله طالقانی در یادبود علی شریعتی

بسم الله الرحمن الرحيم. علیه توکل و الیه مصیر

«اِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ  وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ  وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ»

امروز  پس از دو سال روز یادبود و خاطره انگیز  فرزند مجاهد و متفکر اسلامی ما مرحوم دکتر شریعتی است. آنچه از این فرزند عزیز اسلام و از خصوصیات فکری و دید اسلامی او باید بیان کنیم  بیش از آن، مفصل‌تر از آن، بلیغ‌تر از آن، رساتر از آن در کتاب‌هایش تبیین شده، ما مطلب تازه‌ای دربارۀ این شخصیت مجاهد و مهاجر و شهیدمان نداریم. وقت هم کوتاه، وضع حال مزاج هم نارساست. آیه‌ای که تلاوت کردند منش و روش و طریق و راه دکتر شریعتی را چه از جهت تأثیر، چه کسانی که در جامعه ما بخصوص بر نسل جوان ما گذارده است بیان می‌کند.

نمونه‌ای است شخصیت و رسالت دکتر شریعتی از همین آیه. پس چه بهتر در این مرکز تحقيق و علم و سنگر مبارزۀ فکری و اجتماعی ما، دانشگاه ما، بپردازم به تبین این آیه. تا آنجا که فرصت و حال اجازه می‌دهد. «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ» خداوند تغییر نمی‌دهد؛ دگرگون نمی‌کند؛ آنچه که به قومی، به مردمی وارد شده و به مردمی و وضع مردمی ایجاد کرده، مگر آن‌که تغيير بدهند آنچه را که به نفسيات و اخلاق و روحیات اینهاست. این آیۀ فشرده با تعبيرات بسيار بليغ و کوتاه یکی از مسائل بزرگ یا همه مسائل بزرگ یا عمیق از مسائل بزرگ اجتماعی را دربردارد. جملۀ «مَا بِقَوْمٍ» با تعبير «ما» که برای ابهام است و باز برای امثاق است و قوم که امت و ملت «اِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ» خداوند تغيير نمي‌دهد آنچه را که به قوم امثاق شده. ترکیبی است. یا ضمیمه شده. مگر آنکه خود آنچه را که دارند تغییر دهند. « حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ » این دید اسلام است. در تحولات، تغييرات، حرکت صعودی، حرکت نزولی، انحطاط‌ها، ترقی‌ها، عبودیت‌ها، کمال‌ها، بردگی‌ها، آزادی‌ها. هر چه ما کتاب بخوانیم، تجربه کنیم، بیاندیشیم، احوال ملل و امم گذشته و حال را در بوتۀ تجربه و در مظهر و منظر مطالعه خود قرار بدهیم، مطلب بیش از این نیست که تغییرات، تحولات چه به طرف آزادی و کمال و استقامت و سر فرازی و بهروزی و بهشت برین، چه به طرف سقوط و انحطاط و دوزخ. از این اصل، یا به قول شما جوان‌هایی که با فرمول عادت کرده‌اید، از این فرمول خارج نیست. زیربنای اجتماع بشر، حرکت بشر، تحولات انسان، انسان است. مسئله‌ای است بدیهی جز برای کسانی که چشم خود را به هم بگذارند و با ذهن سر و کار داشته باشند همه این مطلب که به خوبی درک می‌کنند که منشأ همۀ مسائل خود انسان است. شرایط اجتماع، مسائل توارثی، مسائل اقتصادی، همۀ اینها شرایط است. نه زیربنا و اصل یا به اصطلاح علمی علت تامه. همین شرایط است و علت آخر و آخرین علت که مکمل شرایط و مرحلۀ اثر و پدید آمدن معلول خود انسان است. انسان با آن‌چه که با خود دارد، از افکار، نظریات، دید علمی، دید سیاسی و اخلاقيات. مجموع این‌ها «مَا بِأَنفُسِهِمْ» است که «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ». انسانی که بالفطره جویای کمال است و آزادی، انسانی که به حسب فطرت خداجوست، كمال‌جوست، انسانی که به حسب فطرت نفسی دارد که پیوسته مانند نَفَس مواد ناشایست را از خود رد می‌کند و بیرون می‌ریزد و هوای خالص را جذب می‌کند. «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا» چنین انسانی بعد از آن‌که در میان مجتمعی، جامعه‌ای، نظام اجتماعی واقع شد، آثار مجتمع، تعلیمات، تبليغات، فرهنگی، اخلاقی که در اجتماع از یکدیگر منفعل‌اند یا نسبت به یکدیگر فعالند. همۀ اینها این انسان را شکل می‌دهند. انسانی که هیچ سبقه‌ای ندارد جز سبقۀ الهی، جز سبقۀ فطرت، جز سبقۀ حق‌پرستی و خدا خواهی. این انسانی که این چنین شکل می‌گیرد، به علاوۀ مسئله قدرت اختیار انسان که ممیز انسان است از همۀ موجودات دیگر. 

و این امانتی است خدایی که در ضمیر انسان به ودیعه گذارده شده. یعنی اختیار و خیر و شر و ارادۀ عمل به طرف حسن یا قبح. از مجموع فرد فرد انسان‌هایی که در يك مجتمعی شکل می‌گیرند، امتی تشکیل می‌شود،. یا به اصطلاح قرآن قومي. «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ» و این امت است که می‌تواند سرنوشت خود را با داشتن اختیار و اراده تعیین کند و راه و روشی را که دارد پیش بگیرد. اگر در مجتمع ناسالم، مجتمع ظلم و فساد فرهنگ منحط و منحرف قرار گرفت و خود را رها کرد، در جریان چنین حرکتی و چنین بستری خود به خود به طرف سقوط، به طرف بردگی و بندگی، خودفروشی و استعدادهای خود را نابود کردن و فانی کردن پیش می‌رود و به عكس به اصل. بنابراین، باز نکتۀ دیگری که در این آیه هست که مسئلۀ بحث‌انگیزی است بین همه محققين قدیم و جدید شرق و غرب مسئلۀ اختيار است که انسان تا چه حد مختار است. آیا مختار است یا مجبور است. در این آیه ملاحظه می‌کنید که يك قسمت راجع است به مشیت و ارادۀ خدا با همان سننی که در جهان قرار داده است که جملۀ اول فاعل فعل خداست. «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ» و در جملۀ دوم حتی یعنی تا آن‌قدر تغییر نمی‌دهد و انسان در مسیری که خود و اجتماع او را ساخته می‌ماند یا در ضلالت و گمراهی پیش می‌رود. تا آن حدی که «يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ» اینجا فاعل انسان‌ها، اقوامند. مگر اینکه تا این حدی که خودشان خود را تغییر بدهند. پس ملاحظه می‌کنید فاعل دو نسبت با هم در يك مسير. یکی ارادۀ فائقۀ الهی که در سنن عالم و در جریان زندگی است و دیگر قدرت اراده و تغييری که در خود انسان است و این نظر قرآن است که هم جبر است به يك معنی، هم اختيار. نه جبر است، نه اختیار. انسان است، هماهنگی با ارادۀ خداست. اگر خود را هماهنگ کرد، ارداه خدا هم به همان سمت پیش می‌برد بحثی است مفصل. نه موقعیتی است و نه جای این بحث اینجاست. 

«إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»، فلسفۀ انقلاب‌های دنیا، انقلاب‌های انبياء و منشأ و منبع این انقلابات از انسان است. انبیاء آگاهی دهنده‌اند. نبی یعنی شخص آگاه که خود آگاه است و دیگران را آگاه می‌کند. انبیا از ساختن انسان شروع می‌کنند. انسانی که چشم و گوش بسته تسليم محيط است. وقتی که آگاه شد، چشم باز کرد و نخست به خود متوجه شد و خود را تغيير داد، می‌تواند محیط و اجتماع و مسیر را تغییر دهد و کار همۀ انبيا همين بوده. تغيير انسان‌ها یعنی تنبیه انسان‌ها براي تغيير خود و برای هوشیاری و آگاهی، تا نخست در خود بانديشند و خود را متحول کنند و سپس جوامع و جامعه را. همان‌طور که گفتم هر چه بخواهيم تأمل کنیم، تفکر کنیم بررسی کنیم، ریشۀ حوادث اجتماعي و تغييرات و تحولات و انقلاب‌ها را بررسی کنیم، از این يك جملۀ قرآن نمی‌توانیم خارج بدانیم. همین جمله حاوی همۀ مسائل اجتماعی است. همین انقلاب خودمان را در نظر می‌گیریم. ملتی که سال‌ها، قرن‌ها، تسليم يك نظامی بوده است و اخلاق و روش و منش و روحیات و دید فکری خودش را در همین مسیر می‌دیده، در نظام سلطنتی و شاهنشاهی تا چندین سال پیش اکثریت مردم جز عدۀ محدود و معدودی این نظام را يك نظام ثابت و بلکه گاهی سبقۀ دین هم به او می‌دادند و می‌گفتند السلطان ظل الله في الارض و هر ظل الشيطانی را به ظل الله منسوب می‌کردند و ارادۀ او اراده حاکم بود. تعليمات او، روش کار او، نمونه بود. حتی چگونگی سخن گفتن سلاطین و اعمال آنها برای اکثریت از مردم يك الگویی بود که دین و اخلاق و همه چیز را مردم منطبق با او می‌کردند. این مردمی بودند محکوم و غير متغير و خداوند هم سال‌ها در سرنوشتشان تغييری نداد. سپس می‌بینیم دنیایی و تحولاتی و مسائلی در دنیا مطرح شد. به تدریج  مسئله‌هایی پیش آمد و دیده‌هایی باز شد و مسائل جدیدی در دنیا مطرح شد. و این افکار و عقاید در همه ملل تأثير و تأثر داشت و ما هم در بین دیگر ملل. ولی سرگردان بین مکتب‌های شرق و غرب. گاهی به طرف يمين، گاهی به طرف شِمال و نتیجتاً اینکه حرکت به خواست رژیم حاکم و در این میان بود که شخصیت‌هایی توانستند اسلام را که دین الهی و دین همین مردم و همین ملت و ملت‌های خاورمیانه است، آن‌طوری که بود بشناسانند و در میان گمراهی‌های چپ و راست، راه مستقيم را بیابد. مرحوم دکتر شریعتی خود نمونه‌ای بود. هم از جهت شخصیت و هم از جهت کار و فکر و نوشتن و گفتن از همین تغییر. از زمان جوانی و دوره‌های دبیرستانی مرحوم دکتر شریعتی از دور و نزديك آشنایی کم و بیش با او داشتم. او هم در همین اجتماع بود. در میان همین مردم بود. در زیر سایۀ شوم همین رژیم بود. ولی این امتیاز را داشت که نخست به تغيير خود پرداخت. در همۀ مسائل شك کرد و در همۀ مسائل تردید کرد. در نظام اجتماعی و در مکتب‌هایی که وارد می‌شد در کشور ما و طرفدارانی برای خود داشت و نشریاتی برای خود داشت. در وضع نظام دینی، در معتقدات دینی، در همه چیز شك كرد. شك اولین مرحلۀ تغییر است. انسانی که شك نكند به يقين نمی‌رسد. یا مبتلا به يكسرى عقاید و آرای سنتی و تقليدی تا آخر عمر و یا بی‌تفاوتی در تمام عمر. 

کسی آمد خدمت حضرت صادق سلام الله عليه، عرض کرد یابن الرسول الله، هلكتُ. من سقوط کردم. هلاك شدم. امام فرمود: برای چی هلاك شدی؟ حالا اگر چنین آدمی می‌آمد پیش امثال ما دستور می‌دادیم کاسه و کوزه‌اش نجس است و از در بیرونش می‌کردیم. گفت: يابن رسول الله من در وجود خدا شك کردم. امام به جای اینکه تکفیرش کند، براند، این روش و منش بزرگان ما بود، فرمود: نه، هلاک نشدی. الله اکبر هذا هو اول اليقين. این اول حرکت یقینی توست. آن دینی، آن خدایی که تو می‌شناختی، يك خدای تخیلی بود. ذهن تو ساخته بود. بتی بود که اسمش را خدا گذاشتی. معلول فکر تو بود و متأثر از ذهنيات تو بود. نه کمال مطلق و خدای زمین و آسمان و خدای حکیم و علیم و قدیر و قادر و مطلق و اراده مطلق. آنهایی که در خدا شك می‌کنند و دچار تردید دینی می‌شوند و دنبال مکتب‌های دیگر می‌روند، آن خدایی را ترک می‌کنند که محصول و معلول ذهن آنهاست نه مافوق ذهن، ذهن محدود انسان‌ها. امام فرمود: این شك تو بزرگترین مسئله است. برای اینکه آن خدایی که بت ذهنی تو بود و ساخته بودی و آلت دست تو بود و او را به هر طرف می‌گرداندی و محکوم ارادۀ تو بود، او را شك کردی. لا اله و حالا باید در این شك نمانی و پیش بری و در اینجاست که يك عده‌ای از جوان‌های ما شك می‌کنند ولی دنبال تحقيق نیستند و همان‌جایی ماندند. آن که خدای تخیلی دارد، عمری به همان خدایی که می‌خواهد وسیلۀ زندگی و شفای بیماری‌های خود و وسیلۀ علاج و جای دکتر و طبیب و کار و عمل و کوشش و همه چیز او را پر کند، آن خدایی که تخیلی است. آن همان بتی است که در ذهن او ساخته شده است. آن کسی که شک می‌کند، در شك مي‌ماند، يك انسانی است که دچار ضعف فکری است و قدرت فکری ندارد که از این شك نجات یابد. این اولین حرکت فکری است، در انسان که شك بکند و در پی شك دنبال تحقیق برود. حتی به يقين برسد و خاصیت و خصوصیت مرحوم دکتر شریعتی از آغاز جوانی و دوره دبیرستانی همین روح شکاکی بود. در همه چیز شك کرد. در دینش هم شك كرد. در دینی که در بین مردم معمول است. در اسلامی که مسخ شده است و دست به دست و حرفه به حرفه و صنف به صنف اسلام را وسيلۀ صنف و حرفه و دکان و زندگی و مرید قرار داده‌اند. البته در این یک جوان هوشمند تحصیل‌کرده باید شك بکند. در شك نماند، دنبال تحقيق رفت. کتاب خواند. تفکر کرد. اندیشید. هجرت کرد. با مردم دنیا و مکتب‌های مختلف آشنا شد. به تدریج آفاق ذهنش باز شد و آن‌چه که باید بداند از يك اسلام متحرك انقلابی دریافت و به کشور خود برگشت. این تغيير و تحول روحی بود که در اکثر جوان‌های ما هست ولی همه دکتر شریعتی نیستند که با تحقیق از شك و تردید بیرون بیایند. بعد مهم‌ترین اثر او این بود که در دورۀ اختناق، در دورۀ فشار، در دوره‌ای که «اسلام زنده» گفتنش از نظر دستگاه بزرگترین جرم بود. شروع کرد جوان‌ها را جذب کردن و آنها را تغيير دادن. آنهایی که مجذوب و مرعوب مکتب‌ها بودند، این رعب و جذبه را از آنها گرفت، تا اهل تحقيق باشند. تا بیندیشند. جوان‌هایی را تغییر داد. چنانچه می‌بینیم. ولی در تمام زندگیش و تا پایان عمرش می‌گفت: من خالی از اشتباه نیستم. بارها که با هم بودیم می‌گفت: اگر اشتباه می‌کنم شما بیان کنید. بحث کنیم. من از اشتباه بیرون بیایم. این خصوصیتش بود. این یکی از مزایای انسان است که دائماً احتمال بدهد اشتباه می‌کند و در پی رفع اشتباهش باشد. «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ  أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ  وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ». مردمی که راه یافته‌اند، حرکت می‌کنند، دارای عقل اندیشمند و انديشده هستند، کیایند؟ آنهایی که گوش می‌دهند، با گوشِ باز سخن می‌شنوند و این سخن‌ها را در دارالتجزیۀ ذهنشان تجزیه و تحلیل می‌کنند و آنچه بهتر است، نیک‌تر است، عقلانی‌تر است، می‌گیرند و آنچه زاید است، آنچه باطل است، بیرون می‌ریزند. این سیر تکامل يك انسان است. به خلاف ما مردم که این عیب در همۀ ما هست. که یا گوش شنوا نداريم. يك مكتبي يك مطلبی را وقتی پذیرفتیم، حاضر نیستیم تجزیه و تحلیل صحیحی بکنیم و از احسن تبعیت بکنیم. یا اصلاً حاضر نیستم که دنبال احسن برویم، تبعیت کنیم. در همین وضع اجتماعی ما می‌بینیم دائماً انتقاد است. از این بدگویی از آن بدگویی، دنبال این نق زدن، دنبال آن نق زدن، ولی گوش دادن و مسئلۀ مطلب احسن را پذیرفتن کمتر هست. یعنی ما جنبۀ منفی‌اش را همه‌اش می‌گیریم؛ نه قول احسن را می‌گیریم؛ قول اصرع را می‌گیریم. اگر برای يك نفری بخواهیم توصیف بکنيم، آن قسمتی که قسمت ضعف این شخص است، قسمت نقطۀ سياه این آدم را، آن را بزرگش می‌کنیم. ولی نقطه خیرش را می‌پوشانیم و این یکی از عیب‌های اجتماعی و اخلاقی ماست که بعد از این انقلاب به خصوص می‌بینیم که بسیار رشد کرده و شاید دست‌هایی هم در کار است. فلان شخص، فلان وزیر، فلان معلم، کی، کی و کی می‌گویند دارای این عیب است. خیلی خوب دارای این عیب هست، آیا ببینیم دارای حسنی هم هست یا نه؟ نه همان عيب را رویش انگشت می‌گذاریم. وقتی هم می‌خواهيم بحث کنیم، نقطۀ ضعف بحث‌کننده را می‌گیریم، نه آن نقطه حسنش را. «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ». ولی آن مردمی که همیشه در حرکتند، پیشرفته‌اند و مستبشرند به آیندۀ روشن، آنهایی هستند که قرآن می‌گوید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ». گوش شنوا دارند. اول گوشند بعد زبان. نه اول بگویند، بعد گوش باشند. گوش می‌دهند؛ تأمل می‌کنند؛ مطلب را جذب می‌کنند با عقل فطری نه عقل اکتسابی محدود، نه عقل فرمولی. چون مسائل زندگی را، دخترها، فرزندان، خواهرها، برادرها با فرمول نمی‌شود حل کرد. دانشگاهی‌های ما و طلبه‌های ما همه‌اش دچار فرمولند و آن اصولی را که آنها دادند. مسائل اجتماعی، مسائل انسانی، مسائل زندگی، حیات همه را می‌خواهند با آن فرمول حل کنند و همیشه هم وامانده هستند و این درست نیست. علم به جای خود، علم تا آنجا نافع است که وسیلۀ حرکت و تکامل باشد، نه انسان را در محدوده خود نگهدارد و نه يك چراغ ضعیفی باشد در مقابل فضایی بی‌پایان که همه جا را بر انسان بپوشاند. این جوان‌های چپ‌گرای ما هرچه بحث می‌کنی، می‌گویی چهار تا فرمول می‌گذارند جلوی آدم. انسان را می‌خواهند با او حل کند، اجتماع را با او، حرکت انبیاء را با او، وحی را با او، خدا را با او، زندگی را با او، مبدأ را با او، همه چیز را با او. با چهار فرمول. يك کلید سه شاخه‌ای که به هر جا باید بخورد، تضاد و تز و سنتز و آنتی‌تز تمام شد مطلب. خب يك بدبختی است برای انسان. ما دینی‌ها هم همین‌طور. چند جمله‌ای که از آیه‌ای از قرآن از يك منبری که خودش معلوم نیست چقدر از دین می‌داند، یاد گرفتیم، همه را دیگر تکفیر می‌کنیم. تا کجا ما باید هشيار بشویم. «وَبَشِّرِ الَّذِين». هر انسانی يك حرف حسابی دارد. هر گوینده‌ای چون از فطرت و عقل -گرچه عقل محدود- بحث می‌کند، حرفی دارد ما باید حرف‌هایش را بدانيم. 

«يَسْتَمِعُونَ الْقَوْل» گوش بدهيم و بسنجيم و در معرض عقل، عقل فطری، نه عقل مکتبی، نه عقل فرمولی قرار بدهیم. بعد آنچه که مطابق فطرت و حق و موازینی که داريم وقتی که صحیح درآمد، احسن بود، حسن بود و احسن بود، آن را دريابيم و ضميمۀ فکر و روح و تغذیۀ کمال خودمان بکنیم. پوشال‌هایش را بریزیم بیرون. «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّه» اینها هستند که راه می‌یابند. متوقف نمی‌شوند. مثل فلان مکتب که گاهی اگر در مکتبش شك بشود، سقوط می‌کند. در زندان گاهی با ما حاضر نبودند بحث کنند بعضی از زندانیان ما، دوستان ما، فرزندان مخلصی هم بودند. می‌گفتم خوب چرا بحث نمی‌کنید؟ هر دو هم که در مقابل این رژیم هستیم. خوب بیایید ببینیم ما راست می‌گوییم، شما راست می‌گویید. اگر بخواهيد هي داد از وحدت می‌زنید، وحدت مثل ازدواج زن و مرد نیست که بيایيم بنشینیم بگوییم انکحت، آن‌ هم بگوید قبلت، وحدت باید وحدت باشد. وحدت دید باشد. خب بیایید دیدمان را یکی کنیم. حاضر نمی‌شدند. بعد می‌پرسیدیم چرا؟ بعضی‌ها که صادق‌تر بودند، می‌گفتند: اگر اینها بحث بکنند، شك کنند، چون به آن حقيقت نمی‌رسند، در این مکتبی هم که مبارزه کردند، شک کردند، سقوط می‌کنند.» چنانکه دیدیم یا خودفروخته دستگاهی می‌شدند، يا سقوط در هروئین و مشروب و عرق و هرزگی و غیره.« أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ  وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ».

مرحوم دکتر شریعتی این خصیصه را داشت، دائماً گوش می‌داد. دائماً فکر می‌کرد و مطلب را آنچه احسن بود از هر مکتبی می‌گرفت. از مکتب چپ، از مکتب راست، از مکتب اسلام، حتی خودش گاهی به من می‌گفت: من از يك جمله‌ای که در یک کتاب معمولی است، معمولی دینی است که به چشم مردم نمی‌آید، مطلب دریافت می‌کنم و بعد این احسنش را جذب می‌کرد و همیشه هم معترف بود که من ممکن است اشتباه بکنم. این منتهای خصلت يك انسان متعالی است و چقدر ظلم می‌کردند مخالفين که می‌گفتند او حاضر نیست بحث کند. چنین است. چنان است. کتاب را می‌نوشت. این‌همه بحث می‌کرد و می‌گفت جواب بدهید. بحث کنيد. اشتباه مرا بیان کنید. بحث کنید. این مکتب، مکتبی است که ملتی را می‌تواند تغییر بدهد. همان‌طوری که گروه گروه جوان‌های ما را از کاخ جوانان‌ها به حسینیه ارشاد کشاند. کاخ جوان‌هایی که ساخته شده بود برای همین که ملت را مسخ کند. تغییر بدهد به طرف انحطاط. دختر و پسر ما را که يک آلت بلا اراده‌ای برای مصرف و برای استبداد و استعمار باشند؛ چشم و گوش بسته، فقط يك حيوان دو پای غریزی. آن نخست‌وزیر معدوم ملعون در یکی از مصاحبه‌هایش یادم هست به او گفته بودند: این كاخ جوان‌هایی که ساخته شده و دختر و پسر که به آنجا می‌آیند، هنوز رویشان به هم باز نیست، خوب با هم معاشرت کنند. پس، متوجه هستید چه می‌خواست بگوید. گفته بود نه کم کم ما اینها را درست می‌کنیم. درصدد هستیم این تغییر زیربنایی بود. این اصل مطلب است، مکتب دکتر شریعتی بود و خدایش رحمت کند که این رسالت را به خوبی انجام داد. خوب در این بین هم ما می‌دانیم استعمار از همین می‌ترسید. از همین آگاهی، از همین تغيير نفوس، تغيير فکر، تغيير اخلاق. این برخلاف مسیر استعمار و استبداد عامل و مزدور داخلی بود. 

به هر صورتی این بوده، هر روز در يك گوشۀ شهر می‌دیدم يك بساطی و يك معرکه‌ای علیه دکتر شریعتی بود. خب بابا چه خبر است؟ بروید با او بحث کنید. صحبت کنید. بنشینید مطلبش را در مقابلش جواب بدهید. گاهی هم يك جمله از کتابش گرفته می‌شد و سر و صدا در همان مجامع و مجالسی که می‌دانید که ساواك گرداننده آنها بود؛ حالا یا آشکار یا نهانی. و همين تغيير نفسی که در يك فرد متفکر محقق ما و جوان آزادۀ ما پیش آمد و مردمی را تغییر داد، زیربنایی شد برای این انقلاب بزرگ ما. ما نمی‌گوییم دیگران سهم نداشتند. همه سهم داشتند. یعنی قبل از این انقلاب، آنهایی که صاحب فکر و اندیشه بودند، زمینۀ فکری ساختند. اسلام را آن‌طوری که اسلام پیامبر، علی، ائمه، اباذرها، حسين‌ها بود، به مردم نشان دادند و رهبری بزرگ و قاطع ما حضرت آیت‌الله العظمی خمینی، با آن رهبریت قاطع، این انقلاب را به ثمر رساند با این زیربناها. امروز هم بر شما جوان‌ها، بر شما فرزندان انقلاب اسلامی، بر شما فرزندانی که مسئول امروز این کشور بلکه ملت‌های محروم خاورمیانه و دنیا هستید، بار مسئولیت‌ها اکنون و برای آینده بر دوش شماست. همین است که با کمال تفاهم و تحقیق و تبیین هدف‌های اسلام را بشناسید و تفرقه‌اندازها و دسیسه‌بازها و کسانی که می‌خواهند با يك جمله يا يك كلمه، بین این گروه مسلمان، آن گروه مسلمان تفرقه بیندازند، از هر گروهی يك نفر، دو نفر اندیشمند با هم بنشینند مسائل را با هم حل کنند و راه نفوذ استعمار و استبداد زخم‌خورده را به شدت ببندند. این هم وظیفۀ شماست. آخرین ملاقاتی که من با مرحوم دکتر شریعتی داشتم، آن وقتی بود که او تازه از زندان بیرون آمده بود. شبی بود که تا نیمۀ شب و بعد از نیمۀ شب با او بودیم و آن روح خلوص و دریافت احسن را چنان در او دیدم که این خاطره هیچ‌وقت از نظر من محو نمی‌شود. وقتی صحبت می‌کردم با تمام حواس گوش و چشم و فکرش متوجه جمله‌های من بود و می‌گرفت و بعد به من برمی‌گرداند؛ با يك توضيح بهتر و با يك تبیین بالاتر. یادم می‌آید که آخرین مسئله‌ای که بعد از نیمه شبی بود مطرح شد، تفسير سورۀ قدر بود و مسئلۀ ليله القدر. من يك جمله‌ای گفتم و دیدم او شروع کرد بسط دادن که مرا آن‌قدر جذب کرد که ساعتی از شب گذشت و بعد من از او جدا شدم. او به طرف تقدیر «لیله القدر»ش رفت، من هم به طرف تقدير. من به زندان رفتم و سعادت شهادت را با اینکه زمینه‌اش فراهم بود و از آثارش می‌دیدم نداشتم. شاید هم خواست خدا نبود. او هم هجرت کرد و در مسير شهادتش پیش رفت. خداوند این شخصیت بزرگ را و آثارش را برای ما و برای جوان‌ها همیشه آثار این شخصیت، کتاب‌های او، نظریات او را زنده‌تر بدارد و بر شماست که در اطراف مطالب او، مسائل او بحث کنید، بيانديشيد.

همان راهی که او رفت برای تبیین اسلام، يك اسلام انقلابی و اجتماعی و نه يك اسلام فقط ذهنی و سنتی که همیشه داشتيم.

شما موفق باشید و این انقلاب همان‌طوری که گفتم بر عهدۀ شماست. من آخر مرز هستم و شما در بین راه هستید و حرکت می‌کنید. خداوند همۀ شما را حفظ کند. 

والسلام علیکم و رحمت الله و بركاته

//پایان متن

پی‌دی‌اف

از آزادی تا شهادت، اسناد جنبش اسلامی: قسمت اول از جلد دوم، تهران: انتشارات ابوذر، 25 مهر 1358، صص 174-183، تطبیق داده شده با فایل صوتی.

نسخه صوتی

سخنرانی آیت‌الله طالقانی به مناسبت سالروز سفر بی‌بازگشت علی شریعتی به خارج از کشور، دانشگاه تهران، 26 اردیبهشت 1358

گالری تصاویر

خبرگزاری ایرنا، کتابخانه ملی، نشر شاهد (طلایه‌دار بیداری: شناخت‌نامه تصویری آیت‌الله سید محمود طالقانی، به اهتمام محمدرضا کائینی،نشر شاهد، 1392)

دیدگاه‌تان را بنویسید

اگر در رابطه با محتوای فوق اطلاعات تکمیلی دارید، از طریق کادر زیر با کتابخانه «طالقانی و زمانه‌ما» در میان بگذارید.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *