سخنرانی آیتالله طالقانی بر مزار مصدق
برادران، خواهران، فرزندان گرامی، امروز روز خاطرهانگیزی است برای ملت ما. همه در پیرامون تربت شخصیتی مبارز و تاریخی جمع شدهایم. نام مرحوم دکتر محمد مصدق برای همۀ ملت ایران و برای تاریخ ما و نهضت ما خاطرهانگیز است. نام دکتر مصدق همان اندازه که برای هشیاری بیداری نهضت مقاومت، قدرت ملی، خاطرهانگیز است، به همان اندازه برای دشمنان ما، دشمنان داخلی و خارجی، استعمار خارجی و عوامل استعمار داخلی وحشتآور و نگرانیآور است. دکتر مصدق ۱۲ سال پیش در حال تبعید در میان این قلعه و بیابان چشم از جهان فرو بست. ولی قبر او، مزار او، نام او، همۀ اینها برای دشمنان ملت وحشتانگیز بود.
چه سالهایی که گذشت و مردم ما، ملت با وفای ما، ملت هوشیار ما برای زیارت قبر او، برای زنده کردن نام و نهضت او به سوی مزار او میآمدند و پلیس و مأمورهای دژخيم از زیارت کردن و فاتحه خواندن بالای قبر او وحشت داشتند و همۀ راهها را بر روی ما و همۀ ملت ما در این گوشه بیابان میبستند. چرا؟ مگر چه بود دکتر مصدق؟! دکتر مصدق خفته در خاك چشم از جهان دوخته، چه وحشتی از او داشتند؟ دکتر مصدق مجموعهای است نام او، راه و روش او از مبارزه بیش از نیم قرن ملت ایران. دکتر مصدق در پی نهضتهای پیش از خود و ادامۀ نهضتهای پس از وفاتش، حلقهای و واسطهای بود برای ادامه نهضت مردم ایران علیه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار این نام و این مزار همیشه مورد توجه مردم ایران و دنیای آزاد و آزادیخواه بوده است و خواهد بود. امروز که ما در اطراف مزار او جمع شدهایم، پیش از اجتماع ظاهری ما باید مرکز اجتماع فکری اندیشۀ انقلابی ملت ما باشد. ما تا چندی قبل چنین روزی را باور نمیکردیم که همۀ ما از اطراف و اکناف در چنین مکانی با هم جمع بشویم و راه مصدق و راه روش مصدق را باز زندهتر کنیم. دکتر مصدق مجموعهای است از سلسلۀ حوادث و موجهای قبل از خود و بعد از خود. ما و شخص مخلص شما، با این وضع و حال مزاجم که اینجا نشستهام اگر هر چه بگویم و هرچه به یادم هست با همۀ ضعف حافظه کافی نیست.
شکستها و پیروزهای
شاید اگر همه سکوت کنید و در اندیشه فرو بروید و تذکرات گذشته را به یاد آرید، این سکوت بیش از هزار زبان گویا باشد و گذشته و وضع کنونی و آیندۀ ما را تعيين کند. آنچه من میتوانم در این مکان و در این شرایط به شما ملت عزیز شرافتمند ایران بگویم فقط تذكرهایی است؛ یادآورهایی است که شاید این تذکرات هر چه بیشتر، نافعتر باشد. تذکرات شکستها و پیروزیها، تذکرات راههای مستقیم و منحرف، تذکرات علل شکستها و پیروزیهای ملت ایران که مانند امواج دریا، گاه طوفانی میشد و [گاه] آرام ولی در عمق مواج و متحرك بود. دکتر مصدق چرا پیروز شد؟ دکتر مصدق چرا به حسب ظاهر نه واقع شکست خورد؟ دکتر مصدق یعنی نهضت ملی و دینی ایران. چرا پیروز شد و چرا به شکست منجر شد. چرا این موج برخاست و دو مرتبه آرام گرفت. آیهای در آغاز سخنم بیان کردم با همۀ فشردگی و کوتاهی و اعجازآمیزی بیان علل شکستها و پیروزیهای ملتها و مردم و امم است. «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ» تغيير و تحول و شکست و پیروزی، عزت و ذلت و انهدام و سازندگی همه مربوط به چیست؟ به روحیات، نفسیات و اخلاق و روشها و منشهای ملتها. دو اراده است: ارادۀ انسان و ارادۀ خدا و سنن جاریۀ الهی. تغيير با ارادۀ انسان در خود انسان. تغيير نفسيات، اخلاق، روحيات، دین، بینش، اگر به هر جهتی تغییر کرد، سنن الهی هم آن ملت، آن امت را در همان جهت تغییر میدهد. تغيير از عزت به ذلت، تغيير از ذلت به عزت، تغيير از استقلال و سربلندی، تغيير به سوی خفت و سرشکستگی، تغيير در جهت مذلت، تغيير ضعف. همۀ اینها از زبان قرآن مربوط میشود به تعبیر انسانها. چرا امروز ما عزت و پیروزی خود را جشن میگیریم؟ برای اینکه فرد فرد ما، گروههای ما تغییر کردهاند. از آن وابستگیها، خودخواهیها، خودپرستیها در برابر استبداد قهار و استعماری که در تمام شئون زندگی ما، در اقتصاد ما، در اجتماع ما، در فرهنگ ما، در اخلاق ما رسوخ کرده بود، يك مرتبه هشیاری، بیداری، قاطعیت رهبری همه را بیدار کرد. این بیداری، این هشیاری وقتی که به اوج کمال خود رسید، همۀ قدرتهایی که علیه ما بودند، قدرتهایی که با همۀ قوا در سرکوب ما میکوشیدند، اعم از قدرت قهار خارجی و داخلی شکست خورد و ما پیروز شدیم. «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ». تغيير کردیم سنن الهی هم به یاری ما آمد. در گذشته هم همینطور بود. زندگی گذشته حیات اجتماعی پستی بلندیها، عزت و ذلتها، پراکندگیها، اجتماعات، نهضتها، همه مربوط به هم بود و باید ما هرچه زودتر هشیاری و آگاهی خودمان و تغيير نفسیات خودمان را توجه کنیم، بشناسيم.
مرد ملت، مرد نهضت
شخص دکتر مصدق که بود؟ فرد دکتر مصدق مردی بود، تحصیل کرده ولی در زندگی اشرافی، در طبقۀ اشراف، در دربار یا پیرامون دربار. [اما] تغییر کرد و تحول یافت و مرد ملت شد؛ مرد اجتماع شد؛ مرد نهضت شد. همانطوری که قرآن دربارۀ موسی بیان میکند: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا». همان طوری که میگوید: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» یا موسی ترا درستت کردم. ساختم که یک روزی به درد من بخوری، به راه من و مشيت من.
دکتر مصدق مثل بسیاری از رهبران اجتماع در درون طبقۀ اشراف بود. پوچی آنها را از نزديك میدید. ساخت و سازهای دربارها را از نزديك مشاهده میکرد و همۀ اینها را دید. آن مقهوریتی که مردم از چنین قدرتها دارند در نظر او کاهش یافت و از بین رفت و پوچی قدرتهای ظاهری را همانطوری که موسی در درون دربار فرعون، این مرد خودخواه، مغرور، پوچ و ضعیفی که ادعای «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ» میکرد و ملتی را به اسارت و بردگی کشیده بود، او هم از نزديك ديد و شناخت و شناخت و او توسعه پیدا کرد. انقلابی شد. به درد مردم رسید و از نزديك دید که مردم مقهور و ذلیل چگونه مردمی هستند. مردمی که جز شهوت، جز هوس و هوی و جز خودخواهی اطراف خود را نمیبینند. مرحوم دکتر مصدق در ابتدای کودتای رضاخانی که با همکاری استعمار قوی انگلستان از همین ده «آق بابا» نزديك قزوین با همان لباس سربازی که میگویند جرأت نمیکرد در مقابل کنسول انگلیس صحبت کند. ولی او را پیدا کردند. ديدند به دردشان میخورد. دیدند برنامهشان را خوب اجرا میکند. دیدند انسانی است، فردی است که در نهضت مرحوم میرزا کوچکخان خوب توانست به وسيلۀ او و با پشتیبانی استعمار آن را شکست بدهد. مردی است دارای روح نظامی و در عین حال طماع و خودپرست. بسیار خوب پیدا کردند. به وسيلۀ او کودتا کنند. چرا کودتا کنند. رضاخان برای چه کودتا کرد؟
دکتر مصدق، رفيق مرحوم مدرس خوب فهمید که این کودتا عاقبتش برای این ملت فاجعهای خواهد بود. آن کس که استعمار انگلستان در بین همۀ مردم کشور [او را] انتخاب کرده، برای چه؟ چه برنامهای دارد؟ برای اینکه تمام قدرتهای ملی و دینی را بکوبد. تمام عشایر را سرکوب کند و همۀ جناحها و گروههایی که درك و دردی دارند، آنها را بکشد یا خانهنشین کند. راه را برای چپاول و غارت انگلستان باز کند. این برنامۀ آنها بود. آن روز که [این برنامه را] میفهمید؟ آن روز چه مردمی بودند که عاقبت چنین حکومت و سلطنتی را ارزیابی کنند؟ عدهای معدود. اکثریتی متوجه نبودند و بعدها به عنوان امنیت و ثبات کشور، به عنوان سرکوب اشرار از او حمایت میکردند و عدهای میفهمیدند ولی جرأت مقاومت نداشتند. در آن دورهای که دو قدرت بزرگ روس و انگلیس، هم در کشور ما راه نفوذ و راه پایگاهها و استفادهها را می جستند. در هیأت حاکمه عدهای طرفدار روس بودند و عدهای طرفدار انگلیس. در این بین که آن حقی ملحوظ نمیشد و آن چهرهای که به چشم نمیآمد، ملت ایران بود.
دکتر مصدق با همکاری مرحوم مدرس این راه را باز کرد و این چهره را نشان داد که نه روس و نه انگلیس بلکه ملت. این ملت است که باید سرنوشتش را به دست بگیرد و راهش را بیابد و پیش برود. مدرس در تبعیدگاه مرد و کشته شد. چه خاطراتی من از مرحوم مدرس به یادم هست که با پدر من روابطی داشت و نامههایی که از تبعیدگاه میفرستاد. به وسیله کاغذ سیگار که آن وقت معمول بود، از وضع خودش شکایت میکرد و درد دلهایش و راه و روشش را به بعضی از علما و مراجع دینی میفرستاد که من در تبعیدگاه هستم و میمیرم ولی این راه را ادامه میدهم. دکتر مصدق و مرحوم مدرس دنبال چه موجی و چه تزی بودند؟
خواب ملل خاورمیانه
سالها ملت ایران و ملل اسلامی و خاورمیانه خواب بودند. در این میان از همین سرزمین پاك ما و ملت هشیار ما مانند سید جمالالدينی قيام کرد تا ملل اسلامی و مشرق زمین را بیدار کند. اولین موج شروع شد. از کی شروع شد؟ سید جمال الدین. سید جمال الدینی که به عمق انقلابی اسلام و قرآن آگاه بود. همان وقتی که اسلام و قرآن وسیلۀ تقلید و بیهوشی و بی دردی شده بود. این شد جمال الدین.
چند شب قبل، عده ای از نماینده های جمعیت و کشور آفریقایی «پوليساريو» آمدند. مردمی که سالها با استعمار انگلیس و فرانسه و اسپانیا جنگیدند و در میان صحرا، در محاصرۀ استعمار بودند و چشم به انقلاب ایران دوخته اند که یار و یاور و پشتیبان آنها باشد. به مناسبتی در ملاقات من با این گروه، نام سید جمالالدين به میان آمد. گفتم: میشناسید؟ گفتند: بله. او منشأ همۀ نهضت ها بود. نهضت شمال آفریقا و دیگر کشورهای اسلامی. ولی او گفت سید جمال افغانی! گفتم: اشتباه است. سید جمالالدين از ایران بود. خانه او در شهرش اسدآباد همدان باقی است و مردم ایران او را میشناسند. تعجب کرد. گفت: او ایرانی بوده؟ گفتم: بله ایرانی بوده. کواکبی هم ایرانی بوده که منشأ حرکت فکری اسلامی در سوریا شد. اصلش اردبیلی بود. تعجب کرد و گفت: پس همۀ نهضتهای قوی از ایران شما شروع شده. گفتم: بله. از همین جهت دشمنان ما هم بسیار نسبت به ما کینهتوز هستند.
سپس، نضهت تنباکو بود که یک مرد عالم هوشیاری در یک گوش عراق، همۀ جریانهای آن روز ملت ایران را زیر نظر گرفت. در گوشه سامرا، با وجود آن همه دوری روابط، وقتی قرارداد «رژی» در دربار ناصرالدین شاه امضاء کرد، همه خواب بودند، ولى او می دید که دنبال این قراردادها چه اسارتها بود؛ چه فريبها بود؛ چه ذلتها است. با سه کلمه که امروز استعمال تنباکو در حکم معارضه با امام زمان است، تمام مملکت از جا بلند شد. زن و مرد ایرانی علیه این قرارداد قيام کردند. قليانها را شکستند. وقتی زنان ناصرالدین شاه از بردن قلیان برای شاه ابا کردند، ناصرالدين شاه به آنها گفت: شما زن من هستید، نه مقلد آن شیخ و آخوندی که در گوشه ای دیگر است. گفتند: بله ما زن تو هستیم ولی به حکم همان شيخ بر تو حلال شدیم و اکنون او حرام کرد. ما هم به تو قليان نخواهیم داد. این نهضتی بود که در عمق خانهها در دهات و در همۀ گوشه و کنار، دربار ناصرالدين شاه را با آن تظاهرات دینی اسلامیش متزلزل کرد. از آنجا آمد تا مشروطیت.
با هشیاری ارزیابی کنید
برادرها! فرزندان! نهضتهای ایران را با هشیاری ارزیابی کنید. تعصب، يك جهتبینی، يك بعدبینی همیشه ما را بیچاره کرده است. نهضت مشروطیت، از چه بود؟ با همۀ مخالفتها و با همۀ این که يك عده از قشریون از نام مشروطیت وحشت داشتند، [این نهضت] غیر از علمای بزرگی که در نجف و ایران بودند؟ چرا شکست خورد؟ در میان مجلس مشروطه و آن خونهایی که ریخته شد و آن همه فداکاریها سر و کلۀ رضاخان مستبد بیرون آمد. برای اینکه يك عده فرصتطلب، يك عده فراماسيون، يك عده غربزده، خودخواه مسیر مشروطیت را تغییر دادند و مشروطيت که باید [در آن] انتخاب دولت و نمایندۀ سرنوشتشان حق ملت باشد، به آلت و وسیلهای برای قدرتهای استبداد و استعمار داخل و خارجی شد. این هم مشروطیت ما بود. خاموش ماندیم. ساکت ماندیم و در مقابل ظلم و استبداد رضاخانی مردم زبانشان بسته بود اما قلبهایشان می تپید. خلقهای ایران در حرکت بود و منتظر فرصت بود تا شهریور ۲۰ پیش آمد. ملت هشیار شد. پوچی دعاوی رضاخانی را فهمید. آن که در مقابل ملت شمشیری بود بر سر همه، در مقابل اجنبی چقدر ذليل و زبون بود. چقدر بدبخت بود. به قول آن زن عرب که شما فرزندان برای من شیر هستید ولی در جنگ ها [روباهید].
به خوبی یادم هست همانقدر که حاکم انگلستان اولین حمله را متوجه رضاخان کرد، بیچاره خودش را باخت و به همین دلیل هر شب و روز در کاخ سعدآباد در هر گوشهای از ترس به خود میلرزید. چند بار فرار کرد. از بین راه برش گرداندند. مثل پسر خلفش میخواست صندوق جواهرات را با خودش ببرد که مثل يك بچه گربۀ بیچاره پشت گردنش را گرفتند و بردند به جزیره موریس.
تعهد مصدق
تازه مردم ما فهمیدند که این قدرت چقدر پوشالی بود. مرد حسابی ناحسابی، تو شاه بودی که میبایستی در مقابل اجنبی ایستادگی کنی، به فرض که کشته میشدی، چرا دررفتی؟! آن هم با آن زبونی و بدبختی. بعد هم شدی رضا شاه کبیر! اگر در نمیرفت پس چه میشد؟ همانطور که پسرش هم در رفت. اگر ملت با تو بود، چرا فرار کردی؟ اگر خطر اجنبی بود، تو باید با ملت جلوی اجنبی میایستادی. پس چرا تو دررفتی؟ وقتی ملت فهميد رضا شاه کی بود، حرکت شروع شد. جنگ بینالملل پیش آمد.
در این بین مردم دریافته بودند که باید نجات پیدا کنند، شخصیت دکتر مصدق مانند يك پزشك ماهری انگشت روی نقطۀ درد گذاشت و گفت ما باید در دنیای شرق و غرب بیطرف باشیم. تز عدم تعهد را ابراز کرد. همان تزی که مرحوم ناصر، نهرو، سوکارنو همه دنبال کردند و اکنون رو به توسعه است. و گفت بدبختی ما همین انبارهای نفت ماست. ما نفت نمیخواهیم. گرسنه میمانیم ولی آزادی و استقلال میخواهیم. نهضت اوج گرفت. چه شد که اوج گرفت؟ باز می رسیم به همین آیۀ «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ». آن وقتی که وحدت نظر بود، همه نیروهای ملی و دینی در يك مسیر حرکت کردند. مراجع دینی مانند مرحوم آیتالله خوانساری، آیتالله کاشانی، فدائیان اسلام با هم شروع کردند و ملت را به حرکت درآوردند، هر کدام به راه خود. فدائیان اسلام جوان پرشور و مؤمن آنها راه را باز میکردند، موانع را برطرف می کردند. یک مانع را از سر راه برداشتند و انتخابات آزاد شروع شد. مانع دیگر را برداشتند صنعت نفت در مجلس ملی شد. فتوای مراجع و علما برای انتخابات و پشتیبانی از دولت ملی در تمام دهات و روستاها و در میان کارگران يك شعار شد، يك حركت و يك هدف بود. بعد چه شد؟ از کجا ضربه خورد؟ پیش از ضربۀ خارجی، ضربه از درون خودمان خوردیم. اینها برای تذكر است. بیان واقعيات است برای این که موضع و موقع کنونی خودمان را درک کنیم.
[آن شکست] به روحیات و نفسیات آن سال برگشت میکند. همان طوری که انواع میکربها در پیرامون انسان موجود است ولی از وقتی که بدن علیل شد، زخم و جراحتی پیش آمد، از همان جا بیماری نفوذ پیدا میکند و در روحیات و اخلاق انسانها هم مسئله همینطور است. عوامل استعمار و استبداد داخلی، جاسوسها اطراف قدرتها شروع به بررسی کردند، نقطه ضعفها را پیدا کردند. به فدائیان اسلام گفتند که شما بودید که این نهضت را پیش بردید. فدائیان میگفتند ما حکومت تامۀ اسلامی میخواهیم. آنها به فدائیان اسلام میگفتند که دکتر مصدق [بی دین] است و یا به دین توجه ندارد و نمیخواهد خواستهای شما را برآورده کند. به دکتر مصدق میگفتند که فدائیان اسلام جوانهای پرشور و تروریست هستند. از آنها باید بپرهیزید. من که خودم میخواستم بین اینها تفاهم ایجاد کنم، دیدم نمیشود. امروز صحبت میکردم، فردا میدیدم که چهرهها عوض شده، باز خصومت، باز موضعگیری.
مرحوم دکتر مصدق میگفت: نه من مرد مدعی حکومت اسلامی هستم و نه می خواهم همیشه حاکم و نخست وزیر شما باشم. مجال بدهید بگذارید، من قضيۀ نفت را حل کنم. آنها می گفتند که ما سهم بزرگی داریم و باید خواسته های ما را انجام بدهی. این جناح را جدا کردند، نه برای دین. آن ترکیب، آن وحدت، آن نیروی انقلابی مسلحانه را جدا کنند. آنها به یک طرف رفتند.
آمدند دوباره سراغ مرحوم آیتالله کاشانی باز از راه نفسيات [وارد شدند] که این نهضت مال توست، دکتر مصدق چه کاره است؟ تمام دنیا به دست توست. دور این پیرمرد را جاسوس هایی که ما از نزدیک می شناختیم، گرفتند. او را نیز از دکتر مصدق جدا کردند. یادم هست روزی که در بین مردم گفتگو بود که مرحوم آیتالله کاشانی از «زاهدی» حمایت میکند و توطئهای در کار است. به تنهایی منزل ایشان رفتم که در محله پل چوبی بود. تنها بود. در اتاقی به انتظارش نشستم. آمد. ظرف خربزه ای در دستش بود. به عنوان تعارف جلوی من گرفت. تا خربزه را دیدم گفتم حضرت آیتالله دارند زیر پایت پوست خربزه میگذارند. مواظب باش! گفت: این طور نیست من حواسم جمع است. گفتم: من شما را مرد مبارزی میشناسم. مبارزه های شما در عراق علیه انگلستان در نهضت عراق فراموش شدنی نیست. شما این مزایا و سوابق را دارید. درست متوجه و هشیار باشید که تفرقه ایجاد نشود. گفت: خاطرتان جمع باشد.
با همین مسائل جزئی و خصلت ها و غرورها -پناه برخدا از غرور، از هوای نفس- [کاشانی را از مصدق جدا کردند]. همانطوری که معتقدیم که شیطانی که قرآن توصیف میکند، از نقطه ضعف درونی انسان استفاده میکند. یکی نقطه ضعفش مال دوستی است، از همین جا استفاده میکند. یکی شهوت دارد، یکی جاهطلب است. همانطور که شيطانهایی که مظهر شياطين درونی هستند، جاسوسها و کار کشتههای درون گروهها و افراد میگردند و میگویند نهضت مال توست، تو همه کارهای. آنها را بادش میکنند و مقابل هم قرار میدهند. اینها همه تذکار است.
کاشانی را هم از مصدق جدا کردند. آن چند نفری هم که دور و بر مرحوم دکتر بودند، آنها هم در گوششان گفتند این دکتر پیرمرد است، عقلش کم شده، تو باید جای او را بگیری. باد به آستین او کردند، او را از یک طرف بردند. اما دکتر مصدقی که با یک حرکتش، با يك فرمانش مردم اجابت میکردند، وقتی از درون، این قوا و نیروها متلاشی شد، با يك ضربۀ ۲۸ مرداد چنان فاجعهای برای ملت ایران پیش آوردند. يك عده لات و لوت، يك عده بدکاره به راه افتادند و در مقابل چند دینار پول خانه اش را تاراج کردند. اثاثش را از بین بردند خانهنشینش کردند و به محاکمهاش کشاندند و به زندانش افکندند. به این هم اکتفا نکردند و بعد از زندان سالها در این قلعه زندانی بود. یادم هست وقتی در زندان بودم، احوال ایشان را میپرسیدم. میآمدند میگفتند دکتر تنهاست و خانوادهاش همیشه فرصت نداشتند و همیشه کنارش نبودند. گفته بود، يك كاری بکنید که مرا هم بیاورند پیش شما که با شماها باشم. ولی خودش را حفظ کرد و هدفش را حفظ کرد.
چقدر باید تجربه کنیم
برادرها! فرزندها! چقدر انسان باید تجربه بکند؟ کافی نیست؟ تجربههای گذشته کافی نیست؟ يك مقداری از خودبینیها، گروهبینیها، مردمبین بشویم.، خدابين بشویم. خودمان را فراموش کنیم. آینده را بنگریم. ببینیم چقدر دشمنان در کمین ما هستند. نهضت دکتر مصدق دنیای خاورمیانه را تکان داد. دنبالش مصر انقلاب شد. الجزایر انقلاب شد. ولی ما محکوم شديم. ما متلاشی شدیم. باز غارتگران بینالمللی بعد از ۲۸ مرداد آمدند، کشتند و بردند و خوردند. جوانهای ما را پی در پی در مقابل مسلسلها قرار دادند. عدهای اوباش و دزد و جانی و پست را بر حیات و زندگی ما مسلط کردند. در مصر و در مکه، نمایندگان الجزایر میآمدند و میگفتند: ما دنبال نهضت شما حرکت کردیم. شما چرا به این روز افتادید؟ من خجالت می کشیدم. میماندم که چی بگویم. این تاریخ نهضتهای گذشته ماست. این تاریخ دکتر مصدق ماست. این تاریخ نهضت های مست. گذشت. ولی ملت ما اگر به ظاهر زبانش را بریده بودند ولی به هزار زبان سخن گویا بود. حرفش را می زد. گروه های نهان و آشکار مبارزه را ادامه دادند. پس از شکست حکومت دکتر مصدق و پیشامد کودتای 28 مرداد، نهضت مقاومت ملی تشکیل شد. برای اینکه چراغ مبارزه خاموش نشود و امید مردم هنوز باقی باشد. از عدهای فرزانگان شخصیتهای ملی، دینی رهبری را به عهده گرفتند مثل آیت الله زنجانی.
این نهضت ادامه پیدا کرد. چه بود این نهضت از کجا شروع شد؟ از شخصیتهای سیاسی هشیار و بیدار، شخصیتهایی که آگاه به سیاستها و شیطنتها بودند با پشتیبانی شخصیتهای اسلامی، مذهبی. آیا میشود اینها را نادیده گرفت. از نهضت سید جمالالدين، تنباکو تا این زمان. کیست که این را نادیده بگیرد؟ می توانیم این واقعیت را نادیده بگیریم که ملت ایران این هستند؟
فرزندان من، من نمیخواهم، مبارزه گروههای مختلف را نادیده بگیرم. اینها فرزندان من هستند. من دلم برای همه میتپد. در زندان از هر گروه که میشنیدم، خبر میدادند که مقابل تیر گذاشتهاند، مثل اینکه به قلب من تیر میزدند. ولی آیا میشود شرایط کشور، اخلاق این مردم، روحیههاشان و ایمانشان را نادیده گرفت؟
این کارگران، این کشاورزان، این کارمندان اینها شعارشان چیست؟ اینها چه می گویند؟ این شور و شعور از کجاست؟ از کجا جوشیده؟ [این شور] از آن عمق ایمانی و اسلامی مردم این کشور [جوشیده است]. عرب فقط ناقل اسلام بود ولی در ایران اسلام جوشید. این همه فلاسفه، این همه علمای فقه و ادب و عرفان [در ایران شکل گرفت]. همه جور علومی با حرکت اسلامی و رهبری اسلامی و تعالیم قرآن شکوفا کردند و به دنیا رساندند. این ایران است. همۀ دنیا اهمیت و موقعیت و شخصیت مردم ایران را میشناسند. هرجا فلسفهای هست، علمی هست، عرفانی هست در دنیای شرق و غرب معترفند که پایۀ اصلیش از ایران بوده است. این ایران است. اسلام را عرب آورد؛ خلفای اموی و عباسی مسلط بودند ولی به قول جبران خليل جبران، على (ع) این شخصیت بزرگ، این نمونۀ عالی انسانی، در زمان خودش شناخته نشد و غریب بود، عرب علی را نشناخت، علی ناشناخته ماند تا مردم هوشمندی از ایرانیان و فارسیان برخاستند، همان ها که بین جواهر و سنگ ریز تمیز میدادند، علی را شناختند. راه علی و منطق علی را فهمیدند. این سابقۀ ما ایرانیهاست. کشور امامت، کشور علی شناس، کشور امام شناس، کشور غنی از فرهنگ، کشور غنی از ثروت های مادی [این ایران است]. دربین شرق و غرب، در یک معبر بزرگ تاریخی و فعل و انفعال های دنیا، ما در میان همۀ این طوفان ها سربلند برخاستیم و هیچ وقت برای همیشه تن به ذلت و استعمار و استبداد و بردگی نداديم. اگر بدنمان را به بردگی کشیده شد، قلب ها و فکرهای ما به بردگی کشیده نشد.
اکنون، ما، ما ملت ایران قیام کردیم. بعد از ۱۵ خرداد، يك شخصيت علمی، يك شخصيت ديني، يك مرجع مصمم و قاطع فريادش علیه رژیم بلند شد اما وقتی که اکثریت مردم ما و رهبرهای ما جرأت نمیکردند انگشت روی درد بگذارند که شاهنشاهی درد بیدرمانی است، این مرد بلند شد، گفت: «این رژیم قانون نمیشناسد چه برسد به قانون اساسی.» اینجا را انگشت گذاشت که درد همه مردم بود. «قانون مشروطیت آلت دست رژیم استبداد سلطنت است». به قول دوستم آقای بازرگان، اعليحضرتی با مشروطیت و قانون سازگار نیست. آن خودش را «اعلا» میداند. یعنی او خودش را خدا می داند. مردم حرکت کردند؛ جان دادند؛ ۱۵ خرداد پیش آمد. ولی ملت ایران به موضع درد و بدبختی ها انگشت گذاشته بود، دیگر ساکت ننشست. شرایط تغییر کرد. خفقان زیاد شد. کشتار زیاد شد. گروههای مسلح به میدان آمدند، وظایفشان را انجام دادند. «فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا».
امروز ما يك مرحلۀ بزرگ تاریخی را پشت سر گذاشتیم. مراحل دیگری در پیش داریم. دستگاه استبدادی و سلطنت منهدم شد ولی باز تجربههای سابق را باید در نظر بگیریم. در زمان دکتر مصدق چه شد؟ یک قسمت آن را گفتم که خصلت ها، نفسیات، روحیات است و یک قسمتش هم متأسفانه گروههاست، گروههای راست و چپ. هر دوی اینها در مقابل نهضت ایستادگی کردند. چپ نماها یا چپ راستها و یا راست نماها. همان وقتی که ملت ایران یکپارچه فریاد میزد که ما باید به سرنوشت خودمان دست بیابیم، نفت باید بر روی استعمار بسته شود که این پایگاه اقتصادی، پایگاه استعمار و پایگاه ظلم و پایگاه کوبیدن ملت ماست. دیدید که چه شعارها پیش آمد. شرق و غرب، نه روسیه از مصدق ما حمایت کردند و نه دیگران. ما ملتی هستیم که روی پای خودمان میایستیم. ما حمایتشان را نمیخواهیم. اما با ما دشمنی کردند. اما تحريك كردند. تودهایهای نفتی درست شدند. من به آن اصیلهایشان جسارت نمیکنم. يك عده جوان هم آلت دست قرار گرفتند. هي شعار پشت شعار، چه شعارهایی و مصدق را متهم کردند طرفدار آمریکاست و می خواهد منافع امپریالیسم را تأمین کند. متهمش کردند که اهل سازش است. آیا این اتهامات به مصدق به این شخصیتی که در تاريخ امتحان خودش را داده و پنجاه، شصت سال در مبارزه بوده، میچسبید؟ فراخور مصدق بود؟ فراخور نهضت ملی بود؟ نفت بسته شد بر روی استعمار ولی همان کارگران و کارمندان شرکت نفت که در دوره تسلط انگلیسها سر به زیر بودند، تحریک شدند. پول نداشتیم اما حقوقشان داده می شد. هر روز بهانهای تازه بود که ما مسکن میخواهیم، ما تأمین بهداشت و غیره میخواهیم.
داستان ۲۸ مرداد
آخر بگذارید یک مقداری نفس بکشیم. در مقابل این غول استعمار بگذارید حواس ما جمع باشد. این مملکت مال شماست. این نفت مال شماست. هرچه میخواهید استفاده کنید، ولی مگه نمی گذاشتند. در همین راه بین مخالفت بین راست و چپ پل زدند و چه ها کردند.
همینطور اختلافها را دامن زدند تا داستان ۲۸ مرداد پیش آمد. خوب شد؟ خوب نتیجه ای گرفتیم؟ بهره ای بردیم؟ نباید این تاریخ برای ما تجربه باشد؟ من وقتی به مسجد میآمدم دیدم آنقدر نامه به عنوان چپی ها و تودهای ها -البته به عنوان آنها- و با شعارهای آنها که می کشیم، آخوندها را می کشیم، دارتان می زنیم. بین 25 مرداد و 28 مرداد که اگر در راه ما مقاومت کنید که هیچ وگرنه حساب مراجعتان می رسیم. ما می دانستیم این دروغ است؛ می دانستیم این دسیسه است ولی کمونیسم میخواهد مسلط شود. دین را می خواهد از بین ببرد. یک عده ای فریاد وا اسلامایشان بلند شد و یک عده ای شعارهای از آن طرفی. این وسط چه شد؟ چه نتیجهای گرفتیم؟ چند سال ذلت، چقدر قربانی دادن، نباید ما متنبه بشویم؟
امیدوارم که همۀ فرزندان، برادران و عزیزان ما با حسن نظری که شاید اکثریت به من دارند، به عنوان يك پند، يك تذكارِ يك پدر رنجوری که اواخر زندگیاش را میگذراند و جز خير و صلاح ملت را نمیخواهد، از این نصایح من کسی دلخور نشود. من صلاح همه را میخواهم. من هیچ کینه و بغضی و یا محبت و کشش خاصی به هیچ گروهی ندارم. فقط [صلاح] ملت را میخواهم، این ملت شریف، این ملت رنجدیده، این ملتی که در خیابان و کوچه و بازار و بالای بام ها و در میان ده و شهر این همه قربانی داده، این همه رنج کشیده، این همه تحقیر شده.
مواظب باشید در بین این چپگرایی و راستگرایی باز هم دچار عوامل استعمار و استبداد و اسرائیل و جاسوس های اینها نشوید. اگر باز [دچار آن مسائل شویم] همۀ ما کوبیده میشویم. من اعلام خطر می کنم مثل ۲۸ مرداد، بدتر از آن. دندانهای آنها تیزتر شده، بغضشان بیشتر شده، سرتاپا خشمند علیه ما. با همۀ قوا، با همۀ دسيسهها و با همۀ وسایل نظامی و غیرنظامی در کمین نشستهاند. هشیار باشید. این تفرقهافکنیها، این موضعگیریها، این شعارهای بیجا را کنار بگذارید. همانطور که در انهدام سلطنت پهلوی کوشیدید، در سازندگی بکوشید. به اندازۀ کوهها بار مشکلات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در پیش داریم. این دولتی که فعلاً این مسئولیت خطیر را در پیش گرفته و در دست گرفته، بارها گفتهام، نه دولت ایدهآل شما چپگراها، راستگراهاست و نه ایدهآل من. اما ایدهآل غير از واقعیات است و این را باید اعتراف کنید که اینها مخلصند، هواپرست نیستند. مشکلات دارند. گاهی در جلسات، در گوشه و کنار در جلساتشان شرکت میکنم. از شنیدن مشکلاتشان وحشت میکنم. انتقاد بکنید. هرچه دلتان میخواهد در انتصابات و در کارها انتقاد کنید. ولی باید برادرانه همکاری کنید. با محبت بکوشیم که این مشکلات را از پیش پا برداریم. رفتند و هزاران نوع خرابی پشت سر گذاشتند. در همین اطراف، کرج باغهایی است که الان دارد از بین میرود. وضع ارتش ما متلاشی شده. اینقدر شعار تلاشی ارتش ندهید. خدا میداند که این شعار به مصلحت نیست. ارتش باید باشد، ارتش ملی، ارتش تصفیه شده. میلیونها خرج این ارتش شده، خرج این تجهیزات و وسایل شده، آیا باید این را توی دریا بریزیم؟
و بالاخره باید متخصصینی، کارشناسانی، کارکشتگانی، دانشکده دیده هایی، دانشگاه دیده هایی باشند که بشناسند [و اینها را به کار بگیرند]. نظام ارتش بد بوده، نه ارتشی. مگر ما فراموش کردهایم که نظام هواپیمائی (پرسنل هوایی) چه خونها دادند، چه حماسهها. سربازانی که شبها به منزل من میآمدند، افسرانی که میآمدند، چه گریهها، چه نالهها. همین پلیس ها [به منزل من می آمدند]. اینها برادران ما هستند. اینها فرزندان ما هستند. اینها همه شان که بد نبودند در يك نظام سراپا فساد، در یک محیط سراپا فاسد بالاخره هر کس دامنش آلوده میشود و گناهکار می شود. هیچکدام نمیتوانیم خودمان را تبرئه کنیم. منی که با این سن اینجا نشسته ام، در مقابل شماها من خودم را گناهکار می دانم. با این که می دانید سعی کردم در خدمت این ملت و در خدمت دینم باشم، چه رسد به دیگران. همه باید استغفار کنیم. یعنی برگردیم و به خدا برگردیم. یعنی به صلاح مملکت، ملت ایران!
مملکت مال شماست
باور کنید این مملکت مال شماست. هنوز هم نمیخواهید باور کنید، این کارخانهها مال شماست؛ این منابع طبیعی مال شماست؟ ولی مهلت بدهید اینها به راه بيفتد. این کارخانهها به کار بیفتند. زراعت سر و صورت پیدا بکند. اینها مال شماست. این نظام و ارتش مال شماست. دیگر در مقابل شما نیست. نخواهد بود. تصفيه خواهد شد. با شدت هم تصفیه خواهد شد.
اما همه که اینطورنبودند. ارتشی از حیث کیفیت قوی و از حيث كميت فشرده، برای تعیین کردن گارد ملی شهر و روستا که همه پاسداران انقلاب و ادامهدهندگان راه انقلاب برای ما باشند. برادران، خواهران، فرزندان، امروز شرق و غرب دنیا چشمها به شما دوخته شده است.
از هر سو سراغ ما میآیند، این نهضت ما را معجزه میدانند. چندی قبل به ملاقات آیتالله خمینی رفته بودم. پرسیدند باور میکردی این چنین روزی را؟ گفتم والله. میگفتند معجزه است، معجزه قرن است. این اعجازی است که به دست شما صورت گرفته. قدرش را بدانید از همه جای دنیا متوجهاند و منتظرند ما چه میکنیم. امیدواریم که بتوانیم این مسئولیت عظیم تاریخی را نه دربارۀ خودمان بلکه برای سرنوشت دنیایی که در زیر سلطه است، ما بتوانیم در آنها هم مؤثر باشیم.
قدر خودتان را بدانید. همبستگیتان را حفظ کنید. از خودبینیها بيرون بياييد. اميدواريم به لطف خدا بتوانيم هر چه بیشتر این نهضت را شکوفا کنیم. ما مردنی هستیم. باور کنید میمیریم ولی تاریخ ما، سرنوشت ما، مسئولیت ما نسبت به نسل آینده باقی میماند. مبادا کاری بکنید که مورد لعن و نفرت آیندگان قرار بگیرید.
همه، همعهدیم
ما بالای تربت مرحوم دکتر مصدق، زیر این آسمان مطهر سوگند یاد میکنیم که همه با هم همعهدیم. سوگند یاد میکنیم که همه با هم، همه یکقدم، همه یکدل، همه یکزبان در راه نجات ملتمان بکوشیم و این نهضت را به ثمر برسانیم. همانطور که قرآن دربارۀ مؤمنین میگوید. در بین «خودتان بسیار رحيم، مهربان، دلسوز، در مقابل دشمن شوید، قوی، مقاوم مثل سد بایستید.»
سقراط در شرايط مدينۀ فاضلهاش میگوید حکام مدينۀ فاضله باید چنین باشند. بعد هم مثالی میآورد که باید بسیار نرم و مهربان باشند بین خود برای امت خود و در مقابل بدسگال باید پرخاشجو، قوی و بیباک باشند.
مرحوم دکتر مصدق در مقابل ملت مثل خاك خضوع میکرد ولی همین پیرمرد که در مقابل مردم در مجلس، خانهاش، خاضع بود، در مقابل این استعمار قوی انگلستان که سیطرهاش تمام دنیا را گرفته بود، مثل شیر میغرید. ما هم هر فردی از کسانی که دارای خصلت عالی انسانی باشند و با تربیت قرآنی، باید این چنین باشیم. بین خود مهربان، دلسوز اما در راه عقيده با هم مخالفند. دعوایی ندارد. بیایند ببینند میتوانید با هم بسازیم صحبت میکنیم. ما هم همدیگر را قانع میکنیم. تو اینطور فکر میکنی. من اینطور فکر میکنم ولی در اصل سرنوشت آیا نباید وحدت نظر داشت؟
من خسته شدم. شاید شما را هم خسته کردم. ولی شاید مجالی بیشتر از این، خدا میداند تا چند مدت دیگر با این وضع مزاجیم در میان شما باشم. آنچه که یادم بود، در خاطرم بود، از گذشتۀ تاریخ از روابط تاريخ سلسلههای تاریخ، نهضتها تا به امروز آنچه که خودم در میانش بودم، آنچه که در تاریخ دیده بودم، در صد سال اخير من باب تذكار عرض کردم. الان رسیدهام به يك سر فصل تاریخی دولت جدید. این افرادی که در رأس حکومت هستند، امکان دارد نقایصی داشته باشند و راه شما با راه آنها نخواند اما آنها را میشناسید. آدمهای مؤمن و معتقدی هستند؛ درستند؛ اخلاص دارند. پس باید نواقص را از بین برد و عوامل منیت را تشدید نکرد. يك باغبان معمولاً آفتهای درخت را از بین میبرد ولی درخت را حفظ میکند. من یقین دارم با اینکه شما على را خیلی دوست دارید اگر بیاید الان حکومت شما را قبول کند، همین مخالفتها پیش خواهد آمد. فرشته را از آسمان بیاورید، همین است. سرنوشتهای کل و تاریخی را فدای مسائل جزئی و خصوصیات اخلاقی خودمان نکنیم. خداوند باز هم ما را یاری خواهد کرد و این بارهای مسئولیت را از دوش برخواهیم داشت. هوای بدی برای من نیست. چهرههای درخشانی مقابل کنار قبر يك تاریخی هم نشستهاند، من هی میخواهم حرف بزنم. از یک طرف میبینم خسته شدم. از همۀ شما میخواهم خداوند همۀ شما را حفظ کند. خداوند تأييدتان کند. خداوند همۀ ما را اصلاح کند. خداوند همۀ ما را بیدار کند. خداوند همۀ ما را اصلاح کند. تفرقه و اختلافات را از بین ما میبرد و همۀ اختلافات با حسن تفاهم، با اخلاص و با نظر پاك بتوانیم برطرف کنیم. همۀ شما، باز هم تکرار میکنیم، فرزندان عزیز من هستید. مثل فرزندان خودم هیچ فرقی نمیکند. فرزندان من هم گوناگون هستند ولی پارۀ تنم هستند. با آنها همین رفتار را دارم که با شماها دارم. بعضیهاشان از يك جهت و يک طرف و يك فكر خاصی دارند ولی من سعی میکنم آنها را از اشتباه بیرون بیاورم. من اشتباه میکنم. آنها مرا از اشتباه بیرون بیاورند. شما میتوانید يك خانواده سالم تشکیل بدهید. تا به حال یکی از دسائس بزرگ استبداد همين تفرقهافکنی بوده است. پدر نسبت به پسر و زن با شوهر و همینطور همه با هم. این کار استبداد و استعمار است و همه با نظر وحشت و بدبینی به هم نگاه میکنند. همۀ ما در يك خانواده هستیم، باید با هم بسازيم. اختلافات در حد يك خانواده باشد نه بیشتر. يك خانواده نباید همدیگر را بگویند ما باید عکس راه استبداد و استعمار قدم برداریم و هشیار باشیم و بدانیم که فرد فرد باهم برادریم.
با این آیه که قرآن کریم به مردم عرب میگوید سخنانم را تمام میکنم: «ببینید ای عرب جاهلیت، همه از هم وحشت دارید، همه از هم میترسید، یکمرتبه ایمانی آمد و هشیار شدید و همه با هم برادر شدید، صبحی طالع شد، دیگر همه از هم نمیترسید و حالا با هم برادريد، بدانید که با هم برادريد، بدانید که با هم زندگی کنید، با هم بمیرید و سرنوشت خودتان را باید به دست خودتان پیریزی کنید.»
اطلاعات سه شنبه ۱۵ اسفند ۵۷
//پایان متن
روزنامۀ اطلاعات، شمارۀ 15801، سهشنبه 1357/12/15، ص 8، تطبیق داده شده با فایل صوتی.
- آیتالله حسن مدرس, آیتالله طالقانی, آیتالله کاشانی, ارتش, استبداد, استعمار, انگلیس, پیشخوان, تاریخ, تصفیۀ ارتش, تفاهم, تفرقه, تفرقهافکنی, توطئه, حزب توده, حصر مصدق, حکومت ایدهآل, رضا شاه, زندان, سالگرد مصدق, سخنرانی, سقوط رضا شاه, سنن الهی, سیاست و اجتماع, سید جمالالدین اسدآبادی, شهریور 1320, فدائیان اسلام, قیام 15 خرداد, کتاب از آزادی تا شهادت, کودتای 28 مرداد, محمد مصدق, مدرس, مصدق, ملی کردن صنعت نفت, ناصرالدین شاه, نهضت تنباکو, نهضت مشروطه, همبستگی
- تاریخ, سیاست و اجتماع
- انتشارات ابوذر, ایرنا, روزنامۀ اطلاعات, کتابخانه ملی, نشر شاهد
یک نظر در “سخنرانی بر مزار مصدق”
سلام بر شما
آنچه مسلم است و من تاحدودی یاد دارم روحانیت مدافع مردم محتاج بود و یا ندارم که والدین و همسایگان و اقوام از این قشر گله مند باشند شادروان طالقانی یکی آن نمونه بود، متاسفانه الان روحانیت حاکم کاری کردند که با هیچ معیاری نه تنها به روحانیت قدیم ربطی ندارد که با اسلامی که خودشان معرفی کردند کاملا برعکس است ،مطابق گفتار روحانیت قدیم جایگاه دزد و قاتل و اختلاس گر مشخص است اما اکنون این ها بشرط مدح وثنا در راس قوا قرار دارند لذا برای آن ها آنچه مفهوم ندارد آبرو و مال و جان و ناموس خلق الله است،
اما آنچه برای قشر ما درد آور بلکه عذابی دردناک است آنست که باورها و دینی که اجداد ما با چنگ و دندان حفظ کردند و شهدای صدر اسلام برای آبیاری این آئین خون دادند با کمال تاسف روحانیت حاکم از مردم گرفتند بطوریکه حرکات و اعمال جوانان که در زمان همین جمهوری متولدشدند نوید آنست
امیدوارم که خداوند بزرگ به لطف و کرمش این دین مبین را حفظ ویراست فرماید انشا الله